آشكار شدن توطئه ‏ها پس از رحلت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله وسلم)

(زمان خواندن: 12 - 23 دقیقه)

آنچه پس از رحلت رسول اكرم(ص) در مدينه به وقوع پيوست اين پرسش ‏را در ذهن تداعى مى‏كند كه آيا رسول خدا(ص) از حوادث پس ازحيات خود اطلاع نداشت؟

در آن صورت براى پيشگيرى از آن رخدادهاى تاسف ‏آور چه تدابيرى‏ انديشيده و مردم را تا چه حد آگاه ساخته بود؟ آنچه در اين گفتار مى‏ خوانيم پاسخ همين پرسش و بيان رويدادهايى‏ است كه با رحلت پيامبر(ص) به وقوع پيوست.
پيشگيري هاى رسول خدا(ص)
مهمترين موضوع ، بيان مقام زمامدارى على(ع) بود كه پيامبر تا توانست ‏بدان سفارش كرد و چه بسا همان سفارشها فرصت‏ طلبان آن روز را به تلاش وا داشت كه از اين كار جلوگيرى كنند. گاهى گفته مى‏شود اى كاش پيامبر(ص) بيش از اين، مردم را نسبت ‏به حق ‏اهل بيت عليهم السلام و على(ع) آگاه مى‏ ساخت. ولى در همان حد نيز رسول خدا تحت فشار قرار داشت و معمولا هرگاه فضيلتى از على(ع) بيان مى‏فرمود برخى خرده مى ‏گرفتند كه آيا اين همه را ازجانب خود مى ‏گويى يا فرمانى از جانب خداست؟! اين خرده ‏گيرى ‏حاكى از آن است كه از همان ايام، پذيرش زمامدارى على(ع) واعتراف به مقام معنوى و اجتماعى او براى برخى چندان هم آسان ‏نبوده است. مشكل‏ ترين چاره‏ انديشى‏هاى پيامبر(ص) براى جانشين ‏قرار دادن امام على(ع) به روزگار پس از غدير باز مى‏گردد. ازغدير (18 ذيحجه) تا روز رحلت آن حضرت (28 صفر) هفتاد روز بيش‏ فاصله نبود. اين زمان كوتاه براى آنان كه در تدارك توطئه‏ها به ‏سر مى‏بردند زمانى كافى بود تا عده‏اى را هم عقيده خويش سازند. شايد بهترين كارى كه پيامبر مى‏توانست انجام دهد آن بود كه ازاين مردم كسانى را كه حضور آنان در مدينه پس از وفاتش براى ‏حكومت على(ع) مشكل‏ ساز بود، از شهر دور سازد. اين كار توفيق‏ على(ع) را براى عهده ‏دارى خلافت افزون‏ تر مى‏ساخت و به علاوه با دورشدن مخالفان، به موجب بى‏ اطلاعى آنان از اوضاع مدينه، راه‏ اندازى‏ هر توطئه و نقشه ديگر را نا ممكن مى‏نمود. اما چه بايد كرد كه پس از فرمان پيامبر(ص) بر گسيل لشكر به سوى شام، منافقان به نقشه حضرت پى بردند و بر سرپيچى از اين فرمان ‏پاى ‏فشارى كردند.
اعزام لشكر اسامه
در ماه محرم سال يازدهم، رسول گرامى اسلام(ص) پيش از آن كه در بستر بيمارى افتد مسلمانان را فرمان داد تا براى گسيل به ‏مرزهاى روم از جانب شام آماده شوند.(1) اين در حالى بود كه‏ عده‏اى از نا مسلمانان نواحى جزيرة العرب و مدعيان پيغمبرى، درتدارك حمله به مدينه بودند و به ظاهر بيرون رفتن سپاهى بدان ‏بزرگى، چندان موافق احتياط نبود. با اين همه رسول خدا(ص) كمترين ترديدى در گسيل نيروهايش به سوى شام نداشت. پيامبر اسامه‏ بن زيد را كه كمتر از 20 سال داشت فرمانده اين لشكر كرد و برخى از صحابه چون ابوبكر،عمر بن خطاب، ابوعبيده بن جراح و سعد بن ابى وقاص را فرمان اكيد داد تا هرچه زودتر به فرماندهى ‏زيد جوان راهى شوند.(2) پيامبر(ص) با دست‏ خود پرچم فرمانده ‏جوان را بست و به او چنين دستور داد: مسافت را آن چنان به سرعت ‏طى كن كه پيش از آن كه خبر حركت تو به آنجا رسد خود و سربازانت ‏به آنجا رسيده باشيد. رسول اكرم(ص) صحابيان سالخورده‏اى چون ابوبكر و... را به زير فرمان جوانى كم‏ سال به نبرد امپراتورى بزرگ روم راهى مى‏سازد تا پس از اين، كمى سن، بهانه سرپيچى صحابه از فرمان فرد كاردان‏ نشود. راستى چرا پيامبر(ص)، على(ع) را همراه آنان نفرستاد؟ آيا سالخوردگان لشكر اسامه تجربه نظامى و شجاعت ويژه داشتند؟ در آن صورت چرا به عنوان فرمانده برگزيده نشدند؟ اين سفرنزديك به دو ماه به طول مى‏انجاميده است.(3) و رسول خدا(ص) يقين ‏داشت روزهاى آخر عمر را سپرى مى‏كند. با اين حال به تاكيد از برخى صحابه خواسته بود تا گوش به‏ فرمان اسامه هرچه زودتر مدينه را ترك كنند. اما حركت اين ‏سپاه، به رغم تاكيد فراوان رسول خدا(ص) نخست ‏به سبب اعتراض ‏برخى از صحابه نسبت ‏به جوانى اسامه، سپس به بهانه تهيه ساز و برگ سفر و سرانجام به سبب رسيدن خبر شدت يافتن بيمارى‏ پيامبر(ص) و باز گشت ابوبكر و عمر و برخى ديگر، از اردوگاه‏«جرف‏» به مدينه، سر نگرفت.(4) ابن ابى‏الحديد به نقل گفتار شيخ خود ابويعقوب معتزلى در شرح خطبه 156 نهج البلاغه ‏مى‏نويسد: چون بيمارى پيامبراكرم(ص) شدت يافت دستور داد سپاه ‏اسامه به سوى شام حركت كند و فرمان داد ابوبكر و ديگر بزرگان‏ مهاجرين و انصار در آن شركت جويند. با اين كيفيت اگر حادثه‏اى براى رسول خدا(ص) پيش آيد دستيابى‏على(ع) به خلافت از اطمينان بيشترى برخوردار خواهد بود.(5) چون ‏اسامه حال پيامبر را وخيم و افراد تحت امرش را سركش ديد از رسول خدا(ص) در خواست كرد به او اجازه دهد تا بعد از سلامت‏ يافتن پيامبراز بيمارى، سپاه را حركت دهد. پيامبراکرم موافقت نكرد و فرمود: همين حالا. اسامه دوباره عرض مى‏كند آيا در حالى كه قلبم از بيمارى شما اندوهگين است ‏حركت كنم؟ پيامبر(ص) مى‏فرمايد: به پيروزى فكر كن! اما افراد حاضر در پيرامون بستر رسول خدا(ص) به فرمانهاى آن حضرت چندان عنايتى‏ نداشتند و گاه فرمانهاى وى را بنابر منافع و اهداف خويش ‏تفسير و تحريف مى‏كردند.(6)
آخرين وصيت پيامبر(ص)
رسول ‏خدا(ص) با آن كه در تب شديدى به سر مى‏برد، با حالت‏ خشم به مسجد آمد و ضمن نكوهش عاملان كارشكنى، متخلفان از حركت ‏سريع، سپاه ‏را ملعون خواند.(7) براى پيامبر جاى ترديد نبود كه جمعى درانتظار مرگ او و انديشه قبض حكومت‏اند و براى اين هدف در پى‏ نقشه و توطئه‏اند. از همين رو با آگاهى از حوادثى كه به انتظار مرگ حضرتش كمين كرده بود و با شناختى كه از برخى اطرافيان خود داشت ‏براى آخرين بار فرصت را غنيمت ‏شمرد و بر آن شد تا مهمترين پيام دوران رسالت را ساده و روشن بيان و مسير آينده‏ حركت اسلامى را ترسيم نمايد. عمر بن خطاب ماجراى رحلت پيامبر را براى ابن عباس چنين نقل مى‏كند:«... ما نزد پيامبر حضور داشتيم. بين ما و زنان - كه فاطمه ‏نيز در ميانشان بود- پرده‏اى آويخته شده بود. رسول خدا به سخن ‏درآمده، فرمود: نوشت ‏افزار بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم‏ كه با وجود آن هرگز گمراه نشويد. زنان پيامبر(ص) از پس پرده‏ گفتند: خواسته پيامبر را برآوريد. من گفتم: ساكت ‏باشيد.»(8) بخارى در صحيح خود بى‏ آن كه نامى از عمر ببرد مى‏نويسد: يكى از حاضران در مجلس، سخن حضرت را در حضورش رد كرد و گفت ‏درد بر او غلبه كرده و نمى‏داند چه مى‏گويد ... و رو به حاضران ‏گفت: قرآن نزد شماست و همان ما را كفايت مى‏كند. در ميان ‏حاضران اختلاف شد و به يكديگر پرخاش كردند. برخى سخن او را تاييد مى‏كردند و برخى سخن رسول خدا را . و بدين ترتيب از نوشتن ‏نامه جلوگيرى شد. (9) به خوبى معلوم بود كه موضوع آن نوشته چه ‏بود؛ گفتارى صريح در تعيين جانشين پيامبر. بدين ترتيب چيزى ‏نمانده بود كه اصل نبوت حضرتش مورد ترديد قرار گيرد و قرآن‏ كلام غير الهى پنداشته شود. زيرا قرآن، فرموده آن بزرگوار را درهرحال، برگرفته از وحى ياد كرده بود. (10) و اين گروه سخن و فرمان پيامبر ‏را هذيان ناشى از تب برشمردند. راستى آيا پيامبراسلام(ص) حق‏ تعيين جانشين پس از خود را نداشت؟ و آيا كسى را براى اين مقام‏ برنگزيد؟ چگونه است كه ديگران حق انتخاب داشتند و پيامبرنداشت؟ آيا عاقلانه است كه رسول خدا با تعيين نكردن جانشين،امت را به حال خود رها سازد تا هر كه توانست ‏بر جان و نواميس‏ مسلمانان تسلط يابد؟ آيا اصولا جانشينى پيامبرامرالهى است كه‏ تنها با تعيين پروردگار صورت مى‏پذيرد يا آن كه بر عهده بعضى ازمردم است تا هر كسى را بر مسلمانان فرمانروا سازند؟ آيا اين ‏ديدگاه كه از سوى برخى ابراز شده صحيح است كه پيروى از بيانات ‏پيامبر در مسائل سياسى و اجتماعى بر اصحاب وى واجب نبوده است؟ پاسخ اين پرسشها را بايد در علم كلام جستجو كرد.
سقيفه، آشكار شدن توطئه ‏ها
رحلت پيامبر، گروهى را در سكوت فرو برد و چنانكه حضرتش پيش‏ بينى ‏كرده بود جمعى را نيز به تلاشهاى مرموز و مخفيانه وا داشت. كسانى كه از روزهاى شدت يافتن بيمارى پيامبر و احتمال درگذشت‏ ايشان در پى اين بيمارى، نياتى براى دستيابى به قدرت در دل ‏داشتند، بى‏ درنگ پس از شنيدن اين خبر و هنگامى كه هنوز على(ع)، فضل بن عباس و تنى چند سرگرم تجهيز پيكر پاك رسول خدا(ص) براى ‏دفن بودند، دست ‏به كار شدند. اينان بى ‏توجه به همه آنچه رسول ‏اكرم(ص) فرموده بود به شور نشستند تا شايد پيروان آخرين‏ برگزيده خدا را از بيراهه روى و بى‏ رهبرى برهانند. چه به ادعاى ‏ايشان آن حضرت رهبرى براى امتش برنگزيده يا به پيروى فردى ‏سفارش كرده كه محبوبيتى در ميان قوم خود نداشته و از عهده كار رهبرى برنمى‏آمده است.(11)
تكذيب وفات پيامبر(ص)
پس از رحلت پيامبر(ص) نخستين واقعه‏اى كه مسلمانان با آن رو به ‏رو شدند موضوع تكذيب وفات آن حضرت از جانب عمربن خطاب بود. او در برابر خانه پيامبر(ص) افرادى را كه مى‏گفتند پيامبر فوت ‏كرده است ‏را به قتل تهديد ‏كرد. هر چه ابن عباس و ابن مكتوم‏ آياتى را كه حاكى از امكان مرگ پيامبر بود تلاوت مى‏كردند مؤثرنمى‏افتاد. حركات او كه با نهايت ‏شدت و قوت انجام مى‏شد همه را به تعجب و ترديد انداخته بود و پاره‏اى پرسيدند: آيا پيامبرسخن خاصى با تو گفته يا وصيت ويژه‏اى در مورد مرگش با تو كرده ‏است؟ او جواب منفى داد.(12) طولى نكشيد كه دوست او ابوبكر كه ‏در بيرون مدينه به سر مى‏برد به وسيله‏اى به مدينه فرا خوانده ‏شد. ابوبكر هنگامى به مسجد رسيد كه عمر درميان مردم، خشمناك، كسانى را كه سخن از وفات پيامبر(ص) به زبان مى‏آوردند، با انتساب آنان به منافقان، تهديد به قتل مى‏كرد. ابوبكر با مشاهده اين صحنه جامه از چهره پيامبر به سويى زد و پس از بيان‏ چند جمله به مسجد آمد و بى ‏محابا به عمر گفت: «آرام باش عمر،خاموش‏» و سپس با استشهاد به آيه‏اى از قرآن (آيه 30 سوره زمر: - انك ميت و انهم ميتون- (تو مى‏ميرى و ديگران نيز مى‏ميرند) كه ‏قبل از او ديگران نيز تلاوت كرده بودند عمر را خاموش و وفات ‏پيامبر را تاييد كرد.(13) اين گفتگوها حتى اگر صحنه ‏سازى از پيش طراحى ‏شده نبود، تا همين جا مى‏توانست مردم را به نقش‏ ابوبكر در رهبرى جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجه ‏سازد.
