موضع گيرى‏هاى امام

(زمان خواندن: 4 - 7 دقیقه)

هارون از سرسختى آل على در برابر حكومت عباسيان به شدت رنج مى‏برد و از اين رو، از هر راهى كه ممكن مى‏شد، مى‏كوشيد تا آنانرا بكوبد يا در جامعه سبك سازد، پولهاى گزاف به شاعران خود فروخته مداح در بارى مى‏داد تا آل على‏را هجو كند.از جمله در مورد منصور نمرى در ازاء قصيده‏يى كه در هجو آل على سروده بود فرمان داد كه او را به خزانه‏ى بيت المال ببرند، تا هر چه مى‏خواهد بردارد.(1)
همه‏ى علويان بغداد را به مدينه تبعيد كرد و گروهى بيشمار از ايشان را كشت‏يا مسموم ساخت.(2)
حتى از استقبال مردم به قبر حضرت امام حسين عليه السلام، رنج مى‏برد و فرمان داد تا قبر و خانه‏هاى مجاور آن را خراب كنند و درخت‏سدرى را كه كنار آن مزار پاك روييده بود، قطع نمايند.(3) و پيشتر پيامبر اسلام (ص) سه بار فرموده بود خدا لعنت كند كسى را كه رخت‏سدر را قطع مى‏كند.(4)
شكى نيست كه حضرت امام موسى كاظم-كه درود هماره‏ى خداوند بر او باد-نمى‏توانستند با حكومت چنين تباهكاره‏ى نامسلمان ستم پيشه‏يى و پدران او، موافق باشند، و هم از اينروست اگر به قيام فخ رضايت مى‏دهند، و هم از اينروست كه با شيعيان خويش دائما در تماس مخفى مى‏بودند و موضع هر يك را فرد فرد، در مقابله با حكومت جابر وقت تعيين مى‏فرمودند.
حضرتش به صفوان بن مهران از ياران خويش مى‏فرمودند:تو از همه جهت نيكويى، جز اينكه شترانت را به هارون كرايه مى‏دهى.عرض كرد:براى سفر حج كرايه مى‏دهم و خودم هم دنبال شتران نمى‏روم.
فرمود:آيا بهمين خاطر، باطنا دوست ندارى كه هارون دست كم تا بازگشت از مكه زنده بماند، تا شترانت‏حيف و ميل نشود؟و كرايه‏ى تو را بپردازد؟
عرض كرد، چرا.
فرمود:كسى كه دوستدار بقاى ستمكاران باشد، از آنان به شمار مى‏رود.(5)
و اگر گاه به برخى اجازه مى‏فرمودند كه مشاغل خويش را در دستگاه هارونى حفظ كنند، از جهت‏سياسى، اين چنين صلاح مى‏دانستند و كسانى را مى‏گماردند كه مى‏دانستند در آن حكومت وحشت و ترور و خفقان، وجودشان براى جمعيت‏شيعه مفيد واقع مى‏شود و هم به وسيله‏ى آنان از برخى مكايد حكومت، عليه علويان، آگاه مى‏شوند.چنانكه على بن يقطين وقتى مى‏خواست از پست‏خود در دربار هارون استعفا كند حضرت امام كاظم اجازه ندادند.
بارى، به هيچ روى امام با اين ستمكاران كنار نمى‏آمدند، حتى هنگامى كه در چنگال ستم آنان گرفتار مى‏شدند:يكروز از ايام محبس امام، هارون، يحيى بن خالد را به زندان فرستاد كه موسى بن جعفر اگر تقاضاى عفو كند، او را آزاد مى‏كنم، امام حاضر نشدند.(6)
امام-عليه السلام-حتى در بدترين وضع گرفتارى، نستوهى و رفتار پر حماسه و ستيزه‏گر و آشتى‏ناپذير خويش را از دست نمى‏دادند:
به جملات اين نامه كه يكبار از زندان به هارون نوشته‏اند به دقت نگاه كنيد، چقدر شكوه رادى و پايمردى و ايمان به عقيده و هدف از آن بچشم مى‏خورد:
«...هيچ روز در سختى بر من نمى‏گذرد مگر كه بر تو همان روز در آسايش و رفاه مى‏گذرد، اما مى‏باش تا هر دو رهسپار روزى شويم كه پايانى ندارد و تبهكاران در آنروز زيانكارند...» (7)
آرى:اين چنين است كه هارون نمى‏تواند وجود امام را تحمل كند، ساده لوحانه است اگر باور داشته باشيم كه هارون تنها از اين جهت كه به مقام معنوى امام در دل مردم حسادت مى‏كرد، او را به زندان افكند.
او از تماس مخفى مداوم شيعيان آن گرامى با وى توسط كارگزاران دستگاههاى امنيتى خويش كاملا آگاه شده بود و هم مى‏دانست كه اگر امام هر لحظه زمينه را آماده بيابند، باقيام خود و يا با دستور قيام به ياران خود حكومت او را واژگون خواهند فرمود و مى‏ديد كه اين روحيه‏ى نستوه كمترين مقدار سازشكارى در كنه وجودش يافته نمى‏شود و اگر روزى چند ظاهرا دست روى دست گذارده است، اين سكوت نيست، توقفى تاكتيكى است‏براى يافتن ضربه‏گاه مناسب، پس پيشدستى مى‏كند و در نهايت عوامفريبى و وقاحت در برابر قبر پيامبر مى‏ايستد و بى آنكه از غصب خلافت و ستمهاى خويش و خوردن اموال مردم و تبديل دستگاه خلافت‏به سلطنت، شرم كند، خطاب به پيامبر مى‏گويد:
