هارون؛ مرد چند شخصيتى‏

(زمان خواندن: 11 - 21 دقیقه)

هر فردى از نظر طرز تفكر و صفات اخلاقى، وضع مشخصى دارد، و خصوصيات اخلاقى و رفتار او، مثل قيافه خاص وى، از يك شخصيت معين حكايت مى‏كند، ولى بعضى از افراد، در اثر نارساييهاى تربيتى يا عوامل ديگر، داراى يك نوع تضاد روحى و ناهماهنگى در شخصيت و زيربناى فكرى هستند. اين افراد، از نظر منش و شخصيت داراى يك شخصيت نيستند، بلكه دو شخصيتى و حتى گاه، چند شخصيتى هستند و به همين دليل اعمال و رفتار متضادى از آنان سر مى‏زند كه گاه موجب شگفت مى‏گردد/
گرچه در بدو نظر، قبول چنين تضادى قدرى دشوار است، ولى با توجه به خصوصيات بشر روشن مى‏گردد كه نه تنها چنين چيزى ممكن است، بلكه بسيارى از افراد گرفتار آن هستند/
امروز در كتب روانشناسى مى‏خوانيم كه «...بشر بسهولت ممكن است دستخوش احساسات دروغين و هوسهاى ناپايدار و آتشين خود گردد. يعنى در عين حساسيت، سخت بى‏عاطفه؛ در عين صداقت، دروغگو؛ و در عين بى‏ريايى و صفا، حتى خويشتن را بفريبد! اينها تضادهايى است كه نه تنها جمع آنها در بشر ممكن است، بلكه از خصوصيات وجود دو بخش «آگاه» و «ناآگاه» روح انسانى است»(1)/
اين گونه افراد، داراى احساسات كاذب و متضاد هستند و به همين جهت رفتارى نامتعادل دارند: در عين «تجمل‏پرستى» و اشرافيت، گاه گرايشهاى «زاهدانه» و صوفيگرانه دارند، نيمى از فضاى فكرى آنان تحت تأثير تعاليم دينى است، و نيم ديگر جولانگاه لذت‏طلبى و ماده‏پرستى. اگر گذارشان به مسجد بيفتد در صف عابدان قرار مى‏گيرند، و هرگاه به ميكده گذر كنند لبى ترمى كنند!از يك سو خشونت را از حد مى‏گذرانند و از سوى ديگر اشك ترحم مى‏ريزند!
تاريخ، نمونه‏هايى از اين افراد چند شخصيتى به خاطر دارد كه يكى از آنان «هارون‏الرشيد» است/
هارون كه در دربار خلافت به دنيا آمده و از كوچكى، با عيش و خوشگذرانى خوگرفته بود، طبعاً كشش نيرومندى به سوى لذت‏طلبى و خوشگذرانى و اشرافيگرى داشت، و از سوى ديگر محيط كشور اسلامى و موقعيت خود وى، ايجاب مى‏كرد كه يك فرد مسلمانان و پايبند به مقررات آيين اسلام باشد، ازينرو، وجود او معجونى از خوب و بد و زشت و زيبا بود/
او خصوصيات عجيب و متضادى داشت كه در كمتر كسى به چشم مى‏خورد. ظلم و عدل، رحم و خشونت، ايمان و كفر، سازگارى و سختگيرى، به طرز عجيبى در وجود او بهم آميخته بود. او از يك سو از ظلم و ستم باك نداشت و خونهاى پاك افراد بى‏گناه، مخصوصاً فرزندان برومند و آزاده پيامبر اسلام (ص) را بى‏باكانه مى‏ريخت، و از سوى ديگر هنگامى كه پاى وعظ علما و صاحبدلان مى‏نشست و به ياد روز رستاخيز مى‏افتاد، سخت مى‏گريست!. او هم نماز مى‏خواند و هم به ميگسارى و عيش و طرب مى‏پرداخت. هنگام شنيدن نصايح دانشمندان، از همه زاهدتر و با ايمان‏تر جلوه مى‏كرد، اما وقتى كه بر تخت خلافت مى‏نشست و به رتق و فتق امور كشور مى‏پرداخت از «نرون» و «چنگيز» كمتر نبود!
