بـدان كـه در عـدد اولاد حـضـرت مـوسـى كـاظم عليه السلام اخلاف است، ابن شهر آشوب گـفـتـه: اولاد آن حضرت فقط سى نفر است.(1) وصاحب (عمدة الطالب) گـفـتـه كـه از بـراى آن حـضـرت شـصـت اولاد بـوده، سى و هفت دختر وبيست وسه پـسـر.(2) وشـيـخ مـفيد رحمه اللّه فرموده كه آنها سى وهفت نفر مى باشند هيجده تن ذكور ونوزده تن اناث واسامى ايشان بدين طريق است:
حـضـرت عـلى بـن مـوسـى الرضـا عـليـه السـلام، وابـراهـيـم، وعـبـاس، وقـاسـم، و اسـماعيل، وجعفر، وهارون، وحسن، واحمد، ومحمّد، وحمزه، وعبداللّه، و اسحاق، وعبيداللّه، وزيـد، وحسين، وفضل، وسليمان، وفاطمه كبرى، وفاطمه صغرى، ورقيه، وحكيمة وام ابيها، ورقيه صغرى، وكلثوم (3)، وام جعفر، ولبانه، وزينب (4)، وخـديـجـه، وعـليـه، وآمنه، وحسنه، و بريهه، عائشه، وام سلمه، وميمونه، وام كلثوم.(5)
ودر (عـمـدة الطـالب) از شـيـح ابـونـصـر بـخـارى نـقل كرده كه شيخ تاج الدّين گفته كه اعقاب حضرت كاظم عليه السلام از سيزده اولادش اسـت كـه چـهـار نـفـر آنـها اولادشان بسيار شده وآنها حضرت رضا عليه السلام وابراهيم مرتضى ومحمّد عابد وجعفر مى باشد وچهار نفر ديگر آنها اولادشان نه بسيار بوده ونه كـم وايـشـان زيدالنار وعبداللّه وعبيداللّه وحمزه مى باشند، وپنج نفر ديگرشان كم اولاد بودند و ايشان عباس وهارون واسحاق وحسين وحسن مى باشند.(6)
شـيـخ مـفـيـد رحـمـه اللّه فـرمـوده كـه از بـراى هريك از اولاد حضرت موسى عليه السلام فضل ومنقبت مشهوره است.(7)
ذكر ابراهيم بن موسى بن جعفر عليه السلام و اولاد او
شـيـخ مـفـيد رحمه اللّه فرموده كه ابراهيم مردى با سخاوت وكرم بوده ودر ايام ماءمون از جـانـب مـحـمّد بن محمّد بن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام كه ابـوالسـرايـا با اوبيعت كرده بود امير يمن گشت ودر زمانى كه ابوالسرايا كشته گشت وطالبيين متفرق ومتوارى شدند ماءمون، ابراهيم را امان داد.(8)
مـؤ لف گـويد: كه تاج الدّين ابن زهره حسينى در كتاب (غاية الا ختصار) در ذكر اجـداد سـيـد مرتضى ورضى، در احوال ابراهيم بن موسى الكاظم عليه السلام گفته كه امـيـر ابـراهـيـم المـرتـضـى سـيـدى جـليـل وامـيـرى نـبـيـل وعـالم وفاضل بود، روايت حديث مى كند از پدرانش عليه السلام رفت به سوى يمن وغلبه كرد بـر آنـجـا در ايام ابوالسرايا وبعضى گفته اند كه مردم را مى خواند به امامت برادرش حـضرت رضا عليه السلام، اين خبر به ماءمون رسيد پس شفاعت كردند براى او، ماءمون پـذيـرفـت شـفـاعـت اوواورا امان داد ومتعرضش نشد واووفات كرد در بغداد و قبرش در (مـقـابـر قـريـش) نزد پدر بزرگوارش است در تربت عليحده كه معروف است. ودر حـال پـسـرش ابـوسـبـحـه مـوسـى بـن ابـراهـيـم گـفـتـه كـه اواز اهـل صـلاح وعـبـادت وورع وفاضل بود روايت مى كرد حديث را وگفته كه خبر داد مرا پدرم ابـراهـيـم، گـفـت حـديـث كرد مرا پدرم موسى كاظم عليه السلام گفت حديث كرد مرا از امام جـعـفـر بن محمّد عليه السلام، گفت حديث كرد مرا پدرم امام محمدباقر عليه السلام، گفت حـديـث كـرد مـرا پـدرم زيـن العـابـدين عليه السلام، گفت حديث كرد پدرم امام حسين عليه السـلام شـهـيـد كـربـلا، گـفـت حـديث كرد مرا پدرم اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام، گفت حديث كرد مرا رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله و سلم، گفت: حديث كرد مرا جـبـريـيـل عليه السلام از خداى تعالى كه فرموده لااله الاّ اللّه حصار من است، پس هر كه بـگـويـد آن را، داخـل شـود در حـصـار مـن وكـسـى كـه داخل شود در حصار من، ايمن خواهد بود از عذاب من. وفات كرد ابوسبحه در بغداد وقبرش در (مقابر قريش) است در جار پدر وجدش ومن تفحص كردم از قبرش دلالت كردند مـرا بـه آن ومـوضـع آن در دهـليـز حـجـره كـوچـكـى اسـت كـه مـلك ومنازل جوهرى هندى است. انتهى.(9)
فـقـيـر گـويـد: كـه صـاحـب (عـمـدة الطـالب) نقل كرده كه حضرت امام موسى عليه السلام را دوابراهيم بوده: ابراهيم اكبر، ودر اعقاب داشـتـن اوخـلاف اسـت و ابـونـصـر بـخارى گفته: اوبوده كه در يمن در ايام ابوالسرايا خروج كرده واوبلاعقب بوده؛ وديگر ابراهيم اصغر است كه ملقب است به مرتضى ومادرش ام ولدى بـوده از اهـل نـوبـه وزنگبار واسمش نجيّه بوده واورا عقب از دوپسر بوده: موسى ابـوسـبـحـه وجـعـفر، ولكن ابوعبداللّه بن طباطبا گفته كه عقب اوسه پسر بوده موسى و جـعـفـر واسـمـاعـيـل، وعـقـب اسـمـاعـيـل از پـسـرش مـحـمـّد اسـت ومـحـمـّد بـن اسـمـاعـيل را اعقاب واولاد است در دينور وغيرها كه يكى از ايشان است ابوالقاسم حمزة بن عـلى بـن حـسـيـن بـن احـمـد بـن مـحمّد بن اسماعيل بن ابراهيم بن الا مام موسى الكاظم عليه السـلام ومـن ديـدم اورا واوخـوب مردى بود، وفات كرد به قزوين، واورا برادران وعموها بود، اين بود كلام ابن طباطبا، ولكن شيخ تاج الدّين گفته كه ابراهيم را عقب نبوده مگر از موسى وجعفر.
