امام على(علیه السلام)در آينه نهجالبلاغه(2)
اولويت امام على(ع) براى خلافت
قال على(ع): «فوالله ما زلت مدفوعا عن حقى مستاثرا على منذ قبض الله نبيه حتى يوم الناس هذا» (1) ;
«به خدا سوگند! از زمان رحلت پيامبر تا به امروز مرا از حق خويش (خلافت و رهبرى) محروم و ديگران را بر من مقدم داشتند.»
امام(ع) در جواب كسى كه به حضرت گفت: تو بر امر خلافتحريصى! فرمود:
«بل انتم والله لاحرص و ابعد و انا اخص و اقرب و انما طلبتحقا لى و انتم تحولون بينى و بينه و تضربون وجهى دونه» (2) ;
«شما (شيفتگان خلافت) بر تصاحب آن حريصتر و از پيغمبر خدا دورتريد و حال آنكه من از نظر روحى و جسمى به آن حضرت نزديكترم و حق خود را طلب مىكنم و اين شماييد كه ميان من و حق مسلم من حائل مىشويد و از آن منصرفم مىسازيد. «آيا آنكه حق خويش را مىطلبد حريصتر است؟ يا آنكه به حق ديگران چشم دوخته؟».
قال(ع): «اللهم انى استعديك على قريش و من اعانهم فانهم قطعوا رحمى و صغروا عظيم منزلتى و اجمعوا على منازعتى امرا هو لى» (3) ;
«خدايا! از ظلم قريش و همدستان آنها به تو شكايت مىكنم، اينها با من قطع رحم كردند و منزلت والاى مرا تحقير نمودند; و در قيام بر عليه من در رابطه با خلافتى كه خاص من بود، متحد شدند.»
قال(ع): «اما والله لقد تقمصها ابن ابى قحافة و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير» (4) ;
«به خدا سوگند! (ابوبكر) خلافت را مانند پيراهنى به تن كرد، در حالى كه مىدانست تنها محور دستگاه خلافت من هستم. چرا كه سرچشمههاى علم و فضيلت از كوهسار شخصيت من سرازير مىشود و شاهباز وهم و انديشه از رسيدن به قله عظمت من عاجز است.»
سكوت و صبر
قال على(ع): «فنطرت فاذا ليس لى معين الا اهل بيتى فضننتبهم عن الموت و اغضيت على القذى و شربت على الشجى و صبرت على اخذ الكظم و على امر من طعم العلقم» (5) ;
«پس از رحلت پيامبر (و محروميت از خلافت) در كار خويش انديشيدم و ناگهان ديدم كه ياورى براى من جز اهل بيتم نيست; پس به مرگشان (در راه گرفتن حق خويش) راضى نشدم و چشمى را كه خار در آن خليده بود، بستم و با گلويى كه استخوان در آن مانده بود، نوشيدم و بر گرفتگى راه نفس و حوادث تلختر از زهر صبر كردم».
قال(ع): «فرايت ان الصبر على هاتا احجى، فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجا ارى تزاثى نهبا» (6) ;
«عاقبت ديدم كه بردبارى و صبر به عقل و خرد نزديكتر است، پس شكيبايى ورزيدم، مانند كسى كه خاشاك در چشم و استخوان در گلو داشت، و آشكارا مىديدم كه ميراثم به غارت مىرود.»
قال(ع): «لقد علمتم انى احق الناس به من غيرى، و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين و لم يكن فيها جور الا على خاصة» (7) ;
«خوب مىدانيد كه من از همه به خلافتشايستهترم، و به خدا سوگند! تا زمانى كه اوضاع مسلمين به سامان باشدو به غير از من به ديگرى ستم نشود; همچنان خاموش خواهم بود.»