مورخان مى‏نويسند: روزى هارون به ديدار «فُضَيل بن عياض»، يكى از مردان وارسته و آراسته و آزاده آن روز، رفت. فضيل با سخنان درشت به انتقاد از اعمال نارواى او پرداخت و وى را از عذاب الهى كه در انتظار ستمگران است، بيم داد. هارون وقتى اين نصايح را شنيد به قدرى گريست كه از هوش رفت! و چون به هوش آمد، از فضيل خواست دو باره او را موعظه نمايد. چندين با نصايح فضيل، و به دنبال آن، بيهوشى هارون تكرار گرديد! سپس هارون هزار دينار به او داد تا در موارد لزوم مصرف نمايد/
هارون با اين رفتار، نمونه كاملى از دوگانگى و تضاد شخصيت را نمودار ساخته بود، زيرا گويى از نظر او كافى بود كه از ترس خدا گريه كند و بيهوش شود و بعد هرچه بخواهد بدون واهمه بكند. او دو هزار كنيزك داشت كه سيصد نفر از آنان مخصوص آواز و رقص و خنياگرى بودند(2). نقل مى‏كنند كه وى يك بار به طرب آمده دستور داد سه ميليون درم بر سرحضار مجلس نثار شود!. و بار ديگر كه به طرب آمد، دستور داد تا آوازه‏خوانى را كه او را به طرب آورده بود، فرمانرواى مصر كنند!!(3)
هارون كنيزكى را به يكصد هزار دينار، و كنيزك ديگر را به سى و ششهزار دينار خريدارى كرد، اما دومى را فقط يك شب نگاهداشت و روز ديگر، او را به يكى از درباريان خود بخشيد! حالا علت اين بخشش چه بود، خدا مى‏داند!(4)
بديهى است كه هارون اين ولخرجيها را از بيت‏المال مسلمانان مى‏كرد، زيرا جد او، منصور، هنگام رسيدن به خلافت به اصطلاح در نه آسمان يك ستاره نداشت. بنابراين آن پولها محصول عرق جبين و كَدّ يمين كشاورزان فقير و مردم تنگدست و بينوا بود كه به اين ترتيب خداپسندانه! به مصرف مى‏رسيد(5)؛ اما او با اين همه خيانت به اموال عمومى، اشك تمساح مى‏ريخت! و همچون مردان پاك، خود را پرهيزگار مى‏دانست!
چهره حقيقى هارون‏
«احمد امين» نويسنده معاصر مصرى، پس از آنكه دو علت براى گرايش هارون (و مردم زمان او) به عيش و خوشگذرانى ذكر نموده، اولى را توسعه زندگى و رفاه عمومى در دوره وى، و دومى را نفوذ ايرانيان (كه به گفته وى از قديم گرايش به خوشگذرانى داشتند) در دربار وى معرفى مى‏كند، مى‏نويسد:
علت سوم، مربوط به طرز تربيت و سرشت خود رشيد است. او به عقيده من جوانى داراى احساسات تند بود، ولى نه به طورى كه صد در صد تسليم احساسات خود شود، بلكه در عين حال اراده‏اى قوى داشت. او از نظر فطرت و تربيت، داراى روحيه نظامى بود، و بارها به شرق و غرب لشگركشى كرد، ولى همين تندى احساسات و قدرت اراده و جوشش جوانى، چهره‏هاى گوناگونى به او داده بود:
هنگام شنيدن و عظ، سخت متأثر مى‏شد و صدا به گريه بلند مى‏كرد، هنگام استماع موسيقى چنان به طرب مى‏آمد كه سر از پا نمى‏شناخت. در بزم او وقتى كه «ابراهيم موصلى» آواز مى‏خواند، «بَرْصوما» ساز مى‏نواخت و «زَلْزَل» دف مى‏زد، هارون چنان به طرب مى‏آمد كه با طرز جسارت‏آميزى مى‏گفت:
«اى آدم! اگر امروز مى‏ديدى كه از فرزندان تو، چه كسانى در بزم من شركت دارند، خوشحال مى‏شدى»!(6)
احساسات به اصطلاح دينى در هارون رشد كرد، اما به موازات آن، هوسرانى و علاقه به ساز و آواز و طرب نيز فزونى يافت. در نتيجه، او هم نماز مى‏خواند و هم زياد به موسيقى و شعر و آواز گوش مى‏كرد و به طرب مى‏آمد. احساسات تند او به جهات مختلف متوجه مى‏شد و در هر جهت نيز به حد افراط مى‏رسيد/