اما موسى ابوسبحه، پس اوصاحب اعقاب كثيره است واز هشت پسر از اوعقب مانده چهار از آنها كـم اولاد بـودند وايشان: عبيداللّه وعيسى وعلى وجعفرند. و چهار ديگر كثيرالا ولاد بودند وايـشـان محمّد اعرج واحمد اكبر وابراهيم عسكرى و حسين قطعى مى باشند، وگفته كه محمّد اعـرج عـقبش فقط از موسى الا صغر است ومعروف به (ابرش) است، وموسى عقبش از سـه نـفـر اسـت: ابـوطـالب مـحسن وابواحمد حسين وابوعبداللّه احمد، اما ابوطالب محسن صـاحب عقب است واز ايشان است احمد كه متولد شده در بصره، واما ابواحمد حسين بن موسى ابـرش پـس اونـقـيـب طـاهـر ذوالمـناقب والد سيدين است. صاحب (عمدة الطالب) مدح بـسـيار از اونموده وحاصلش اينكه ابواحمد نقيب نقباءالطالبيين در بغداد بوده وعلاوه بر نـقـابـت از جـانب بهاءالدوله، قاضى القضاة گرديده ومكرر امير حاج گشته وبا اهلبيتش مواسات مى نموده.
ونـقـل شـده كـه ابـوالقاسم (10) على بن محمّد معاشش كفايت نمى كرد مخارج عـيـالش را، بـراى تـجـارت سـفـر كرد وملاقات كرد ابواحمد مذكور را، ابواحمد پرسيد: بـراى چـه بـيـرون شـدى؟ گـفـت: خَرَجْتُ فى مَتْجَرٍ؛ يعنى براى تجارت بيرون شدم. ابـواحمد گفت: يَكْفيكَ مِنَ الْمَتْجَرِ لِقائى؛ يعنى بس است از تجارت تو ملاقات تومرا. وابواحمد در آخر مر نابينا گشته بود در سنه چهارصد در بغداد وفات كرد وسنش از نود بـالارفـتـه بـود وآن جـنـاب را در خـانـه اش دفـن كـردنـد، پـس از آن جـنـازه اش را بـه كـربـلانـقـل كـردند ودر مشهد امام حسين عليه السلام قريب به قبر آن حضرت دفن نمودند وقـبـرش مـعـروف وظاهر است ومرثيه گفتند اورا شعراء به مرثيه هاى بسيار واز كسانى كـه اورا مـرثـيـه گـفـتـه دوپـسـرش رضـى ومـرتـضى ومهيار كاتب وابوالعلاء معرّى مى باشند.(11)
مـؤ لف گـويـد: كه من ترجمه دوفرزند اوسيدين را در كتاب (فوائد الرضويه فى احـوال عـلمـاء المـذاهـب الجعفريه) نگاشتم (12) واين مقام را گنجايش ذكر ايـشـان نـيـست لكن براى آنكه اين كتاب از اسم ايشان خالى نباشد به چند سطر از كتاب (مجالس المؤ منين) در ترجمه ايشان اكتفا مى كرديم و در ذكر اولاد حضرت امام زين العـابـديـن عـليه السلام در ذيل احوال عمر الا شرف بن على بن الحسين عليه السلام به مختصرى از جلات شاءن والده جليله ايشان اشاره كرديم به آنجا رجوع شود.
ذكر سيد مرتضى ورضى رضوان اللّه عليهما
اما سيد مرتضى، فَهُوَ السَّيِّدُ الاَجَلّ النِّحْرير الثّمانينى ذوالمَجدين ابوالقاسم الشريف المـرتـضـى عـلم الهـدى عـلى بـن الحسين الموسى شريف عراق ومجتهد على الا طلاق ومرجع فضلاى آفاق بود رهنمايى كه در معارج هدايت ومدارج ولايت علامات قدر وانشراح صدرش به مرتبه اش ظاهر گرديده كه از جد ولايت پناه خود لقب شريف علم الهدى به اورسيده. صـاحـب دولتـى كـه مـجـاوران مـدارس وصـوامـع نـواله روزى از خـوان احـسان اومى خورند ومـسـافـران مـراحـل مـسـايـل تـوشـه تـحـقـيـق و ارمـغـانـى تـدقـيـق از خـوشـه چـيـنـى خـرمن فـضـل اومـى بـرنـد طـالبـان راه ايـمـان وسـالكـان مـسالك ايقان در مدرسه شرع ومحكمه عـقـل اسـتـفـتـاء از راءى روشـن اومـى نـمـودنـد و آيـيـنـه مـشـكـلات خـود را بـه صيقل هدايت اومى زدودند. مدتى مديد به امارت حج كه اعظم امور اسلام وصنومرتبه خليفه وامـام اسـت لواى ريـاسـت ديـن ودنـيا برافروخته ودر حجر يمانى كه مقام ركن ايمانى است مراسم اسلام به جا آورده ودر عرفات عرفان قدم صدق نهاده وروى بر صفه صفا ومروه مروت آورده.(13)
آيـة اللّه علامه حلى در (كتاب خلاصه) گفته كه مير را مصنفات بسيار است كه ما آن را در (كـتـاب كـبـيـر عـ (خود ذكر كرده ايم وعلماى اماميه از زمان اوتا زمان ما كه شـشـصـد ونـود وسـه از هـجـرت گذشته است استفاده از كتب او مى نموده اند واوركن ايشان ومـعـلم ايـشـان اسـت قـَدَّسَ اللّهُ رُوحَهُ وَ جزاهُ عَنْ اَجْدادِهِ خَيْرَ الجَزاء.(14) ووجه تـلقـّب اوبـه عـلم الهـدى بـر وجـهـى كـه شـيـخ اجـل شـهـيـد در (رسـاله چـهـل حـديـث) وغيره بيان نموده اند آن است كه محمّد بن الحسين بن عبدالرحيم كه وزير قـادر عـبـاسـى بـود در سال چهارصد وبيست و بيمار شد وبيمارى اوممتد گرديد تا آنكه حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليه السلام را در خواب ديد كه به اومى گويد به علم الهدى بگوى كه بر تودعايى بخواند تا شفا يابى، محمّد مذكور گويد كه از اوپرسيدم كه كـيـسـت عـلم الهـدى؟ فـرمـودنـد: عـلى بـن الحـسـيـن المـوسـوى، آنـگـاه رقـعـه اى مشتمل بر التماس دعاى اجابت مؤ دّى به خدمت مير نوشت ودر آنجا همان لقب را كه در خواب ديـده بـود درج نـمود، وچون آن نوشته به نظر مير رسيد از روز هضم نفس خود را لايق آن لقـب شريف نديد ودر جواب وزير نوشت: اَللّه اَللّه فى اَمْرى فَاِنَّ قَبُولى لِهاذا اللَّقَب شـِنـاعـَةٌ عـَلىَّ، وزيـر بـه عـرض رسـانـيـد كه واللّه من ننوشته ام به خدمت شما الاّ آنچه اميرالمؤ منين عليه السلام مرا به آن امر كرده بود وبعد از آنكه وزير به بركت دعاى مير مـرتـضـى شـفـا يـافـت صـورت واقـعـه را به قادر خليفه عباسى عرض كرده واباى مير مـرتـضـى را از آن لقـب، مـذكـور سـاخـت. قـادر بـه مـيـر مـرتـضـى گـفـت كـه قـبـول كـن اى مـيـر مـرتـضـى، آنچه جد تو، تورا به آن ملقب ساخته وحكم شد كه منشيان بـلاغت نشان آن را در القاب او داخل سازند واز آن زمان به آن لقب مشهور شد.(15) ووجـه تـوصـيـف آن جـنـاب به (ثمانينى) براى آن است كه بعد از وفاتش هـشتاد هزار مجلد كتاب گذاشت از مقروات ومصنفات ومحفوظاتش، وتصنيف كرد كتابى مسمى به (ثمانين) وعمر كرد هشتاد ويك سال.(16)