گردهمايى انصار
در همين حال كه پيكر مطهر خاتم الانبياء(ص) بر زمين بود و بنى هاشم در غم بزرگ از دست رفتن آخرين فرستاده خدا به سوگ‏ نشسته بودند، عده‏اى از انصار به دليل مشاهده اين رفتارها كه‏ حاكى از نوعى تحريكات سياسى مهاجران براى تصاحب مقام جانشينى ‏پيامبر بود به انگيزه چاره‏ جويى براى زمامدارى مسلمانان، درمحلى به نام سقيفه بنى ساعده تجمع نمود. آنها چنين وانمود کردند كه‏ تعيين جانشينى پيامبر نيز مانند ديگر امور اجتماعى با گفتگوى ‏بزرگان قوم، امرى شدنى است. پيغمبر(ص) خود هنگامى كه زنده بود در كارهاى بزرگ با مهاجر و انصار مشورت مى‏كرد.
محو وصيت پيامبر(ص)
درهمين لحظات كسى براى ابوبكر و عمر خبر آورد كه انصار به ‏گردهمايى پرداخته‏اند تا فردى را از ميان خود به زمامدارى ‏برگزينند. وى و ابوبكر چون از برپايى چنين انجمنى آگاه شدند پيکر مطهر پيامبر را كه براى غسل آماده مى‏شد ترك كردند و بى‏ آن كه به ‏كسى چيزى گويند به انجمن انصار در سقيفه پيوستند. آن دو درميان راه به يار ديرين خود ابوعبيده بن جراح رسيدند و هر سه‏ راهى سقيفه شدند. در آنجا سعد بن عباده، پيشواى خزرجيان، با حال بيمارى و تب، ميان گروهى از انصار(اوس و خزرج) نشسته بود و سخنگويى از سوى ‏او در فضايل انصار و اولويت آنان بر مهاجران در خلافت ‏سخن ‏مى‏گفت. البته نمى‏توان پذيرفت كه انگيزه اقدام سعد و اجتماع ‏انصار در سقيفه بدون مقدمه و ناشى از رياست ‏طلبى آنان بوده، يا بر اثر اطلاعات جسته و گريخته و قراين و اماراتى كه دلالت ‏بر برخى پيش بينيها و مقدمه ‏چينيهاى سران مهاجران داشته است. آنچه منطقى ‏تر مى‏نمايد اين است كه طرح چنان سخنانى از سوى‏ انصار در آن ساعات، واكنشى در مقابله با اقدامات مهاجران‏ باشد، نه موضع ‏گيرى در برابر وصاياى پيامبر خدا(ص). اما هرچه ‏بود تاريخ آنان را نخستين گروهى مى‏شناسد كه به طور رسمى برخلاف خواسته رسول خدا(ص) اقدام به برپايى جلسه مشورتى براى ‏تعيين جانشين پيامبركردند. شايد هم اگر ديگران سالها پيشتراز ايشان مرموزانه در پى همين هدف بوده‏اند، چون زيركانه ‏تر مقاصد خود را دنبال مى‏كردند كمتر كسى توانسته است از كرده‏ ايشان رد پايى بر اين منظور بيابد. در هر صورت ترديد نيست كه مهاجران به مراتب نسبت‏ به انصار از اطلاعات و تجارب اجتماعى و سياسى بيشترى برخوردار بوده‏اند. به‏ همين سبب در آن نشست ، انصار از مهاجران شكست ‏خوردند. غيراز اين كه به موجب همان اقدام علنى بر خلاف فرموده رسول خدا(ص) براى هميشه از رسيدن به خلافت محروم ماندند. با اين همه ‏نمى‏توان انكار كرد كه حركات مرموزانه برخى مهاجران عامل مهمى ‏در اقدام انصار بوده است. آن حركات تا آنجا كه از نگاه تاريخ ‏مخفى نمانده به قرار زير است:
- تخلف بعضى از مهاجران از همراهى با لشكر اسامه به رغم‏ تاكيد پيامبر بر اعزام هر چه سريعتر آن.(14) - جلوگيرى ازنوشتن وصيت پيامبر.