هنگامى كه از برامكه خرسند بود، فوق‏العاده به آنان علاقه داشت و آنان را مقرّب دربار قرار داده بود، ولى هنگامى كه مورد غضب وى قرار گرفتند، و حاسدان، احساسات او را بر ضد برامكه تحريك كردند، آنان را محو و نابود ساخت/
او از آواز ابراهيم موصلى سخت لذت مى‏برد و او را مثل علما و قضات، مقرب دربار قرار مى‏داد، ولى هيچ وقت از خود نمى‏پرسيد كه به چه مجوزى بيت‏المال مسلمانان را به جيب اين گونه افراد مى‏ريزد؟
نويسنده كتاب «الأغانى» جمله جالبى دارد كه طى آن، به بهترين وجهى عواطف متضاد و شخصيت غير عادى هارون را ترسيم نموده است:
«هارون هنگام شنيدن وعظ از همه بيشتر اشك مى‏ريخت و در هنگام خشم و تندى، از همه ظالمتر بود»!
ازينرو جاى تعجب نبود كه او يك فرد ديندار جلوه كند، و نماز زياد بخواند، ولى روزى خشمگين گردد و بدون كوچكترين مجوزى، خون بى‏گناهان را بريزد، و روز ديگر چنان به طرب آيد كه از خودبيخود گردد. اينها صفاتى است كه جمع آنها در يك فرد، بسهولت قابل تصور است(7)/
از آنچه گفتيم، چهره حقيقى و ماهيت هارون روشن گرديد. متأسفانه بعضى از مورخان در بررسى روحيه و طرز رفتار و حكومت او (و امثال او) حقايق را كتمان نموده و دانسته يا ندانسته تنها نيمرخ به اصطلاح روشن چهره او را ترسيم نموده‏اند، اما نيمرخ ديگر را وارونه نشان داده‏اند، در حالى كه لازمه يك بررسى تحقيقى و بيطرفانه اين است كه تمام جوانب شخصيت و رفتار فرد مورد بررسى قرار گيرد/
نيرنگهاى هارون و تظاهر او به ديندارى‏
چنانكه در چند صفحه پيش گفتيم با آنكه زمامداران اموى و عباسى در منحرف ساختن حكومت اسلامى از محور اصلى خود، و جبهه‏بندى در برابر خاندان پيامبر، باهم مشترك بودند، ولى اين تفاوت را داشتند كه خلفاى اموى - به استثناى معاويه و يكى دو نفر ديگر - چندان ارتباطى با رجال و دانشمندان دينى نداشتند و در كار آنان زياد مداخله نمى‏كردند، بلكه بيشتر به امور مالى كشور و امثال اينها مى‏پرداختند و علما و دانشمندان اسلامى را غالباً - به حال خود وا مى‏گذاشتند، ازينرو حكومت آنان از وجهه دينى بر خور دار نبود/
ولى هنگامى كه بساط حكومت امويان برچيده شد و عباسيان روى كار آمدند، قضيه برعكس شد:
حكومت رنگ دينى به خود گرفت، كوشش براى بهره‏بردارى از عوامل مذهبى به نفع حكومت آغاز گرديد، و تظاهر به ديندارى و ارتباط و تماس با رجال و دانشمندان اسلامى، مخصوصاً در زمان خلفاى نخستين عباسى، رواج يافت/
علت اين امر آن بود كه عباسيان نمى‏خواستند تنها به عنوان زمامدار سياسى شناخته شوند، بلكه مى‏خواستند در عين زمامدارى، وجهه دينى و رنگ مذهبى نيز به خود بگيرند تا از اين رهگذر، از احترام در افكار عمومى بر خور دار گردند(8)/
نمونه‏هاى زيادى از تظاهر خلفاى عباسى به ديندارى و جلب عواطف مذهبى مردم در دست است كه گوياى كوششهاى مزورانه آنان در جهت كسب وجهه دينى مى‏باشد/
«جرجى زيدان» مى‏نويسد:
«خلفاى عباسى، خلفاى فاطمى مصر، خلفاى اموى اندلس، به علّت برخودارى از رنگ دينى، در برابر بسيارى از مشكلات پايدار شدند. به همين گونه، دوام حكومتهاى غيرعرب مانند حكومت عثمانى كه جنبه دينى يافته بودند، بيش از ساير حكومتها بوده است...»
