فصل ششم: ذكر اولاد و اعقاب امام موسى (ع) و ذكر ابراهيم بن موسى

(زمان خواندن: 30 - 60 دقیقه)

بـدان كـه در عـدد اولاد حـضـرت مـوسـى كـاظم عليه السلام اخلاف است، ابن شهر آشوب گـفـتـه: اولاد آن حضرت فقط سى نفر است.(1) وصاحب (عمدة الطالب) گـفـتـه كـه از بـراى آن حـضـرت شـصـت اولاد بـوده، سى و هفت دختر وبيست وسه پـسـر.(2) وشـيـخ مـفيد رحمه اللّه فرموده كه آنها سى وهفت نفر مى باشند هيجده تن ذكور ونوزده تن اناث واسامى ايشان بدين طريق است:
حـضـرت عـلى بـن مـوسـى الرضـا عـليـه السـلام، وابـراهـيـم، وعـبـاس، وقـاسـم، و اسـماعيل، وجعفر، وهارون، وحسن، واحمد، ومحمّد، وحمزه، وعبداللّه، و اسحاق، وعبيداللّه، وزيـد، وحسين، وفضل، وسليمان، وفاطمه كبرى، وفاطمه صغرى، ورقيه، وحكيمة وام ابيها، ورقيه صغرى، وكلثوم (3)، وام جعفر، ولبانه، وزينب (4)، وخـديـجـه، وعـليـه، وآمنه، وحسنه، و بريهه، عائشه، وام سلمه، وميمونه، وام كلثوم.(5)
ودر (عـمـدة الطـالب) از شـيـح ابـونـصـر بـخـارى نـقل كرده كه شيخ تاج الدّين گفته كه اعقاب حضرت كاظم عليه السلام از سيزده اولادش اسـت كـه چـهـار نـفـر آنـها اولادشان بسيار شده وآنها حضرت رضا عليه السلام وابراهيم مرتضى ومحمّد عابد وجعفر مى باشد وچهار نفر ديگر آنها اولادشان نه بسيار بوده ونه كـم وايـشـان زيدالنار وعبداللّه وعبيداللّه وحمزه مى باشند، وپنج نفر ديگرشان كم اولاد بودند و ايشان عباس وهارون واسحاق وحسين وحسن مى باشند.(6)
شـيـخ مـفـيـد رحـمـه اللّه فـرمـوده كـه از بـراى هريك از اولاد حضرت موسى عليه السلام فضل ومنقبت مشهوره است.(7)
ذكر ابراهيم بن موسى بن جعفر عليه السلام و اولاد او
شـيـخ مـفـيد رحمه اللّه فرموده كه ابراهيم مردى با سخاوت وكرم بوده ودر ايام ماءمون از جـانـب مـحـمّد بن محمّد بن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام كه ابـوالسـرايـا با اوبيعت كرده بود امير يمن گشت ودر زمانى كه ابوالسرايا كشته گشت وطالبيين متفرق ومتوارى شدند ماءمون، ابراهيم را امان داد.(8)
مـؤ لف گـويد: كه تاج الدّين ابن زهره حسينى در كتاب (غاية الا ختصار) در ذكر اجـداد سـيـد مرتضى ورضى، در احوال ابراهيم بن موسى الكاظم عليه السلام گفته كه امـيـر ابـراهـيـم المـرتـضـى سـيـدى جـليـل وامـيـرى نـبـيـل وعـالم وفاضل بود، روايت حديث مى كند از پدرانش عليه السلام رفت به سوى يمن وغلبه كرد بـر آنـجـا در ايام ابوالسرايا وبعضى گفته اند كه مردم را مى خواند به امامت برادرش حـضرت رضا عليه السلام، اين خبر به ماءمون رسيد پس شفاعت كردند براى او، ماءمون پـذيـرفـت شـفـاعـت اوواورا امان داد ومتعرضش نشد واووفات كرد در بغداد و قبرش در (مـقـابـر قـريـش) نزد پدر بزرگوارش است در تربت عليحده كه معروف است. ودر حـال پـسـرش ابـوسـبـحـه مـوسـى بـن ابـراهـيـم گـفـتـه كـه اواز اهـل صـلاح وعـبـادت وورع وفاضل بود روايت مى كرد حديث را وگفته كه خبر داد مرا پدرم ابـراهـيـم، گـفـت حـديـث كرد مرا پدرم موسى كاظم عليه السلام گفت حديث كرد مرا از امام جـعـفـر بن محمّد عليه السلام، گفت حديث كرد مرا پدرم امام محمدباقر عليه السلام، گفت حـديـث كـرد مـرا پـدرم زيـن العـابـدين عليه السلام، گفت حديث كرد پدرم امام حسين عليه السـلام شـهـيـد كـربـلا، گـفـت حـديث كرد مرا پدرم اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام، گفت حديث كرد مرا رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله و سلم، گفت: حديث كرد مرا جـبـريـيـل عليه السلام از خداى تعالى كه فرموده لااله الاّ اللّه حصار من است، پس هر كه بـگـويـد آن را، داخـل شـود در حـصـار مـن وكـسـى كـه داخل شود در حصار من، ايمن خواهد بود از عذاب من. وفات كرد ابوسبحه در بغداد وقبرش در (مقابر قريش) است در جار پدر وجدش ومن تفحص ‍ كردم از قبرش دلالت كردند مـرا بـه آن ومـوضـع آن در دهـليـز حـجـره كـوچـكـى اسـت كـه مـلك ومنازل جوهرى هندى است. انتهى.(9)
فـقـيـر گـويـد: كـه صـاحـب (عـمـدة الطـالب) نقل كرده كه حضرت امام موسى عليه السلام را دوابراهيم بوده: ابراهيم اكبر، ودر اعقاب داشـتـن اوخـلاف اسـت و ابـونـصـر بـخارى گفته: اوبوده كه در يمن در ايام ابوالسرايا خروج كرده واوبلاعقب بوده؛ وديگر ابراهيم اصغر است كه ملقب است به مرتضى ومادرش ام ولدى بـوده از اهـل نـوبـه وزنگبار واسمش نجيّه بوده واورا عقب از دوپسر بوده: موسى ابـوسـبـحـه وجـعـفر، ولكن ابوعبداللّه بن طباطبا گفته كه عقب اوسه پسر بوده موسى و جـعـفـر واسـمـاعـيـل، وعـقـب اسـمـاعـيـل از پـسـرش مـحـمـّد اسـت ومـحـمـّد بـن اسـمـاعـيل را اعقاب واولاد است در دينور وغيرها كه يكى از ايشان است ابوالقاسم حمزة بن عـلى بـن حـسـيـن بـن احـمـد بـن مـحمّد بن اسماعيل بن ابراهيم بن الا مام موسى الكاظم عليه السـلام ومـن ديـدم اورا واوخـوب مردى بود، وفات كرد به قزوين، واورا برادران وعموها بود، اين بود كلام ابن طباطبا، ولكن شيخ تاج الدّين گفته كه ابراهيم را عقب نبوده مگر از موسى وجعفر.
اما موسى ابوسبحه، پس اوصاحب اعقاب كثيره است واز هشت پسر از اوعقب مانده چهار از آنها كـم اولاد بـودند وايشان: عبيداللّه وعيسى وعلى وجعفرند. و چهار ديگر كثيرالا ولاد بودند وايـشـان محمّد اعرج واحمد اكبر وابراهيم عسكرى و حسين قطعى مى باشند، وگفته كه محمّد اعـرج عـقبش فقط از موسى الا صغر است ومعروف به (ابرش) است، وموسى عقبش از سـه نـفـر اسـت: ابـوطـالب مـحسن وابواحمد حسين وابوعبداللّه احمد، اما ابوطالب محسن صـاحب عقب است واز ايشان است احمد كه متولد شده در بصره، واما ابواحمد حسين بن موسى ابـرش پـس اونـقـيـب طـاهـر ذوالمـناقب والد سيدين است. صاحب (عمدة الطالب) مدح بـسـيار از اونموده وحاصلش اينكه ابواحمد نقيب نقباءالطالبيين در بغداد بوده وعلاوه بر نـقـابـت از جـانب بهاءالدوله، قاضى القضاة گرديده ومكرر امير حاج گشته وبا اهلبيتش مواسات مى نموده.
ونـقـل شـده كـه ابـوالقاسم (10) على بن محمّد معاشش كفايت نمى كرد مخارج عـيـالش را، بـراى تـجـارت سـفـر كرد وملاقات كرد ابواحمد مذكور را، ابواحمد پرسيد: بـراى چـه بـيـرون شـدى؟ گـفـت: خَرَجْتُ فى مَتْجَرٍ؛ يعنى براى تجارت بيرون شدم. ابـواحمد گفت: يَكْفيكَ مِنَ الْمَتْجَرِ لِقائى؛ يعنى بس است از تجارت تو ملاقات تومرا. وابواحمد در آخر مر نابينا گشته بود در سنه چهارصد در بغداد وفات كرد وسنش از نود بـالارفـتـه بـود وآن جـنـاب را در خـانـه اش دفـن كـردنـد، پـس از آن جـنـازه اش را بـه كـربـلانـقـل كـردند ودر مشهد امام حسين عليه السلام قريب به قبر آن حضرت دفن نمودند وقـبـرش مـعـروف وظاهر است ومرثيه گفتند اورا شعراء به مرثيه هاى بسيار واز كسانى كـه اورا مـرثـيـه گـفـتـه دوپـسـرش رضـى ومـرتـضى ومهيار كاتب وابوالعلاء معرّى مى باشند.(11)
مـؤ لف گـويـد: كه من ترجمه دوفرزند اوسيدين را در كتاب (فوائد الرضويه فى احـوال عـلمـاء المـذاهـب الجعفريه) نگاشتم (12) واين مقام را گنجايش ذكر ايـشـان نـيـست لكن براى آنكه اين كتاب از اسم ايشان خالى نباشد به چند سطر از كتاب (مجالس المؤ منين) در ترجمه ايشان اكتفا مى كرديم و در ذكر اولاد حضرت امام زين العـابـديـن عـليه السلام در ذيل احوال عمر الا شرف بن على بن الحسين عليه السلام به مختصرى از جلات شاءن والده جليله ايشان اشاره كرديم به آنجا رجوع شود.
ذكر سيد مرتضى ورضى رضوان اللّه عليهما
اما سيد مرتضى، فَهُوَ السَّيِّدُ الاَجَلّ النِّحْرير الثّمانينى ذوالمَجدين ابوالقاسم الشريف المـرتـضـى عـلم الهـدى عـلى بـن الحسين الموسى شريف عراق ومجتهد على الا طلاق ومرجع فضلاى آفاق بود رهنمايى كه در معارج هدايت ومدارج ولايت علامات قدر وانشراح صدرش به مرتبه اش ظاهر گرديده كه از جد ولايت پناه خود لقب شريف علم الهدى به اورسيده. صـاحـب دولتـى كـه مـجـاوران مـدارس وصـوامـع نـواله روزى از خـوان احـسان اومى خورند ومـسـافـران مـراحـل مـسـايـل تـوشـه تـحـقـيـق و ارمـغـانـى تـدقـيـق از خـوشـه چـيـنـى خـرمن فـضـل اومـى بـرنـد طـالبـان راه ايـمـان وسـالكـان مـسالك ايقان در مدرسه شرع ومحكمه عـقـل اسـتـفـتـاء از راءى روشـن اومـى نـمـودنـد و آيـيـنـه مـشـكـلات خـود را بـه صيقل هدايت اومى زدودند. مدتى مديد به امارت حج كه اعظم امور اسلام وصنومرتبه خليفه وامـام اسـت لواى ريـاسـت ديـن ودنـيا برافروخته ودر حجر يمانى كه مقام ركن ايمانى است مراسم اسلام به جا آورده ودر عرفات عرفان قدم صدق نهاده وروى بر صفه صفا ومروه مروت آورده.(13)
آيـة اللّه علامه حلى در (كتاب خلاصه) گفته كه مير را مصنفات بسيار است كه ما آن را در (كـتـاب كـبـيـر عـ (خود ذكر كرده ايم وعلماى اماميه از زمان اوتا زمان ما كه شـشـصـد ونـود وسـه از هـجـرت گذشته است استفاده از كتب او مى نموده اند واوركن ايشان ومـعـلم ايـشـان اسـت قـَدَّسَ اللّهُ رُوحَهُ وَ جزاهُ عَنْ اَجْدادِهِ خَيْرَ الجَزاء.(14) ووجه تـلقـّب اوبـه عـلم الهـدى بـر وجـهـى كـه شـيـخ اجـل شـهـيـد در (رسـاله چـهـل حـديـث) وغيره بيان نموده اند آن است كه محمّد بن الحسين بن عبدالرحيم كه وزير قـادر عـبـاسـى بـود در سال چهارصد وبيست و بيمار شد وبيمارى اوممتد گرديد تا آنكه حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليه السلام را در خواب ديد كه به اومى گويد به علم الهدى بگوى كه بر تودعايى بخواند تا شفا يابى، محمّد مذكور گويد كه از اوپرسيدم كه كـيـسـت عـلم الهـدى؟ فـرمـودنـد: عـلى بـن الحـسـيـن المـوسـوى، آنـگـاه رقـعـه اى مشتمل بر التماس دعاى اجابت مؤ دّى به خدمت مير نوشت ودر آنجا همان لقب را كه در خواب ديـده بـود درج نـمود، وچون آن نوشته به نظر مير رسيد از روز هضم نفس خود را لايق آن لقـب شريف نديد ودر جواب وزير نوشت: اَللّه اَللّه فى اَمْرى فَاِنَّ قَبُولى لِهاذا اللَّقَب شـِنـاعـَةٌ عـَلىَّ، وزيـر بـه عـرض رسـانـيـد كه واللّه من ننوشته ام به خدمت شما الاّ آنچه اميرالمؤ منين عليه السلام مرا به آن امر كرده بود وبعد از آنكه وزير به بركت دعاى مير مـرتـضـى شـفـا يـافـت صـورت واقـعـه را به قادر خليفه عباسى عرض كرده واباى مير مـرتـضـى را از آن لقـب، مـذكـور سـاخـت. قـادر بـه مـيـر مـرتـضـى گـفـت كـه قـبـول كـن اى مـيـر مـرتـضـى، آنچه جد تو، تورا به آن ملقب ساخته وحكم شد كه منشيان بـلاغت نشان آن را در القاب او داخل سازند واز آن زمان به آن لقب مشهور شد.(15) ووجـه تـوصـيـف آن جـنـاب به (ثمانينى) براى آن است كه بعد از وفاتش هـشتاد هزار مجلد كتاب گذاشت از مقروات ومصنفات ومحفوظاتش، وتصنيف كرد كتابى مسمى به (ثمانين) وعمر كرد هشتاد ويك سال.(16)
ودر (عمدة الطالب) است كه ديدم در بعض تواريخ كه خزينه كتاب سيد مرضى مـشتمل بود بر هشتاد هزار مجلد ومن نشنيدم به مثل اين مگر آنچه كه حكايت شده از صاحب بن عـبـاد كـه فخرالدوله ابن بويه اورا طلبيد براى وزارت، او در جواب نوشت كه من مردى هـسـتم طويل الذّيل وحمل كتابهاى من محتاج است به هفتصد شتر، يافعى گفته كه كتابهاى اوصـد وچـهـارده هـزار مـجـلد بـوده، وقـاضـى عـبـدالرحـمـن شـيـبـانـى فـاضـل، كـتـابـخـانـه اش از هـمـه تـجـاوز كـرده بـود ومـشـتمل بود بر صد وچهل هزار مجلد. ونقل شده كه مستنصر در كتابخانه مستنصريه هشتاد هـزار مـجـلد وديعه نهاده بووظاهر آن است كه چيزى از آنها باقى نمانده، واللّه الباقى.(17)
وبالجمله؛ سيد مرتضى بعد از وفات برادرش سيد رضى، نقابت شرفاء وامارت حاج وقـضـاء قـضـات بـه وى مـنـتـقـل شـد ومـدت سـى سـال بـه هـمـيـن حـال بـاقى بود تا در سنه چهارصد وسى وشش وفات فرمود، وآن جناب را دخترى بوده اسـت نقيه فاضله جليله كه روايت مى كند از عمويش سيد رضى وروايت مى كند از او، شيخ عبدالرحيم بغدادى معروف به (ابن اخوّة) كه يكى از مشايخ اجازه قطب راوندى است.(18)
شرح حال سيد رضى رحمه اللّه
(وَ اما السيّد الرّضىّ، فَهُوَ الشَّريفُ الا جَلُّ مُحَمَّدُ بْن الحُسَين الموسوى)، كُنيَت شريفش ابوالحسن، لقب مرضيش رضى وذوالحسبين، برادر مير مرتضى علم الهدى، نقيب عـلويـه واشـراف بـغـداد بـلكـه قـطب فلك ارشاد ومركز دايره رشاد بود، صيت بزرگى وجـلالت اورا گـوش مـلك شـنـيـده وآوازه فـضـل وبـلاغـت اوبـه ايـوان فلك رسيده، اشعار دلپـذيـرش دسـت تـصـرف از دامـن فـصـاحـت آرايى در شاخ بلند سحر آزمايى زده وپاى تـرقـى از حـضـيـض بـلاغـت گـسـتـرى بـر ذروه شـاهـق مـعـجـزه پـرورى نـهـاده پـايـه فـضـل وكـمـال ومعانى وافضالاواز آن گذشته كه زبان ثنا ومدحت از كنه رفعت آن عبارت تواند كرد، چه ظاهر است كه چون جمال بغايت رسد دست مشاطه بيكار ماند وچون بزرگى به حد كمال كشد بازار وصافان شكسته گردد:
ز روى خوب تومشّاطه دست باز كشيد

كه شرم داشت كه خورشيد را بيارايد.(19)

ابـن كـثـيـر شـامـى گـفـتـه كـه مـيـر رضـى الدّيـن بـعـد از پـدر، نـقـيـب علويه بغداد شد واوفاضل وديندار بود ودر فنون علم ماهر بود وسخى وجواد وپرهيزكار بود وشاعر بى نـظـيـر بـود تـا آنـكـه گـفـته كه اواشعر قريش بوده در پنجم محرم سنه چهارصد وشش وفـات يـافـت وفـخـرالمـلك وزيـر سـلطان بهاءالدوله ديلمى وقضات واعيان بر جنازه او حـاضـر شـدنـد ووزير مذكور بر اونماز گزارد وبعد از آن منصب نقايت اوبا ديگر مناصب عليّه شرعيه مانند امارت حج وغيره به برادر بزرگ اومير مرتضى مفوض ‍ شد.
ومـيـر مـرتـضـى وابـوالعـلاء مـعـرّى وبـسـيـارى از افاضل شعراء در مرثيه اواشعار خوب گفتند واز جمله مرثيه معرّى اين يك بيت است:
تَكْبيرتانِ حِيالَ قَبْرِكَ لِلْفَتى