«يا رسول الله، از تصميمى كه در مورد فرزندت موسى بن جعفر دارم عذر مى‏خواهم، من باطنا نمى‏خواهم ايشان را زندانى كنم اما چون مى‏ترسم بين امت تو جنگ واقع شود و خونى ريخته گردد، اين كار را مى‏كنم!!»آنگاه دستور مى‏دهد آن گرامى را كه هم در آنجا در كنار قبر پيامبر مشغول نماز بود دستگير كنند و به بصره ببرند و زندانى سازند.
امام يكسال در زندان عيسى بن جعفر والى بصره بسر برد و خصلت‏هاى برجسته‏ى آن گرامى، چنان در عيسى بن جعفر تاثير گذارد كه آن دژخيم به هارون نوشت:او را از من باز ستان و گرنه آزادش خواهم كرد.
به دستور هارون، آن بزرگ را به بغداد بردند و نزد فضل بن ربيع محبوس ساختند، از آن پس چندى به فضل بن يحيى سپرده شد و نزد او زندانى بود و سر انجام به زندان سندى بن شاهك منتل شد.
علت اين نقل و انتقالات متوالى آن بود كه هارون هر بار از زندانبانهاى آن بزرگوار مى‏خواست تا امام را از ميان بردارند، اما هيچيك از اين زندانبانان او تن به اين كار ندادند تا اين دژخيم آخرين يعنى سندى بن شاهك، كه به اشارت هارون آن عزيز را مسموم كرد و پيش از در گذشت وى، گروهى از شخصيتهاى معروف را حاضر ساخت تا گواهى دهند كه حضرت موسى كاظم مورد سوء قصد قرار نگرفته و با مرگ طبيعى در زندان از دنيا مى‏رود.و با اين حيله مى‏خواست‏حكومت عباسى را از قتل آن بزرگوار، تبرئه كند و هم جلوى شورش احتمالى هواداران آن امام را بگيرد.(8)
اما، هوشيارى و نستوهى آن امام، آنان را رسوا ساخت چرا كه همينكه شهود به آن حضرت نگريستند، ايشان با وجود مسموميت‏شديد و بدى احوال و ضعف حال به شهود فرمودند:
مرا به وسيله‏ى 9 عدد خرما مسموم ساخته‏اند، بدنم فردا سبز خواهد شد و پس فردا از دنيا خواهم رفت.(9)
و چنين شد كه آن سترگ راد، خبر داد.
دو روز بعد-25 رجب 183 هجرى قمرى (10) آسمان به سوگ نشست، و زمين نيز، و همه‏ى اهل ايمان و بويژه شيعيان كه راهبر راستين خويش را از كف داده بودند.اينك، خطاب به آن شهيد بزرگ، بگوييم:
آن هنگام، در غروبگهان كه سر شاخه‏هاى سرفراز نخل، به نوازش نسيم سر بن گوش يكدگر مى‏نهند، نشيد حماسه‏ى آرام زندگانى تو را نجوا مى‏كنند و پيام بيدادها كه بر تو رفته است، با نسيم پيام‏آور، مى‏گزارند.
آن هنگام در بهاران كه بغض مغموم و گرفته‏ى آسمان مى‏تركد و رگبار سرشك ابر، سرازير مى‏شود، اين اشك اندوه پيروان ستم‏كشيده‏ى توست كه به پهناى گونه‏ى تاريخ، بر تو گريسته‏اند...
آه، اى امام راستين و بزرگ!
پرده‏هاى ستبر سرشك، ما را از ديدن حماسه‏ى مقاومت و پايدارى و سر انجام، جانسپارى تو در راه حق، باز نخواهد داشت و اگر بر تو مى‏گرييم، ايستاده مى‏گرييم، تا ايستادگى تو را در برابر خصم، سپاس گفته و هم به همراه تاريخ و هستى، پيش پاى مقاوم تو، به احترام برخاسته باشيم.
پاكترين درود، از زيباترين و شجاعترين جايگاه دلمان بر تو باد.هميشه، تا هر گاه...
---------------------------------------
1-حياة الامام 2- 77
2-مقاتل الطالبين 463- 497
3-امالى شيخ طوسى ص 206 چاپ سنگى
4-امالى شيخ طوسى ص 206
5-رجال كشى ص 441- 440 پدر گرامى آن حضرت،امام صادق عليه السلام نيز به يونس بن يعقوب مى‏گويد:اينان را در بناء مسجد هم يارى نكن وسائل ج 12 ص 120- 130
6-غيبت‏شيخ طوسى چاپ سنگى ص 21
7-تاريخ بغداد ج 13 ص 32
8-غيبت‏شيخ طوسى ص 22- 25 چاپ سنگى
9-عيون اخبار الرضا ج 1 ص 97

10-كافى ج 1 ص 486- انوار البهيه ص 97