ودر (عمدة الطالب) است كه ديدم در بعض تواريخ كه خزينه كتاب سيد مرضى مـشتمل بود بر هشتاد هزار مجلد ومن نشنيدم به مثل اين مگر آنچه كه حكايت شده از صاحب بن عـبـاد كـه فخرالدوله ابن بويه اورا طلبيد براى وزارت، او در جواب نوشت كه من مردى هـسـتم طويل الذّيل وحمل كتابهاى من محتاج است به هفتصد شتر، يافعى گفته كه كتابهاى اوصـد وچـهـارده هـزار مـجـلد بـوده، وقـاضـى عـبـدالرحـمـن شـيـبـانـى فـاضـل، كـتـابـخـانـه اش از هـمـه تـجـاوز كـرده بـود ومـشـتمل بود بر صد وچهل هزار مجلد. ونقل شده كه مستنصر در كتابخانه مستنصريه هشتاد هـزار مـجـلد وديعه نهاده بووظاهر آن است كه چيزى از آنها باقى نمانده، واللّه الباقى.(17)
وبالجمله؛ سيد مرتضى بعد از وفات برادرش سيد رضى، نقابت شرفاء وامارت حاج وقـضـاء قـضـات بـه وى مـنـتـقـل شـد ومـدت سـى سـال بـه هـمـيـن حـال بـاقى بود تا در سنه چهارصد وسى وشش وفات فرمود، وآن جناب را دخترى بوده اسـت نقيه فاضله جليله كه روايت مى كند از عمويش سيد رضى وروايت مى كند از او، شيخ عبدالرحيم بغدادى معروف به (ابن اخوّة) كه يكى از مشايخ اجازه قطب راوندى است.(18)
شرح حال سيد رضى رحمه اللّه
(وَ اما السيّد الرّضىّ، فَهُوَ الشَّريفُ الا جَلُّ مُحَمَّدُ بْن الحُسَين الموسوى)، كُنيَت شريفش ابوالحسن، لقب مرضيش رضى وذوالحسبين، برادر مير مرتضى علم الهدى، نقيب عـلويـه واشـراف بـغـداد بـلكـه قـطب فلك ارشاد ومركز دايره رشاد بود، صيت بزرگى وجـلالت اورا گـوش مـلك شـنـيـده وآوازه فـضـل وبـلاغـت اوبـه ايـوان فلك رسيده، اشعار دلپـذيـرش دسـت تـصـرف از دامـن فـصـاحـت آرايى در شاخ بلند سحر آزمايى زده وپاى تـرقـى از حـضـيـض بـلاغـت گـسـتـرى بـر ذروه شـاهـق مـعـجـزه پـرورى نـهـاده پـايـه فـضـل وكـمـال ومعانى وافضالاواز آن گذشته كه زبان ثنا ومدحت از كنه رفعت آن عبارت تواند كرد، چه ظاهر است كه چون جمال بغايت رسد دست مشاطه بيكار ماند وچون بزرگى به حد كمال كشد بازار وصافان شكسته گردد:
ز روى خوب تومشّاطه دست باز كشيد
ابـن كـثـيـر شـامـى گـفـتـه كـه مـيـر رضـى الدّيـن بـعـد از پـدر، نـقـيـب علويه بغداد شد واوفاضل وديندار بود ودر فنون علم ماهر بود وسخى وجواد وپرهيزكار بود وشاعر بى نـظـيـر بـود تـا آنـكـه گـفـته كه اواشعر قريش بوده در پنجم محرم سنه چهارصد وشش وفـات يـافـت وفـخـرالمـلك وزيـر سـلطان بهاءالدوله ديلمى وقضات واعيان بر جنازه او حـاضـر شـدنـد ووزير مذكور بر اونماز گزارد وبعد از آن منصب نقايت اوبا ديگر مناصب عليّه شرعيه مانند امارت حج وغيره به برادر بزرگ اومير مرتضى مفوض شد.
ومـيـر مـرتـضـى وابـوالعـلاء مـعـرّى وبـسـيـارى از افاضل شعراء در مرثيه اواشعار خوب گفتند واز جمله مرثيه معرّى اين يك بيت است:
تَكْبيرتانِ حِيالَ قَبْرِكَ لِلْفَتى
انتهى.(20)
مـصـنـفـات آن بـزرگـوار در نـهـايـت جـودت وامـتـيـاز اسـت از جـمـله: (حـقـايـق التـنـزيـل) و (مجازات القرآن) و (مجازات النبويه) و (خصائص الائمـة) وكـتاب (نهج البلاغه) است كه در اجازات از آن به (اخ القرآن) تـعـبـيـر مـى كـنـند چنانكه از صحيفه سجاديه به (اخت القرآن)؛ وشروح بسيار بر آن شده الى غير ذلك.
ثـعـالبى در وصف سيد رضى گفته كه حفظ كرد قرآن را بعد از سى سالگى به مدت كمى وعارف بود به فقه وفرائض به معرفت قويه، ودر لغت وعربيت امام وپيشوا بود. وابوالحسن عمرى گفته كه ديدم تفسير اورا بر قرآن ويافتم آن را احسن از همه تفاسير، وبـود بـه بـزرگـى تفسير ابوجعفر طوسى يا بزرگتر وآن جناب صاحب هيبت و جلالت وورع وعـفـت وتـقـشـّف بـود ومـراعـات مـى كـرد اهـل وعـشـيـره خـود را واواول طـالبـى اسـت كـه قـرار داد بـر خـود سـواد را وبـود عـالى هـمـت وشـريـف النـّفس قـبـول نـمـى كـرد از احـدى صـله وجـايـزه تـا آنـكـه رد كـرد صله وجايزه هاى پدر خود را وقبول نكرد، وكافى است همين مطلب در شرف نفس وبلندى همت او، وپادشاهان بنى بويه هـرچـه كـردنـد كـه قـبـول كـنـد از ايـشـان عـطـا وجـايـزه قـبـول نـفـرمـود وخـشـنـود مـى گشت به اكرام وصيانت جانب واعزاز اتباع واصحابش انتهى.(21)
وبـدان كـه (نقيب) در لغت به معنى كفيل وامين وضامن وشناساننده قوم است ومراد از نـقـيـب كـه در تـرجـمـه سـيدين ووالد ايشان ذكر شده آن است كه امور شرفاء وطالبيين را كـفـالت نمايد وانساب ايشان را حفظ كند از اينكه كسى از آن سلسله خارج شود يا خارجى در آن داخل شود.