مَحْسوبَتانِ بِمعُمْرَةٍ وَ طَوافٍ

انتهى.(20)
مـصـنـفـات آن بـزرگـوار در نـهـايـت جـودت وامـتـيـاز اسـت از جـمـله: (حـقـايـق التـنـزيـل) و (مجازات القرآن) و (مجازات النبويه) و (خصائص الائمـة) وكـتاب (نهج البلاغه) است كه در اجازات از آن به (اخ ‌القرآن) تـعـبـيـر مـى كـنـند چنانكه از صحيفه سجاديه به (اخت القرآن)؛ وشروح بسيار بر آن شده الى غير ذلك.
ثـعـالبى در وصف سيد رضى گفته كه حفظ كرد قرآن را بعد از سى سالگى به مدت كمى وعارف بود به فقه وفرائض به معرفت قويه، ودر لغت وعربيت امام وپيشوا بود. وابوالحسن عمرى گفته كه ديدم تفسير اورا بر قرآن ويافتم آن را احسن از همه تفاسير، وبـود بـه بـزرگـى تفسير ابوجعفر طوسى يا بزرگتر وآن جناب صاحب هيبت و جلالت وورع وعـفـت وتـقـشـّف بـود ومـراعـات مـى كـرد اهـل وعـشـيـره خـود را واواول طـالبـى اسـت كـه قـرار داد بـر خـود سـواد را وبـود عـالى هـمـت وشـريـف النـّفس قـبـول نـمـى كـرد از احـدى صـله وجـايـزه تـا آنـكـه رد كـرد صله وجايزه هاى پدر خود را وقبول نكرد، وكافى است همين مطلب در شرف نفس وبلندى همت او، وپادشاهان بنى بويه هـرچـه كـردنـد كـه قـبـول كـنـد از ايـشـان عـطـا وجـايـزه قـبـول نـفـرمـود وخـشـنـود مـى گشت به اكرام وصيانت جانب واعزاز اتباع واصحابش انتهى.(21)
وبـدان كـه (نقيب) در لغت به معنى كفيل وامين وضامن وشناساننده قوم است ومراد از نـقـيـب كـه در تـرجـمـه سـيدين ووالد ايشان ذكر شده آن است كه امور شرفاء وطالبيين را كـفـالت نمايد وانساب ايشان را حفظ كند از اينكه كسى از آن سلسله خارج شود يا خارجى در آن داخل شود.
وبـدان نـيـز كـه سـيـد رضـى را فـرزنـدى اسـت بـسـيـار جليل وعظيم الشاءن مسمى به عدنان، قاضى نوراللّه در وصف اوگفته: السيد الشريف المـرضـى ابـواحـمـد عـدنـان بـن الشـريـف الرضـى المـوسـوى شـريـف بـطـحـاى فـضـل وكـرم ونـقـيـب مـشـهد دانش بود، لواى علوشان وسموّ مكان اوبه سماى رفعت وسماك عـلونـسـبـت احـمـدى رسـيـده وبـر خـلعت حشمت واحترام واعلانزاهت طهارت (اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا) (22) كشيده.
شعر:
تفاخر نموده به اوآل هاشم

تظاهر فزوده به اوآل حيدر

به اجداد اوعز بطحا ويثرب

به اسلاف اوفخر محراب ومنبر

بـعـد از وفـات عـم خـود مـيـر مـرتـضى رضى اللّه عنه متولى نقابت علويه شد وسلاطين آل بـويـه اورا تـعـظـيم بسيار مى نمودند، وابن حجاج شاعر بغدادى را در مدح او قصايد بسيار است.(23)
وامـا ابـوعـبـداللّه احمد بن موسى الا برش برادر ابواحمد نقيب والد سيدين، پس از اعقاب اوست سيدى جليل ابوالمظفر هبة اللّه ابن ابى محمّد الحسن بن ابى البركات سعداللّه بن الحـسـيـن بـن ابـى مـحـمـّد الحـسـن بـن ابـى عـبـداللّه احمد بن موسى الا برش بن محمّد بن ابـوسـبـحـه مـوسـى بـن ابـراهـيـم بـن الا مـام مـوسـى الكـاظـم عـليـه السـلام، عـالم فـاضـل صـالح عـابـد مـحـدث كـامـل صـاحب كتاب (مجموع الّرائق من ازهار الحدائق) معاصر علامه حلى رحمه اللّه است. صاحب (عمدة الطالب) گفته كه ابوالمظفر هبة اللّه جـد سـادات مـوسـوى بـغـداد اسـت و ايـشـان بـيـتـى جـليـل بـودند، لكن فاسد كردند انساب خود را به آنكه زن گرفتند از كسانى كه مناسب ايشان بودند، واز احفاد احمد اكبر بن موسى ابوسبحة بن ابراهيم بن الا مام موسى الكاظم عليه السلام شمرده شد سيد احمد رفاعى كه از مشايخ طريقه شافعيه واصحاب كرامات معدوده است ووفات كرده در بيست دو جمادى الاولى سنه پانصد وهفتاد وهشت در ام عبيده (وآن بـر وزن سـفينه) دهى است نزديك واسط ومدفون شده در قبه جد مادريش شيخ يحيى كبير بـخـارى انـصـارى.(24) واز احـفـاد ابـراهـيم عسكر بن موسى ابوسبحه است ابـواسـحـاق ابـراهيم بن الحسن بن على بن المحسن بن ابراهيم عسكر كه شرف الدوله بن عضدالدوله اورا ولايت نقابت طالبيين داد واونقيب النقباء مى خواندند واورا اولاد واعقاب است. واز جـمـله ايـشـان اسـت احـمـد بـن اسـحـاق كـه اعـقـاب اوبـه قـم و آبـه بـودنـد، ومـحـتـمـل اسـت قـبـرى كـه در قـم واقـع اسـت در بـازار مـقـابـل بـاب شـمـالى مسجد امام ومعروف است به قبر احمد بن اسحاق همين احمد بن اسحاق مـوسـوى بـاشـد نـه احـمد بن اسحاق اشعرى كه قبرش در حلوان است كه معروف است به پـل ذهـاب، وبـيـايـد ذكر اودر اصحاب حضرت عسكرى عليه السلام واز احفاد حسين قطعى اسـت آقا سيد صدرالدّين عاملى، ومناسب است كه ما در اينجا به مختصرى از ترجمه ايشان اشاره كنيم:
ذكر سيد جليل وعالم نبيل آقا سيد صدرالدّين عاملى اصفهانى
وهـوالسـّيـد الشـّريـف مـحـمـّد بـن سـيـد صـالح بـن محمّد بن ابراهيم شرف الدّين بن زين العـابـدين بن نورالدّين بن على نورالدّين بن حسين بن محمّد بن حسين بن على بن محمّد بن ابـى الحـسـن تاج الدّين عباس بن محمّد بن عبداللّه بن احمد بن حمزة الصغير بن سعداللّه بـن حمزة الكبير محمّد ابى السعادات بن محمّد بن عبداللّه بن محمّد بن ابى الحسن على بن عـبـداللّه بـن ابـى الحـسن محمّد المحدث بن ابى الطيب طاهر بن الحسين القطعى بن موسى ابـى سـبـحـة بـن ابـراهـيـم المترضى بن الا مام موسى الكاظم عليه السلام سيد الفقهاء الكـامـليـن وسـنـد العـلمـاء الراسـخـيـن، افـضـل المـتـاءخـريـن واكمل المتبحرين، نادرة الخلف وبقية السلف، ذوالبيت العالى العماد و الحسب الرفيع الا بـاء والا جـداد؛ ووالده اش دخـتـر شـيـخ عـلى بـن شـيخ محى الدّين بن شيخ على سبط شهيد ثـانـى اسـت ووالدش سـيـد سـنـد وركـن مـعـتـمـد آقـا سـيـد صـالح سـبـط شـيـخـنـا الا جـل شـيـخ حـر عاملى است؛ چه آنكه والد ماجدش آقا سيد محمّد تلمّذ كرده بر شيخ حرّ عاملى وتـزويـج كرده كريمه اورا وحق تعالى روزى فرموده او را از آن مخدره جليله سيد صالح كـه از اعـلام عـلماء عصر خود ومرجع رياست اماميه در بلاد شاميه بوده، ولادتش سنه هزار وصـد وبـيـسـت ودووهجرتش از جبل عامل به عراق به سبب ظلم وتعديات احمد جزّار در سنه هزار وصد ونود وهفت بوده در نجف اشرف سكنى گرفت ودر سنه هزار ودويست وهفده وفات كـرد. ونـيـز از بطن كريمه شيخ حرّ عاملى است برادر سيد صالح سيد محمّد شرف الدّين ابـوالسـّادد الا شـراف آل شـرف الدّيـن كـه در بـلاد جـبـل عـامـل مـى بـاشـنـد واز ايـشـان اسـت سـيـد جـليـل، عـالم فـاضـل، مـحـدث كـامـل، آقـا سـيـد عـبـدالحـسـيـن بـن شـريـف يـوسـف بـن جـواد بـن اسماعيل بن محمّد شرف الدّين كه صاحب مصنفات قائقه ومؤ لفات نافعه جليله است كه از جـمـله آنـهـا اسـت (فـصـول المـهـمـة فـى تـاءليف الا مة) و (الكلمة الغراء فى تـفـضـيل الزهراء عليها السلام) كه در صيدا طبع شده وغير ذلك ومن زيارت كردم اين سيد شريف را در بيروت. (اَدامَ الْبارى بَرَكاتِ وُجُودِهِ الشَّريفِ وَ اَعانَهُ لِنُصْرَةِ الدِّينِ الْحَنيفِ).
وبـرادر سـيـد صـدرالدّيـن سـيد جليل وعالم نبيل آقا سيد محمدعلى والد سيد علامه آقا سيد هـادى اسـت كـه والد سـيـد سـنـد مـحـدث جـليـل وعـالم فـاضـل كـامـل نـبـيـل، البـحـر الزّاخـر والسـحـاب المـاطـر، البـارع الخـيـر المـاهـر، كنز الفـضـائل ونـهـرهـا الجـارى شـيخنا الا جل السيد ابومحمّد حسن بن الهادى است كه ترجمه ايشان را در كتاب (فوائد الرضوية) نگاشتم.(25)
وبـالجـمله؛ سيد صدرالدّين در حجر والدش تربيت شده ودر سنه هزار وصد ونود وهفت از جـبل عامل به اتفاق والدش به عراق آمد ودر نجف ساكن شدند، ودر سنه هزار ودويست وپنج كه سنش به دوازده سال رسيده بود كربلامشرف شد وبه درس استاد اكبر آقاى بهبهانى ودرس علامه طباطبائى بحرالعلوم حاضر شد.
گـويـنـد سـيـد بحرالعلوم مشغول به نظم (درّه) بود وهرچه به نظم در مى آورد بـر اوعرضه مى فرمود به جهت مهارت اودر فن شعر وادب، ودر سنه هزار ودويست وده از صاحب (رياض)، اجازه طلبيد، سيد (رياض) اورا اجازه داد وتصريح كرد به اجتهاد اودر احكام وشيخ اكبر صاحب (كاشف الغطاء) دختر خود را تزويج اونمود وحـق تـعـالى آقا سيد محمدعلى معروف به آقا مجتهد را كه نادره عصر ويگانه دهر بود از آن مـخـدره بـه او مـرحـمـت فرمود وبعد از چندى كه ساكن نجف اشرف بود به عزم زيارت حـضـرت امـام رضـا عليه السلام به خراسان سفر كرد وطريق مراجعت را از يزد واصفهان قـرار داد، وچـون بـه اصـفـهـان رسـيد در آنجا اقامت فرمود ومرجع تدريس وقضا گرديد، جـمـاعـتـى از عـلمـا بـر اوتـلمـّذ كـردنـد، واز جمله شيخ الطائفة علامه انصارى وسيد صاحب روضـات وبـرادرش وآقـا سـيـد مـحـمـّد شـفـيـع صـاحـب روضـه، وايـن سـيـد جليل، بكاء وكثير المناجات بوده.
نـقـل شـده كـه شـبـى از شـبـهاى ماه رمضان داخل حرم اميرالمؤ منين عليه السلام شد، بعد از زيـارت نـشـست پشت سر مقدس وشروع كرد به خواندن دعاى ابوحمزه همين كه شروع كرد به كلمه (اِلهى لاتُؤَدِّبْنِى بَعُقُوبَتِكَ) گريه اورا گرفت و پيوسته اين كلمه را مـكـرر كـرد وگـريـه كـرد تـا غـش كـرد واورا از حـرم مطهر بيرون آوردند! ودر امر به معروف ونهى از منكر بسيار ساعى بود واقامه حدود به اصفهان مى نمود وچندان معصيت در نظرش عظيم بود كه گويند وقتى چنان اتفاق افتاد كه حاضر شد در مجلسى كه برپا شده بود براى عزاء حضرت سيدالشهداء عليه السلام وارواحنا فداه ودر آن مجلس جماعتى از اعـيـان واشـراف بـودنـد نـاگـاه وارد شد در آن مجلس يكى از شاهزادگان كه ريشش را تـراشـيـده بـود چون نظرش به صورت اوافتاد فرمود كه: (حَلْقُ اللِّحْيَةِ مِنْ شَعارِ المـَجـُوسِ وَ صـارَ مـِنْ عـَمـَلِ اَهـْلِ الْخـِلافِ)؛ تـراشـيـدن ريـش از شـعـار گـبـران وعـمـل اهـل خـلاف اسـت واين مرد ريش خود را تراشيده وآمده در اين مجلس كه منعقد شده براى عـزاى سـيدالشهداء عليه السلام و منى مى ترسم كه هرگاه روضه خوان بالاى منبر رود وايـن مـرد در ايـنـجـا بـاشـد سـقـف فـرود آيـد، پـس در آن مجلس نماند وبيرون رفت، واين بزرگوار زاهد وقانع وكثير العيال بود، وبه همان نحوكه در نجف زندگانى مى كرد در اصـفـهان نيز زندگانى كرد و در آخر عمر ضعف واسترخانى در اعضايش عارض شد شبيه به فلج ودر خواب ديد كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به وى فرمود كه توميهمان مـنـى در نـجـف، دانـسـت كه وفاتش نزديك است، از اصفهان حركت كرد به نجف اشرف ودر سـنـه هـزار ودويـسـت وشـصت وچهار در آنجا وفات كرد ودر حجره اى كه در زاويهئ غربيه صـحـن مـطهر است متصل به باب سلطانى به خاك رفت. ودر آن حجره جماعتى مدفونند از اكـابر علماء اعلام وفقهاء عاليمقام مانند مرحوم خلد مقام عالم ربانى و زنده جاودانى جناب حـاج مـلافـتـحـعـلى سـلطـان آبادى ومرحوم مغفور حاج ميرزا مسيح تهرانى قمى كه در همان سـال وفـات سـيـد وفـات كـرد وجـناب شيخ اجل اكمل عالم زاهد جامع فنون عقليه ونقليه، حـاوى فـضـايـل عـمليه وعلميه، صاحب نفس ‍ قدسيه وسمات ملكوتيه ومقامات عليه، عالم ربـانـى وابـوذر ثـانـى آقـا شـيـخ مـحـمـّد حـسـيـن اصـفـهـانـى والد شـيـخـنـا الا جـل، طـود الفضل والا دب، وارث العلم عن اب فاب، جناب آقا شيخ محمّد رضا اصفهانى ـ دام ظـلّه ـ؛ وآقـا سـيـد صـدرالدّيـن را مصنفات بسيار است كه در (روضات الجنات) و (فوائد الرضويه) مذكور است وصاحب روضات ترجمه اورا نگاشته وگفته كه نهايت شفقت با من داشت واعانت كرد مرا بر تصنيف روضات؛(26) وبالجمله؛ روايـت مـى كـنـد از والد مـاجـدش از جـدش سيد محمّد از شيخ حر عاملى، ومن روايت مى كنم از شـيـخ خـود ثـقـة الا سلام نورى از علامه انصارى از آن بزرگوار، پس روايت من از صاحب وسـايـل از طـريـق اوپـنـج واسـطـه اسـت. واولاد واحـفـادش عـلمـا وفـقـهـا و افـاضـل مـى بـاشـنـد وچون مقام گنجايش ذكر آنها را ندارد اكتفا مى كنيم به ذكر فرزند جـليـلش مـرحـوم حـجـة الا سـلام آقـاى صـدر واقـصار مى كنيم در ذكر اوبه آنچه سيدنا الا جـل ابـومـحـمـّد آقـا سـيـد حـسـن در (تـكـلمـه امـل الا مـل) نـگـاشـته فرموده السيد اسـمـاعيل بن السيد صدرالدّين پسر عم والد مؤ لف اين كتاب حجة الا سلام معروف به آقا سـيـد اسـمـاعـيـل يـكـى از مـراجـع امـامـيـه اسـت در احـكـام ديـنـيـه عـالم فـاضـل، فـقـيه اصولى، محقق فكور است، در سنه هزار ودويست وهشتاد وپنج متولد شده ووالدش در سـنـه هزار ودويست وشصت وچهار وفات كرده ودر حجر برادر اكبرش آقا مجتهد تـربـيـت شـده ونـظـر به پاكى طينت وحسن استعداد وعلو فهمش نگذشت مگر زمان كمى كه حـاضـر شـد در درس حـجـة الا سـلام آقـا شـيـخ مـحـمـّدبـاقـر بـن شـيـخ محمّد تقى، وشيخ بـذل هـمـت فـرمـوده فرمود در تربيت اوتا آنكه تفوق پيدا كرد بر ابناء عصر خود، پس مهاجرت كرد به نجف اشرف در سنه هزار و دويست وهشتاد ويك وتلمذ كرد بر جناب حجة الا سـلام مـيـرزاى شـيـرازى وشـيـخ رازى وشـيـخ مـهـدى آل كـاشـف الغطاء وبعد ا>X.فـاضـل جـليـل، اديـب كـامـل وسـيـد فـاضـل ومـهـذب كـامـل، آقـا سـيـد صـدرالدّيـن نزيل مشهد رضوى وغير ايشان، زاد اللّه فى توفيقهم. انتهى.(27)
واما عباس بن موسى بن جعفر عليه السلام پس از ملاحظه نسخه وصيت نامه پدرش موسى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام كـه در (عيون اخبار الرضا عليه السلام) است قدح در اووقلت معرفتش به امام زمانش حضرت امام رضا عليه السلام معلوم مى شود واگر مقام را گـنـجـايـش ذكـر بـود آن وصـيـت نـامـه را نـقـل مـى كـردم لكـن ايـن مـخـتـصـر را مجال ذكر نيست واللّه العالم.
وجـنـاب سـيـد العـلمـاء والفـقـهـاء آقـاى سيد مهدى قزوينى در مزار (فلك النجاة) فـرمـوده كـه از اولاد ائمـه دوقـبرى است مشهور در مشهد امام موسى عليه السلام از اولاد آن حضرت لكن معروف نيستند وبعضى گفته اند كه يكى از آن دوقبر، عباس پسر امام موسى عـليـه السلام است كه در حق اوقدح شده، انتهى. و اعقاب عباس فقط از پسرش قاسم بن عـبـاس اسـت، صـاحـب (عمدة الطالب) نقل كرده كه قاسم بن عباس بن موسى عليه السـلام قـبـرش بـه شـوش در سـواد كـوفـه مـشـهـور اسـت وبـه فضل مذكور است.(28)
وامـا قـاسـم بـن مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام پـس سـيـدى جـليـل القـدر بـوده وكافى است در جلات شاءن اوآن خبرى كه ثقة الا سلام كلينى در (كـافـى) در بـاب اشـاره ونـص بـر حـضـرت رضـا عـليـه السـلام نـقـل كـرده از يـزيـد بن سليط از حضرت كاظم عليه السلام در راه مكه ودر آن خبر مذكور اسـت كـه آن حـضـرت به او، فرمود: خبر دهم تورا اى اباعماره، بيرون آمدم از منزلم پس وصـى قـرار دادم پـسـرم فـلان ر، يعنى جناب امام رضا عليه السلام را وشريك كردم با اوپـسران خود را در ظاهر ووصيت كردم به اودر باطن، پس اراده كردم تنها اورا واگر امر راجـع بـه سـوى مـن بود هر آينه قرار مى دادم امامت را در قاسم پسرم به جهت محبت من اورا ومـهـربـانـى مـن بـر اوو لكـن ايـن امـر راجـع بـه سـوى خـداونـد ـ عـز وجل ـ است قرار مى دهد آن را هر كجا كه مى خواهد. الخ.(29)
ونيز شيخ كلينى روايت كرده كه يكى از فرزندان امام موسى عليه السلام را حالت موت روى داد وآن حـضـرت بـه قـاسم فرمود كه اى پسر جان من! برخيز ودر بالين برادرت سـوره والصـافات بخوان، قاسم شروع كرد به خواندن آن سوره مباركه تا رسيد به آيـه مـبـاركـه (ءَاَنْتُمْ اَشَدُّ خَلْقا اَمْ مَنْ خَلَقْنا) (30) كه برادرش از سـكرات موت راحت شد وجان تسليم كرد.(31) واز ملاحظه اين دوخبر معلوم مى شـود كـثـرت عـنـايـت حـضـرت امـام مـوسـى عـليـه السـلام بـا قاسم، و قبر قاسم در هشت فـرسـخـى حـله اسـت ومـزار شـريـفـش زيـارتـگـاه عـامه خلق است و علما واخيار به زيارت اوعـنـايـتـى دارنـد. وسـيـد بـن طـاوس تـرغـيـب بـه زيارت اونموده است؛ وصاحب (عمدة الطالب) گفته كه قاسم عقب نياورده.(32)
وامـا اسـمـاعـيـل بـن مـوسـى الكـاظـم عـليـه السـلام، پـس سـيـدى اسـت جـليـل القـدر واگـر چـه عـلماء رجال اشاره به جلالت اونكرده اند لكن كافى است در مدح اوروايـتـى كـه شيخ نقل كرده در حال ثقه جليل القدر صفوان بن يحيى، كه چون صفوان در سـنـه دويـسـت وده در مـدينه از دنيا رحلت كرد حضرت امام محمّدتقى عليه السلام كفن و حـنـوط بـراى اوفـرسـتـادنـد وامـر كـردنـد اسـمـاعـيـل بـن مـوسـى را كـه بـر اونـمـاز گـزارد.(33) واسـتـاد اكـبـر آقـاى بهبهانى رحمه اللّه در (تعليقه) فرموده كه كثرت تصانيف اسماعيل اشاره مى كند به مدح اووشايد مراد آن مرحوم از كثرت تـصـانـيـف او (كـتـاب جـعـفـريـات) بـاشـد كـه مـشـتـمـل اسـت بـر جـمـله اى از كـتـب فـقـهـيـه وجـمـيـع احـاديـث ان الاّ قـليـل بـه يـك سـنـد اسـت كـه تـمـام را از پـدران بـزرگـواران خـود از رسـول خـدا صـلى اللّه عـليه وآله وسلم روايت كرده است وشيخ مرحوم محدث نورى رضى اللّه عـنـه در خاتمه (مستدرك) اشاره به آن فرموده وآن كتاب در نهايت اعتبار است وتـمـام آن در (مـسـتـدرك وسـائل) درج شـده.(34) وايـن اسماعيل ساكن در مصر بوده واولادش در آنجا بودند وپسرش ابوالحسن موسى از علماء مؤ لفـين است ومحمّد بن محمّد بن اشعث كوفى در مصر (كتاب جعفريات)، را از او، از اسـمـاعـيـل پـدرش ‍ روايـت مـى كـنـد وپـسـر مـوسـى عـلى بـن مـوسـى بـن اسـمـاعـيـل هـمـان اسـت كـه در ايـام مـهـتـدى عـبـداللّه بـن عـزيـز عـامـل طـاهر اورا با محمّد بن حسين بن محمّد بن عبدالرحمن بن قاسم بن حسن بن زيد بن حسن بـن عـلى بـن ابـى طـالب عـليـه السـلام بـه سـامـراء حـمـل كـرد ودر آنـجـا مـحـبـوسـشـان نـمـودنـد وبـودنـد تـا هـر دودر مـحـبـس  بـمـردنـد واسـمـاعـيـل بـن مـوسـى عـليـه السـلام را پـسـرى ديـگـر اسـت مـحـمـّد نـام كـه طـول عـمـر داشـتـه بـه حدى كه در (غيبت شيخ طوسى) در وصف اوفرموده: وَ كانَ اَسَنَّ شَيْخِ مِنْ وُلْد رَسُولِ اللّهِ صلى اللّه عليه وآله وسلم وهم فرموده كه او ملاقات كرده امام زمان عليه السلام را در مابين مسجدين.(35)
ذكـر احـمـد بـن مـوسـى الكـاظـم عـليـه السلام معروف به (شاء چراغ) مدفون در شيراز وبرادرش محمّد بن موسى عليه السلام
شـيـخ مـفـيـد فـرمـوده كـه احـمـد بـن مـوسـى سـيـدى كـريـم وجليل وصاحب ورع بوده و حضرت ابوالحسن موسى عليه السلام اورا دوست مى داشت ومقدم مـى داشـت، و يـك قـطـعـه زمـيـنى با آب آن كه معروف بود به يسيره به اوبخشيده بود، نـقـل شـده كـه احـمـد هزار مملوك از مال خويش آزاد نمود. خبر داد مرا شريف ابومحمّد حسن بن مـحـمـّد بـن يـحـيـى كـه گـفـت حـديـث كـرد مـرا جـدم كـه گـفـت: شـنـيـدم از اسـماعيل بن موسى عليه السلام كه مى گفت: بيرون رفت پدرم با اولاد خود به بعضى از امـلاك خـود بـه مـديـنـه، واسـمـاعـيـل اسـم آن ملك را ذكر كرد لكن يحيى فراموش كرد، اسـمـاعـيل گفت كه بوديم ما در آن مكان وبود با احمد بن موسى عليه السلام بيست نفر از خـدم وحـشم پدرم، اگر مى ايستاد احمد مى ايستادند با او، واگر مى نشست احمد مى نشستند بـا او، وعـلاوه بـر ايـن پـدرم پـيـوسـتـه نـظـر بـا اوبـود وپـاس اورا مـى داشـت واز اوغـافـل نـمى شد وما بر نمى گشتيم از آنجا تا آنكه احمد برگشت و طى كرد بيابان را از بين ما.(36)
فـقـيـر گـويـد: كـه ايـن احـمـد مـعـروف بـه (شـاه چـراغ) اسـت كـه در داخل شهر شيراز مدفون است ودر ظاهر نيز از جهت قبه وصحن وضريح وخدام وغيره تعظيم واحترام دارد واين احقر در سنه هزار وسيصد ونوزده در مراجعت از بيت اللّه الحرام از شيراز برگشتم ودر آن بلده تربت پاك اورا زيارت كردم واز باطن آن بزرگوار استمداد نمودم، ودر نـزديـكـى قـبـر آن جـنـاب مـزارى ديـگر است معروف است به مير سيد محمّد برادر آن حـضـرت. صـاحب (روضات الجنات) گفته كه در بعض كتب رجاليه است كه احمد مـدفـون بـه شـيـراز اسـت و مسمى است به سيدالسادات ودر اين زمان مشهور شده به شاه چـراغ، وبـه تـحـقـيـق بـه تـواتـر رسـيـده كـرامـات بـاهـره از مـرقـد طـاهـرش، پـس نـقـل كـرده كـلمـات اشـخـاصـى كـه تـصـريح كرده اند به آنكه احمد بن موسى در شيراز مدفون است.(37)
ومـحـمـّد بـن مـوسـى عـليـه السـلام بـرادر اعـيـانـى (38) احـمـد نـيـز مـردى جـليـل القـدر وصاحب فضل وصلاح بوده وپيوسته با وضووطهارت وصلاة بوده و شبها مـشـغول وضوونماز مى گشت وچون از نمازها فارغ مى شد ساعتى استراحت مى كرد، ديگر بـاره از خواب بر مى خاست ومشغول طهارت وصلاة مى گشت، باز لختى استراحت مى كرد بـاز بـر مـى خـاسـت ووضـومـى گـرفت ومشغول نماز مى گشت واين بود عادت اوتا صبح طـلوع مـى كـرد؛ چـنـانـچـه هـاشـمـيه كنيز رقيه دختر حضرت موسى بن جعفر عليه السلام نقل كرده وگفته كه هيچ گاهى من محمّد را ديدار نكردم مگر آنكه اين آيه را از كتاب خدا ياد مـى كـردم (كـانـوا قـَليـلا مِنَ اللَّيْلِ مايَهْجَعونَ) (39).(40) صـاحـب (روضات الجنات) در باب احمدين از (انوار) سيد جزائرى نـقـل كـرده احـمـد بن موسى عليه السلام كريم بود وامام حسين عليه السلام اورا دوست مى داشـت ومـحـمـّد بـن مـوسى صالح وورع بود وهر دومدوفونند در شيراز وشيعيان تبرك مى جـويـنـد بـه قـبرهاى ايشان وبسيار زيارت مى كنند ايشان را ومن زيارت كرده ام ايشان را بسيار.(41)
مـؤ لف گـويـد: كـه محمّد بن موسى عليه السلام را به جهت كثرت عبادتش محمّد عابد مى گـفـتـنـد. وعقب اواز پسرش سيد ابراهيم است كه اورا ابراهيم مجاب مى گفتند وسبب تسميه اوبـه مـجـاب چـنـانـچـه سـيـد تـاج الدّيـن بـن زهره گفته اين است كه در حرم سيدالشهداء داخل شد وعرض كرد (اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا)، شنيده شد صوتى در جواب او: (وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدى)! (42) قبر شريفش در حاير مقدس است، واعقاب ابراهيم از سه فرزند است: محمّد حايرى واحمد در قصر ابن هبيره وعلى در سيرجان. واز اعـقـاب مـحـمـّد حـايـرى اسـت سـيد سند نسابه علامه امام الا دباء شمس الدّين شيخ الشرف ابـوعـلنـى فـخـار بن معدّ بن فخار بن احمد بن محمّد بن ابى الغنائم محمّد بن الحسين بن مـحـمـّد الحـايـرى بـن ابـراهـيـم المـجـاب بن محمّد العابدين بن الا مام موسى الكاظم عليه السلام كه از اكابر مشايخ عظام فقهاء كرام صاحب (كتاب الحجة على الذاهب الى تكفير ابى طالب) است.
ابـن ابـى الحـديـد مـعاصرش كه از علماء اهل سنت است در جزء چهاردهم شرح نهج البلاغه گـفـتـه كـه بعضى از طالبيين در اين عصر يعنى سيد فخار كتابى در اسلام ابى طالب تـصنيف كرده وبراى من فرستاد واز من خواست كه من به خط خودم چيز در صحت ووثاقت آن بـه شـعـر يـا نـثـر بـنويسم ومن چون در اسلام ابوطالب توقف داشتم جايز ندانستم حكم قطعى كنم به اسلامش وهم جراءت نكردم كه سكوت كنم از مدح وتعظيمش؛ زيرا كه من مى دانم اگر ابوطالب نبود اسلام برپا نمى شد ومى دانم كه حقش واجب است بر هر مسلمانى كه بيايد در دنيا تا روز قيامت پس نوشتم در پشت كتاب:
وَ لَوْلااَبُوطالِبٍ وَابْنُهُ