فلسفه سكوت
منطق دينورزى در مكتب علوى ايجاب مىكرد كه على(ع) پس از رحلت رسول اكرم(ص)، بيست و پنجسال سكوت براى حفظ مصالح عالى دينى را بر قيام و برپايى نهضتحقطلبانه ترجيح دهد. گرچه انتخاب اين راه بر آن حضرت بس تلخ و فرساينده بود، چرا كه اگر قيام امام به شهادت خود و فرزندانش هم منجر مىشد، آرزوى ديرينه وى برآورده مىشد. ولى همانگونه كه از كلمات حضرت استفاده مىشود، انتخاب راه نخست، نبود جز به انگيزه حفظ وحدت اسلامى و حراست از كيان نوپاى اسلام، كه فرازهايى از اين كلمات را ذكر مىكنيم:
قال على(ع): «فرايت ان الصبر على ذلك افضل من تفريق كلمة المسلمين و سفك دمائهم و الناس حديثو عهد بالاسلام والدين يمخض مخض الوطب يفسده ادنى وهن و يعكسه اقل خلق» (8) ;
«با خود انديشيدم و ديدم كه صبر (بر محروميت از حق ولايت و زعامت مسلمين) بهتر است از به هم زدن وحدت مسلمين و ريخته شدن خونشان، چرا كه مردم تازه مسلمان بودند و دين نوپا به مشكى مىماند كه كمترين سسستى آن را تباه و ناتوانترين مردم آن را وارانه مىكرد.»
قال(ع): «و ايم الله لولا مخافة الفرقة بين المسلمين و ان يعود الكفر و يبور الدين لكنا على غير ما كنا عليه» (9) ;
«به خدا سوگند! اگر بيم وقوع تفرقه ميان مسلمين و بازگشت كفر، و تباهى دين نبود، برخورد ما با (مدعيان خلافت) به گونهاى ديگر بود.»
على(ع) وقتى سروده يكى از فرزندان ابولهب را در ستايش خويش شنيد فرمود:
«سلامة الدين احب الينا من غيره» (10) ; «در شرايط حساس بعد از رسول خدا(ص) براى ما حفظ اساس دين (كه جز با چشمپوشى از حق خلافت ما حاصل نمىشود) از هر چيز ديگر ارزشمندتر است.»
باز حضرتش در جواب پيشنهاد عمويش عباس كه حضرت را از شركت در شوراى پيشنهادى خليفه دوم برحذر مىداشت، فرمود:
«انى اكره الخلاف» (11) ;
«من ايجاد اختلاف بين مسلمين را نمىپسندم.»
و آنگاه كه با فتنهانگيزى ابوسفيان در قالب پيشنهاد بيعتبا آن حضرت، روبرو شد جامعه اسلامى را براى مقابله هوشيارانه با امواج فتنههاى دينبرانداز كفرپيشگان ديروز و منافقان امروز، دعوت فرمود كه:
«شقوا امواج الفتن بسفن النجاة و عرجوا عن طريق المنافرة وضعوا عن تيجان المفاخرة» (12) ;
«امواج درياى فتنه را با كشتيهاى نجات بشكافيد، و از راه اختلاف و تفرقه دورى گزينيد و نشانههاى تفاخر بر يكديگر را بر زمين نهيد.»
پس از رسيدن به خلافتبيعت مردم
در تاريخ خلافت اسلامى هيچ خليفهاى مانند على(ع) با اكثريت قريب به اتفاق آراء براى خلافت و زمامدارى مسلمين برگزيده نشد.
پس از قتل عثمان اجتماع عظيمى از مسلمانان در مسجد تشكيل شد، به گونهاى كه مسجد پر از اصحاب و مهاجرين و انصار گرديد; شخصيتهاى بزرگى همچون عمار ياسر و ابوالهيثم بنتيهان ر رفاعة بنرافع و مالك بنعجلان و ابو ابوب انصارى و ... پس از ذكر سوابق درخشان و فضايل امام على(ع) به اين نتيجه رسيدند كه بايد با على(ع) بيعت كرد. در اين هنگام انبوه جمعيت فرياد برآوردند كه: ما به ولايت على(ع) راضى هستيم; و پس از آن همگى به سوى خانه حضرت حركت كردند و با اصرار تمام خواهان بيعتبا امام(ع) شدند. امام على(ع) فرمود: اكنون كه بر بيعتبا من اصرار داريد، بايد مراسم بيعت علنى و در مسجد برگزار شود.
سرانجام در 25 ذىالحجه (13) مردم مسلمان با اكثريتى چشمگير به پيشوايى حضرت راى داده و با او به عنوان امام و رهبر جامعه اسلامى بيعت نمودند.