- انكار وفات پيامبر از سوى عمر.(15)
- پيشگوييهاى پيامبر درباره محروم گشتن انصار از حقوق اجتماعى ‏خود و روى آوردن سياهى آشوبها در آينده نزديك. (16) اين امورانصار را وا داشت تا نسنجيده براى حفظ موقعيت و منافع خود به ‏دست ‏خويش زمينه ‏ساز شكل ‏گيرى بزرگترين فتنه در سراسر تاريخ ‏اسلام گردند و شكافى در اجتماع مسلمانان پديد آورند كه هرگز به ‏هم نيايد.
جزئيات رويداد
در سقيفه نخست انصار در فضل خود سخن گفتند و آنگاه عمربن ‏خطاب به مخالفت‏ با ايشان پرداخت و خلافت را حق مهاجران برشمرد. چون گفتگوها به خشونت گراييد ابوبكر پيش شتافت و خود فصلى در بيان فضايل مهاجران ايراد كرد و با زبانى نرم راى را با استفاده از اختلاف ديرينه دو قبيله بزرگ در مدينه (اوس وخزرج) به مهاجران اختصاص داد. پس از اين گفتار بعضى بدين راضى‏ شدند كه كار حكومت ‏با شركت هر دو دسته مهاجر و انصار انجام شود و گفتند: از ما اميرى و از مهاجران اميرى. ليكن ابوبكر اين‏ راى را نپذيرفت و گفت: چنين اقدامى وحدت مسلمانان را بر هم ‏خواهد زد. امير از ما و وزيران از انصار انتخاب شود و بدون‏ مشورت آنان كارى صورت نگيرد. - که البته اين وعده هيچ گاه تحقق نيافت- او روايتى از پيغمبر(ص) نقل ‏كرد كه: الائمة من قريش. اين روايت ‏با آن كه به طور كامل ذكرنشد، سخنى بود كه در چنان مجمع اثرى بزرگ به جا گذاشت و به‏ دعوى انصار پايان داد. به نظر مى‏رسد دشمنى ديرينه دو قبيله ‏انصار،(اوس و خزرج) نيز در پيشبرد نظر مهاجران بى‏ تاثير نبوده است، چه بر فرض كه امارت به انصار مى‏رسيد هيچ يك از اين ‏دو قبيله راضى به رياست قبيله ديگر نبود. چون زمامدارى مهاجران و قريش مسلم شد، گفتگو بر تعيين شخص به‏ ميان آمد. آنها كه در آن مجلس كار را در دست داشتند هر يك به ‏ديگرى واگذار مى‏كردند. سرانجام عمر و ابوعبيده جراح، ابوبكر را به رياست پذيرفتند و با او بيعت كردند. درهمين هنگام فريادها به موافقت و مخالفت‏ بلند شد. طبرى نقل مى‏كند كه حتى بعد ازبيعت عمر با ابوبكر هنوز جمعى از انصار بودند كه به اين تصميم ‏اعتراض داشته، بانگ برآوردند:« ما جز با على با هيچ كس ديگر بيعت نخواهيم كرد.» ولى اين ‏فرياد و فريادهاى ديگر در آن آشوب گم شدند. بعد ازعمر وابوعبيده، مهاجران حاضر با ابوبكر بيعت كردند.(17) دو گروه ‏انصار چون خود را شكست‏ خورده ديدند هر يك در از دست ندادن‏ آخرين موقعيت، در بيعت‏ با ابوبكر نسبت‏ به هم پيشدستى كردند. اوسيان گردن نهادن به فرمان رهبر قريشى را مطلوب ‏تر و مفيد تر از اين ‏مى‏دانستند تا اين كه بگذارند رئيس قبيله رقيب (خزرج) بر آنها حكمرانى كند. از همين رو در ميان ايشان اولين كسى كه با ابوبكر بيعت كرد، سعد بن حضير (يكى از رؤساى اوس) بود.(18) سرانجام سياست گروهى و رقابتهاى طايفه‏اى ابوبكر را قادر به ‏مطالبه بيعت از اكثر مردم كرد. از طرفى رقابتهاى طايفه‏اى درميان قريش و بخصوص در ميان مهاجران، قبول رهبرى ابوبكر كه‏ مردى از تيره كم ‏اهميت ‏بنوتيم بن مره بود آسانتر ساخت. بنوتيم هرگز در جنگ قدرت و تعارضات سياسى كه قبايل رقيب قريش(همچون بنى اميه و بنى هاشم و بنى مخزوم) را به ستوه آورده ‏بود، درگير نبوده‏اند. از طرفي ابوبكر از اعتبار خاصى برخوردار بود و در زيادى سن و برقرار ساختن رابطه نزديك با پيامبر در پى تزويج دخترش با پيامبر(ص) و اظهار حمايت از اسلام از ابتداى ‏رسالت، جلوه‏اى كسب كرده بود. بر پايه مدارک تاريخي ابوبكر وعمر از زمان بسيار دور اتحادى را تشكيل‏ داده بودند كه ابوعبيده جراح عضو سوم آن بود. اين سه نفراهميت و نفوذ چشمگيرى در شرافت اسلامى نوظهور و نيز در سياست ‏گروهى عليه حكومت اشرافى مكه كسب كرده بودند.