لَما مَثَلَ الدّينُ شَخْصا فَقاما

فَذاكَ بِمَكّةَ اوى وحامى

وذاك بِيَثْرِبَ جَسَّ الْحِماما

يعنى اگر ابوطالب وپسرش اميرالمؤ منين عليهم السلام نبودند كسى به خدمت دين اسلام نـمـى ايـسـتـاد، پس ابوطالب در مكه پناه داد وحمايت كرد از پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وسلم واميرالمؤ منين عليه السلام در مدينه دست بسود قضا وقدر مرگ ران يعنى در نصرت پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وسلم ويارى اسلام شمشير زد و جهاد كرد تا آنكه دين اسلام از ابوطالب وعلى بن ابى طالب عليهما السلام برپا شد.(43)
وبالجمله؛ روايت مى كند از سيد فخار والد علامه وسيد احمد بن طاوس ومحقق حلى واوروايت مى كند از شيخ جليل فقيه شاذان بن جبرييل قمى از عمادالدّين طبرى از مفيد ثانى از شيخ الطـايـفه ابوجعفر طوسى ـ رضوان اللّه عليهم اجمعين ـ و پدرش سيد شريف ابوجعفر معدّ (بـه تـحـريـك وتـشـديد دال) نقيب طاهر صاحب جاه عريض وبسط عظيم وتمكن تام بوده، واواسـت كـه بند بر بست بر شظ فلّوجه، وابوجعفر نقيب بصره اورا مدح كرده در اشعار خـويـش وچـون وفـات كـرد در نـظـامـيه بر اونماز خواندند ودر حاير دفنش نمودند، وسيد فخار پسرش اورا مرثيه گفت: بقوله:
اَبا جَعْفَرٍ اِمّا ثَوَيْتَ فَقَدْ ثَوى

بِمَثْواكَ عِلْمُ الدّينِ وَ الْحَزْمُ وَ الْفَهْمُ

سَيَبْكيكَ جُلُّ الْمُشْكِلِ الصَّعْبِ حَلُّهُ

بِشَجْوٍ وَ يَبْكيكَ الْبَلاغَةُ وَ الْعِلْمُ

وپـسـرش نـسـابـه وزيـنـت مـسـنـد نـقـابـه جـلال الدّيـن عـبـدالحـمـيـد بـن فـخار والد عالم جليل علم الدّين المرتضى على بن عبدالحميد استاد ابن معيّه استاد شيخ شهيد است.
ونـيـز از اعـقـاب مـحـمـّد حـايـرى اسـت سـيـد شـمـس الدّيـن مـحـمـّد بـن جمال الدّين احمد استاد شهيد قدس سره چنانچه در اجازه سيد محمّد بن حسن بن ابى الرضا العلوى تلميذ شيخ نجيب الدّين يحيى بن سعيد حلى مذكور است وآن اجازه اين است:
(بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحْيمِ، اِسْتَخَرْتُ اللّهَ تَعالى وَ اَجَزْتُ لِلسَّيِّدِ الْكَبيرِ الْمُعَظَِّم الْفـاضـِلِ الْفـَقـيـهِ الْحـامـِلِ لِكتابِ اللّهِ شَرَفِ الْعِتْرَةِ الطّاهِرَةِ مَفْخَرَ اْلاُسْرَةِ النَّبُويّهِ شـَمـسـِالدّيـنِ مـُحـَمَّدِ بـْنِ السِّيـْدِ الْكَريمِ الْمُعَظَّمِ الْحَسيبِ النَّسيبِ جَمالِالدّينِ اَحْمَدِ بْنِ اَبىِ الْمَعالِى جَعْفَرِ بْنِ عَلِىِّ اَبِى الْقاسِمِ بْنِ عَلْىِّ اَبِى الْحَسَنِ بْنِ عَلِىِّ اَبِى القاسِمِ بْنِ مـُحـَمَّدٍ اَبـِى الْحـَمْر بْنِ عَلىِّ اَبىِ الْقاسِمِ بْنِ عَلِىِّ اَبىِ الْحَسَنِ الحائِرىِّ بْن مُحَمَّدٍ اَبِى جَعْفَرِ الْحائِرىِّ بْنِ اِبْراهيمِ الْمُجابَ الصِّهْرِ الْعُمَرى اِبْنِ مُحَمَّدٍ الصَالِح ابْنِ الاِمامِ مُوسَى الْكاظِمِ عليه السلام.) (44)