على(ع) در رابطه با جريان بيعت مردم چنين مىفرمايد:
«حتىانقطعت النعل و سقط الرداء و وطئ الضعيف و بلغ من سرور الناس ببيعتهم اياى انابتهجبها الصغير و هدج اليها الكبير و تحامل نحوها العليل و حسرت اليها الكعاب» (14) ;
«در اثر ازدحام جمعيت جهتبيعتبا من، بند كفشها بگسست و عبا از دوش افتاد و درماندهها زير پا ماندند و شادى مردم به حدى رسيد كه حتى كودكان هم خشنود شدند. در آن روز، پير و ناتوان براى بيعت آمدند و دختران براى مشاهده منظر باشكوه بيعت، نقاب از چهره برداشتند.»
و هنگام پيمانشكنى طلحه و زبير، به بيعت همگانى مردم در آغاز خلافتخويش اشاره مىفرمايد كه: «والله ما كانت لى فى الخلافة رغبة و لا فى الولاية اربة ولكنكم دعوتمونى اليها و حملتمونى عليها» (15) ;
«به خدا سوگند!، من نه به خلافت تمايل داشتم و نه از پذيرفتن آن هدف بدى در سر مىپروراندم; اين شما بوديد كه با بيعتخود مرا به آن دعوت و بر گرفتن زمام آن وادارم نموديد.»
پيمانشكنى
با اينكه مردم با اكثريت قاطع دستبيعتبه امام خويش دادند، ولى هنوز چند صباحى نگذشته بود كه عدهاى پيمانشكنى را آغاز نموده، با كارشكنىها و شورشهاى پى در پى خود مانع استقرار حكومت نوپاى اميرالمؤمنين(ع) و گسترش عدل و داد و تحقق اهداف عالى آن شدند.
امام على(ع) از اين پيمانشكنان زمان خود و مارقين و قاسطين كه به خاطر رياستطلبى و فقدان بصيرت دينى در برابرش طغيان نمودند چنين ياد مىكند كه:
«فلما نهضتبالامر نكثت طائفة و مرقت اخرى و قسط آخرون» (16) ;
«زمانى كه زمام حكومت را در دست گرفتم، گروهى پيمان خود را شكستند و عدهاى از اطاعتم سرپيچى نموده و از دين خارج شدند و دستهاى براى رياست و مقام از اطاعتحق سرباز زدند.»
حال جاى سؤال است كه انگيزه اين طغيانها و پيمانشكنيهاى بىسابقه چه بود؟ چرا با شخصيتى همچون امام على(ع) مخالفت ورزيدند؟ خليفهاى كه خود انتخاب نموده بودند و بر آرمانهاى والاى او آشنايى داشتند. با اندكى فراست، اوضاع آشفتهاى را در آغاز خلافت امام على بنابيطالب(ع) در جامعه اسلامى مىيابيم; دورهاى كه خويشان خليفه پيشين و فرومايگان متملق با مقدم داشتن خواسته سردمداران حكومت، بر همه چيز تسلط يافته و بيتالمال مسلمين را جزئى از ثروتهاى كلان خويش مىشمردند; ثروتهاى افسانهاى كه نوعى تقليد از امپراطوريهاى بزرگ عصر و پادشاهى زمان جاهليتبود.
اميرالمؤمنين وارث اجتماعى بود كه معاويه در آن، قدرتى همانند قدرت پادشاهان روم براى خويش فراهم ساخته بود; بديهى است در چنان شرايطى هر اقدامى براى اصلاح وضع نابسامان موجود، با كارشكنيهاى كوبنده روبرو مىشد.
كسانى كه تا ديروز اموال عمومى را در اختيار داشتند، چگونه مىتوانند حكومت عدلى را بپذيرند كه در آن پايينترين طبقات اجتماع با مرفهترين آنها در يك رديف قرار داده مىشد; و همه امتيازات غير منطقى لغو شده و تنها قانون الهى بر آنان حكومت مىكرد.
