واقعه اى حيرت انگيز در شش سالگى

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

صفوان بن مهران حكايت كند:
روزى امام جعفر صادق عليه السلام دستور داد، شترى را كه هميشه بر آن سوار مى شد، آماده كنم.
همين كه شتر را آماده كردم و جلوى منزل آوردم، حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام كه در سنين شش سالگى بود، با عجله و شتاب از منزل خارج شد و در حالى كه يك روپوش ايمنى روى شانه هاى خود انداخته بود، كنار شتر آمد و بر آن سوار شد و با سرعت حركت كرد.
خواستم مانع حركت او شوم؛ ولى نتوانستم و از نظرم ناپديد گشت، با خود گفتم: اگر مولايم، حضرت صادق سؤال نمايد كه فرزندش موسى و نيز شتر چه شد؟ چه بگويم.
مدّت كوتاهى در اين افكار غوطه ور بودم، كه ناگهان متوجّه شدم شتر جلوى منزل حضرت، روى زمين قرار گرفت و از تمام بدنش عرق سرازير بود، آن گاه حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام از آن فرود آمد و سريع وارد منزل شد.
در همين حال، خادم امام صادق عليه السلام از منزل بيرون آمد و اظهار داشت: اى صفوان! مولايت فرمود: جُل و پلاس شتر را بردار و آن را در جايگاه خودش بِبَر.
با خود گفتم: الحمدللّه، اميدوارم امام صادق عليه السلام از سوار شدن بر شتر منصرف شده باشد، همين طور كه با خود مى انديشيدم ناگهان مولايم از منزل بيرون آمد و فرمود: اى صفوان! ناراحت نباش، مقصود اين بود كه شتر براى فرزندم موسى آماده شود؛ و سپس افزود: آيا مى دانى او در اين مدّت كوتاه كجا رفت ؟
در جواب اظهار داشتم: سوگند به خداى يكتا، هيچ نمى دانم و خبر ندارم.
فرمود: همانا مسيرى را كه ذوالقرنين در مدّت زمانى طولانى پيمود، فرزندم موسى آن را در زمانى كوتاه طى كرد؛ و بلكه چندين برابر آن را در همين مدّت كوتاه پيمود و سلام مرا به تمام دوستان و شيعيانمان رسانيد و سپس ‍ مراجعت نمود؛ و هم اكنون چنانچه مايل هستى، نزد او برو تا تمام جريان را برايت تعريف نمايد.
بعد از آن داخل منزل رفتم و چون خدمت حضرت موسى كاظم عليه السلام وارد شدم، ديدم حضرت نشسته و مقدارى ميوه تازه كه ميوه آن فصل نبود و مشابه آن هم يافت نمى شد، جلويش قرار داشت، وقتى متوجّه من شد فرمود:
اى صفوان! هنگامى كه سوار شتر شدم، با خود گفتى: اگر مولايم امام صادق عليه السلام از فرزندش جويا شود، چه پاسخ دهم ؟
و خواستى مانع حركت من شوى؛ ليكن نتوانستى و در همان افكار سرگردان بودى، كه بازگشتم و از شتر پائين آمدم؛ و آن هنگام تو با خود گفتى: الحمدللّه، و سپس پدرم از منزل بيرون شد و فرمود:
اى صفوان! ناراحت مباش، آيا فهميدى فرزندم موسى در اين زمان كوتاه كجا رفت و برگشت؛ و تو گفتى نمى دانم.
بعد از آن، پدرم فرمود: فرزندم موسى در اين زمان كوتاه چند برابر آنچه را كه ذوالقرنين در آن زمان طولانى پيموده بود، پيمود، و اگر مايل هستى وارد شو تا فرزندم تو را در جريان امر قرار دهد.
صفوان گويد: با شنيدن اين سخنان حيرت انگيز به سجده افتادم و سپس ‍ گفتم: اى مولاى من! اين ميوه هائى كه در حضور شما است، از كجا آمده، چون الا ن فصل آن ها نيست، آيا اين ميوه ها فقط مخصوص شما مى باشد، يا من هم مى توانم از آن ها استفاده كنم ؟
فرمود: به منزل مراجعت كن، سهم تو نيز فرستاده خواهد شد.
صفوان افزود: چون به منزل آمدم و نماز ظهر و عصر را خواندم حضرت طبقى از آن ميوه ها را برايم فرستاد و آورنده گفت: مولايت سلام مى رساند و مى فرمايد: تو دوست و شيعه ما هستى و در خوراكى هاى ما سهيم خواهى بود.(1)
---------------------------------------
1-هداية الكبرى حضينى: ص 270، مدينة المعاجز: ج 6، ص 276، ح 2004.
------------------------------
مؤلف: عبد الله صالحى