بـدان كـه در عـدد اولاد حـضـرت مـوسـى كـاظم عليه السلام اخلاف است، ابن شهر آشوب گـفـتـه: اولاد آن حضرت فقط سى نفر است.(1) وصاحب (عمدة الطالب) گـفـتـه كـه از بـراى آن حـضـرت شـصـت اولاد بـوده، سى و هفت دختر وبيست وسه پـسـر.(2) وشـيـخ مـفيد رحمه اللّه فرموده كه آنها سى وهفت نفر مى باشند هيجده تن ذكور ونوزده تن اناث واسامى ايشان بدين طريق است:
حـضـرت عـلى بـن مـوسـى الرضـا عـليـه السـلام، وابـراهـيـم، وعـبـاس، وقـاسـم، و اسـماعيل، وجعفر، وهارون، وحسن، واحمد، ومحمّد، وحمزه، وعبداللّه، و اسحاق، وعبيداللّه، وزيـد، وحسين، وفضل، وسليمان، وفاطمه كبرى، وفاطمه صغرى، ورقيه، وحكيمة وام ابيها، ورقيه صغرى، وكلثوم (3)، وام جعفر، ولبانه، وزينب (4)، وخـديـجـه، وعـليـه، وآمنه، وحسنه، و بريهه، عائشه، وام سلمه، وميمونه، وام كلثوم.(5)
ودر (عـمـدة الطـالب) از شـيـح ابـونـصـر بـخـارى نـقل كرده كه شيخ تاج الدّين گفته كه اعقاب حضرت كاظم عليه السلام از سيزده اولادش اسـت كـه چـهـار نـفـر آنـها اولادشان بسيار شده وآنها حضرت رضا عليه السلام وابراهيم مرتضى ومحمّد عابد وجعفر مى باشد وچهار نفر ديگر آنها اولادشان نه بسيار بوده ونه كـم وايـشـان زيدالنار وعبداللّه وعبيداللّه وحمزه مى باشند، وپنج نفر ديگرشان كم اولاد بودند و ايشان عباس وهارون واسحاق وحسين وحسن مى باشند.(6)
شـيـخ مـفـيـد رحـمـه اللّه فـرمـوده كـه از بـراى هريك از اولاد حضرت موسى عليه السلام فضل ومنقبت مشهوره است.(7)
ذكر ابراهيم بن موسى بن جعفر عليه السلام و اولاد او
شـيـخ مـفـيد رحمه اللّه فرموده كه ابراهيم مردى با سخاوت وكرم بوده ودر ايام ماءمون از جـانـب مـحـمّد بن محمّد بن زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام كه ابـوالسـرايـا با اوبيعت كرده بود امير يمن گشت ودر زمانى كه ابوالسرايا كشته گشت وطالبيين متفرق ومتوارى شدند ماءمون، ابراهيم را امان داد.(8)
مـؤ لف گـويد: كه تاج الدّين ابن زهره حسينى در كتاب (غاية الا ختصار) در ذكر اجـداد سـيـد مرتضى ورضى، در احوال ابراهيم بن موسى الكاظم عليه السلام گفته كه امـيـر ابـراهـيـم المـرتـضـى سـيـدى جـليـل وامـيـرى نـبـيـل وعـالم وفاضل بود، روايت حديث مى كند از پدرانش عليه السلام رفت به سوى يمن وغلبه كرد بـر آنـجـا در ايام ابوالسرايا وبعضى گفته اند كه مردم را مى خواند به امامت برادرش حـضرت رضا عليه السلام، اين خبر به ماءمون رسيد پس شفاعت كردند براى او، ماءمون پـذيـرفـت شـفـاعـت اوواورا امان داد ومتعرضش نشد واووفات كرد در بغداد و قبرش در (مـقـابـر قـريـش) نزد پدر بزرگوارش است در تربت عليحده كه معروف است. ودر حـال پـسـرش ابـوسـبـحـه مـوسـى بـن ابـراهـيـم گـفـتـه كـه اواز اهـل صـلاح وعـبـادت وورع وفاضل بود روايت مى كرد حديث را وگفته كه خبر داد مرا پدرم ابـراهـيـم، گـفـت حـديـث كرد مرا پدرم موسى كاظم عليه السلام گفت حديث كرد مرا از امام جـعـفـر بن محمّد عليه السلام، گفت حديث كرد مرا پدرم امام محمدباقر عليه السلام، گفت حـديـث كـرد مـرا پـدرم زيـن العـابـدين عليه السلام، گفت حديث كرد پدرم امام حسين عليه السـلام شـهـيـد كـربـلا، گـفـت حـديث كرد مرا پدرم اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام، گفت حديث كرد مرا رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله و سلم، گفت: حديث كرد مرا جـبـريـيـل عليه السلام از خداى تعالى كه فرموده لااله الاّ اللّه حصار من است، پس هر كه بـگـويـد آن را، داخـل شـود در حـصـار مـن وكـسـى كـه داخل شود در حصار من، ايمن خواهد بود از عذاب من. وفات كرد ابوسبحه در بغداد وقبرش در (مقابر قريش) است در جار پدر وجدش ومن تفحص ‍ كردم از قبرش دلالت كردند مـرا بـه آن ومـوضـع آن در دهـليـز حـجـره كـوچـكـى اسـت كـه مـلك ومنازل جوهرى هندى است. انتهى.(9)
فـقـيـر گـويـد: كـه صـاحـب (عـمـدة الطـالب) نقل كرده كه حضرت امام موسى عليه السلام را دوابراهيم بوده: ابراهيم اكبر، ودر اعقاب داشـتـن اوخـلاف اسـت و ابـونـصـر بـخارى گفته: اوبوده كه در يمن در ايام ابوالسرايا خروج كرده واوبلاعقب بوده؛ وديگر ابراهيم اصغر است كه ملقب است به مرتضى ومادرش ام ولدى بـوده از اهـل نـوبـه وزنگبار واسمش نجيّه بوده واورا عقب از دوپسر بوده: موسى ابـوسـبـحـه وجـعـفر، ولكن ابوعبداللّه بن طباطبا گفته كه عقب اوسه پسر بوده موسى و جـعـفـر واسـمـاعـيـل، وعـقـب اسـمـاعـيـل از پـسـرش مـحـمـّد اسـت ومـحـمـّد بـن اسـمـاعـيل را اعقاب واولاد است در دينور وغيرها كه يكى از ايشان است ابوالقاسم حمزة بن عـلى بـن حـسـيـن بـن احـمـد بـن مـحمّد بن اسماعيل بن ابراهيم بن الا مام موسى الكاظم عليه السـلام ومـن ديـدم اورا واوخـوب مردى بود، وفات كرد به قزوين، واورا برادران وعموها بود، اين بود كلام ابن طباطبا، ولكن شيخ تاج الدّين گفته كه ابراهيم را عقب نبوده مگر از موسى وجعفر.
اما موسى ابوسبحه، پس اوصاحب اعقاب كثيره است واز هشت پسر از اوعقب مانده چهار از آنها كـم اولاد بـودند وايشان: عبيداللّه وعيسى وعلى وجعفرند. و چهار ديگر كثيرالا ولاد بودند وايـشـان محمّد اعرج واحمد اكبر وابراهيم عسكرى و حسين قطعى مى باشند، وگفته كه محمّد اعـرج عـقبش فقط از موسى الا صغر است ومعروف به (ابرش) است، وموسى عقبش از سـه نـفـر اسـت: ابـوطـالب مـحسن وابواحمد حسين وابوعبداللّه احمد، اما ابوطالب محسن صـاحب عقب است واز ايشان است احمد كه متولد شده در بصره، واما ابواحمد حسين بن موسى ابـرش پـس اونـقـيـب طـاهـر ذوالمـناقب والد سيدين است. صاحب (عمدة الطالب) مدح بـسـيار از اونموده وحاصلش اينكه ابواحمد نقيب نقباءالطالبيين در بغداد بوده وعلاوه بر نـقـابـت از جـانب بهاءالدوله، قاضى القضاة گرديده ومكرر امير حاج گشته وبا اهلبيتش مواسات مى نموده.
ونـقـل شـده كـه ابـوالقاسم (10) على بن محمّد معاشش كفايت نمى كرد مخارج عـيـالش را، بـراى تـجـارت سـفـر كرد وملاقات كرد ابواحمد مذكور را، ابواحمد پرسيد: بـراى چـه بـيـرون شـدى؟ گـفـت: خَرَجْتُ فى مَتْجَرٍ؛ يعنى براى تجارت بيرون شدم. ابـواحمد گفت: يَكْفيكَ مِنَ الْمَتْجَرِ لِقائى؛ يعنى بس است از تجارت تو ملاقات تومرا. وابواحمد در آخر مر نابينا گشته بود در سنه چهارصد در بغداد وفات كرد وسنش از نود بـالارفـتـه بـود وآن جـنـاب را در خـانـه اش دفـن كـردنـد، پـس از آن جـنـازه اش را بـه كـربـلانـقـل كـردند ودر مشهد امام حسين عليه السلام قريب به قبر آن حضرت دفن نمودند وقـبـرش مـعـروف وظاهر است ومرثيه گفتند اورا شعراء به مرثيه هاى بسيار واز كسانى كـه اورا مـرثـيـه گـفـتـه دوپـسـرش رضـى ومـرتـضى ومهيار كاتب وابوالعلاء معرّى مى باشند.(11)
مـؤ لف گـويـد: كه من ترجمه دوفرزند اوسيدين را در كتاب (فوائد الرضويه فى احـوال عـلمـاء المـذاهـب الجعفريه) نگاشتم (12) واين مقام را گنجايش ذكر ايـشـان نـيـست لكن براى آنكه اين كتاب از اسم ايشان خالى نباشد به چند سطر از كتاب (مجالس المؤ منين) در ترجمه ايشان اكتفا مى كرديم و در ذكر اولاد حضرت امام زين العـابـديـن عـليه السلام در ذيل احوال عمر الا شرف بن على بن الحسين عليه السلام به مختصرى از جلات شاءن والده جليله ايشان اشاره كرديم به آنجا رجوع شود.
ذكر سيد مرتضى ورضى رضوان اللّه عليهما
اما سيد مرتضى، فَهُوَ السَّيِّدُ الاَجَلّ النِّحْرير الثّمانينى ذوالمَجدين ابوالقاسم الشريف المـرتـضـى عـلم الهـدى عـلى بـن الحسين الموسى شريف عراق ومجتهد على الا طلاق ومرجع فضلاى آفاق بود رهنمايى كه در معارج هدايت ومدارج ولايت علامات قدر وانشراح صدرش به مرتبه اش ظاهر گرديده كه از جد ولايت پناه خود لقب شريف علم الهدى به اورسيده. صـاحـب دولتـى كـه مـجـاوران مـدارس وصـوامـع نـواله روزى از خـوان احـسان اومى خورند ومـسـافـران مـراحـل مـسـايـل تـوشـه تـحـقـيـق و ارمـغـانـى تـدقـيـق از خـوشـه چـيـنـى خـرمن فـضـل اومـى بـرنـد طـالبـان راه ايـمـان وسـالكـان مـسالك ايقان در مدرسه شرع ومحكمه عـقـل اسـتـفـتـاء از راءى روشـن اومـى نـمـودنـد و آيـيـنـه مـشـكـلات خـود را بـه صيقل هدايت اومى زدودند. مدتى مديد به امارت حج كه اعظم امور اسلام وصنومرتبه خليفه وامـام اسـت لواى ريـاسـت ديـن ودنـيا برافروخته ودر حجر يمانى كه مقام ركن ايمانى است مراسم اسلام به جا آورده ودر عرفات عرفان قدم صدق نهاده وروى بر صفه صفا ومروه مروت آورده.(13)
آيـة اللّه علامه حلى در (كتاب خلاصه) گفته كه مير را مصنفات بسيار است كه ما آن را در (كـتـاب كـبـيـر عـ (خود ذكر كرده ايم وعلماى اماميه از زمان اوتا زمان ما كه شـشـصـد ونـود وسـه از هـجـرت گذشته است استفاده از كتب او مى نموده اند واوركن ايشان ومـعـلم ايـشـان اسـت قـَدَّسَ اللّهُ رُوحَهُ وَ جزاهُ عَنْ اَجْدادِهِ خَيْرَ الجَزاء.(14) ووجه تـلقـّب اوبـه عـلم الهـدى بـر وجـهـى كـه شـيـخ اجـل شـهـيـد در (رسـاله چـهـل حـديـث) وغيره بيان نموده اند آن است كه محمّد بن الحسين بن عبدالرحيم كه وزير قـادر عـبـاسـى بـود در سال چهارصد وبيست و بيمار شد وبيمارى اوممتد گرديد تا آنكه حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليه السلام را در خواب ديد كه به اومى گويد به علم الهدى بگوى كه بر تودعايى بخواند تا شفا يابى، محمّد مذكور گويد كه از اوپرسيدم كه كـيـسـت عـلم الهـدى؟ فـرمـودنـد: عـلى بـن الحـسـيـن المـوسـوى، آنـگـاه رقـعـه اى مشتمل بر التماس دعاى اجابت مؤ دّى به خدمت مير نوشت ودر آنجا همان لقب را كه در خواب ديـده بـود درج نـمود، وچون آن نوشته به نظر مير رسيد از روز هضم نفس خود را لايق آن لقـب شريف نديد ودر جواب وزير نوشت: اَللّه اَللّه فى اَمْرى فَاِنَّ قَبُولى لِهاذا اللَّقَب شـِنـاعـَةٌ عـَلىَّ، وزيـر بـه عـرض رسـانـيـد كه واللّه من ننوشته ام به خدمت شما الاّ آنچه اميرالمؤ منين عليه السلام مرا به آن امر كرده بود وبعد از آنكه وزير به بركت دعاى مير مـرتـضـى شـفـا يـافـت صـورت واقـعـه را به قادر خليفه عباسى عرض كرده واباى مير مـرتـضـى را از آن لقـب، مـذكـور سـاخـت. قـادر بـه مـيـر مـرتـضـى گـفـت كـه قـبـول كـن اى مـيـر مـرتـضـى، آنچه جد تو، تورا به آن ملقب ساخته وحكم شد كه منشيان بـلاغت نشان آن را در القاب او داخل سازند واز آن زمان به آن لقب مشهور شد.(15) ووجـه تـوصـيـف آن جـنـاب به (ثمانينى) براى آن است كه بعد از وفاتش هـشتاد هزار مجلد كتاب گذاشت از مقروات ومصنفات ومحفوظاتش، وتصنيف كرد كتابى مسمى به (ثمانين) وعمر كرد هشتاد ويك سال.(16)
ودر (عمدة الطالب) است كه ديدم در بعض تواريخ كه خزينه كتاب سيد مرضى مـشتمل بود بر هشتاد هزار مجلد ومن نشنيدم به مثل اين مگر آنچه كه حكايت شده از صاحب بن عـبـاد كـه فخرالدوله ابن بويه اورا طلبيد براى وزارت، او در جواب نوشت كه من مردى هـسـتم طويل الذّيل وحمل كتابهاى من محتاج است به هفتصد شتر، يافعى گفته كه كتابهاى اوصـد وچـهـارده هـزار مـجـلد بـوده، وقـاضـى عـبـدالرحـمـن شـيـبـانـى فـاضـل، كـتـابـخـانـه اش از هـمـه تـجـاوز كـرده بـود ومـشـتمل بود بر صد وچهل هزار مجلد. ونقل شده كه مستنصر در كتابخانه مستنصريه هشتاد هـزار مـجـلد وديعه نهاده بووظاهر آن است كه چيزى از آنها باقى نمانده، واللّه الباقى.(17)
وبالجمله؛ سيد مرتضى بعد از وفات برادرش سيد رضى، نقابت شرفاء وامارت حاج وقـضـاء قـضـات بـه وى مـنـتـقـل شـد ومـدت سـى سـال بـه هـمـيـن حـال بـاقى بود تا در سنه چهارصد وسى وشش وفات فرمود، وآن جناب را دخترى بوده اسـت نقيه فاضله جليله كه روايت مى كند از عمويش سيد رضى وروايت مى كند از او، شيخ عبدالرحيم بغدادى معروف به (ابن اخوّة) كه يكى از مشايخ اجازه قطب راوندى است.(18)
شرح حال سيد رضى رحمه اللّه
(وَ اما السيّد الرّضىّ، فَهُوَ الشَّريفُ الا جَلُّ مُحَمَّدُ بْن الحُسَين الموسوى)، كُنيَت شريفش ابوالحسن، لقب مرضيش رضى وذوالحسبين، برادر مير مرتضى علم الهدى، نقيب عـلويـه واشـراف بـغـداد بـلكـه قـطب فلك ارشاد ومركز دايره رشاد بود، صيت بزرگى وجـلالت اورا گـوش مـلك شـنـيـده وآوازه فـضـل وبـلاغـت اوبـه ايـوان فلك رسيده، اشعار دلپـذيـرش دسـت تـصـرف از دامـن فـصـاحـت آرايى در شاخ بلند سحر آزمايى زده وپاى تـرقـى از حـضـيـض بـلاغـت گـسـتـرى بـر ذروه شـاهـق مـعـجـزه پـرورى نـهـاده پـايـه فـضـل وكـمـال ومعانى وافضالاواز آن گذشته كه زبان ثنا ومدحت از كنه رفعت آن عبارت تواند كرد، چه ظاهر است كه چون جمال بغايت رسد دست مشاطه بيكار ماند وچون بزرگى به حد كمال كشد بازار وصافان شكسته گردد:
ز روى خوب تومشّاطه دست باز كشيد

كه شرم داشت كه خورشيد را بيارايد.(19)

ابـن كـثـيـر شـامـى گـفـتـه كـه مـيـر رضـى الدّيـن بـعـد از پـدر، نـقـيـب علويه بغداد شد واوفاضل وديندار بود ودر فنون علم ماهر بود وسخى وجواد وپرهيزكار بود وشاعر بى نـظـيـر بـود تـا آنـكـه گـفـته كه اواشعر قريش بوده در پنجم محرم سنه چهارصد وشش وفـات يـافـت وفـخـرالمـلك وزيـر سـلطان بهاءالدوله ديلمى وقضات واعيان بر جنازه او حـاضـر شـدنـد ووزير مذكور بر اونماز گزارد وبعد از آن منصب نقايت اوبا ديگر مناصب عليّه شرعيه مانند امارت حج وغيره به برادر بزرگ اومير مرتضى مفوض ‍ شد.
ومـيـر مـرتـضـى وابـوالعـلاء مـعـرّى وبـسـيـارى از افاضل شعراء در مرثيه اواشعار خوب گفتند واز جمله مرثيه معرّى اين يك بيت است:
تَكْبيرتانِ حِيالَ قَبْرِكَ لِلْفَتى

مَحْسوبَتانِ بِمعُمْرَةٍ وَ طَوافٍ

انتهى.(20)
مـصـنـفـات آن بـزرگـوار در نـهـايـت جـودت وامـتـيـاز اسـت از جـمـله: (حـقـايـق التـنـزيـل) و (مجازات القرآن) و (مجازات النبويه) و (خصائص الائمـة) وكـتاب (نهج البلاغه) است كه در اجازات از آن به (اخ ‌القرآن) تـعـبـيـر مـى كـنـند چنانكه از صحيفه سجاديه به (اخت القرآن)؛ وشروح بسيار بر آن شده الى غير ذلك.
ثـعـالبى در وصف سيد رضى گفته كه حفظ كرد قرآن را بعد از سى سالگى به مدت كمى وعارف بود به فقه وفرائض به معرفت قويه، ودر لغت وعربيت امام وپيشوا بود. وابوالحسن عمرى گفته كه ديدم تفسير اورا بر قرآن ويافتم آن را احسن از همه تفاسير، وبـود بـه بـزرگـى تفسير ابوجعفر طوسى يا بزرگتر وآن جناب صاحب هيبت و جلالت وورع وعـفـت وتـقـشـّف بـود ومـراعـات مـى كـرد اهـل وعـشـيـره خـود را واواول طـالبـى اسـت كـه قـرار داد بـر خـود سـواد را وبـود عـالى هـمـت وشـريـف النـّفس قـبـول نـمـى كـرد از احـدى صـله وجـايـزه تـا آنـكـه رد كـرد صله وجايزه هاى پدر خود را وقبول نكرد، وكافى است همين مطلب در شرف نفس وبلندى همت او، وپادشاهان بنى بويه هـرچـه كـردنـد كـه قـبـول كـنـد از ايـشـان عـطـا وجـايـزه قـبـول نـفـرمـود وخـشـنـود مـى گشت به اكرام وصيانت جانب واعزاز اتباع واصحابش انتهى.(21)
وبـدان كـه (نقيب) در لغت به معنى كفيل وامين وضامن وشناساننده قوم است ومراد از نـقـيـب كـه در تـرجـمـه سـيدين ووالد ايشان ذكر شده آن است كه امور شرفاء وطالبيين را كـفـالت نمايد وانساب ايشان را حفظ كند از اينكه كسى از آن سلسله خارج شود يا خارجى در آن داخل شود.
وبـدان نـيـز كـه سـيـد رضـى را فـرزنـدى اسـت بـسـيـار جليل وعظيم الشاءن مسمى به عدنان، قاضى نوراللّه در وصف اوگفته: السيد الشريف المـرضـى ابـواحـمـد عـدنـان بـن الشـريـف الرضـى المـوسـوى شـريـف بـطـحـاى فـضـل وكـرم ونـقـيـب مـشـهد دانش بود، لواى علوشان وسموّ مكان اوبه سماى رفعت وسماك عـلونـسـبـت احـمـدى رسـيـده وبـر خـلعت حشمت واحترام واعلانزاهت طهارت (اِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيرا) (22) كشيده.
شعر:
تفاخر نموده به اوآل هاشم