اينان براى آنكه در نظر مردم عوام محبوبيت پيدا كنند، دائماً مقام خود را بالا برده خود را بنده مقرب درگاه خدا، و حكومت خود را حكومت مبعوث از جانب خدا معرفى مى‏كردند/
«جرجى زيدان» در زمينه نفوذ تبليغات فريبنده خلفا در ميان عوام و ميزان باور مردم به اين سخنان، اضافه مى‏كند:
«...تا آنجا كه (مردم) مى‏گفتند: خلافت عباسيان تا آمدن مسيح از آسمان دوام مى‏آورد و اگر خلافت عباسى منقرض شود، آفتاب غروب مى‏كند! باران نمى‏بارد! و گياه خشك مى‏شود!(مقصود جرجى زيدان البته سنيان است، زيرا شيعيان از ابتدا خلفاى ثلاث و اموى و عباسى و عثمانى و غيره را غاصب خلافت مى‏دانستند و به آنان عقيده نداشتند مترجم)/
خلفاى عباسى هم اين گزافه‏ها را به خود پسنديدند، حتى هارون كه مرد چيز فهمى بود و در زمان او فرهنگ اسلامى ترقى كرده بود، از اين تملّقها خوشش مى‏آمد...و اگر در دوره ترقى و عظمت اسلام، خلفا آن قدر تملق پسند باشند، معلوم است كه در دوره فساد، موهومات جاى حقيقت را مى‏گيرد و متملقان و چاپلوسان پيش مى‏آيند و فرمانروايان و پادشاهان، از حرف، بيش از عمل خشنود مى‏شوند. از آنرو است كه همين چاپلوسان، «متوكل» عباسى را سايه خداوند (اعليحضرت ظل الله) مى‏خواندند و مى‏گفتند: اين سايه رحمت، براى نگهدارى مردم از سوزش گرما از طرف آسمان گسترده شده است! و شاعر دربارى چاپلوس «ابن هانى»، «المعز» فاطمى را چنين مى‏ستايد:
«آنچه تو اراده كنى به وقوع مى‏پيوندد، نه آنچه قضا و قدر اراده كنند، پس فرمان بده و فرمانروايى كن كه «واحد قهار» تو هستى»!!(9) (چه فرمان يزدان چه فرمان شاه!!)
ولى در ميان عباسيان شايد كمتر كسى به اندازه هارون به اين قسمت توجه مى‏كرد و كمتر كسى به اندازه او از اين تظاهرها بهره‏بردارى مى‏نمود/
هارون اصرار عجيبى داشت كه به تمام اعمال و رفتارش رنگ دينى بدهد. او روى تمام جنايتها و عياشيهاى خود سرپوش دينى مى‏گذاشت و همه را با يك سلسله توجيهات، مطابق موازين دينى قلمداد مى‏كرد/
مى‏گويند: او در يكى از سالهاى خلافتش به مكه رفت. در اثناى انجام مراسم حج براى پزشك مسيحى خود، «جبريل بن بختيشوع»، دعاى بسيار مى‏كرد/
بنى هاشم از اين موضوع ناراحت شدند. هارون در برابر اعتراض آنان كه: اين مرد، ذمّى است و مسلمان نيست و دعا در حق او جايز نمى‏باشد، گفت: درست است ولى سلامت و تندرستى من در دست او است، و صلاح مسلمانان در گرو تندرستى من! بنابراين خير و صلاح مسلمانان بر طول عمر و خوشى او بسته است و دعا در حق او اشكالى ندارد!(10)
منطق هارون، منطق عجيبى بود. طبق منطق او تمام مصالح عالى جامعه اسلامى در وجود او خلاصه مى‏شد و همه چيز مى‏بايست فداى حفظ جان او شود، زيرا طبق اين استدلال، او تنها يك زمامدار نبود، بلكه وجود او براى جامعه اسلامى ضرورت حياتى داشت! شايد تصور شود كه توجيه تمام اعمال و رفتار فردى مثل هارون، با منطق دين، كار دشوارى است، ولى او با استخدام و خريدن تنى چند از قضات و فقهاى مزدور و دنياپرست آن روز، راه را براى توجيه اعمال خود، كاملاً هموار كرده بود/
شوراى قضائى!