وبـدان نـيـز كـه سـيـد رضـى را فـرزنـدى اسـت بـسـيـار جليل وعظيم الشاءن مسمى به عدنان، قاضى نوراللّه در وصف اوگفته: السيد الشريف المـرضـى ابـواحـمـد عـدنـان بـن الشـريـف الرضـى المـوسـوى شـريـف بـطـحـاى فـضـل وكـرم ونـقـيـب مـشـهد دانش بود، لواى علوشان وسموّ مكان اوبه سماى رفعت وسماك عـلونـسـبـت احـمـدى رسـيـده وبـر خـلعت حشمت واحترام واعلانزاهت طهارت (اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا) (22) كشيده.
شعر:
تفاخر نموده به اوآل هاشم
به اجداد اوعز بطحا ويثرب
بـعـد از وفـات عـم خـود مـيـر مـرتـضى رضى اللّه عنه متولى نقابت علويه شد وسلاطين آل بـويـه اورا تـعـظـيم بسيار مى نمودند، وابن حجاج شاعر بغدادى را در مدح او قصايد بسيار است.(23)
وامـا ابـوعـبـداللّه احمد بن موسى الا برش برادر ابواحمد نقيب والد سيدين، پس از اعقاب اوست سيدى جليل ابوالمظفر هبة اللّه ابن ابى محمّد الحسن بن ابى البركات سعداللّه بن الحـسـيـن بـن ابـى مـحـمـّد الحـسـن بـن ابـى عـبـداللّه احمد بن موسى الا برش بن محمّد بن ابـوسـبـحـه مـوسـى بـن ابـراهـيـم بـن الا مـام مـوسـى الكـاظـم عـليـه السـلام، عـالم فـاضـل صـالح عـابـد مـحـدث كـامـل صـاحب كتاب (مجموع الّرائق من ازهار الحدائق) معاصر علامه حلى رحمه اللّه است. صاحب (عمدة الطالب) گفته كه ابوالمظفر هبة اللّه جـد سـادات مـوسـوى بـغـداد اسـت و ايـشـان بـيـتـى جـليـل بـودند، لكن فاسد كردند انساب خود را به آنكه زن گرفتند از كسانى كه مناسب ايشان بودند، واز احفاد احمد اكبر بن موسى ابوسبحة بن ابراهيم بن الا مام موسى الكاظم عليه السلام شمرده شد سيد احمد رفاعى كه از مشايخ طريقه شافعيه واصحاب كرامات معدوده است ووفات كرده در بيست دو جمادى الاولى سنه پانصد وهفتاد وهشت در ام عبيده (وآن بـر وزن سـفينه) دهى است نزديك واسط ومدفون شده در قبه جد مادريش شيخ يحيى كبير بـخـارى انـصـارى.(24) واز احـفـاد ابـراهـيم عسكر بن موسى ابوسبحه است ابـواسـحـاق ابـراهيم بن الحسن بن على بن المحسن بن ابراهيم عسكر كه شرف الدوله بن عضدالدوله اورا ولايت نقابت طالبيين داد واونقيب النقباء مى خواندند واورا اولاد واعقاب است. واز جـمـله ايـشـان اسـت احـمـد بـن اسـحـاق كـه اعـقـاب اوبـه قـم و آبـه بـودنـد، ومـحـتـمـل اسـت قـبـرى كـه در قـم واقـع اسـت در بـازار مـقـابـل بـاب شـمـالى مسجد امام ومعروف است به قبر احمد بن اسحاق همين احمد بن اسحاق مـوسـوى بـاشـد نـه احـمد بن اسحاق اشعرى كه قبرش در حلوان است كه معروف است به پـل ذهـاب، وبـيـايـد ذكر اودر اصحاب حضرت عسكرى عليه السلام واز احفاد حسين قطعى اسـت آقا سيد صدرالدّين عاملى، ومناسب است كه ما در اينجا به مختصرى از ترجمه ايشان اشاره كنيم:
ذكر سيد جليل وعالم نبيل آقا سيد صدرالدّين عاملى اصفهانى
وهـوالسـّيـد الشـّريـف مـحـمـّد بـن سـيـد صـالح بـن محمّد بن ابراهيم شرف الدّين بن زين العـابـدين بن نورالدّين بن على نورالدّين بن حسين بن محمّد بن حسين بن على بن محمّد بن ابـى الحـسـن تاج الدّين عباس بن محمّد بن عبداللّه بن احمد بن حمزة الصغير بن سعداللّه بـن حمزة الكبير محمّد ابى السعادات بن محمّد بن عبداللّه بن محمّد بن ابى الحسن على بن عـبـداللّه بـن ابـى الحـسن محمّد المحدث بن ابى الطيب طاهر بن الحسين القطعى بن موسى ابـى سـبـحـة بـن ابـراهـيـم المترضى بن الا مام موسى الكاظم عليه السلام سيد الفقهاء الكـامـليـن وسـنـد العـلمـاء الراسـخـيـن، افـضـل المـتـاءخـريـن واكمل المتبحرين، نادرة الخلف وبقية السلف، ذوالبيت العالى العماد و الحسب الرفيع الا بـاء والا جـداد؛ ووالده اش دخـتـر شـيـخ عـلى بـن شـيخ محى الدّين بن شيخ على سبط شهيد ثـانـى اسـت ووالدش سـيـد سـنـد وركـن مـعـتـمـد آقـا سـيـد صـالح سـبـط شـيـخـنـا الا جـل شـيـخ حـر عاملى است؛ چه آنكه والد ماجدش آقا سيد محمّد تلمّذ كرده بر شيخ حرّ عاملى وتـزويـج كرده كريمه اورا وحق تعالى روزى فرموده او را از آن مخدره جليله سيد صالح كـه از اعـلام عـلماء عصر خود ومرجع رياست اماميه در بلاد شاميه بوده، ولادتش سنه هزار وصـد وبـيـسـت ودووهجرتش از جبل عامل به عراق به سبب ظلم وتعديات احمد جزّار در سنه هزار وصد ونود وهفت بوده در نجف اشرف سكنى گرفت ودر سنه هزار ودويست وهفده وفات كـرد. ونـيـز از بطن كريمه شيخ حرّ عاملى است برادر سيد صالح سيد محمّد شرف الدّين ابـوالسـّادد الا شـراف آل شـرف الدّيـن كـه در بـلاد جـبـل عـامـل مـى بـاشـنـد واز ايـشـان اسـت سـيـد جـليـل، عـالم فـاضـل، مـحـدث كـامـل، آقـا سـيـد عـبـدالحـسـيـن بـن شـريـف يـوسـف بـن جـواد بـن اسماعيل بن محمّد شرف الدّين كه صاحب مصنفات قائقه ومؤ لفات نافعه جليله است كه از جـمـله آنـهـا اسـت (فـصـول المـهـمـة فـى تـاءليف الا مة) و (الكلمة الغراء فى تـفـضـيل الزهراء عليها السلام) كه در صيدا طبع شده وغير ذلك ومن زيارت كردم اين سيد شريف را در بيروت. (اَدامَ الْبارى بَرَكاتِ وُجُودِهِ الشَّريفِ وَ اَعانَهُ لِنُصْرَةِ الدِّينِ الْحَنيفِ).