تظاهر فزوده به اوآل حيدر

به اجداد اوعز بطحا ويثرب

به اسلاف اوفخر محراب ومنبر

بـعـد از وفـات عـم خـود مـيـر مـرتـضى رضى اللّه عنه متولى نقابت علويه شد وسلاطين آل بـويـه اورا تـعـظـيم بسيار مى نمودند، وابن حجاج شاعر بغدادى را در مدح او قصايد بسيار است.(23)
وامـا ابـوعـبـداللّه احمد بن موسى الا برش برادر ابواحمد نقيب والد سيدين، پس از اعقاب اوست سيدى جليل ابوالمظفر هبة اللّه ابن ابى محمّد الحسن بن ابى البركات سعداللّه بن الحـسـيـن بـن ابـى مـحـمـّد الحـسـن بـن ابـى عـبـداللّه احمد بن موسى الا برش بن محمّد بن ابـوسـبـحـه مـوسـى بـن ابـراهـيـم بـن الا مـام مـوسـى الكـاظـم عـليـه السـلام، عـالم فـاضـل صـالح عـابـد مـحـدث كـامـل صـاحب كتاب (مجموع الّرائق من ازهار الحدائق) معاصر علامه حلى رحمه اللّه است. صاحب (عمدة الطالب) گفته كه ابوالمظفر هبة اللّه جـد سـادات مـوسـوى بـغـداد اسـت و ايـشـان بـيـتـى جـليـل بـودند، لكن فاسد كردند انساب خود را به آنكه زن گرفتند از كسانى كه مناسب ايشان بودند، واز احفاد احمد اكبر بن موسى ابوسبحة بن ابراهيم بن الا مام موسى الكاظم عليه السلام شمرده شد سيد احمد رفاعى كه از مشايخ طريقه شافعيه واصحاب كرامات معدوده است ووفات كرده در بيست دو جمادى الاولى سنه پانصد وهفتاد وهشت در ام عبيده (وآن بـر وزن سـفينه) دهى است نزديك واسط ومدفون شده در قبه جد مادريش شيخ يحيى كبير بـخـارى انـصـارى.(24) واز احـفـاد ابـراهـيم عسكر بن موسى ابوسبحه است ابـواسـحـاق ابـراهيم بن الحسن بن على بن المحسن بن ابراهيم عسكر كه شرف الدوله بن عضدالدوله اورا ولايت نقابت طالبيين داد واونقيب النقباء مى خواندند واورا اولاد واعقاب است. واز جـمـله ايـشـان اسـت احـمـد بـن اسـحـاق كـه اعـقـاب اوبـه قـم و آبـه بـودنـد، ومـحـتـمـل اسـت قـبـرى كـه در قـم واقـع اسـت در بـازار مـقـابـل بـاب شـمـالى مسجد امام ومعروف است به قبر احمد بن اسحاق همين احمد بن اسحاق مـوسـوى بـاشـد نـه احـمد بن اسحاق اشعرى كه قبرش در حلوان است كه معروف است به پـل ذهـاب، وبـيـايـد ذكر اودر اصحاب حضرت عسكرى عليه السلام واز احفاد حسين قطعى اسـت آقا سيد صدرالدّين عاملى، ومناسب است كه ما در اينجا به مختصرى از ترجمه ايشان اشاره كنيم:
ذكر سيد جليل وعالم نبيل آقا سيد صدرالدّين عاملى اصفهانى
وهـوالسـّيـد الشـّريـف مـحـمـّد بـن سـيـد صـالح بـن محمّد بن ابراهيم شرف الدّين بن زين العـابـدين بن نورالدّين بن على نورالدّين بن حسين بن محمّد بن حسين بن على بن محمّد بن ابـى الحـسـن تاج الدّين عباس بن محمّد بن عبداللّه بن احمد بن حمزة الصغير بن سعداللّه بـن حمزة الكبير محمّد ابى السعادات بن محمّد بن عبداللّه بن محمّد بن ابى الحسن على بن عـبـداللّه بـن ابـى الحـسن محمّد المحدث بن ابى الطيب طاهر بن الحسين القطعى بن موسى ابـى سـبـحـة بـن ابـراهـيـم المترضى بن الا مام موسى الكاظم عليه السلام سيد الفقهاء الكـامـليـن وسـنـد العـلمـاء الراسـخـيـن، افـضـل المـتـاءخـريـن واكمل المتبحرين، نادرة الخلف وبقية السلف، ذوالبيت العالى العماد و الحسب الرفيع الا بـاء والا جـداد؛ ووالده اش دخـتـر شـيـخ عـلى بـن شـيخ محى الدّين بن شيخ على سبط شهيد ثـانـى اسـت ووالدش سـيـد سـنـد وركـن مـعـتـمـد آقـا سـيـد صـالح سـبـط شـيـخـنـا الا جـل شـيـخ حـر عاملى است؛ چه آنكه والد ماجدش آقا سيد محمّد تلمّذ كرده بر شيخ حرّ عاملى وتـزويـج كرده كريمه اورا وحق تعالى روزى فرموده او را از آن مخدره جليله سيد صالح كـه از اعـلام عـلماء عصر خود ومرجع رياست اماميه در بلاد شاميه بوده، ولادتش سنه هزار وصـد وبـيـسـت ودووهجرتش از جبل عامل به عراق به سبب ظلم وتعديات احمد جزّار در سنه هزار وصد ونود وهفت بوده در نجف اشرف سكنى گرفت ودر سنه هزار ودويست وهفده وفات كـرد. ونـيـز از بطن كريمه شيخ حرّ عاملى است برادر سيد صالح سيد محمّد شرف الدّين ابـوالسـّادد الا شـراف آل شـرف الدّيـن كـه در بـلاد جـبـل عـامـل مـى بـاشـنـد واز ايـشـان اسـت سـيـد جـليـل، عـالم فـاضـل، مـحـدث كـامـل، آقـا سـيـد عـبـدالحـسـيـن بـن شـريـف يـوسـف بـن جـواد بـن اسماعيل بن محمّد شرف الدّين كه صاحب مصنفات قائقه ومؤ لفات نافعه جليله است كه از جـمـله آنـهـا اسـت (فـصـول المـهـمـة فـى تـاءليف الا مة) و (الكلمة الغراء فى تـفـضـيل الزهراء عليها السلام) كه در صيدا طبع شده وغير ذلك ومن زيارت كردم اين سيد شريف را در بيروت. (اَدامَ الْبارى بَرَكاتِ وُجُودِهِ الشَّريفِ وَ اَعانَهُ لِنُصْرَةِ الدِّينِ الْحَنيفِ).
وبـرادر سـيـد صـدرالدّيـن سـيد جليل وعالم نبيل آقا سيد محمدعلى والد سيد علامه آقا سيد هـادى اسـت كـه والد سـيـد سـنـد مـحـدث جـليـل وعـالم فـاضـل كـامـل نـبـيـل، البـحـر الزّاخـر والسـحـاب المـاطـر، البـارع الخـيـر المـاهـر، كنز الفـضـائل ونـهـرهـا الجـارى شـيخنا الا جل السيد ابومحمّد حسن بن الهادى است كه ترجمه ايشان را در كتاب (فوائد الرضوية) نگاشتم.(25)
وبـالجـمله؛ سيد صدرالدّين در حجر والدش تربيت شده ودر سنه هزار وصد ونود وهفت از جـبل عامل به اتفاق والدش به عراق آمد ودر نجف ساكن شدند، ودر سنه هزار ودويست وپنج كه سنش به دوازده سال رسيده بود كربلامشرف شد وبه درس استاد اكبر آقاى بهبهانى ودرس علامه طباطبائى بحرالعلوم حاضر شد.
گـويـنـد سـيـد بحرالعلوم مشغول به نظم (درّه) بود وهرچه به نظم در مى آورد بـر اوعرضه مى فرمود به جهت مهارت اودر فن شعر وادب، ودر سنه هزار ودويست وده از صاحب (رياض)، اجازه طلبيد، سيد (رياض) اورا اجازه داد وتصريح كرد به اجتهاد اودر احكام وشيخ اكبر صاحب (كاشف الغطاء) دختر خود را تزويج اونمود وحـق تـعـالى آقا سيد محمدعلى معروف به آقا مجتهد را كه نادره عصر ويگانه دهر بود از آن مـخـدره بـه او مـرحـمـت فرمود وبعد از چندى كه ساكن نجف اشرف بود به عزم زيارت حـضـرت امـام رضـا عليه السلام به خراسان سفر كرد وطريق مراجعت را از يزد واصفهان قـرار داد، وچـون بـه اصـفـهـان رسـيد در آنجا اقامت فرمود ومرجع تدريس وقضا گرديد، جـمـاعـتـى از عـلمـا بـر اوتـلمـّذ كـردنـد، واز جمله شيخ الطائفة علامه انصارى وسيد صاحب روضـات وبـرادرش وآقـا سـيـد مـحـمـّد شـفـيـع صـاحـب روضـه، وايـن سـيـد جليل، بكاء وكثير المناجات بوده.
نـقـل شـده كـه شـبـى از شـبـهاى ماه رمضان داخل حرم اميرالمؤ منين عليه السلام شد، بعد از زيـارت نـشـست پشت سر مقدس وشروع كرد به خواندن دعاى ابوحمزه همين كه شروع كرد به كلمه (اِلهى لاتُؤَدِّبْنِى بَعُقُوبَتِكَ) گريه اورا گرفت و پيوسته اين كلمه را مـكـرر كـرد وگـريـه كـرد تـا غـش كـرد واورا از حـرم مطهر بيرون آوردند! ودر امر به معروف ونهى از منكر بسيار ساعى بود واقامه حدود به اصفهان مى نمود وچندان معصيت در نظرش عظيم بود كه گويند وقتى چنان اتفاق افتاد كه حاضر شد در مجلسى كه برپا شده بود براى عزاء حضرت سيدالشهداء عليه السلام وارواحنا فداه ودر آن مجلس جماعتى از اعـيـان واشـراف بـودنـد نـاگـاه وارد شد در آن مجلس يكى از شاهزادگان كه ريشش را تـراشـيـده بـود چون نظرش به صورت اوافتاد فرمود كه: (حَلْقُ اللِّحْيَةِ مِنْ شَعارِ المـَجـُوسِ وَ صـارَ مـِنْ عـَمـَلِ اَهـْلِ الْخـِلافِ)؛ تـراشـيـدن ريـش از شـعـار گـبـران وعـمـل اهـل خـلاف اسـت واين مرد ريش خود را تراشيده وآمده در اين مجلس كه منعقد شده براى عـزاى سـيدالشهداء عليه السلام و منى مى ترسم كه هرگاه روضه خوان بالاى منبر رود وايـن مـرد در ايـنـجـا بـاشـد سـقـف فـرود آيـد، پـس در آن مجلس نماند وبيرون رفت، واين بزرگوار زاهد وقانع وكثير العيال بود، وبه همان نحوكه در نجف زندگانى مى كرد در اصـفـهان نيز زندگانى كرد و در آخر عمر ضعف واسترخانى در اعضايش عارض شد شبيه به فلج ودر خواب ديد كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به وى فرمود كه توميهمان مـنـى در نـجـف، دانـسـت كه وفاتش نزديك است، از اصفهان حركت كرد به نجف اشرف ودر سـنـه هـزار ودويـسـت وشـصت وچهار در آنجا وفات كرد ودر حجره اى كه در زاويهئ غربيه صـحـن مـطهر است متصل به باب سلطانى به خاك رفت. ودر آن حجره جماعتى مدفونند از اكـابر علماء اعلام وفقهاء عاليمقام مانند مرحوم خلد مقام عالم ربانى و زنده جاودانى جناب حـاج مـلافـتـحـعـلى سـلطـان آبادى ومرحوم مغفور حاج ميرزا مسيح تهرانى قمى كه در همان سـال وفـات سـيـد وفـات كـرد وجـناب شيخ اجل اكمل عالم زاهد جامع فنون عقليه ونقليه، حـاوى فـضـايـل عـمليه وعلميه، صاحب نفس ‍ قدسيه وسمات ملكوتيه ومقامات عليه، عالم ربـانـى وابـوذر ثـانـى آقـا شـيـخ مـحـمـّد حـسـيـن اصـفـهـانـى والد شـيـخـنـا الا جـل، طـود الفضل والا دب، وارث العلم عن اب فاب، جناب آقا شيخ محمّد رضا اصفهانى ـ دام ظـلّه ـ؛ وآقـا سـيـد صـدرالدّيـن را مصنفات بسيار است كه در (روضات الجنات) و (فوائد الرضويه) مذكور است وصاحب روضات ترجمه اورا نگاشته وگفته كه نهايت شفقت با من داشت واعانت كرد مرا بر تصنيف روضات؛(26) وبالجمله؛ روايـت مـى كـنـد از والد مـاجـدش از جـدش سيد محمّد از شيخ حر عاملى، ومن روايت مى كنم از شـيـخ خـود ثـقـة الا سلام نورى از علامه انصارى از آن بزرگوار، پس روايت من از صاحب وسـايـل از طـريـق اوپـنـج واسـطـه اسـت. واولاد واحـفـادش عـلمـا وفـقـهـا و افـاضـل مـى بـاشـنـد وچون مقام گنجايش ذكر آنها را ندارد اكتفا مى كنيم به ذكر فرزند جـليـلش مـرحـوم حـجـة الا سـلام آقـاى صـدر واقـصار مى كنيم در ذكر اوبه آنچه سيدنا الا جـل ابـومـحـمـّد آقـا سـيـد حـسـن در (تـكـلمـه امـل الا مـل) نـگـاشـته فرموده السيد اسـمـاعيل بن السيد صدرالدّين پسر عم والد مؤ لف اين كتاب حجة الا سلام معروف به آقا سـيـد اسـمـاعـيـل يـكـى از مـراجـع امـامـيـه اسـت در احـكـام ديـنـيـه عـالم فـاضـل، فـقـيه اصولى، محقق فكور است، در سنه هزار ودويست وهشتاد وپنج متولد شده ووالدش در سـنـه هزار ودويست وشصت وچهار وفات كرده ودر حجر برادر اكبرش آقا مجتهد تـربـيـت شـده ونـظـر به پاكى طينت وحسن استعداد وعلو فهمش نگذشت مگر زمان كمى كه حـاضـر شـد در درس حـجـة الا سـلام آقـا شـيـخ مـحـمـّدبـاقـر بـن شـيـخ محمّد تقى، وشيخ بـذل هـمـت فـرمـوده فرمود در تربيت اوتا آنكه تفوق پيدا كرد بر ابناء عصر خود، پس مهاجرت كرد به نجف اشرف در سنه هزار و دويست وهشتاد ويك وتلمذ كرد بر جناب حجة الا سـلام مـيـرزاى شـيـرازى وشـيـخ رازى وشـيـخ مـهـدى آل كـاشـف الغطاء وبعد ا>X.فـاضـل جـليـل، اديـب كـامـل وسـيـد فـاضـل ومـهـذب كـامـل، آقـا سـيـد صـدرالدّيـن نزيل مشهد رضوى وغير ايشان، زاد اللّه فى توفيقهم. انتهى.(27)
واما عباس بن موسى بن جعفر عليه السلام پس از ملاحظه نسخه وصيت نامه پدرش موسى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام كـه در (عيون اخبار الرضا عليه السلام) است قدح در اووقلت معرفتش به امام زمانش حضرت امام رضا عليه السلام معلوم مى شود واگر مقام را گـنـجـايـش ذكـر بـود آن وصـيـت نـامـه را نـقـل مـى كـردم لكـن ايـن مـخـتـصـر را مجال ذكر نيست واللّه العالم.
وجـنـاب سـيـد العـلمـاء والفـقـهـاء آقـاى سيد مهدى قزوينى در مزار (فلك النجاة) فـرمـوده كـه از اولاد ائمـه دوقـبرى است مشهور در مشهد امام موسى عليه السلام از اولاد آن حضرت لكن معروف نيستند وبعضى گفته اند كه يكى از آن دوقبر، عباس پسر امام موسى عـليـه السلام است كه در حق اوقدح شده، انتهى. و اعقاب عباس فقط از پسرش قاسم بن عـبـاس اسـت، صـاحـب (عمدة الطالب) نقل كرده كه قاسم بن عباس بن موسى عليه السـلام قـبـرش بـه شـوش در سـواد كـوفـه مـشـهـور اسـت وبـه فضل مذكور است.(28)
وامـا قـاسـم بـن مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام پـس سـيـدى جـليـل القـدر بـوده وكافى است در جلات شاءن اوآن خبرى كه ثقة الا سلام كلينى در (كـافـى) در بـاب اشـاره ونـص بـر حـضـرت رضـا عـليـه السـلام نـقـل كـرده از يـزيـد بن سليط از حضرت كاظم عليه السلام در راه مكه ودر آن خبر مذكور اسـت كـه آن حـضـرت به او، فرمود: خبر دهم تورا اى اباعماره، بيرون آمدم از منزلم پس وصـى قـرار دادم پـسـرم فـلان ر، يعنى جناب امام رضا عليه السلام را وشريك كردم با اوپـسران خود را در ظاهر ووصيت كردم به اودر باطن، پس اراده كردم تنها اورا واگر امر راجـع بـه سـوى مـن بود هر آينه قرار مى دادم امامت را در قاسم پسرم به جهت محبت من اورا ومـهـربـانـى مـن بـر اوو لكـن ايـن امـر راجـع بـه سـوى خـداونـد ـ عـز وجل ـ است قرار مى دهد آن را هر كجا كه مى خواهد. الخ.(29)
ونيز شيخ كلينى روايت كرده كه يكى از فرزندان امام موسى عليه السلام را حالت موت روى داد وآن حـضـرت بـه قـاسم فرمود كه اى پسر جان من! برخيز ودر بالين برادرت سـوره والصـافات بخوان، قاسم شروع كرد به خواندن آن سوره مباركه تا رسيد به آيـه مـبـاركـه (ءَاَنْتُمْ اَشَدُّ خَلْقا اَمْ مَنْ خَلَقْنا) (30) كه برادرش از سـكرات موت راحت شد وجان تسليم كرد.(31) واز ملاحظه اين دوخبر معلوم مى شـود كـثـرت عـنـايـت حـضـرت امـام مـوسـى عـليـه السـلام بـا قاسم، و قبر قاسم در هشت فـرسـخـى حـله اسـت ومـزار شـريـفـش زيـارتـگـاه عـامه خلق است و علما واخيار به زيارت اوعـنـايـتـى دارنـد. وسـيـد بـن طـاوس تـرغـيـب بـه زيارت اونموده است؛ وصاحب (عمدة الطالب) گفته كه قاسم عقب نياورده.(32)
وامـا اسـمـاعـيـل بـن مـوسـى الكـاظـم عـليـه السـلام، پـس سـيـدى اسـت جـليـل القـدر واگـر چـه عـلماء رجال اشاره به جلالت اونكرده اند لكن كافى است در مدح اوروايـتـى كـه شيخ نقل كرده در حال ثقه جليل القدر صفوان بن يحيى، كه چون صفوان در سـنـه دويـسـت وده در مـدينه از دنيا رحلت كرد حضرت امام محمّدتقى عليه السلام كفن و حـنـوط بـراى اوفـرسـتـادنـد وامـر كـردنـد اسـمـاعـيـل بـن مـوسـى را كـه بـر اونـمـاز گـزارد.(33) واسـتـاد اكـبـر آقـاى بهبهانى رحمه اللّه در (تعليقه) فرموده كه كثرت تصانيف اسماعيل اشاره مى كند به مدح اووشايد مراد آن مرحوم از كثرت تـصـانـيـف او (كـتـاب جـعـفـريـات) بـاشـد كـه مـشـتـمـل اسـت بـر جـمـله اى از كـتـب فـقـهـيـه وجـمـيـع احـاديـث ان الاّ قـليـل بـه يـك سـنـد اسـت كـه تـمـام را از پـدران بـزرگـواران خـود از رسـول خـدا صـلى اللّه عـليه وآله وسلم روايت كرده است وشيخ مرحوم محدث نورى رضى اللّه عـنـه در خاتمه (مستدرك) اشاره به آن فرموده وآن كتاب در نهايت اعتبار است وتـمـام آن در (مـسـتـدرك وسـائل) درج شـده.(34) وايـن اسماعيل ساكن در مصر بوده واولادش در آنجا بودند وپسرش ابوالحسن موسى از علماء مؤ لفـين است ومحمّد بن محمّد بن اشعث كوفى در مصر (كتاب جعفريات)، را از او، از اسـمـاعـيـل پـدرش ‍ روايـت مـى كـنـد وپـسـر مـوسـى عـلى بـن مـوسـى بـن اسـمـاعـيـل هـمـان اسـت كـه در ايـام مـهـتـدى عـبـداللّه بـن عـزيـز عـامـل طـاهر اورا با محمّد بن حسين بن محمّد بن عبدالرحمن بن قاسم بن حسن بن زيد بن حسن بـن عـلى بـن ابـى طـالب عـليـه السـلام بـه سـامـراء حـمـل كـرد ودر آنـجـا مـحـبـوسـشـان نـمـودنـد وبـودنـد تـا هـر دودر مـحـبـس  بـمـردنـد واسـمـاعـيـل بـن مـوسـى عـليـه السـلام را پـسـرى ديـگـر اسـت مـحـمـّد نـام كـه طـول عـمـر داشـتـه بـه حدى كه در (غيبت شيخ طوسى) در وصف اوفرموده: وَ كانَ اَسَنَّ شَيْخِ مِنْ وُلْد رَسُولِ اللّهِ صلى اللّه عليه وآله وسلم وهم فرموده كه او ملاقات كرده امام زمان عليه السلام را در مابين مسجدين.(35)
ذكـر احـمـد بـن مـوسـى الكـاظـم عـليـه السلام معروف به (شاء چراغ) مدفون در شيراز وبرادرش محمّد بن موسى عليه السلام
شـيـخ مـفـيـد فـرمـوده كـه احـمـد بـن مـوسـى سـيـدى كـريـم وجليل وصاحب ورع بوده و حضرت ابوالحسن موسى عليه السلام اورا دوست مى داشت ومقدم مـى داشـت، و يـك قـطـعـه زمـيـنى با آب آن كه معروف بود به يسيره به اوبخشيده بود، نـقـل شـده كـه احـمـد هزار مملوك از مال خويش آزاد نمود. خبر داد مرا شريف ابومحمّد حسن بن مـحـمـّد بـن يـحـيـى كـه گـفـت حـديـث كـرد مـرا جـدم كـه گـفـت: شـنـيـدم از اسـماعيل بن موسى عليه السلام كه مى گفت: بيرون رفت پدرم با اولاد خود به بعضى از امـلاك خـود بـه مـديـنـه، واسـمـاعـيـل اسـم آن ملك را ذكر كرد لكن يحيى فراموش كرد، اسـمـاعـيل گفت كه بوديم ما در آن مكان وبود با احمد بن موسى عليه السلام بيست نفر از خـدم وحـشم پدرم، اگر مى ايستاد احمد مى ايستادند با او، واگر مى نشست احمد مى نشستند بـا او، وعـلاوه بـر ايـن پـدرم پـيـوسـتـه نـظـر بـا اوبـود وپـاس اورا مـى داشـت واز اوغـافـل نـمى شد وما بر نمى گشتيم از آنجا تا آنكه احمد برگشت و طى كرد بيابان را از بين ما.(36)
فـقـيـر گـويـد: كـه ايـن احـمـد مـعـروف بـه (شـاه چـراغ) اسـت كـه در داخل شهر شيراز مدفون است ودر ظاهر نيز از جهت قبه وصحن وضريح وخدام وغيره تعظيم واحترام دارد واين احقر در سنه هزار وسيصد ونوزده در مراجعت از بيت اللّه الحرام از شيراز برگشتم ودر آن بلده تربت پاك اورا زيارت كردم واز باطن آن بزرگوار استمداد نمودم، ودر نـزديـكـى قـبـر آن جـنـاب مـزارى ديـگر است معروف است به مير سيد محمّد برادر آن حـضـرت. صـاحب (روضات الجنات) گفته كه در بعض كتب رجاليه است كه احمد مـدفـون بـه شـيـراز اسـت و مسمى است به سيدالسادات ودر اين زمان مشهور شده به شاه چـراغ، وبـه تـحـقـيـق بـه تـواتـر رسـيـده كـرامـات بـاهـره از مـرقـد طـاهـرش، پـس نـقـل كـرده كـلمـات اشـخـاصـى كـه تـصـريح كرده اند به آنكه احمد بن موسى در شيراز مدفون است.(37)
ومـحـمـّد بـن مـوسـى عـليـه السـلام بـرادر اعـيـانـى (38) احـمـد نـيـز مـردى جـليـل القـدر وصاحب فضل وصلاح بوده وپيوسته با وضووطهارت وصلاة بوده و شبها مـشـغول وضوونماز مى گشت وچون از نمازها فارغ مى شد ساعتى استراحت مى كرد، ديگر بـاره از خواب بر مى خاست ومشغول طهارت وصلاة مى گشت، باز لختى استراحت مى كرد بـاز بـر مـى خـاسـت ووضـومـى گـرفت ومشغول نماز مى گشت واين بود عادت اوتا صبح طـلوع مـى كـرد؛ چـنـانـچـه هـاشـمـيه كنيز رقيه دختر حضرت موسى بن جعفر عليه السلام نقل كرده وگفته كه هيچ گاهى من محمّد را ديدار نكردم مگر آنكه اين آيه را از كتاب خدا ياد مـى كـردم (كـانـوا قـَليـلا مِنَ اللَّيْلِ مايَهْجَعونَ) (39).(40) صـاحـب (روضات الجنات) در باب احمدين از (انوار) سيد جزائرى نـقـل كـرده احـمـد بن موسى عليه السلام كريم بود وامام حسين عليه السلام اورا دوست مى داشـت ومـحـمـّد بـن مـوسى صالح وورع بود وهر دومدوفونند در شيراز وشيعيان تبرك مى جـويـنـد بـه قـبرهاى ايشان وبسيار زيارت مى كنند ايشان را ومن زيارت كرده ام ايشان را بسيار.(41)
مـؤ لف گـويـد: كـه محمّد بن موسى عليه السلام را به جهت كثرت عبادتش محمّد عابد مى گـفـتـنـد. وعقب اواز پسرش سيد ابراهيم است كه اورا ابراهيم مجاب مى گفتند وسبب تسميه اوبـه مـجـاب چـنـانـچـه سـيـد تـاج الدّيـن بـن زهره گفته اين است كه در حرم سيدالشهداء داخل شد وعرض كرد (اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا)، شنيده شد صوتى در جواب او: (وَ عَلَيْكَ السَّلامُ يا وَلَدى)! (42) قبر شريفش در حاير مقدس است، واعقاب ابراهيم از سه فرزند است: محمّد حايرى واحمد در قصر ابن هبيره وعلى در سيرجان. واز اعـقـاب مـحـمـّد حـايـرى اسـت سـيد سند نسابه علامه امام الا دباء شمس الدّين شيخ الشرف ابـوعـلنـى فـخـار بن معدّ بن فخار بن احمد بن محمّد بن ابى الغنائم محمّد بن الحسين بن مـحـمـّد الحـايـرى بـن ابـراهـيـم المـجـاب بن محمّد العابدين بن الا مام موسى الكاظم عليه السلام كه از اكابر مشايخ عظام فقهاء كرام صاحب (كتاب الحجة على الذاهب الى تكفير ابى طالب) است.
ابـن ابـى الحـديـد مـعاصرش كه از علماء اهل سنت است در جزء چهاردهم شرح نهج البلاغه گـفـتـه كـه بعضى از طالبيين در اين عصر يعنى سيد فخار كتابى در اسلام ابى طالب تـصنيف كرده وبراى من فرستاد واز من خواست كه من به خط خودم چيز در صحت ووثاقت آن بـه شـعـر يـا نـثـر بـنويسم ومن چون در اسلام ابوطالب توقف داشتم جايز ندانستم حكم قطعى كنم به اسلامش وهم جراءت نكردم كه سكوت كنم از مدح وتعظيمش؛ زيرا كه من مى دانم اگر ابوطالب نبود اسلام برپا نمى شد ومى دانم كه حقش واجب است بر هر مسلمانى كه بيايد در دنيا تا روز قيامت پس نوشتم در پشت كتاب:
وَ لَوْلااَبُوطالِبٍ وَابْنُهُ