«طلحه و زبير» كه گمان مىكردند با به حكومت رسيدن على(ع) هم، مىتوانند موقعيتسياسى خود را حفظ نموده و به زراندوزى پردازد، هنگامى كه سختيگيرى بجا و مراقبتشديد در حفظ بيتالمال راء;ا خخ مشاهده كردند و از رسيدن به آرزوهاى خويش مايوس گشتند; در صدد شورش برآمدند كه جنگ جمل ساخته اين گروه زراندوز بود. و معاويه كه واپسين روزهاى خلافت عثمان زمينه سلطه و حكومتبلا منازع خود را بر سرزمين پهناور اسلامى فراهم نموده بود; وقتى با حكومتى روبرو مىشود كه حتى براى يكروز هم او و حكومتش را تحمل نمىكند علم مخالفت و شورش برمىدارد و با حكومت الهى على(ع) وارد جنگ مىشود و عمده توان جنگى و اقتصادى مسلمين را فداى جاهطلبى خود نموده و جنگ صفين را تدارك مىبيند. ولى آنگاه كه خود را در آستانه نابودى و شكست مىبيند و ديگر توان مقابله با سربازان امام على(ع) را ندارد، از راه نيرنگ و تزوير وارد شده و خود را از شكست نهايى نجات مىدهد.
فريب و تزويرى كه سرانجام گروهى متعصب و مقدس ماب، فاقد بينش و بصيرت صحيح دينى (خوارج) را به عنوان سومين مانع موفقيتحكومت عدل، پديد مىآورد و فتنهاى به مراتب خطرناكتر از فتنههاى نخستين در جامعه به پا مىشود و اين مولى الموحدين على بنابيطالب(ع) بود كه توانست، آن را در نطفه خفه كند و سرطانى مهلك را از جامعه اسلامى ريشهكن نمايد.
آن حضرت براى اجراى عدالت و برپايى حكومت قانون در جامعه اسلامى با هر يك از موانع برخوردى مناسب نموده و عزم راسخ خويش را در اجراى عدل و مساوات اسلامى بر همگان آشكار ساخت; و به راستى پنجسال حكومت و خلافت امام على(ع) نمودى از حكومت اسلامى و الگوى راستى و درستى بود.
برخورد على(ع) با ناكثين
ناكثين، پيمانشكنانى بودند كه به رهبرى طلحه و زبير بر حكومت عدل على(ع) شوريده بودند، هنگامى كه عدهاى به ظاهر خيرانديش از امام(ع) خواستند تا از تعقيب طلحه و زبير صرفنظر نمايد، در جواب آنها فرمود:
«والله لا اكون كالضبع: تنام على طول اللدم، حتى يصل اليها طالبها و يختلها راصدها و لكنى اضرب بالمقبل الى الحق المدبر عنه و بالسامع المطيع، العاصى المريب ابدا حتى ياتى على يومى» (17) ;
«به خدا سوگند! من همچون «كفتار» نيستم كه با ضربات آرام و ملايم بر در لانهاش به خواب رود; و ناگهان دستگيرش سازند; نه «من كاملا مراقب مخالفان هستم» و با شمشير برنده پيروان حق، كسانى را كه به حق پشت كردهاند، ريشهكن خواهم كرد و به كمك پيروان راستين، افراد نافرمان و طغيانگر، و ترديدكنندگان در حق را براى هميشه بركنار خواهم نمود. من تا واپسين روزهاى زندگيم اين راه را ادامه خواهم داد.»
قال(ع): «اللهم انهما قطعانى و ظلمانى و نكثا بيعتى و آلبا الناس على فاحلل ما عقدا و لا تحكم لهما ما ابرما» (18) ;
«پروردگارا! اين دو نفر (طلحه و زبير) رشته خويشاوندى را با من بريدند، و بىپروا به من ستم كردند; بيعتخود را با من شكسته و مردم را عليه من برانگيختند.
خداى! تو خود گرههايى را كه اينها بستهاند، بگشا; و رشتهها و (اهداف شوم) آنها را استوار مكن.»
حضرت على(ع) خطاب به اصحاب جمل فرمود:
«كنتم جند المراة و اتباع البهيمة; رغا فاجبتم و عقر فهربتم; اخلاقكم دقاق و عهدكم شقاق و دينكم نفاق» (19) ;
«شما (پيمانشكنان جنگ جمل) سپاه «زن» بوديد و پيروان حيران (شتر); به «صداى او» برخاستيد و با «پى شدندش» فرار كرديد. اخلاق شما پست، پيمانتان سست و آيين شما دورويى و نفاق است.»