وبـرادر سـيـد صـدرالدّيـن سـيد جليل وعالم نبيل آقا سيد محمدعلى والد سيد علامه آقا سيد هـادى اسـت كـه والد سـيـد سـنـد مـحـدث جـليـل وعـالم فـاضـل كـامـل نـبـيـل، البـحـر الزّاخـر والسـحـاب المـاطـر، البـارع الخـيـر المـاهـر، كنز الفـضـائل ونـهـرهـا الجـارى شـيخنا الا جل السيد ابومحمّد حسن بن الهادى است كه ترجمه ايشان را در كتاب (فوائد الرضوية) نگاشتم.(25)
وبـالجـمله؛ سيد صدرالدّين در حجر والدش تربيت شده ودر سنه هزار وصد ونود وهفت از جـبل عامل به اتفاق والدش به عراق آمد ودر نجف ساكن شدند، ودر سنه هزار ودويست وپنج كه سنش به دوازده سال رسيده بود كربلامشرف شد وبه درس استاد اكبر آقاى بهبهانى ودرس علامه طباطبائى بحرالعلوم حاضر شد.
گـويـنـد سـيـد بحرالعلوم مشغول به نظم (درّه) بود وهرچه به نظم در مى آورد بـر اوعرضه مى فرمود به جهت مهارت اودر فن شعر وادب، ودر سنه هزار ودويست وده از صاحب (رياض)، اجازه طلبيد، سيد (رياض) اورا اجازه داد وتصريح كرد به اجتهاد اودر احكام وشيخ اكبر صاحب (كاشف الغطاء) دختر خود را تزويج اونمود وحـق تـعـالى آقا سيد محمدعلى معروف به آقا مجتهد را كه نادره عصر ويگانه دهر بود از آن مـخـدره بـه او مـرحـمـت فرمود وبعد از چندى كه ساكن نجف اشرف بود به عزم زيارت حـضـرت امـام رضـا عليه السلام به خراسان سفر كرد وطريق مراجعت را از يزد واصفهان قـرار داد، وچـون بـه اصـفـهـان رسـيد در آنجا اقامت فرمود ومرجع تدريس وقضا گرديد، جـمـاعـتـى از عـلمـا بـر اوتـلمـّذ كـردنـد، واز جمله شيخ الطائفة علامه انصارى وسيد صاحب روضـات وبـرادرش وآقـا سـيـد مـحـمـّد شـفـيـع صـاحـب روضـه، وايـن سـيـد جليل، بكاء وكثير المناجات بوده.
نـقـل شـده كـه شـبـى از شـبـهاى ماه رمضان داخل حرم اميرالمؤ منين عليه السلام شد، بعد از زيـارت نـشـست پشت سر مقدس وشروع كرد به خواندن دعاى ابوحمزه همين كه شروع كرد به كلمه (اِلهى لاتُؤَدِّبْنِى بَعُقُوبَتِكَ) گريه اورا گرفت و پيوسته اين كلمه را مـكـرر كـرد وگـريـه كـرد تـا غـش كـرد واورا از حـرم مطهر بيرون آوردند! ودر امر به معروف ونهى از منكر بسيار ساعى بود واقامه حدود به اصفهان مى نمود وچندان معصيت در نظرش عظيم بود كه گويند وقتى چنان اتفاق افتاد كه حاضر شد در مجلسى كه برپا شده بود براى عزاء حضرت سيدالشهداء عليه السلام وارواحنا فداه ودر آن مجلس جماعتى از اعـيـان واشـراف بـودنـد نـاگـاه وارد شد در آن مجلس يكى از شاهزادگان كه ريشش را تـراشـيـده بـود چون نظرش به صورت اوافتاد فرمود كه: (حَلْقُ اللِّحْيَةِ مِنْ شَعارِ المـَجـُوسِ وَ صـارَ مـِنْ عـَمـَلِ اَهـْلِ الْخـِلافِ)؛ تـراشـيـدن ريـش از شـعـار گـبـران وعـمـل اهـل خـلاف اسـت واين مرد ريش خود را تراشيده وآمده در اين مجلس كه منعقد شده براى عـزاى سـيدالشهداء عليه السلام و منى مى ترسم كه هرگاه روضه خوان بالاى منبر رود وايـن مـرد در ايـنـجـا بـاشـد سـقـف فـرود آيـد، پـس در آن مجلس نماند وبيرون رفت، واين بزرگوار زاهد وقانع وكثير العيال بود، وبه همان نحوكه در نجف زندگانى مى كرد در اصـفـهان نيز زندگانى كرد و در آخر عمر ضعف واسترخانى در اعضايش عارض شد شبيه به فلج ودر خواب ديد كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به وى فرمود كه توميهمان مـنـى در نـجـف، دانـسـت كه وفاتش نزديك است، از اصفهان حركت كرد به نجف اشرف ودر سـنـه هـزار ودويـسـت وشـصت وچهار در آنجا وفات كرد ودر حجره اى كه در زاويهئ غربيه صـحـن مـطهر است متصل به باب سلطانى به خاك رفت. ودر آن حجره جماعتى مدفونند از اكـابر علماء اعلام وفقهاء عاليمقام مانند مرحوم خلد مقام عالم ربانى و زنده جاودانى جناب حـاج مـلافـتـحـعـلى سـلطـان آبادى ومرحوم مغفور حاج ميرزا مسيح تهرانى قمى كه در همان سـال وفـات سـيـد وفـات كـرد وجـناب شيخ اجل اكمل عالم زاهد جامع فنون عقليه ونقليه، حـاوى فـضـايـل عـمليه وعلميه، صاحب نفس قدسيه وسمات ملكوتيه ومقامات عليه، عالم ربـانـى وابـوذر ثـانـى آقـا شـيـخ مـحـمـّد حـسـيـن اصـفـهـانـى والد شـيـخـنـا الا جـل، طـود الفضل والا دب، وارث العلم عن اب فاب، جناب آقا شيخ محمّد رضا اصفهانى ـ دام ظـلّه ـ؛ وآقـا سـيـد صـدرالدّيـن را مصنفات بسيار است كه در (روضات الجنات) و (فوائد الرضويه) مذكور است وصاحب روضات ترجمه اورا نگاشته وگفته كه نهايت شفقت با من داشت واعانت كرد مرا بر تصنيف روضات؛(26) وبالجمله؛ روايـت مـى كـنـد از والد مـاجـدش از جـدش سيد محمّد از شيخ حر عاملى، ومن روايت مى كنم از شـيـخ خـود ثـقـة الا سلام نورى از علامه انصارى از آن بزرگوار، پس روايت من از صاحب وسـايـل از طـريـق اوپـنـج واسـطـه اسـت. واولاد واحـفـادش عـلمـا وفـقـهـا و افـاضـل مـى بـاشـنـد وچون مقام گنجايش ذكر آنها را ندارد اكتفا مى كنيم به ذكر فرزند جـليـلش مـرحـوم حـجـة الا سـلام آقـاى صـدر واقـصار مى كنيم در ذكر اوبه آنچه سيدنا الا جـل ابـومـحـمـّد آقـا سـيـد حـسـن در (تـكـلمـه امـل الا مـل) نـگـاشـته فرموده السيد اسـمـاعيل بن