لَما مَثَلَ الدّينُ شَخْصا فَقاما

فَذاكَ بِمَكّةَ اوى وحامى

وذاك بِيَثْرِبَ جَسَّ الْحِماما

يعنى اگر ابوطالب وپسرش اميرالمؤ منين عليهم السلام نبودند كسى به خدمت دين اسلام نـمـى ايـسـتـاد، پس ابوطالب در مكه پناه داد وحمايت كرد از پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وسلم واميرالمؤ منين عليه السلام در مدينه دست بسود قضا وقدر مرگ ران يعنى در نصرت پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وسلم ويارى اسلام شمشير زد و جهاد كرد تا آنكه دين اسلام از ابوطالب وعلى بن ابى طالب عليهما السلام برپا شد.(43)
وبالجمله؛ روايت مى كند از سيد فخار والد علامه وسيد احمد بن طاوس ومحقق حلى واوروايت مى كند از شيخ جليل فقيه شاذان بن جبرييل قمى از عمادالدّين طبرى از مفيد ثانى از شيخ الطـايـفه ابوجعفر طوسى ـ رضوان اللّه عليهم اجمعين ـ و پدرش سيد شريف ابوجعفر معدّ (بـه تـحـريـك وتـشـديد دال) نقيب طاهر صاحب جاه عريض وبسط عظيم وتمكن تام بوده، واواسـت كـه بند بر بست بر شظ فلّوجه، وابوجعفر نقيب بصره اورا مدح كرده در اشعار خـويـش وچـون وفـات كـرد در نـظـامـيه بر اونماز خواندند ودر حاير دفنش نمودند، وسيد فخار پسرش اورا مرثيه گفت: بقوله:
اَبا جَعْفَرٍ اِمّا ثَوَيْتَ فَقَدْ ثَوى

بِمَثْواكَ عِلْمُ الدّينِ وَ الْحَزْمُ وَ الْفَهْمُ

سَيَبْكيكَ جُلُّ الْمُشْكِلِ الصَّعْبِ حَلُّهُ

بِشَجْوٍ وَ يَبْكيكَ الْبَلاغَةُ وَ الْعِلْمُ

وپـسـرش نـسـابـه وزيـنـت مـسـنـد نـقـابـه جـلال الدّيـن عـبـدالحـمـيـد بـن فـخار والد عالم جليل علم الدّين المرتضى على بن عبدالحميد استاد ابن معيّه استاد شيخ شهيد است.
ونـيـز از اعـقـاب مـحـمـّد حـايـرى اسـت سـيـد شـمـس الدّيـن مـحـمـّد بـن جمال الدّين احمد استاد شهيد قدس سره چنانچه در اجازه سيد محمّد بن حسن بن ابى الرضا العلوى تلميذ شيخ نجيب الدّين يحيى بن سعيد حلى مذكور است وآن اجازه اين است:
(بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحْيمِ، اِسْتَخَرْتُ اللّهَ تَعالى وَ اَجَزْتُ لِلسَّيِّدِ الْكَبيرِ الْمُعَظَِّم الْفـاضـِلِ الْفـَقـيـهِ الْحـامـِلِ لِكتابِ اللّهِ شَرَفِ الْعِتْرَةِ الطّاهِرَةِ مَفْخَرَ اْلاُسْرَةِ النَّبُويّهِ شـَمـسـِالدّيـنِ مـُحـَمَّدِ بـْنِ السِّيـْدِ الْكَريمِ الْمُعَظَّمِ الْحَسيبِ النَّسيبِ جَمالِالدّينِ اَحْمَدِ بْنِ اَبىِ الْمَعالِى جَعْفَرِ بْنِ عَلِىِّ اَبِى الْقاسِمِ بْنِ عَلْىِّ اَبِى الْحَسَنِ بْنِ عَلِىِّ اَبِى القاسِمِ بْنِ مـُحـَمَّدٍ اَبـِى الْحـَمْر بْنِ عَلىِّ اَبىِ الْقاسِمِ بْنِ عَلِىِّ اَبىِ الْحَسَنِ الحائِرىِّ بْن مُحَمَّدٍ اَبِى جَعْفَرِ الْحائِرىِّ بْنِ اِبْراهيمِ الْمُجابَ الصِّهْرِ الْعُمَرى اِبْنِ مُحَمَّدٍ الصَالِح ابْنِ الاِمامِ مُوسَى الْكاظِمِ عليه السلام.) (44)

ذكر حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام وذكر بعضى اعقاب او

ذكر حمزة بن موسى الكاظم عليه السلام وذكر بعضى اعقاب او
هـمـانـا حـمـزة بـن مـوسـى سـيـدى جـليل الشاءن بوده ودر نزديك شاهزاده عبدالعظيم عليه السلام قبرى است با بقعه عاليه منسوب به اوومزار عامه ناس است.
ودر روايـت نـجـاشـى اسـت: زمـانى كه حضرت عبدالعظيم در رى مخفى بود روزها روزه مى داشـت وشـبـهـا بـه نـماز مى ايستاد وپنهان بيرون مى آمد وزيارت مى كرد قبرى را كه در مـقـابـل قـبـر اواست وراه در ميان است ومى گفت: اين قبر مردى از فرزندان امام موسى عليه السـلام اسـت.(45) عـلامـه مـجـلسـى رحـمـه اللّه در (تحفة الزّائر) فـرمـوده كـه قـبـر شـريـف امـام زاده حـمزه فرزند حضرت موسى عليه السلام نزديك قبر حضرت عبدالعظيم است وظاهرا همان امام زاده باشد كه حضرت عبدالعظيم زيارت اومى كرده است، آن مرقد منور را هم زيارت بايد كرد، (46) انتهى.
واز صـاحـب (مجدى) نقل شده كه گفته حمزة بن امام موسى عليه السلام مكنّى به ابـوالقـاسـم اسـت وقـبـرش در اصـطـخـر شـيـراز مـعـروف ومـشـهـور ومـحـل زيـارت نـزديـك ودور اسـت. (47) واز (تـاريـخ عـالم آرا) نـقـل اسـت كـه گـفـته نسب سلسله جليله صفويه به حضرت حمزة بن موسى عليه السلام مـنـتـهـى مـى شـود.(48) ومـدفن آن امام زاده در قريه اى از قراى شيراز است و سـلاطين صفويه براى وى بقعه عاليه بنا نموده اند وموقوفات زياد قرار داده اند. ودر ترشيز هم جمعى اعتقاد كرده اند مقبره اى است از امام زاده حمزه.
فـقـيـر گويد: كه در بلده طيبه قم مزارى است معروف به شاهزاده حمزه وبه جلالت قدر معروف است واهل اين بلده را اعتقاد تمامى است به اوودر احترام واكرام او بسيار مى كوشند، واز بـراى اوصـحـن وقبّه وبارگاهى است، واز كلام صاحب (تاريخ قم) معلوم مى شـود كـه ايـن بـزرگـوار هـمـان حـمـزة بـن مـوسـى عـليـه السـلام اسـت؛ چـنـانـچـه در خـلال تـاريـخ سـادات رضـائيه كه در قم بودند ودر آنجا مدفون شدند گفته كه يحيى صوفى به قم اقامت كرد وبه ميدان زكريا ابن آدم رحمه اللّه، به نزديك مشهد حمزة بن مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام وطن ومقام گرفت وساكن بود الخ. وبدان كه حمزة بن موسى عليه السلام مكنّى به ابوالقاسم است وعقبش در بلاد عجم بسيار است از دوفرزند قاسم وحمزه.
وامـا عـلى بـن حـمـزه: صـاحـب (عمدة الطالب) گفته كه اوبدون اولاد از دنيا رفت واومدفون است در شيراز در خارج باب اصطخر، واز براى اومشهدى است كه زيارت كرده مـى شـود. وحـمـزه بـن حـمـزه مـادرش ام ولد بـوده واودر خـراسـان مقدم بوه وبزرگ مرتبه.(49) وقـاسـم بـن حـمـزه را عـقب از محمّد وعلى ومحمّد است؛ واز اعقاب محمدند، سـلاطـيـن صـفـويـه. وشـايـسـته باشد كه ما در اينجا به اسامى شريفه ايشان وتاريخ جلوس ووفات ايشان اشاره كنيم به جهت اداء بعض ‍ حقوق ايشان.
ذكر سلاطين صفويه موسويه
هـمـانـا سـلاطـيـن صفويه قريب دويست وسى سال سلطنت كردند وترويج دين و مذهب شيعه جـعـفـرى نـمـودنـد، اول ايـشان، شاه اسماعيل اول بود، وهوابن السلطان حيدر بن السلطان شيخ جنيد مقتول بن السلطان شيخ ابراهيم بن خواجه على مشهور به (سياه پوش) كـه در سـنـه هشتصد وسى وسه در بيت المقدس ‍ وفات كرد، ومزارش معروف شد به مزار شـيـخ العـجـم وهوابن شيخ صدرالدّين موسى بن قطب الا قطاب برهان الا صفياء الكاملين شـيـخ صفى الدّين ابوالفتح اسحاق اردبيلى كه سلاطين صفويه را به سبب انتسابشان بـه او، صـفـويـه گـفـتـنـد، در سـنـه هـفـتـصـد وسـى وپـنـج در اردبـيـل وفـات كـرد ودر آنـجـا به خاك رفت ونزد اودفن كردند جماعتى از اولاد واحفاد اورا مـانـنـد شـيـخ صـدرالدّيـن وشـيـخ زيـن الدّيـن وپـسـرش ‍ شـيـخ جـنـيـد وسلطان حيدر وشاه اسماعيل وشاه محمّد خدابنده وشاه عباس اول واسماعيل ميرزا وحمزه ميرزا وغير اينشان وهوابن سيد امين الدّين جبرئيل ابن سيد محمّد صالح ابن سيد قطب الدّين ابن صلاح الدّين رشيد بن سـيـد مـحـمّد الحافظ بن سيد عوض شاه الخواص ابن سيد فيروز شاه زرين كلاه ابن سيد نـورالدّيـن مـحمّد بن سيد شرف شاه بن سيد تاج الدّين حسين بن سيد صدرالدّين محمّد بن سـيـد مـجـدالدّيـن ابـراهـيـم بـن جـعـفـر بـن مـحـمّد بن اسماعيل بن ناصرالدّين محمّد بن شاه فـخـرالدّيـن احـمـد بـن سـيـد محمّد الا عرابى ابن ابومحمّد قاسم بن حمزة بن الا مام موسى الكاظم عليه السلام.(50)
شـاه اسـماعيل در مبداء امر با جماعتى از مريدان خود ومريدان آباء عرفاء راشدين خويش از بـلاد جـيـلان خـروج كرد ودر سنه نهصد وشش در حالى كه قريب به سن چهارده سالگى رسيده بود جنگ كرد تا بلاد آذربايجان را فتح وتسخير كرد و سلطنت پيدا كرد وامر نمود كه مذهب اماميه را ظاهر كنند وچون سنش به سى ونه سالگى رسيد وفات كرد وفرزندش شـاه طـهماسب بر اريكه سلطنت نشست، واين در روز دوشنبه نوزدهم رجب سنه نهصد وسى هجرى بود كه موافق است با كلمه (ظل) چنانكه گفته اند:
شاه انجم سپاه اسماعيل