يكى از نمونه‏هاى بارز فريبكارى و تظاهر هارون به ديندارى، جريان شهادت و قتل «يحيى بن عبدالله» است/
«يحيى بن عبدالله» نواده امام حسن، يكى از بزرگان خاندان هاشمى و چهره ممتاز و برجسته‏اى به شمار مى‏رفت و از ياران خاص امام صادق عليه‏السلام -و مورد توجه آن حضرت بود(11)/
يحيى در جريان قيام «حسين شهيد فخّ» بر ضد حكومت ستمگر عباسى، در سپاه او شركت داشت و از سرداران بزرگ سپاه او محسوب مى‏شد. او پس از شكست و شهادت حسين، با گروهى به «ديلم» رفت و در آنجا به فعاليت پرداخت. مردم آن منطقه به او پيوستند و نيروى قابل توجهى تشكيل دادند/
هارون «فضل بن يحيى برمكى» را به سپاهى به ديلم فرستاد. فضل پس از ورود به ديلم، به دستور هارون باب مراسله را به يحيى باز كرده وعده‏هاى شيرين داد و به و او پيشنهاد امان كرد. يحيى كه بر اثر توطئه‏هاى هارون و فضل نيروهاى طرفدار خود را در حال تفرق و پراكندگى مى‏ديد، ناگزير راضى به قبول امان شد. پس از آنكه هارون امان نامه‏اى به خط خود به او نوشت و گروهى از بزرگان را شاهد قرار داد، يحيى وارد بغداد شد/
هارون ابتدأاً با مهربانى با او رفتار كرد و اموال فراوانى در اختيار او گذاشت، ولى پنهانى نقشه قتل او را كشيد و او را متهم ساخت كه مخفيانه مردم را دور خود جمع كرده در صدد قيام بر ضد او است، امّا چون امان‏نامه مؤكّد و صريحى به او داده بود، قتل او بسهولت مقدور نبود، ازينرو تصميم گرفت براى نقض امان‏نامه، فتوايى از فقها گرفته براى اقدام خود مجوز شرعى! درست كند، لذا دستور داد شورايى مركب از فقهأ و قضات با شركت «محمد بن حسن شيبانى»، «حسن بن زياد لؤلؤى»، و «ابوالبَخْتَرى»(12) تشكيل گردد تا در مورد صحت يا بطلان امان‏نامه رأى بدهند(13)/
همين كه شوارى قضائى تشكيل شد، ابتدأاً «محمد بن حسن» كه دانشمند نسبتاً آزاده‏اى بود و مثل استادش «ابو يوسف» خود را به هارون نفروخته بود (14)، امان نامه را خواند و گفت: امان‏نامه صحيح و مؤكدى است و هيچ راهى براى نقض آن وجود ندارد (15)/
ابوالبخترى آن را گرفت و نگاهى به آن انداخت و گفت: اين امان‏نامه باطل و بى‏ارزش است! يحيى بر ضد خليفه قيام كرده و خون عده‏اى را ريخته است، او را بكشيد، خونش به گردن من! هارون از اين فتوا فوق‏العاده خوشحال شد و گفت: اگر امان‏نامه باطل است، خود، آن را پاره كن، ابوالبخترى آب دهان در آن انداخت و آن را پاره كرد!
هارون يك ميليون و ششصد هزار (درهم) به او انعام داد و او را به سِمَت قضأ منصوب نمود!(16) ولى «محمد بن حسن» را به جرم اين رأى، مدتها از دادن فتوا ممنوع ساخت (17) و به استناد به اصطلاح اين شوراى قضائى! يحيى را به قتل رسانيد (18)/
فتواى مصلحتى!