السيد صدرالدّين پسر عم والد مؤ لف اين كتاب حجة الا سلام معروف به آقا سـيـد اسـمـاعـيـل يـكـى از مـراجـع امـامـيـه اسـت در احـكـام ديـنـيـه عـالم فـاضـل، فـقـيه اصولى، محقق فكور است، در سنه هزار ودويست وهشتاد وپنج متولد شده ووالدش در سـنـه هزار ودويست وشصت وچهار وفات كرده ودر حجر برادر اكبرش آقا مجتهد تـربـيـت شـده ونـظـر به پاكى طينت وحسن استعداد وعلو فهمش نگذشت مگر زمان كمى كه حـاضـر شـد در درس حـجـة الا سـلام آقـا شـيـخ مـحـمـّدبـاقـر بـن شـيـخ محمّد تقى، وشيخ بـذل هـمـت فـرمـوده فرمود در تربيت اوتا آنكه تفوق پيدا كرد بر ابناء عصر خود، پس مهاجرت كرد به نجف اشرف در سنه هزار و دويست وهشتاد ويك وتلمذ كرد بر جناب حجة الا سـلام مـيـرزاى شـيـرازى وشـيـخ رازى وشـيـخ مـهـدى آل كـاشـف الغطاء وبعد ا>X.فـاضـل جـليـل، اديـب كـامـل وسـيـد فـاضـل ومـهـذب كـامـل، آقـا سـيـد صـدرالدّيـن نزيل مشهد رضوى وغير ايشان، زاد اللّه فى توفيقهم. انتهى.(27)
واما عباس بن موسى بن جعفر عليه السلام پس از ملاحظه نسخه وصيت نامه پدرش موسى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام كـه در (عيون اخبار الرضا عليه السلام) است قدح در اووقلت معرفتش به امام زمانش حضرت امام رضا عليه السلام معلوم مى شود واگر مقام را گـنـجـايـش ذكـر بـود آن وصـيـت نـامـه را نـقـل مـى كـردم لكـن ايـن مـخـتـصـر را مجال ذكر نيست واللّه العالم.
وجـنـاب سـيـد العـلمـاء والفـقـهـاء آقـاى سيد مهدى قزوينى در مزار (فلك النجاة) فـرمـوده كـه از اولاد ائمـه دوقـبرى است مشهور در مشهد امام موسى عليه السلام از اولاد آن حضرت لكن معروف نيستند وبعضى گفته اند كه يكى از آن دوقبر، عباس پسر امام موسى عـليـه السلام است كه در حق اوقدح شده، انتهى. و اعقاب عباس فقط از پسرش قاسم بن عـبـاس اسـت، صـاحـب (عمدة الطالب) نقل كرده كه قاسم بن عباس بن موسى عليه السـلام قـبـرش بـه شـوش در سـواد كـوفـه مـشـهـور اسـت وبـه فضل مذكور است.(28)
وامـا قـاسـم بـن مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام پـس سـيـدى جـليـل القـدر بـوده وكافى است در جلات شاءن اوآن خبرى كه ثقة الا سلام كلينى در (كـافـى) در بـاب اشـاره ونـص بـر حـضـرت رضـا عـليـه السـلام نـقـل كـرده از يـزيـد بن سليط از حضرت كاظم عليه السلام در راه مكه ودر آن خبر مذكور اسـت كـه آن حـضـرت به او، فرمود: خبر دهم تورا اى اباعماره، بيرون آمدم از منزلم پس وصـى قـرار دادم پـسـرم فـلان ر، يعنى جناب امام رضا عليه السلام را وشريك كردم با اوپـسران خود را در ظاهر ووصيت كردم به اودر باطن، پس اراده كردم تنها اورا واگر امر راجـع بـه سـوى مـن بود هر آينه قرار مى دادم امامت را در قاسم پسرم به جهت محبت من اورا ومـهـربـانـى مـن بـر اوو لكـن ايـن امـر راجـع بـه سـوى خـداونـد ـ عـز وجل ـ است قرار مى دهد آن را هر كجا كه مى خواهد. الخ.(29)
ونيز شيخ كلينى روايت كرده كه يكى از فرزندان امام موسى عليه السلام را حالت موت روى داد وآن حـضـرت بـه قـاسم فرمود كه اى پسر جان من! برخيز ودر بالين برادرت سـوره والصـافات بخوان، قاسم شروع كرد به خواندن آن سوره مباركه تا رسيد به آيـه مـبـاركـه (ءَاَنْتُمْ اَشَدُّ خَلْقا اَمْ مَنْ خَلَقْنا) (30) كه برادرش از سـكرات موت راحت شد وجان تسليم كرد.(31) واز ملاحظه اين دوخبر معلوم مى شـود كـثـرت عـنـايـت حـضـرت امـام مـوسـى عـليـه السـلام بـا قاسم، و قبر قاسم در هشت فـرسـخـى حـله اسـت ومـزار شـريـفـش زيـارتـگـاه عـامه خلق است و علما واخيار به زيارت اوعـنـايـتـى دارنـد. وسـيـد بـن طـاوس تـرغـيـب بـه زيارت اونموده است؛ وصاحب (عمدة الطالب) گفته كه قاسم عقب نياورده.(32)
وامـا اسـمـاعـيـل بـن مـوسـى الكـاظـم عـليـه السـلام، پـس سـيـدى اسـت جـليـل القـدر واگـر چـه عـلماء رجال اشاره به جلالت اونكرده اند لكن كافى است در مدح اوروايـتـى كـه شيخ نقل كرده در حال ثقه جليل القدر صفوان بن يحيى، كه چون صفوان در سـنـه دويـسـت وده در مـدينه از دنيا رحلت كرد حضرت امام محمّدتقى عليه السلام كفن و حـنـوط بـراى اوفـرسـتـادنـد وامـر كـردنـد اسـمـاعـيـل بـن مـوسـى را كـه بـر اونـمـاز گـزارد.(33) واسـتـاد اكـبـر آقـاى بهبهانى رحمه اللّه در (تعليقه) فرموده كه كثرت تصانيف اسماعيل اشاره مى كند به مدح اووشايد مراد آن مرحوم از كثرت تـصـانـيـف او (كـتـاب جـعـفـريـات) بـاشـد كـه مـشـتـمـل اسـت بـر جـمـله اى از كـتـب فـقـهـيـه وجـمـيـع احـاديـث ان الاّ قـليـل بـه يـك سـنـد اسـت كـه تـمـام را از پـدران بـزرگـواران خـود از رسـول خـدا صـلى اللّه عـليه وآله وسلم روايت كرده است وشيخ مرحوم محدث نورى رضى اللّه عـنـه در خاتمه (مستدرك) اشاره به آن فرموده وآن كتاب در نهايت اعتبار است وتـمـام آن در (مـسـتـدرك وسـائل) درج شـده.