برخورد على(ع) با معاويه
حضرت على(ع) در رد پيشنهاد سازش با معاويه فرمود:
«والله لا اداهن فى دينى و لا اعطى الدنى فى امرى» (20) ;
«به خدا سوگند من در دينم (با ستمگران) سازش نمىكنم و امور مملكت را به دست افراد پستى (چون معاويه) نمىسپارم.»
قال(ع): «ساجهد فى ان اطهر الارض من هذا الشخص المعكوس، حتى تخرج المدرة من بين حب الحصيد» (21) ;
«به زودى مىكوشم تا زمين را از اين شخص وارونه و كالبد واژگون (معاويه) پاك سازم، باشد كه سنگ و خاشاك (افراد ناشايست) از ميان دانههاى درو شده بيرون آيد.»
امام(ع) در جواب نامه معاويه چنين نوشت:
«و اما طلبك الى الشام فانى لم اكن لاعطيك اليوم ما منعتك امس» (22) ;
«اما اينكه خواستهاى (حكومت) شام را به تو واگذارم!
آگاه باش، من چيزى را كه ديروز از تو منع كردم; امروز به تو نخواهم بخشيد.»
على(ع) در نامهاى به عمروعاص مىنويسد:
«... فان يمكنى الله منك و منابن ابىسفيان اجزكما بما قدمتما» (23) ;
«اگر خداوند به من امكان دسترسى به تو و پسر ابوسفيان (معاويه) را بدهد; شما را به خاطر اعمال گذشته (و ظلم و تجاوزهايتان) كيفر خواهم نمود.»
موضعگيرى على(ع) در برابر خوارج
قال على(ع): «ثم انتم شرار الناس و من رمى به الشيطان مراميه و ضرب به تيهه» (24) ;
«شما بدترين مردم هستيد. شما تيرهايى هستيد در دستشيطان كه از وجود پليد شما براى زدن نشانه خود استفاده مىكند و به وسيله شما مردم را در حيرت و ترديد و گمراهى مىافكند.»
قال(ع): «اف لكم! لقد لقيت منكم برحا، يوما اناديكم و يوما اناجيكم، فلا احرار صدق عند النداء و لا اخوان ثقة عند النجاء! » (25) ;
«واى بر شما! (از گفتار و كردار زشتشما به تنگ آمدم)، چقدر ناراحتى از شماء;ء ديدم؟! روزى شما را «براى يارى دين» مىخوانم و روزى، راز جنگ به شما مىگويم، و شما، نه مردان آزاده راستگو هستيد و نه برادران مطمئن و رازدار.»
امام پس از مقابله با فتنه خوارج فرمايد:
«فانا فقات عين الفتنة و لم يكن ليجترئ عليها احد غيرى بعد ان ماج غيهبها واشتد كلبها» (26) ;
«اين من بودم كه چشم فتنه را درآوردم (و كمر به نابودى انسانهايى به ظاهر مقدس ماب بستم) «و حال آنكه غير من كسى جرات چنين كارى را نداشت» پس از آنكه موج درياى تاريكى و شبههناكى آن بالا گرفته بود (و انسانهايى را فريفته) و هارى آن فزونى يافته بود.»
منشور جاويد امام على(ع)
پيشواى تقواپيشگان حضرت على(ع) در حكومت پنجساله خويش با وجود تمامى مشكلات در جهت اجراى عدالت و مساوات اسلامى و احياى ارزشهاى دينى تمام توان خويش را به كار برد و دست چپاولگران را از بيتالمال كوتاه و افراد نالايق را از حكومتبركنار نمود و با كمال دقت مراقب اجراى احكام و فرامين حياتبخش اسلام شد و از كوچكترين تخلف و بىاعتنايى مسؤولين و آحاد ملتبه قوانين الهى چشمپوشى نكرد و با صدور فرامين حكومتى و ايراد سخنرانيهاى روشنگر خويش، راههاى رشد و كمال بشرى را بيان فرمود و تا آخرين روزهاى عمر پربركتخويش، در بستر شهادت هم بر ايراد سخنان ماندگار و توصيههاى سرنوشتساز اهتمام ورزيد. با نقل فرازهايى از وصيتنامه امام در واپسين روزهاى حيات اين مجموعه را به پايان مىرسانيم:
«قال على(ع) للحسن و الحسين (عليهما السلام) - اوصيكما بتقوى الله و الا تبغيا الدنيا و ان بغتكما ... و قولا بالحق واعملا للاجر و كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا.