چنانكه اشاره شد يكى از قضات خود فروخته «قاضى ابو يوسف»بود كه از طرف هارون «قاضى القضات»(19) بود. او هميشه ملازم هارون بود و با قدرت استدلال و نيروى توجيهى عجيب خود، روى اعمال نارواى هارون سرپوش دينى گذاشته با يك سلسله توجيهات، آنها را منطبق با موازين دينى وانمود مى‏كرد. در اينجا به عنوان شاهد، به دو نمونه اشاره مى‏شود:
1- هارون در اوائل خلافت خود، عاشق يكى از كنيزان پدر خود (مهدى) شد. هنگامى كه به او اظهار عشق كرد، كنيز گفت: از اين كار صرفنظر كن، زيرا پدرت با من همبستر شده است(و من زن پدر تو محسوب مى‏شوم).
هارون كه شيفته او شده بود و نمى‏توانست دست از او بر دارد، ابو يوسف را احضار نموده جريان را با او در ميان گذاشت و از او چاره‏جويى كرد/
ابو يوسف با خونسردى پاسخ داد: مگر هر ادعايى كه يك كنيز مى‏كند، بايد پذيرفته شود؟ گوش به حرف او نكن، زيرا او كنيز راستگويى نيست!(20)
(در صورتى كه بر اساس موازين فقه اسلامى در اين گونه موارد، اعتراف خود زن مورد قبول و ملاك عمل است)/
فريب وجدان‏
2- روزى هارون از آشپز مخصوص خود خواست غذايى از گوشت شتر جوان تهيه كند. پس از صرف غذا، «جعفر برمكى» گفت: هرلقمه خليفه از اين غذا چهار صد هزار درهم تمام مى‏شود! وقتى هارون از اين مطلب اظهار تعجب كرد، جعفر برمكى توضيح داد كه چون مدتى پيش، خليفه چنين غذايى خواسته بود و در آن هنگام تهيه نشده بود، از آن تاريخ، هر روز يك شتر جوان براى آبدارخانه دربار خلافت كشته مى‏شود و مجموع بهاى آنها تا كنون، بالغ بر چهار صد هزار درهم است!
هارون كه بيت‏المال مسلمانان را صرف عياشيها و تجمل‏پرستيهاى بى‏حساب خود مى‏نمود و هرگز از آن همه اسراف و ريخت و پاش اموال مسلمانان محروم و زحمتكش خم به ابرو نمى‏آورد، اين بار در نقش يك فرد دلسوز و با وجدان! از شنيدن اين مطلب اظهار ناراحتى كرد و دستور داد به اصطلاح براى جبران اين كار، چندين ميليون (درهم) ميان فقرا به عنوان صدقه تقسيم شود! در حالى كه اين مبلغ نيز از مال شخصى او نبود، بلكه از بيت‏المال مسلمانان بود كه مى‏بايست به طور عادلانه در ميان مسلمانان تقسيم شود و هرگز عنوان صدقه و بخشش خليفه و امثال آن، نمى‏توانست مجوز چنين عملى باشد/
در هرحال، خبر به گوش ابو يوسف رسيد. ابو يوسف كه فلسفه وجودى او در دستگاه هارون، در چنين مواردى جلوه‏گر مى‏شد، طرح جالبى براى توجيه عمل خليفه ريخت و به همين منظور نزد هارون رفت و علت ناراحتى او را پرسيد/
هارون جريان را تعريف كرد. ابو يوسف رو به جعفر نموده پرسيد: آيا گوشت اين شترها تلف مى‏شد يا مردم آن را صرف مى‏كردند؟
جعفر (كه گويا به هدف ابو يوسف پى برده بود) پاسخ داد: مردم مصرف مى‏كردند/
ابو يوسف با خوشحالى صدا كرد: مژده باد بر خليفه كه به ثواب بزرگى رسيده‏اند، زيرا اين همه گوشتى كه در اين مدت تهيه شده به مصرف مسلمانان رسيده و خداوند وسيله انجام چنين صدقه بزرگ را براى خليفه فراهم ساخته است!(21)