(34) وايـن اسماعيل ساكن در مصر بوده واولادش در آنجا بودند وپسرش ابوالحسن موسى از علماء مؤ لفـين است ومحمّد بن محمّد بن اشعث كوفى در مصر (كتاب جعفريات)، را از او، از اسـمـاعـيـل پـدرش روايـت مـى كـنـد وپـسـر مـوسـى عـلى بـن مـوسـى بـن اسـمـاعـيـل هـمـان اسـت كـه در ايـام مـهـتـدى عـبـداللّه بـن عـزيـز عـامـل طـاهر اورا با محمّد بن حسين بن محمّد بن عبدالرحمن بن قاسم بن حسن بن زيد بن حسن بـن عـلى بـن ابـى طـالب عـليـه السـلام بـه سـامـراء حـمـل كـرد ودر آنـجـا مـحـبـوسـشـان نـمـودنـد وبـودنـد تـا هـر دودر مـحـبـس بـمـردنـد واسـمـاعـيـل بـن مـوسـى عـليـه السـلام را پـسـرى ديـگـر اسـت مـحـمـّد نـام كـه طـول عـمـر داشـتـه بـه حدى كه در (غيبت شيخ طوسى) در وصف اوفرموده: وَ كانَ اَسَنَّ شَيْخِ مِنْ وُلْد رَسُولِ اللّهِ صلى اللّه عليه وآله وسلم وهم فرموده كه او ملاقات كرده امام زمان عليه السلام را در مابين مسجدين.(35)
ذكـر احـمـد بـن مـوسـى الكـاظـم عـليـه السلام معروف به (شاء چراغ) مدفون در شيراز وبرادرش محمّد بن موسى عليه السلام
شـيـخ مـفـيـد فـرمـوده كـه احـمـد بـن مـوسـى سـيـدى كـريـم وجليل وصاحب ورع بوده و حضرت ابوالحسن موسى عليه السلام اورا دوست مى داشت ومقدم مـى داشـت، و يـك قـطـعـه زمـيـنى با آب آن كه معروف بود به يسيره به اوبخشيده بود، نـقـل شـده كـه احـمـد هزار مملوك از مال خويش آزاد نمود. خبر داد مرا شريف ابومحمّد حسن بن مـحـمـّد بـن يـحـيـى كـه گـفـت حـديـث كـرد مـرا جـدم كـه گـفـت: شـنـيـدم از اسـماعيل بن موسى عليه السلام كه مى گفت: بيرون رفت پدرم با اولاد خود به بعضى از امـلاك خـود بـه مـديـنـه، واسـمـاعـيـل اسـم آن ملك را ذكر كرد لكن يحيى فراموش كرد، اسـمـاعـيل گفت كه بوديم ما در آن مكان وبود با احمد بن موسى عليه السلام بيست نفر از خـدم وحـشم پدرم، اگر مى ايستاد احمد مى ايستادند با او، واگر مى نشست احمد مى نشستند بـا او، وعـلاوه بـر ايـن پـدرم پـيـوسـتـه نـظـر بـا اوبـود وپـاس اورا مـى داشـت واز اوغـافـل نـمى شد وما بر نمى گشتيم از آنجا تا آنكه احمد برگشت و طى كرد بيابان را از بين ما.(36)
فـقـيـر گـويـد: كـه ايـن احـمـد مـعـروف بـه (شـاه چـراغ) اسـت كـه در داخل شهر شيراز مدفون است ودر ظاهر نيز از جهت قبه وصحن وضريح وخدام وغيره تعظيم واحترام دارد واين احقر در سنه هزار وسيصد ونوزده در مراجعت از بيت اللّه الحرام از شيراز برگشتم ودر آن بلده تربت پاك اورا زيارت كردم واز باطن آن بزرگوار استمداد نمودم، ودر نـزديـكـى قـبـر آن جـنـاب مـزارى ديـگر است معروف است به مير سيد محمّد برادر آن حـضـرت. صـاحب (روضات الجنات) گفته كه در بعض كتب رجاليه است كه احمد مـدفـون بـه شـيـراز اسـت و مسمى است به سيدالسادات ودر اين زمان مشهور شده به شاه چـراغ، وبـه تـحـقـيـق بـه تـواتـر رسـيـده كـرامـات بـاهـره از مـرقـد طـاهـرش، پـس نـقـل كـرده كـلمـات اشـخـاصـى كـه تـصـريح كرده اند به آنكه احمد بن موسى در شيراز مدفون است.(37)
ومـحـمـّد بـن مـوسـى عـليـه السـلام بـرادر اعـيـانـى (38) احـمـد نـيـز مـردى جـليـل القـدر وصاحب فضل وصلاح بوده وپيوسته با وضووطهارت وصلاة بوده و شبها مـشـغول وضوونماز مى گشت وچون از نمازها فارغ مى شد ساعتى استراحت مى كرد، ديگر بـاره از خواب بر مى خاست ومشغول طهارت وصلاة مى گشت، باز لختى استراحت مى كرد بـاز بـر مـى خـاسـت ووضـومـى گـرفت ومشغول نماز مى گشت واين بود عادت اوتا صبح طـلوع مـى كـرد؛ چـنـانـچـه هـاشـمـيه كنيز رقيه دختر حضرت موسى بن جعفر عليه السلام نقل كرده وگفته كه هيچ گاهى من محمّد را ديدار نكردم مگر آنكه اين آيه را از كتاب خدا ياد مـى كـردم (كـانـوا قـَليـلا مِنَ اللَّيْلِ مايَهْجَعونَ) (39).(40) صـاحـب (روضات الجنات) در باب احمدين از (انوار) سيد جزائرى نـقـل كـرده احـمـد بن موسى عليه السلام كريم بود وامام حسين عليه السلام اورا دوست مى داشـت ومـحـمـّد بـن مـوسى صالح وورع بود وهر دومدوفونند در شيراز وشيعيان تبرك مى جـويـنـد بـه قـبرهاى ايشان وبسيار زيارت مى كنند ايشان را ومن زيارت كرده ام ايشان را بسيار.(41)
مـؤ لف گـويـد: كـه محمّد بن موسى عليه السلام را به جهت كثرت عبادتش محمّد عابد مى گـفـتـنـد. وعقب اواز پسرش سيد ابراهيم است كه اورا ابراهيم مجاب مى گفتند وسبب تسميه اوبـه مـجـاب چـنـانـچـه سـيـد تـاج الدّيـن بـن زهره گفته اين است كه در حرم سيدالشهداء داخل شد وعرض كرد (اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا)، شنيده شد صوتى در جواب او: (وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدى)! (42) قبر شريفش در حاير مقدس است، واعقاب ابراهيم از سه فرزند است: محمّد حايرى واحمد در قصر ابن هبيره وعلى در سيرجان. واز اعـقـاب مـحـمـّد حـايـرى اسـت سـيد سند نسابه علامه امام الا دباء شمس الدّين شيخ الشرف ابـوعـلنـى فـخـار بن معدّ بن فخار بن احمد بن محمّد بن ابى الغنائم محمّد بن الحسين بن مـحـمـّد الحـايـرى بـن ابـراهـيـم المـجـاب بن محمّد العابدين بن الا مام موسى الكاظم عليه السلام كه از اكابر مشايخ عظام فقهاء كرام صاحب (كتاب الحجة على الذاهب الى تكفير ابى طالب) است.