زمامدارى با پنج راى موافق
پس از جدالهاى لفظى و مشاجره، ابوبكر با پنج راى به عنوان ‏خليفه رسول الله انتخاب شد. اجتماع ‏كنندگان هنوز پراكنده نشده ‏بودند كه عده‏اى سواره و پياده در شهر خود نمايى كردند. قبيله ‏بنى اسلم كه وابسته مهاجران بودند، وارد مدينه شدند، به آن سان‏ كه كوچه‏ها را پر كردند و با ابوبكر بيعت نمودند.(19) شيخ مفيد به روايت از ابومخنف آورده است كه بنى اسلم براى تهيه خواربار به مدينه آمده بودند. به آنان گفته شد: اگر به ما يارى ‏دهيد كه براى جانشين پيامبر(ص) بيعت ‏ستانيم، به شما خواربار مى‏دهيم. پس بنى اسلم به اميد دريافت ‏خواربار به يارى‏ برخاستند، تا آنجا كه هر كس را كه از بيعت ‏خود دارى مى‏كرد با ضرب و زور بدين كار مجبور مى ساختند.(20) بى ‏سبب نبود كه عمرمى‏گفت: من تا بنى اسلم نيامده بودند به پيروزى اطمينان‏ نيافتم.(21)
تاكيد بر بيعت ‏گرفتن
در آن هنگامه ديگر جاى هيچ اقدام مخالفى كه بتواند به نتيجه ‏انجامد وجود نداشت. كمترين مخالفت ‏با شديد ترين پاسخ و شوم ‏ترين ‏كشتار و اختلاف مواجه مى‏شد. تا اينجا به خوبى معلوم بود كه آن‏ گفتگوها و مشورتهاى سران قبايل، نظرعمومى مسلمانان مدينه را در برنداشت و آنان هيچ فرصت انديشه دراين باره نداشته ومخالفان نيز با تهديد و تطميع سكوت كرده‏اند. نيز با مطالعه ‏متن گفتگوها و دقت در استدلالهاى طرفين، آنچه كه معيار تعيين ‏حق اولويت‏ خلافت را مطرح و بر آن تاكيد و توافق مى‏شود و بر همان ‏اساس «ابوبكر» خليفه مى‏گردد، مساله خويشاوندى و نسب با پيامبر(ص) مى‏باشد. اما به راستى آيا طبق اين معيار كسى ‏شايسته ‏تر از ابوبكر يافت نشد؟ ابوبكر خود در فرداى آن روز اين‏ پرسش را پاسخ گفت. وى به مسجد پيامبر آمد و عمر خطبه‏اى درفضيلت و سبقت او در اسلام و يارى وى از دين و همراهى‏اش با پيغمبر(ص) از مكه به مدينه خواند و از مردم خواست ‏با او بيعت‏ كنند. مردم نيز جز عده‏اى از انصار(22) و خويشاوندان پيغمبر(ص) بيعت ‏با او را پذيرفتند و ابوبكر به طور رسمى به خلافت رسيد. او در آن مجلس خطبه‏اى خواند و در ضمن آن گفت: مرا كه براى ‏زمامدارى برگزيده‏ايد بهترين شما نيستم حاضرم اين مسؤوليت را از گردن خود بردارم. من در كار خود و اداره امور مسلمانان به ‏كتاب خدا و سنت رسول خدا رفتار خواهم كرد. جز آنكه همراه ‏پيامبر فرشته‏اى بود كه او را از گناه و خطا بازمى‏داشت اما آگاه باشيد كه مرا شيطانى است كه گاهى مرا فرو مى‏گيرد. هرگاه ‏پيش من آمد از من بپرهيزيد.(23)
خاندان پيامبر را به شور نطلبيدند
با بيعت مردم با ابوبكر كارتعيين زمامدار به ظاهر پايان يافت. اما از آن زمان تا حال و آينده اين پرسش باقى است كه چرا در چنان مجلس مشورتي كه سرنوشت ‏مسلمانان تعيين مى‏شد، خاندان حضرت محمد(ص) را در زمره مشاوران ‏به حساب نياوردند؟ براى آشوبگران سقيفه كاملا هويدا بود كه فرا خوانى خاندان ‏پيامبراكرم به آن مجلس، مانع از پيشب رد اهداف آنان است. زيرا در آن صورت ايشان حقايقى از فرمايشهاى رسول اكرم(ص) را كه‏ گوياى منزلت ‏خود بود به ياد مردم مى‏آوردند و توطئه‏ها خنثى ‏مى‏شد. به همين منظور بازيگران سقيفه براى اين كار بهترين زمان‏ ممكن را انتخاب كردند تا اهل بيت ‏به موجب اشتغال به مراسم ‏تجهيز پيامبر(ص) فرصت‏ حضور نيابد.