آنكه چون مهر در نقاب شده

از جهان رفت وظل شدش تاريخ

سايه تاريخ آفتاب شده (51)

قبر آن جناب در اردبيل در جوار مزار آباء واجدادش است، وشاه طهماسب كه به جاى اونشست پـنجاه وچهار سال سلطنت كرد، وقزوين دارالسّلطنه اوبوده و معاصر بود با محقق كركى وشيخ حسين بن عبدالصمد وپسرش وشيخ بهائى رحمه اللّه ومحقق كركى كه نام شريفش شيخ على بن عبدالعالى وملقب است به نورالدّين ومروج مذهب ودين ومحقق ثانى ـ بلغه اللّه فـى الجـنـان الى اقـصى الا عالى ومنتهى الامانى ـ در عصر شاه طهماسب به عجم آمد وشاه مـقـدم اورا عـظـيـم شمرد وگفت: جناب شما اولى مى باشيد به ملك وسلطنت؛ زيرا كه شما نائب امام عليه السلام مى باشيد ومن از عمال شما مى باشم، وآن جناب نزد سلطان مرتبه عظيمه پيدا كرد، ونقل شده كه شاه به خط خود در حق اين بزرگوار نوشت:
بـِسـْمِ اللّهِ الرَّحـمانِ الرَّحيمِ چون از مؤ داى حقيقت انتماى كلام امام صادق عليه السلام (اُنـْظـُروا اِلى مـَنْ كـانَ مـِنـْكـُمْ قَدْ رَوى حَديثَنا وَ نَظَرَ فِى حَلالِنا وَ حَرامِنا وَ عَرَفَ اَحْكامَنا فـَارْضـُوا بـِهِ حـَكـَما فَاَنِّى قَدْ جَعَلْتُهُ حاكِما فَاِذا حَكَمَ بَحُكْمٍ فَمَنْ لَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُ فَاِنَّما بـِحـُكـْمِ اللّهِ اسـَتـَخـَفَّ وَ عـَلَيْنا رَدَّ وَ هُوَ رادُّ عَلَى اللّهِ وَ هُوَ عَلى حَدِّ الشِّرك) لايح وواضـح اسـت كـه مـخـالفـت حـكـم مجتهدين كه حافظان شرع حضرت سيدالمرسلين اند با شـرك در يـك درجه است پس هركه مخالفت حكم خاتم المجتهدين ووارث علوم سيدالمرسلين ونـائب الا ئمـة المـعـصـومين عليهم السلام (لايَزاَلُ كَاسْمِهِ الْعَلِىِّ عَلِيّا عالِيا) كند ودر مقام متابعت نباشد بى شايبه ملعون ومردود ودر اين آستان ملايك آشيان مطرود است وبه سـيـاسـات عـظـيـمـه و تـاءديـبـات بـليـغه مؤ اخذ خواهد شد. (كَتَبَهُ طَهْماسِب بن شاه اسْمعيل الصَّفَوِىّ الْمُوسَوى.) (52)
وحـكـايـت شـده كـه در عصر شريف اوسفير از سلطان روم بر شاه طهماسب وارد شد. اتفاقا روزى جـنـاب مـحـقق مذكور در مجلس سلطان تشريف داشتند سفير اورا بشناخت وخواست مابين خـود وشيخ، باب جدلى مفتوح كند، گفت: اى شيخ! تاريخ مذهب شما واختراع طريقه شما نهصد وشش است كه اول سلطنت شاه اسماعيل باشد واومطابق است با كلمه مذهب ناحق ودر اين، اشـاره اسـت بـه بـطـلان مـذهـب شـما. محقق بديهةً در جواب اوفرمود كه ما وشما عرب مى بـاشـيـم و بـايـد عـرب تكلم كنيم چرا مى گويى مذهب ناحق بگو (مَذْهَبُنا حَقٌ، فَبُهِتَ الَّذى كَفَرَ وَ بَقِى كَاَنَّما اُلْقِمَ الْحَجَرُ).
بـالجـمله؛ شاه طهماسب در پانزدهم شهر صفر سنه نهصد وهشتاد وچهار در قزوين وفات كرد واز اتفاقات آنكه جمله (پانزدهم شهر صفر) ماده تاريخ او شده وآثار حسنه وسـيـرت مـسـتـحـسـنـه اورا مـجـال ذكـر نـيـسـت. وبـعـد از اوپـسـرش شـاه اسـمـاعـيـل ثـانـى سـلطـان شـد واوبـر طـريـقـه اهـل سـنـت بـود وبـا اهـل ايـمـان وعـلمـا و سـادات بـد رفـتـارى مـى نـمود لاجرم سلطنتش طولى نكشيد وقريب يك سـال ونـيـم سـلطـنـت كـرد ودر شب سيزدهم شهر رمضان سنه نهصد وهشتاد وپنج در مجلس ‍ طـرب خـود نـاگـهـان خناق كرد وبمرد. آنگاه برادرش سلطان محمّد مكفوف معروف به شاه خـدابنده ثانى سلطان شد وده سال سلطنت كرد، پس تفويض كرد سلطنت را به فرزندش شـاه عـبـاس اول در سـنـه نـهـصـد ونـود وشـش كـه مـطـابـق اسـت بـا كـلمـه (ظـل اللّه)، پـس شـاه عـبـاس مـدت چـهـل وچـنـد سـال در كـمـال ابهت وجلالت سلطنت كرد ودر سنه هزار ونه پياده از اصفهان به مشهد مقدس مشرف شد ودر بيست وهشت روز اين مسافت بعيده را كه قريب به دويست فرسخ است پياده پيمود، صاحب (تاريخ عالم آرا) اين اشعار را در اين باب سروده:
غلام شاه مردان شاه عباس

شه والاگهر خاقان امجد

به طوف مرقد شاه خراسان

پياده رفت با اخلاص بيحدّ

تا آخر اشعار، ودر آخر گفته:
پياده رفت وشد تاريخ رفتن

ز اصفهان پياده (1009) تا به مشهد (53)

مـؤ لف گـويـد: كه از شاه عباس خيرات وآثار بسيار به يادگار مانده هر كه طالب است رجـوع كـنـد بـه (كتاب عالم آراء) وغيره، ميرداماد رحمه اللّه در (كتاب اربعة ايـام) خود فرموده كه پادشاه جمجاه مغفرت بارگاه شاه عباس رحمه اللّه در تمامى مـدت مـديـد كه با داعى دولت قاهره صحبت مى داشت اين ايام را به پاكيزگى وعبادت مى گـذرانـيـد وغـسـل مـى كـرد وروزه مـى داشـت وزيـارت مـاءثـوره را با فقير به جا مى آورد وتـصـدقـات بـسـيـار مـى فـرمـود، تـا آنـكـه فـرمـوده: وشـبـهـا بـا جـمـعـى مخصوص از اهل علم افطار مى كرد وبعد از افطار تا قريب نصف شب به صحبت علمى ومباحثات علما با يكديگر مجلس مى گذرانيد. انتهى.(54) سنه هزار وسى وهشت ودر شب بيست وچهار جمادى الاولى به مرض اسهال در مازندران وفات كرد.
وبـعـد از اونـبيره اش شاه صفى اول فرزند فرزندش صفى ميرزاى شهيد لباس ‍ سلطنت پـوشـيـده وچـهـارده سال سلطنت كرد ودر 12 صفر سنه هزار وپنجاه وسه وفات كرد ودر بلده طيبه قم به خاك رفت وقبر اودر جهت قبله روضه حضرت معصومه عليها السلام واقع اسـت واكـنـون داخـل روضـه شـده اسـت كـه زنـهـا از صـحـن زنـانـه داخـل آن مـكـان مـى شوند وزيارت مى نمايند حضرت معصومه عليها السلام را، سقف وديوار اومـزيـن اسـت بـه كـاشـى معرق بسيار ممتا واز بناهاى شاه عباس ثانى است (در كتيبه اين بـقـعـه سـوره مـبـاركـه يـُسـَبِّحُ للّهِ بـه خـط مـيـرزا مـحـمـدرضـا امـامـى در كـمـال حـسـن وخـوبـى نـوشـتـه شـده) وبـعـد از اوفـرزنـدش شا عباس ثانى به سن نه سـالگـى بـر اريـكـه سـلطـنـت قـرار گـرفـت ومـدت بـيـسـت وشـش سـال سـلطـنـت كـرد ورد سـنـه هزار وهفتاد وهشت در مراجعت از مازندران به اصفهان در دامغان وفات كرد جنازه اش را به قم رسانيدند ودر جوار حضرت معصومه عليها السلام در بقعه بـزرگـى جـنـب بـقعه پدرش اورا به خاك سپردند وبعد از اوفرزندش شاه صفى دوم در ششم شعبان سنه هزار وهفتاد وهشت بر تخت سلطنت آرميد.
محقق خوانسارى در مسجد جامع شاهى خطبه خوانده نثارها افشاندند واورا شاه سليمان گفتند وآن جناب پادشاهى بود با عدالت ودر سنه هزار وهشتاد وشش قبّه مطهره حضرت امام رضا عليه السلام را تعمير كرد وبر تذهيب آن افزود ودر سنه هزار وصد پنج وفات كرده در قم در بقعه نزديك بقعه شاه عباس به خاك رفت و سلطنت به فرزندش شاه سلطان حسين مـنـتـقـل گـرديـد واوآخـر سـلاطـيـن صـفويه بود و متصل شد دولت ايشان به فتنه افاغنه ومـحـاصـره ايـشـان شـهـر اصفهان را تا آنكه اهل شهر مضطر شدند ودروازه ها را گشودند افـاغـنـه بـه شـهـر ريـختند وخون جمله اى از اعيان وعظماء دولت صفويه را ريختند وشاه سلطان حسين را با برادران و فرزندانش حبس كردند.
وايـن واقـعـه در سـنـه هزار وصد وسى وهفت بود وپيوسته سلطان حسين در محبس ‍ بود تا سـلطـان مـحمود افغان مردود بمرد وسلطان اشرف منحوس به جاى وى نشست، پس به امر او، قريب پانصد حمام ومدرسه ومسجد را خراب كردند، و چون فتورى در دولت خود بديد از اصـفـهـان حـركـت كـرد وامـر كـرد شـاه سـلطـان حـسـيـن را در مـحبس هلاك كردند واورا بى غـسـل وكـفـن بـگـذاشـت واهل وعيال اورا اسير كرد واموالش را به غارت برد، واين واقعه در بـيـسـت ودوم مـحرم سنه هزار وصد و چهل بود، پس مردم بعد از زمانى نعش سلطان حسين را بـه قـم بـردنـد ودر جـوار عـمـه اش حضرت فاطمه عليها السلام نزديك پدرش به خاك سپردند.
وبـدان نـيـز كـه از اعـقـاب مـحـمّد بن قاسم بن حمزة بن امام موسى عليه السلام است سيد جـل خـاتـم الفـقـهـاء والمـجـتهدين ووارث علوم اجداده الطاهرين مقتدى الا نام و مرجع الخاص والعام مولانا الحاج سيد محمّد باقر بن محمّد تقى موسوى شفتى اصفهانى معروف به حجة الا سـلام تـلمـيـذ جـناب بحرالعلوم ومحقق قمى وآقا سيد محسن واقا سيد على ـ رضوان اللّه عـليـهـم اجـمـعـيـن ـ جـلالت شـاءنـش زيـاده از آن اسـت كـه ذكـر شـود در عـبـادات ومـنـاجـات ونـوافل واوراد، ورسانيدن فوايد به طلاب و فقراء وسادات، حكايات بسيار از آن جناب نـقـل شـده ومـن در كـتـاب (فـوائد الرضـويـه) كـه در احوال علماء اماميه است به برخى از آن وبه مصنفات آن بزرگوار اشاره كردم، اين مقام را گنجايش نقل نيست.(55)
وفـات آن جـنـاب در سـنه هزار ودويست وشصت (غرس) واقع شد وقبر شريفش در اصفهان مـشـهـور وزيـارتـگـاه نـزديـك ودور اسـت وفـرزنـدانـش سيد سندوركن معتمد جناب حاج سيد اسـداللّه كـه در جـميع كمالات وفضل وفخار وارث آن پدر وثانى آن بحر زخار است، از اجلاّء وتلامذه صاحب جواهر است، گويند مردم در اغلب مكارم اخلاق ومحامد اوصاف اورا بر پدر بزرگوارش مقدم مى داشتند. (وَ لَنِعْمَ ما قيلَ):
اِنَّ السَّرىَّ اِذا سَرى فَبِنَفْسِهِ