اوصيكما و جميع ولدى و اهلى و من بلغه كتابى: بتقوى الله و نظم امركم و صلاح ذات بينكم.
الله الله فى الايتام فلا تغبوا افواههم و لا يضيعوا بحضرتكم.
والله الله فى جيرانكم، فانهم وصية نبيكم. والله الله فى القرآن، لا يسبقكم بالعمل به غيركم. والله الله فى الصلاة فانها عمود دينكم.
والله الله فى بيت ربكم، لاتخلوه ما بقيتم ... والله الله فى الجهاد باموالكم و انفسكم والسنتكم فى سبيل الله ...
لا تتركوا الامر بالمعروف والنهى عن المنكر فيولى عليكم شراركم ثم تدعون فلا يستجاب لكم (27) ;
«1 - شما را به تقواى الهى و ترس از خداوند سفارش مىكنم، در پى دنياپرستى نباشيد گرچه به سراغ شما آيد ... سخن حق بگوييد و براى اجر و پاداش (الهى) عمل كنيد. دشمن ستمگران و ياور ستمديدگان باشيد.
2 - من شما و تمام فرزندان و خاندانم و كسانى را كه، اين وصيتنامه به آنها مىرسد، به تقوى و ترس از خداوند و رعايت نظم در تمام امور و اصلاح بين مسلمين، سفارش مىكنم.
3 - در رابطه با رعايتحقوق يتيمان از خدا پروا كنيد. چنان نباشد كه آنان گاه سير و گاه گرسنه باشند، مباد كه در اثر غفلتشما از بين بروند.
4 - خدا را، خدا را، در نظر داشته باشيد، در باره همسايگان، و با آنها خوشرفتارى كنيد، چرا كه هميشه پيامبر خدا(ص) در باره آنها سفارش مىفرمود.
5 - خدا را، خدا را! در توجه به قرآن، نكند كه ديگران در عمل به آن بر شما پيشى گيرند.
6 - در مورد «نماز» از خدا پروا كنيد، چرا كه ستون دين شماست.
7 - خدا را، خدا را! در باره (حج) خانه پروردگارتان، تا زندهايد آن را خالى نگذاريد.
8 - در رابطه با جهاد با مالها و جانها و زبانهاى خويش، خدا را در نظر گيريد.
9 - امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد، كه اشرار بر شما مسلط شوند، سپس هر چه (براى نابودى آنها) دعا كنيد، مستجاب نشود. (چرا كه تسلط اشرار نتيجه بىتفاوتى شما در برابر مفاسد و منكرات جامعه است.»
________________________________________
1- نهجالبلاغه صبحى صالح، خطبه6.
2- همان، خطبه 172.
3- همان.
4- همان، خطبه3.
5- نهجالبلاغه، خطبه26.
6- همان، خطبه3.
7- همان، خطبه 74.
8- شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد، ذيل خطبه 65 (به نقل از سيرى در نهجالبلاغه).
9- همان، ذيل خطبه119.
10- همان.
11- همان، خطبه119 (نقل از سيرى در نهجالبلاغه).
12- نهجالبلاغه صبحى صالح، خطبه 5.
13- تاريخ طبرى (مترجم)، ج6، ص 2338، چاپ انتشارات بنياد فرهنگ.
14- نهجالبلاغه، خطبه 224.
15- نهجالبلاغه عبده، خطبه 200.
16- نهجالبلاغه، خطبه3.
17- همان، كلام6.
18- همان، كلام137.
19- همان، خطبه13.
20- تاريخ طبرى، ج 5، ص 160.
21- نهجالبلاغه فيض، نامه 45.
22- همان، نامه17.
23- همان، نامه39.
24- نهجالبلاغه، خطبه127.
25- همان، خطبه 125.
26- همان، خطبه 92.
27- نهجالبلاغه، نامه47.
ماهنامه كوثر ش ماره 21
الياس محمد بيگى