آرى گوشت شترهايى كه براى سفره خليفه كشته مى‏شد، و پيش از آنكه گنديده شود، و جلوى سگهاى بغداد بريزند، احياناً به چند نفر گرسنه مى‏دادند، در منطق ابو يوسف صدقه محسوب مى‏شد! و آنچه هارون انجام داده بود، صدقه و عمل نيك بود، نه اسراف و به هدر دادن مال مسلمانان! و خالى كردن بيت‏المال تحت عنوان «صدقه» و بخشيدن روغن ريخته به اين و آن! باتوجه به حقايقى كه گفته شد، ميزان دشوارى كار پيشواى هفتم موسى بن جعفر عليه‏السلام - بخوبى روشن مى‏گردد، زيرا آن حضرت با خليفه فريبكارى مثل هارون مواجه بود كه چهره اصلى خود را در وراى يك سلسله تظاهرها، نيرنگها و رياها پنهان نموده بود و خود را خليفه عادل و با ايمان معرفى مى‏كرد/
پيشواى هفتم براى آنكه اين پرده‏هاى حيله و تظاهر و نيرنگ را پاره نموده ماهيت پليد او را به همه نشان بدهد، ناگزير از تلاش و مبارزه پيگير و تبليغ بى‏امان بود و براستى اگر شخصيت ممتاز و عظمت انكارناپذير پيشواى هفتم نبود، پيروزى در چنين مبارزه‏اى مورد ترديد مى‏نمود/
---------------------------------------
1-دكتر صاحب الزمانى، ناصرالدين، آنسوى چهره‏ها، تهران، مؤسسه مطبوعاتى عطائى، 1343 ه'.ش، ص 31/
2-جرجى زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه على جواهر كلام، تهران، مؤسسه مطبوعاتى اميركبير، 1336 ه'.ش، ج 5، ص 162/
3-جرجى زيدان، همان كتاب، ص 173/
4-جرجى زيدان، همان كتاب، ص 163/
5-دكتر الوردى، على، نقش وعاظ در اسلام، ترجمه محمد على خليلى، تهران، انتشارات مجله ماه نو، ص 39/
6-احمد امين اين قسمت را از ابوالفرج اصفهانى در كتاب الأغانى (ج 5، ص 241) نقل مى‏كند/
7-امين، احمد، ضحى الاًّسلام، ط 7، قاهره، مكتبةالنهضةالمصرية، ج 1، ص 112-113، با اندكى تلخيص/
8-امين، همان كتاب، ج 2، ص 162-163/
9-ماشئت لا ما شأت الأقدارفاحكم فانت الواحد القهار! (جرجى زيدان، تاريخ تمدن‏
اسلام، ترجمه على جواهر كلام، مؤسسه مطبوعاتى اميركبير، 1336 ه'.ش، ج 4، ص 242)/
10-دكتر الوردى، على، نقش وعاظ در اسلام، ترجمه محمد على خليلى، تهران، انتشارات مجله ماه نو، ص 55/
11-ابوالفرج‏الاًّصفهانى، مقاتل الطالبين، نجف، منشورات‏المكتبةالحيدرية، 1385 ه'.ق، ص .308 مرحوم كلينى در كتاب كافى (ج 1، ص 366) نامه‏اى از يحيى بن عبدالله خطاب به امام موسى بن جعفر عليه‏السلام - نقل مى‏كند كه يحيى در آن، روش آن حضرت و پدر ارجمندش امام صادق عليه‏السلام - را مورد انتقاد قرار داده و امام پاسخ تندى به او داده است. مرحوم علامه مامقانى در كتاب خود (تنقيح المقال، تهران، انتشارات جهان، ج 3، ماده يحيى)با اشاره به اين نامه مى‏گويد: سند اين روايت غير قابل خدشه است، ولى مضمون اين روايت مخالف چيزى است كه درباره يحيى اطلاع داريم (يعنى شايد اشتباهى از راويان حديث باشد). امّا مؤلف كتاب «حياةالاًّمام موسى بن جعفر» اثبات مى‏كند كه اين روايت قابل اعتماد نيست، زيرا اولاً مرسل است و ثانياً در سند آن افرادى هستند كه ناشناخته‏اند و در كتب رجال اسمى از آنها نيست (حياةالاًّمام موسى بن جعفر، ط 2، نجف، مطبعةالآداب، 1390 ه'.ق، ج 2، ص 99)/
