نجات شخصى سرگردان از اهالى طالقان

(زمان خواندن: 2 - 4 دقیقه)

بعضى از تاريخ ‌نويسان حكايت كرده اند:
روزى هارون الرّشيد شخصى را به نام علىّ بن صالح طالقانى احضار كرد و به او گفت: شنيده ام كه گفته اى از كشور چين به وسيله اَبْر سفر كرده اى و به ديار خود، طالقان رفته اى؟!
علىّ بن صالح طالقانى پاسخ داد: بلى، صحيح است.
هارون اظهار داشت: سرگذشت خود را بايد براى ما بازگو كنى، كه چگونه و در چه وضعيّتى بوده است.
طالقانى گفت: در آن هنگامى كه قصد سفر به ديار خود كردم، سوار بر كشتى شدم، در مسير راه طوفان شديدى رُخ داد؛ و كشتى در امواج دريا متلاشى و غرق گرديد و من با استفاده يكى از تخته هاى كشتى توانستم خود را از غرق شدن نجات دهم.
ولى مدّت سه روز بدون آن كه غذائى خورده باشم در بين امواج خروشان دريا قرار داشتم تا بالا خره امواج دريا مرا به ساحل رساند و نجات يافتم.
همين كه نگاه كردم، درخت ها و رودهائى را ديدم، كنار يكى از درخت ها خوابيدم.
در عالم خواب صداى هولناكى را شنيدم، پس وحشت زده از خواب بيدار شدم و ديدم كه دو حيوان شكل اسب در حال نزاع و زد و خورد بودند.
هنگامى كه متوجّه من شدند، سريع وارد دريا گشتند، در همين اثناء، پرنده عظيم الجثّه اى را ديدم كه جلوى غارى در همان نزديكى فرود آمد؛ و چون خواستم نزديك آن پرنده بروم، متوجّه من شد و پرواز كرد و رفت.
سپس نزديك آن غار رفتم و صداى تسبيح و اذكار و تلاوت قرآن از درون آن شنيدم، وقتى نزديك تر رفتم شخصى از درون غار مرا با اسم و نسب صدا نمود؛ و اظهار داشت: بيا داخل غار.
پس وقتى داخل آن غار رفتم و سلام كردم، مردى قوى و تنومند را ديدم كه جواب سلام داد و فرمود:
اى علىّ بن صالح طالقانى! جريان تو چنين و چنان است و تمام داستان و ماوقع را برايم بازگو نمود.
و چون سخن وى پايان يافت، گفتم: تو را به خدا سوگند! برايم بگو كه چه كسى تو را از جريان من آگاه ساخته است؟
در جواب اظهار نمود: خداوندى كه عالِم به غيب است؛ و تمام وقايع و امور به خواست او انجام مى پذيرد؛ و سپس فرمود: تو گرسته و خسته هستى، در همين لحظه زمزمه اى نمود، كه متوجّه آن نشدم، فقط ديدم كه بلافاصله مقدارى غذا و آب به همراه حوله اى حاضرت گرديد.
بعد از آن فرمود: از اين طعام ميل كن، كه خداوند متعال آن را براى تو فرستاده است، پس مشغول خوردن شدم، و غذائى لذيذتر و گواراتر از آن نديده بودم.
سپس آن شخص دو ركعت نماز به جاى آورد و فرمود: آيا مايل هستى كه به ديار خود باز گردى؟
عرضه داشتم: من كجا و ديار من كجا؟!
در همين لحظه دعائى را خواند؛ و دست مبارك خود را به سمت آسمان بلند نمود و اظهار داشت: ((السّاعة، السّاعة)) پس ناگهان ابرى پديدار شد و آن شخص را مخاطب قرار داد و گفت: ((سلام عليك، يا ولىّ اللّه و حجّته!)).
و آن شخص پاسخ داد: ((عليك السّلام و رحمة اللّه و بركاتة، اءيّتها السّحابة السامعة المطيعة)).
و سپس فرمود: قصد چه منطقه اى را دارى؟
ابر پاسخ داد: به سمت طالقان مى روم.
آن شخص فرمود: به اذن خداوند متعال كنار ما، بر زمين فرود آى، پس ‍ ناگهان ابر فرود آمد؛ و آن شخص دست مرا گرفت و بر روى آن ابر نشانيد.
پيش از آن كه ابر پرواز نمايد، آن شخص را به خداوند يكتا و به پيغمبر اكرم و اهل بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم سوگند دادم، كه خود را معرّفى نمايد؛ و نام خود را بگويد؟
پس فرمود: خداوند متعال هيچگاه زمين خود را از حجّت ظاهرى يا حجّت باطنى رها و خالى نمى گذارد؛ و من حجّت ظاهرى خداوند منّان هستم، من موسى بن جعفر مى باشم.
در همين حال من متذكّر امامت و ولايت آن حضرت شدم.
سپس ابر پرواز كرد و پس از گذشت لحظاتى كوتاه مرا در طالقان در خيابان و محلّه خودمان پياده كرد.
راوى در ادامه حكايت افزود: پس از آن كه هارون الرّشيد داستان را به طور مشروح شنيد، دستور داد تا شخص طالقانى را به قتل رسانند، تا مبادا ديگران بشنوند.(1)
---------------------------------------
1-بحارالا نوار: ج 48، ص 39، ح 16، به نقل از مناقب ابن شهر آشوب.
------------------------------
مؤلف: عبد الله صالحى