اين پرسش كه چرا در سقيفه خاندان وحى را به شور نطلبيدند درهمان زمان نيز از سوى برخى مطرح شد. اما پاسخى كه از طرف ‏گردانندگان حكومت ارائه مى‏شد اين بود كه اين حركت تصميمى از پيش طراحى‏ شده نبود بلكه ناخواسته و به يكباره اتخاذ شده است. صميمى‏ ترين يار ابوبكر، خليفه دوم، بعدها گفت: انتخاب ابوبكربراى زمامدارى كارى ناخواسته و نا انديشيده بود كه خودجوش‏ پيش آمد اما خداوند آثار زيانبار احتمالى آن را پيشگيرى‏كرد.(24) او اين سخن را پس از وقتى بيان كرد كه اين زمزمه درميان مردم رواج يافته بود كه: اگر خلافت ‏براى ابوبكر به تعيين ‏پيامبر(ص) نبوده و با راى تنى چند از افراد، استوار شده است‏ پس هم اينك نيز مردم حق دارند با رايى به مراتب افزون ‏تر، ديگرى را به زمامدارى برگزينند.
توطئه از قبل طراحى شده
جز دلايل و قراينى كه پيشتر برشمرديم شواهدى نشان مى‏دهد كه آن ‏تصميم با توطئه قبلى صورت گرفته است و گرنه براى گروهى اندك‏ چگونه زمينه و امكان كودتايى اين چنين وجود داشته است؟! برخى ‏شواهد بر توطئه بودن آن غايله به قرار زير است:
الف- در آيه‏اى از قرآن در هشدار الهى به پيامبر(ص) چنين ‏مى‏خوانيم: «... و من اهل المدينه مردوا على النفاق لا تعلمهم...» (25) يعنى هم اينك در شهر تو مدينه از كسانى كه به ظاهر اسلام‏ آورده‏اند هستند كسانى كه بر نفاق خويش باقى‏اند - آنان كه برنفاق خو گرفته‏اند و دمى از روى حقيقت‏ به تو ايمان نياورده‏اند- غير از آن كه نفاق ايشان چنان زيركانه است كه اگر ما آنها را به تو معرفى نكنيم هيچ گاه آنان را باز نشناسى!
ب- تلاش عمر و ابوبكر براى تصدى امامت نماز به جاى پيامبر(ص) در ايام بيمارى آن حضرت. (26)
ج- گفتار امام على(ع) به عمر كه «شير خلافت را بدوش كه براى ‏تو نيز نصيبى خواهد بود. امروز زمام آن را محكم براى ابوبكردر دست گير، تا فردا در اختيار تو باشد.»(27)
د- نامه معاويه به محمد بن ابى‏ بكر و اشاره به همدستى ابوبكرو عمر بر ضد على(ع) و غصب خلافت.(28) ه- واگذارى خلافت از طرف ابوبكر به عمر و سخن عمر پس ازمضروب شدن به دست ابو لؤلؤ كه اگر ابو عبيده زنده بود، او را به ‏جانشينى برمى‏گزيدم.(29) در برخى از روايات نيز به اين زمينه‏ چينى كه ريشه در گذشته (زمان رسول اكرم-ص-) داشته تصريح شده است.(30) حوادث بعد آشكار نمود كه انتخاب خلفا در عهد هر سه خليفه براساس آن بود كه خلافت در خاندانهاى قريش به جز خاندان بنى هاشم به گردش‏ درآيد. و در اجراى اين سياست، قريشيان، اول «ابوبكر» را از تيره تيم و سپس «عمر» را از تيره عدى، و پس از او «عثمان‏» را از تيره بنى اميه، براى خلافت انتخاب كردند. خلفا بر پايه ‏همين مقصد و سياست، انصار و بنى هاشم را از صحنه سياست دورنگاه داشتند و به هيچ وجه رياست ارتش در فتوحات و حكومت‏ شهرهاى اسلامى را به آنان واگذار نكردند.