12-وى وهب بن وهب ابوالبخترى قرشى مدنى است كه در بغداد سكونت داشت و در زمان خلافت مهدى عباسى، از طرف او مدتى قاضى دادرسيى ارتش بود و سپس در مدينه به قضأ اشتغال داشت. ابوالبخترى فردى آلوده و منحرف و دروغگو بود و احاديث وى از نظر بزرگان علم حديث، فاقد ارزش و اعتبار است (شمس‏الدين‏الذهبى، محمد، ميزان الاًّعتدال فى نقد الرجال، ط 1، قاهره، مطبعة السعادة، 1325 ه'.ق، ج 3، ص 278)/
13-يحيى بن عبدالله قبلاً امان‏نامه را به «مالك بن انس» و برخى ديگر از فقهاى آن روز ارائه كرده بود و آنان صحت و اعتبار آن را تأييد كرده بودند/
14-امين، احمد، ضحى الاًّسلام، ط 7، قاهره، مكتبة النهضةالمصرية، ج 2، ص 203/
15-امين، همان كتاب، ج 2، ص 204/
16-شريف القرشى، باقر، حياةالاًّمام موسى بن جعفر، ط 2، نجف، مطبعةالآداب، ج 2، ص .100 نيز ر.ك به: دكتر الوردى، نقش و عاظ در اسلام، ترجمه محمد على خليلى، تهران، انتشارات مجله ماه نو، ص 52/
17-علاوه بر اين، او را از سمت قضأ بركنار كرد(امين، همان كتاب، ج 1، ص 204)/
18-چگونگى قتل يحيى مورد اختلاف است (شريف القرشى، همان كتاب ج 2، ص 100)/
«يعقوبى» مى‏نويسد:
يحيى از شدت گرسنگى در زندان جان سپرد. يكى از كسانى كه با يحيى زندانى بوده مى‏گويد: ما هر دو در يك محل زندانى بوديم و سلولهاى ما، در كنار هم قرار داشت و گاهى يحيى از پشت ديوار كوتاهى كه ميان ما فاصله بود، با من گفتگو مى‏كرد. روزى گفت: امروز نُه روز است كه به من آب و غذا نداده‏اند! روز دهم مأمور ويژه او وارد سلول وى شد و سلول را تفتيش كرد، سپس لباسهاى او را از تنش در آورد و او را تفتيش بدنى كرد، از زير لباسهاى او يك چوبه نى پيدا كرد كه داخل آن روغن ريخته بودند (كه گويا يحيى گاهى از شدت گرسنگى مقدارى از آن مى‏مكيده و به اين وسيله سدّ جوع مى‏كرده است). مأمور، نى را از او گرفت، و به دنبال آن يحيى بى‏رمق نقش زمين شد و جان به جان آفرين تسليم كرد!(تاريخ يعقوبى، نجف، منشورات‏المكتبةالحيدرية، 1384 ه'.ق، ج 3، ص 145)/
19-مى‏گويند: در آن زمان كسى قاضى‏القضات بود كه به تعبير امروز سمت وزارت دادگسترى، رياست ديوان عالى داشت. مدعى العمومى ديوان كشور، پستهاى قضائى ارتش، و محكمه انتظامى ديوان كيفر را يكجا به عهده داشت. باتوجه به اين پستهاى حساس و مهم، اهميت قاضى ابو يوسف در دستگاه حكومت هارون بخوبى روشن مى‏گردد. پيداست اين همه اختيارات و پستها را بى‏جهت به كسى واگذار نمى‏كردند!
20-عبدالرحمن السيوطى، تاريخ الخلفأ، بغداد، مكتبةالمثنى‏، ص 291/
21-ابن كثير البداية و النهاية، ط 2، بيروت، مكتبة المعارف، 1977 م، ج 10، ص 216/
------------------------------------
مهدى پيشوايى، ص 413 - 463

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page