محدّثين و مورّخين حكايت كرده اند:
روزى امام موسى بن جعفر عليهما السلام در حالى كه سوار بر الاغى بود، وارد دربار خليفه شد و دربان با عزّت و احترام با حضرت برخورد كرد، به طورى كه تمام افراد حاضر نيز احترام شايانى از آن حضرت به جاى آوردند.
يكى از افراد مخالف - به نام نفيع انصارى - به آن دربان - كه عبدالعزيز نام داشت - گفت: چرا مردم نسبت به اين مرد اين همه احترام و تكريم مى كنند، تصميم دارم او را رسوا و شرمسار كنم.
عبدالعزيز گفت: از تصميم خود منصرف شو؛ چون اين افراد از خانواده اى هستند كه هميشه جواب مناسب همراه دارند، آن وقت يك عمر در ننگ و عار خواهى ماند.
با اين حال همين كه امام كاظم عليه السلام از نزد خليفه بيرون آمد، نفيع انصارى افسار الاغ حضرت را گرفت و پرسيد: تو كيستى؟
امام عليه السلام فرمود: اين چه سئوالى است، كه مطرح مى كنى؟!
و سپس افزود: چنانچه نسب مرا بخواهى، من فرزند محمّد حبيب اللّه، فرزند اسماعيل ذبيح اللّه، و فرزند ابراهيم خليل اللّه هستم.
و اگر از شهر و ديار من سئوال مى كنى، شهر من همان جائى است كه خداوند بر تو و بر همه مسلمين واجب گردانيده است كه براى انجام مناسك حجّ به آن جا روند.
و اگر از جهت خانواده و قبيله ام جويا هستى؛ پس سوگند به خدا، دوستان من نسبت به تو و هم كيشانت ناخورسند مى باشند تا جائى كه به حضرت رسول صلى الله عليه و آله گفتند: هم كيشان ما را از قريش جدا گردان و ما نمى خواهيم با آنها زندگى كنيم.
و چنانچه از جهت شهرت و مقام مرا مى طلبى؛ ما همان خانواده و اهل بيتى هستيم كه خداوند متعال دستور داده است كه با اين جملات: ((اللّهمّ صلّ علىّ محمّد و آل محمّد)) در هر نماز واجب، يادى از ما شود.
و آنگاه فرمود: پس بدان، كه ما آل واهل بيت محمّد رسول اللّه صلى الله عليه و آله هستيم، اكنون الاغ را رها كن.
پس نفيع انصارى افسار الاغ را رها كرد؛ و با ذلّت و خوارى تمام، خود را عقب كشاند.(1)
---------------------------------------
1-امالى سيّد مرتضى: ج 1، ص 274، إ علام الورى طبرسى: ج 2، ص 28، مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص 316، دلائل الا مامة: ص 156، اءعلام الدّين: ص 305.
------------------------------
مؤلف: عبد الله صالحى
برخورد متفاوت با افراد
- بازدید: 3293