ابـن ابـى الحـديـد مـعاصرش كه از علماء اهل سنت است در جزء چهاردهم شرح نهج البلاغه گـفـتـه كـه بعضى از طالبيين در اين عصر يعنى سيد فخار كتابى در اسلام ابى طالب تـصنيف كرده وبراى من فرستاد واز من خواست كه من به خط خودم چيز در صحت ووثاقت آن بـه شـعـر يـا نـثـر بـنويسم ومن چون در اسلام ابوطالب توقف داشتم جايز ندانستم حكم قطعى كنم به اسلامش وهم جراءت نكردم كه سكوت كنم از مدح وتعظيمش؛ زيرا كه من مى دانم اگر ابوطالب نبود اسلام برپا نمى شد ومى دانم كه حقش واجب است بر هر مسلمانى كه بيايد در دنيا تا روز قيامت پس نوشتم در پشت كتاب:
وَ لَوْلااَبُوطالِبٍ وَابْنُهُ
فَذاكَ بِمَكّةَ اوى وحامى
يعنى اگر ابوطالب وپسرش اميرالمؤ منين عليهم السلام نبودند كسى به خدمت دين اسلام نـمـى ايـسـتـاد، پس ابوطالب در مكه پناه داد وحمايت كرد از پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وسلم واميرالمؤ منين عليه السلام در مدينه دست بسود قضا وقدر مرگ ران يعنى در نصرت پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وسلم ويارى اسلام شمشير زد و جهاد كرد تا آنكه دين اسلام از ابوطالب وعلى بن ابى طالب عليهما السلام برپا شد.(43)
وبالجمله؛ روايت مى كند از سيد فخار والد علامه وسيد احمد بن طاوس ومحقق حلى واوروايت مى كند از شيخ جليل فقيه شاذان بن جبرييل قمى از عمادالدّين طبرى از مفيد ثانى از شيخ الطـايـفه ابوجعفر طوسى ـ رضوان اللّه عليهم اجمعين ـ و پدرش سيد شريف ابوجعفر معدّ (بـه تـحـريـك وتـشـديد دال) نقيب طاهر صاحب جاه عريض وبسط عظيم وتمكن تام بوده، واواسـت كـه بند بر بست بر شظ فلّوجه، وابوجعفر نقيب بصره اورا مدح كرده در اشعار خـويـش وچـون وفـات كـرد در نـظـامـيه بر اونماز خواندند ودر حاير دفنش نمودند، وسيد فخار پسرش اورا مرثيه گفت: بقوله:
اَبا جَعْفَرٍ اِمّا ثَوَيْتَ فَقَدْ ثَوى
سَيَبْكيكَ جُلُّ الْمُشْكِلِ الصَّعْبِ حَلُّهُ
وپـسـرش نـسـابـه وزيـنـت مـسـنـد نـقـابـه جـلال الدّيـن عـبـدالحـمـيـد بـن فـخار والد عالم جليل علم الدّين المرتضى على بن عبدالحميد استاد ابن معيّه استاد شيخ شهيد است.
ونـيـز از اعـقـاب مـحـمـّد حـايـرى اسـت سـيـد شـمـس الدّيـن مـحـمـّد بـن جمال الدّين احمد استاد شهيد قدس سره چنانچه در اجازه سيد محمّد بن حسن بن ابى الرضا العلوى تلميذ شيخ نجيب الدّين يحيى بن سعيد حلى مذكور است وآن اجازه اين است:
(بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحْيمِ، اِسْتَخَرْتُ اللّهَ تَعالى وَ اَجَزْتُ لِلسَّيِّدِ الْكَبيرِ الْمُعَظَِّم الْفـاضـِلِ الْفـَقـيـهِ الْحـامـِلِ لِكتابِ اللّهِ شَرَفِ الْعِتْرَةِ الطّاهِرَةِ مَفْخَرَ اْلاُسْرَةِ النَّبُويّهِ شـَمـسـِالدّيـنِ مـُحـَمَّدِ بـْنِ السِّيـْدِ الْكَريمِ الْمُعَظَّمِ الْحَسيبِ النَّسيبِ جَمالِالدّينِ اَحْمَدِ بْنِ اَبىِ الْمَعالِى جَعْفَرِ بْنِ عَلِىِّ اَبِى الْقاسِمِ بْنِ عَلْىِّ اَبِى الْحَسَنِ بْنِ عَلِىِّ اَبِى القاسِمِ بْنِ مـُحـَمَّدٍ اَبـِى الْحـَمْر بْنِ عَلىِّ اَبىِ الْقاسِمِ بْنِ عَلِىِّ اَبىِ الْحَسَنِ الحائِرىِّ بْن مُحَمَّدٍ اَبِى جَعْفَرِ الْحائِرىِّ بْنِ اِبْراهيمِ الْمُجابَ الصِّهْرِ الْعُمَرى اِبْنِ مُحَمَّدٍ الصَالِح ابْنِ الاِمامِ مُوسَى الْكاظِمِ عليه السلام.) (44)