يوسف بوشهرى
________________________________________
1- الكامل، ابن اثير، ج 2، ص 317.
2- الاصابه، ابن حجر، ج 8، ص 124/ تاريخ ابن اثير، ج 2، ص‏317-321/ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 17، ص 177، ج 1، ص‏159.
3-ايام خلافت ابوبكر سپاه اسامه راهى شام شد و نوشته‏اند آنان پس از چهل يا هفتاد روز به مدينه باز گشتند.
4- تاريخ طبرى، ج 3، ص 186/ شرح ابن ابى الحديد، ج 1، ص‏159-162.
5- شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 197.
6- مسند احمد ابن حنبل، ج 1، ص 356/ طبقات ابن سعد، ج 2، ص‏217، 242، 245/ تاريخ طبرى، ج 3، ص 192 و 193. ابن ابى الحديد در تاييد نظر شيعه مى‏گويد: مى‏توان احتمال داد كه فرا خواندن اسامه از اردوگاه و جلوگيرى از حركت ‏سپاه وى ‏توسط برخى از همين حاضران پيرامون بستر پيامبر، به قصد اعمال ‏برخى از اغراض انجام گرفته باشد. (شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 82-90.)
7- شرح ابن ابى‏الحديد، ج 2، ص 20/ المراجعات، ص 275 و 276/ ملل و نحل شهرستانى، مقدمه چهارم، ص 29.
8- الطبقات الكبرى، ج 2، ص 243 و 244، چاپ بيروت.
9- صحيح بخارى، ج 8، ص 9، و ج 4، ص 85/ مسند احمد، ج 1، ص‏425/ الطبقات الكبرى، ج 2، ص 244.
10- سوره نجم، آيه 3 و 4.
11- الطبقات، ج 2، ص 271 و 272/ ابن كثير، ج 5، ص 243/ حلبى،ج 3، ص 390 و 391.
12- سيره ابن هشام، ج 4، ص 305/ تاريخ طبرى، ج 3، ص 200-203/ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 265-270/ انساب الاشراف بلاذرى، ج 1، ص‏581.
13- شرح ابن ابى‏الحديد، ج 1، ص 162-159.
14- الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 2، ص 242، 245.
15- سيره ابن هشام، ج 4، ص 305/ ابن ابى الحديد، «زمانى كه‏ عمر از مرگ رسول خدا مطلع گرديد از شورش و انقلاب مردم درمساله امامت‏ به هراس افتاد. او مى‏ترسيد انصار يا ديگران رشته‏ حكومت را به دست گيرند. به ناچار مصلحت را در اين ديد كه مردم را به هر نحوى كه ممكن است‏ ساكت و آرام كند، به خاطر همين بود كه ‏گفت آنچه را گفت، و مردم را در شك و ترديد نگاه داشت تا حريم‏ دين و دولت محفوظ ماند. همه اينها بود تا زمانى كه ابوبكررسيد.» (شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 129).
16- صحيح بخارى، ج 8، ص 86 به بعد/ المغازى واقدى، ج 2، ص‏113/ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 130.
17- تاريخ طبرى، ج 1، ص 181.
18- الاستيعاب، ج 1، صص 172.21.
19- تاريخ طبرى، ج 3، ص 205.
20- الجمل، شيخ مفيد، ص 59/ لامنس با استناد بر مطالب تاريخ ‏ابن فرات نوشته است اين گروه سه نفره (ابوبكر،عمر،ابوعبيده) ازهمكارى بنى اسلم مطمئن شده بودند. (ص 142، حاشيه 7)
21- تاريخ طبرى، ج 3، ص 222.
22- از گروه بيعت نكردگان، سعد بن عباد رئيس قبيله خزرج كه ‏از بيعت ‏با ابوبكر سر باز زد، هيچگاه در نماز او حاضر نشد. در روزگار خلافت عمر به زخم تير از پا درآمد. جز سعد، على(ع) و بنى هاشم و چند تن ديگر از صحابه نيز تا مدتى از بيعت ‏با ابوبكر سر باز زدند.
23- طبقات ابن سعد، ج 3، ص 212/ تاريخ طبرى، ج 3، ص 223/ الامامه، ج 1، ص 16.
24- سيره ابن هشام، ج 4، ص 308/ تاريخ طبرى، ج 3، ص 205.
25- سوره توبه، آيه 101.
26- مسند احمد، ج 1/ تاريخ طبرى، ج 3، ص 190.
27- ابن ابى الحديد، ج 6، ص 11.
28- مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 21 و 22.
29- ابن سعد، ج 3، ص 413.
30- مسند احمد، ج 1، ص 110.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page