وَابْنُ السَّرِىِّ اِذا سَرى اَسْراهما

وفـاتش در سنه هزار ودويست ونود (غرص) واقع شد، قبر شريفش در نجف اشرف نزديك باب قبله صحن مطهر است.
واما عبداللّه وعبيداللّه پسران حضرت امام موسى عليه السلام، پس هر دوصاحب اعقاب مى بـاشـنـد وچنانكه از بعضى كتب انساب نقل شده جماعتى از اولادهاى او در رى بودند كه از جـمله مجدالدّولة والدّين ذوالطّرفين ابوالفتح محمّد بن حسين بن محمّد بن على بن قاسم بن عبداللّه بن الا مام موسى الكاظم عليه السلام بوده كه خواهرش ستى سكينه بنت حسين بن مـحـمّد مادر سيد اجل مرتضى ذوالفخرين ابوالحسن المطهر ابن ابى القاسم على بن ابى الفـضـل مـحـمـّد اسـت كـه شـيـخ مـنـتـجب الدّين در وصف اوفرموده از بزرگان سادات عراق وصدور اشراف است و منتهى شده منصب نقابت ورياست در زمان اوبه سوى او، وعلم ونشانه بـوده در فـنـون از عـلم، از بـراى اواسـت خـطـب ورسـائلى قرائت كرده بر شيخ ابوجعفر طـوسـى در سـفـر حـج، روايـت نـمـوده از بـراى مـا از اوسـيـد نـجـيـب ابومحمّد حسن موسوى، (56)، انتهى.(57)
واز بـعـضـى كـتـب انـسـاب نـقـل اسـت كـه در حق اوگفته كه سيد مطهر يگانه دنيا بوده در افـضـل وبـزرگوارى وكرامت نفس، كثيرالمحاسن وحسن الا خلاق بوده وسفره اش  پيوسته پـهـن ومبذول بوده ومتكلم واهل نظر ومترسّل وشاعر بوده ونقابت طالبيين در رى با اوبوده وپـدرش ابـوالحـسـن عـلى الزّكـى نقيب رى پسر سلطان محمّد شريف است كه در قم مدفون است وبسيار جليل القدر است ودر ذكر اولادهاى عبداللّه الباهر بن امام زين العابدين عليه السلام به اواشاره رفت.
وبـالجـمـله؛ سـيـد مـطـهـر را دوپسر بوده: محمّد وعلى، اما محمّد بن مطهر را پسرى بوده فـخـرالدّيـن عـلى، نـقـيب قم بوده؛ واما على بن مطهر را عزّالدّولة والدّين وشرف الا سلام والمـسـلمـيـن بـاشـد پـسـرى بـوده مـحـمـّد نـام از اهـل عـلم وفـضـل وشـرف و جـلالت ورياست، واوپدر عزّالدّين يحيى است كه شيخ منتجب الدّين اورا ثـناء بليغ گفته ودر باب اولادهاى امام زين العابدين عليه السلام به اواشاره كرديم. اورا خوارزمشاه، شهيد كرد. قبرش در طهران مى باشد. گويند والدش شرف الدّين را چند دخـتـر بـوده واولاد ذكـور نـداشـت چـون زوجه اش به يحيى حامله شد، شرف الدّين حضرت رسـول صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلم را در خـواب ديـد عـرض كـرد يـا رسـول اللّه صـلى اللّه عـليـه وآله وسلم اين بچه كه در شكم عيالم است چه نام گذارم؟ فـرمـود: يحيى، چون آن پسر به دنيا آمد اورا يحيى نهادند، آنگاه كه شهيد شد فهميدند سرّ نام گذاشتن حضرت رسول صلى اللّه عليه وآله وسلم اورا به يحيى.
وبـدان نـيـز كـه از اعـقـاب عـبـداللّه بـن امـام مـوسـى عـليـه السـلام اسـت حـبـر نبيل ومحدث جليل سيد سند سلالة الا طهار والد الا ماجد الا عاظم الا خيار المنتشرين نسلا بعد نسل فى الا قطار آقا سيد نعمت اللّه جزايرى ابن سيد عبداللّه بن محمّد بن الحسين بن احمد بن محمود بن غياث الدّين بن مجدالدّين بن نورالدّين بن سعدالدّين بن عيسى بن عبداللّه بن الامـام مـوسـى الكـاظـم عليه السلام كه تلميذ علامه مجلسى وآقا سيد هاشم احسائى ومحقق سبزوارى ومحقق خوانسارى ومحدث كاشانى وغير ايشان است وكتب بسيار تصنيف كرده. خود آن جـنـاب در بـعـض مـصـنـفـات خـود شـرح حـال خـود را نـوشـتـه وجـمـاعـتـى نـيـز احـوال اورا بـه شـرح نـوشـتـه انـد مـانـنـد نـافـله اش ‍ سـيـد عـبـداللّه وسـيـد فـاضـل سـيـد عـبـداللّطـيـف شـوشترى در (تحفة العالم) و غير ايشان. وفاتش در قـريـه جايدر در شب جمعه بيست وسوم شوال سنه هزار و صد ودوازده واقع شده وفرزند جـليـلش سـيـد نـورالدّيـن از اهل علم وصاحب رسائل متعدده است وفات كرده در ذى حجه سنه هـزار وصـد وپـنـجـاه وهـشـت. روايـت مـى كند از پدرش واز شيخ حرّ عاملى وفرزندش سيد اجـل عـالم مـتـبـحـر نـقـاد آقا سيد عبداللّه بن نورالدّين بن نعمت اللّه الموسوى از اجلاّء اين طـايـفـه اسـت جـمـع شـده بـود در اوجودت فهم وحسن سليقه وكثرت اطلاع واستقامت طريقه چـنـانـكـه ظـاهر مى شود از رجوع به مؤ لفات شريفه اش كه از جمله آنها است (شرح نـخـبـه عـ (و (شرح مفاتيح الا حكام) و (ذخيره) وغيرها. و اجازه اى نوشته كه در آن شرح كرده حال خود وحال پدر وجد واحوال جمله از مشايخ خود را، روايت مى كند از والدش واز مـيـر مـحـمـّد حـسـيـن خـاتـون آبـادى وآقا سيد صدرالدّين رضوى قمى وآقا سيد نـصـراللّه حايرى شهيد، وروايت مى كند آقا سيد نصراللّه از اوواين يعنى روايت كردن هر يـك از دوشـيخ از ديگر در علم درايت موسوم است به مذبّح، ونظيرش روايت علامه مجلسى اسـت از سـيـد عـليـخـان شـارح صـحيفه، وروايت سد از اووروايت علامه مجلسى از شيخ حر عـامـلى وروايـت شـيـخ حـرّ از مـجـلسـى رضـى اللّه عـه. وسـيـد اجل شهيد سعيد اديب اريب آقا سيد نصراللّه موسوى مذكور، آيتى بوده در فهم وذكاء وحسن تقرير وفصاحت تعبير مدرس بوده در روضه منوره حسينيه وكتب ورسائلى تصنيف كرده از جـمـله (الروضـات الزاهـرات فـى المـعـجـزات بـعـد الوفـات) و (سـلاسـل الذهـب) وغير ذلك، سلطان روم اورا در قسطنطنيه شهيد كرد. وروايت مى كند علامه بحرالعلوم رحمه اللّه از صاحب كرامات آقا سيد حسين قزوينى از آقا سيد نصراللّه مذكور واز اومولى ابوالحسن جد صاحب جواهر از علامه مجلسى رحمه اللّه.
واز اعـقـاب عـبيداللّه بن موسى عليه السلام است شريف صالح ابوالقاسم جعفر بن محمّد بـن ابـراهـيـم بـن مـحـمـّد بـن عبيداللّه بن الا مام موسى الكاظم عليه السلام علوى موسوى مـصـرى روايـت مـى كـنـد از اوشـيـخ تـلعـكـبـرى وسـمـاع كـرده از اوحديث را در سنه سيصد وچهل واز اواجازه گرفته.
واسـحـاق بـن مـوسـى الكـاظـم عـليـه السـلام مـلقـب بـه امـيـن اسـت ودر سـنـه دويـسـت و چهل در مدينه وفات كرد، ورقيه دختر اوعمرش طولانى گشت تا در سنه سيصد و شانزده وفـات كـرد ودر بـغـداد به خاك رفت، واعقاب اواز پسرانش عباس ومحمّد و حسين وعلى است واز احـفـاد اواسـت شـيـخ زاهـد (58) ورع ابـوطالب محمّد الملهوس (59) ابـن عـلى بـن اسحاق بن عباس بن اسحاق بن موسى الكاظم عليه السلام كه صاحب قـدر وجـالت وجـاه وحـشـمـت بـوده در بـغـداد، واز احـفـاد حسين بن اسحاق است ابوجعفر محمّد صـورانـى كـه در شيراز به قتل رسيده و قبرش در شيراز در باب اصطخر زيارت كرده مـى شـده وابوالفرج در (مقاتل الطالبيين) گفته كه در ايام مهتدى سعيد حاجب در بـصـره جـعـفـر بـن اسـحـاق بـن مـوسـى الكـاظـم عـليـه السـلام را بـه قتل رسانيد. (60)
مـؤ لف گـويد: در (انساب مجدى) است كه مادر اسحاق بن الكاظم عليه السلام ام ولدى بـوده (61) لكـن در روايـتـى كـه در (طب الا ئمّه) است معلوم مى شـود كـه مـادر اسـحـاق نـيـز ام احـمد بوده وآن روايت چنين است كه اسحاق بن الكاظم عليه السـلام روايت كرده از مادرش ام احمد كه گفت فرمود: سيد من، يعنى موسى بن جعفر عليه السـلام كـه، هـر كـه نـظـر افـكـنـد بـه خـون خـود در شـاخ اول حجامت ايمن شود از واهنه تا حجامت ديگر، پرسيدم از سيد خود كه واهنه چيست، فرمود: درد گردن.
وزيد (62) بن موسى عليه السلام را (زيدالنّار) مى گفتند؛ به جهت آنكه در ايام ابوالسرايا كه طالبين خروج كردند، زيد به بصره رفت وخانه هاى بنى عـبـاس را در بـصـره بـسـوزانيد چنانچه در (تتمة المنتهى) نگارش يافته و چون ابوالسرايا مقتول گشت واركان طالبيين متزلزل شد زيد را ماءخوذ داشتند و براى ماءمون بـه مـروفرستادند ماءمون اورا به حضرت رضا عليه السلام بخشيد وزيد زنده بود تا آخـر ايام متوكل بلكه زمان منتصر را نيز درك نموده واورا منادمت نموده ودر (سرّ من راءى) وفـات كرد. وبه قول صاحب (عمدة الطالب) ماءمون اورا زهر داد وهلاك شد وافـعـال زيـد بـر حـضـرت امام رضا عليه السلام گران آمد واورا توبيخ وتعنيف بسيار فـرمـوده، ودر روايـتـى حـضـرت قـسـم خـورد تـا زنـده بـاشـد با زيد تكلم نفرمايد. واز فـرمـايـشـات آن جـنـاب است كه به زيد، فرمود: اى زيد! آيا مغرور كرده تورا كلام سفله اهـل كـوفـه كـه گفتند حضرت فاطمه عليها السلام عفت ورزيد پس حق تعالى آتش را بر ذريـه اوحـرام نـمـود، ايـن مـخـتص به حسن و حسين اولاد بطنى آن مخدره است، اى زيد! اگر اعـتـقاد دارى كه تومعصيت خدا كنى وداخل بهشت شوى وپدرت موسى بن جعفر عليه السلام اطـاعـت خـدا كـنـد و شـبـهـا قـائم وروزهـا صـائم بـاشـد وداخل بهشت شود، پس تونزد خدا از پدرت گرامى تر مى باشى، چنين نيست كه تواعتقاد كـرده اى، بـه خـدا قـسـم نـمى رسد احدى به آن كرامتهايى كه نزد خدا است مگر با طاعت وفرمانبردارى حق تعالى وتوگمان كرده اى كه توبه آن مراتب خواهى رسيد به معصيت خـدا پـس بـدگمانى كرده اى. زيد گفت: من برادر تووپسر پدر تومى باشم، فرمود: توبرادر منى مادامى كه اطاعت خدا كنى، پس آن جناب آن آيه مباركه قرآن مجيد را كه در حق نـوح وپـسـرش نـازل شـده اسـت تـلاوت فـرمـود پـس فرمود كه حق تعالى پسر نوح را بـيـرون كـرد از آنـكه اهل اوباشد به سبب معصيت او. ودر روايت ديگر فرمود: پس هريك از اقـربـاء و خـويـشـان مـا كه اطاعت خدا نكند از ما نيست، وبه حسن وشا راوى حديث، فرمود: وتواگر اطاعت خدا كنى از ما اهل بيت خواهى بود. (63)
ذكر احوال حضرت معصومه عليها السلام مدفونه به قم وثواب زيارت آن مخدره
امـا دخـتـران حـضـرت مـوسـى بـن جـعـفـر عـليـه السـلام بـر حـسـب آنـچـه بـه مـا رسـيـده افـضـل آنـهـا سـيـده جليله معظمه فاطمه بنت امام موسى عليه السلام معروفه به حضرت مـعـصـومـه عـليـها السلام است كه مزار شريفش در بلده طيبه قم است كه داراى قبه عاليه وضـريـح وصـحـن هـاى مـتـعـدده وخـدمـه بـسـيـار ومـوقـوفـات اسـت وروشـنـى چـشـم اهـل قـم ومـلاذ ومـعـاذ عـامـه خـلق اسـت ودر هـر سـال جـمـاعـات بـسـيـار از بـلاد شـدّرحال كنند وتعب سفر كشند به جهت درك فيوضات از زيارت آن معظمه عليها السلام. و سـبـب آمـدنـش بـه قـم چـنـانـكـه عـلامـه مـجـلسـى رحـمـه اللّه از (تـاريـخ قـم) نـقـل كـرده واواز مـشـايـخ اهـل قم روايت كرده آن است كه چون ماءمون حضرت امام رضا عليه السـلام را در سـال دويـسـت از هـجـرت از مـديـنـه بـه مـروطـلبـيـد يـك سال بعد از آن خواهرش حضرت فاطمه عليهما السلام به جهت اشتياق ملاقات برادرش از مـديـنـه بـه جـانـب مـروحركت كرد، پس همين كه به ساوه رسيد مريضه شد پرسيد كه از ايـنـجـا تا قم چه مقار مسافت است؟ گفتند: ده فرسخ است. پس خادم خود را فرمود كه مرا به جانب قم ببر. پس آن حضرت را به قم آورد ودر خانه موسى بن خزرج بن سعد فرود آورد.
وقـول اصـح آن اسـت كـه چـون خـبـر آن مـخـدره رسـيـد بـه آل سعد همگى متفق شدند كه به قصد آن حضرت بيرون روند واز آن حضرت خواهش نمايند بـه قـم تـشريف آورد، پس در ميان همه موسى بن خزرج بر اين امر تقدم جست همين كه به خدمت آن مكرمه رسى مهار ناقه آن حضرت را گرفت وكشيد تا وارد قم ساخت ودر خانه خود آن سـيـده جليله را منزل داد، پس آن حضرت مدت هفده روز در دنيا مكث نمود وبه رحمت ايزدى ورضـوان اللّه پيوست، پس اورا غسل داده وكفن نمودند و در ارض بابلان آنجا ـ كه امروز روضه مقدسه اواست وملك موسى بوده ـ آن حضرت را دفن كردند. (64)
صاحب (تاريخ قم) گفته كه حديث كرد مرا حسين بن على بن على بن بابويه از مـحـمـّد بـن حـسـن بـن وليـد كـه چـون فـاطـمـه عـليـهـا السـلام وفـات كـرد اورا غـسـل دادنـد وكـفـن كـردنـد وحـركـت دادنـد اورا وبـردنـد به بابلان وگذاشتند اورا نزديك سـردابـى كـه بـراى اوكـنـده بـودنـد، پـس آل سـعـد بـا هـم گـفـتـگـوكـردنـد كـه كـيـسـت داخـل سـرداب شـود وجـنـازه بـى بـى را دفـن نمايد؟ بعد از گفتگوها، راءى ايشان بر آن قـرار گـرفـت كـه خـادمـى بـود از بـراى ايـشـان بـه غايت پير كه نامش قادر بوده ومرد صـالحـى بـوده اومـتـصـدى دفـن شـود، چون فرستادند عقب آن شيخ صالح، ديدند دونفر سـوار كـه دهـان خـود را بـسـتـه بـودنـد بـه لئام بـه تـعـجيل تمام از جانب رمله يعنى ريگزار پيدا شدند چون نزديك جنازه رسيدند پياده شدند ونماز بر آن مخدره خواندند وداخل در سرداب شدند واورا دفن كردند وبيرون آمدند وسوار گشتند ورفتند وكسى نفهميد كه ايشان چه كسى بودند. (65)
در روايـت اول اسـت كـه مـوسـى بـر سـر قـبـر آن مخدره سقفى از بوريا بنا كرد تا آنكه حضرت زينب دختر حضرت جواد عليه السلام قبله اى بنا كرد بر روى قبر، و محراب نماز فاطمه عليها السلام هنوز موجود است در خانه موسى بن خزرج.
فقير گويد: كه در زمان ما نيز آن محراب مبارك موجود است وآن واقع است در محله ميدان مير مـعـروف اسـت بـه (ستيّه) يعنى معروف به (ستى) وستى به معنى خانم وبى بى است.
بـدان كـه در بـقـعـه حضرت فاطمه جماعتى از بنات فاطميه وسادات رضائيه مدفونند، مـانـنـد زيـنب وام محمّد وميمونه دختران حضرت امام محمّد جواد عليه السلام، در نسخه اى از (انساب مجدى) ديدم كه ميمونمه دختر امام موسى عليه السلام با معصومه فاطمه است وبريهه دختر موسى مبرقع وام اسحاق جاريه محمّد بن موسى وام حبيب جاريه محمّد بن احـمـد بـن موسى ـ رضوان اللّه تعالى عليهم اجمعين ـ واين كنيزك مادر ام كلثوم دختر محمّد بـوده اسـت. ودر فـضيلت زيارت حضرت فاطمه بنت موسى عليه السلام روايات بسيار وارد شـده از جـمـله در (تاريخ قم) مروى است كه جماعتى از مردم رى خدمت حضرت صـادق عـليـه السـلام رسـيـدنـد وگـفـتند: ما از مردم رى هستيم. حضرت فرمود: مرحبا به بـرادران مـا از اهـل قم! ايشان عرض كردند كه ما از مردم رى هستيم! ديگر مرتبه حضرت هـمـان جـواب را فرمود، آن جماعت چند كرّت اين سخن را گفتند و همين جواب را شنيدند، آنگاه حـضـرت فـرمـود: هـمـانـا از بـراى حـق تـعـالى حـرمـى اسـت وآن مـكـه اسـت، وبـراى رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلم حـرمى است وآن مدينه است. وبراى اميرالمؤ منين عـليـه السـلام حـرمـى اسـت وآن كـوفـه اسـت، واز بـراى مـا اهل بيت حرمى است وآن بلده قم است وبعد از اين دفن شود در آنجا زنى از اولاد من كه ناميده شـود بـه فـاطمه، هركس اورا زيارت كند بهشت از براى او واجب شود، راوى گفت: وقتى كـه آن حـضـرت ايـن فـرمـايـش نـمـود هـنـوز مـتـولد نـشـده بـود امـام مـوسـى عـليه السلام. (66)
روايـت شـده كـه حضرت امام رضا عليه السلام به سعد اشعرى قمى فرمود كه اى سعد! نـزد شـمـا قـبرى از ما هست. سعد گفت: فداى توشوم! قبر فاطمه دختر امام موسى عليه السلام را مى فرمايى؟ فرمود: بلى، هر كه اورا زيارت كند وحق اورا بشناسد از براى اواسـت بهشت، وبر اين مضمون روايات بسيار است. (67) قاضى نوراللّه در (مـجـالس المـؤ مـنين) فرموده از امام جعفر صادق عليه السلام روايت است كه گفت آگـاه بـاش بـه درسـتـى كـه از بـراى خـدا حـرمـى اسـت وآن مـكـه اسـت واز براى حضرت رسـول صـلى اللّه عليه وآله وسلم حرمى است وآن مدينه است واز براى اميرالمؤ منين عليه السلام حرمى است وآن كوفه است، آگاه باش به درستى كه حرم من وحرم اولاد من بعد از من در قم است، آگاه باش به درستى كه قم كوفه صغيره است وهمانا از براى بهشت هشت در اسـت سه در آنها به سوى قم است، ووفات كند در قم زنى كه از اولاد من باشد، ونام او فاطمه دختر موسى عليه السلام است كه داخل مى شوند به سبب شفاعت اوشيعه من جميع ايشان در بهشت. (68)
بدان كه در (كافى) روايت شده از يونس بن يعقوب كه چون حضرت موسى عليه السـلام رجـوع كرد از بغداد وتشريف برد به مدينه در فيد كه نام منزلى است دخترى از آن حضرت وفات يافت در آنجا اورا مدفون نمودند وحضرت فرمود بعضى موالى خود را كـه قـبـر اورا گـچ انـدود كـنـد وبـنـويـسـد بـر لوحـى اسـم اورا و بـگـذارد آن را در قبر او. (69) ودر (تاريخ قم) است آنچه كه حاصلش اين است:
چـنـين رسيده كه رضائيه دختران خود خود را به شوهر نمى دادند؛ زيرا كسى را كه همسر وهم كفوايشان بود نمى يافتند، وحضرت موسى بن جعفر عليه السلام را بيست ويك دختر بوده است وهيچ يك شوهر نكرده اند. واين مطلب در ميان دختران ايشان عادت شده، ومحمّد بن عـلى الرضـا عليه السلام به شهر مدينه ده ديه وقف كرده است بر دختران وخواهران خود كه شوهر نكرده اند واز ارتفاعات آن ديه ها نصيب وقسط رضائيه كه به قم ساكن بوده اند از مدينه جهت ايشان مى آوردند.
---------------------------------
1- (مناقب) ابن شهر آشوب 4/349.
2- (عمدة الطالب) ص 196.
3-وكلثم (نسخه بدل).
4-در نـسـخـه اى از (انـسـاب مـجـدى) ديـدم (ومـحـتـمـل اسـت كـه مـلحق شده باشد) مكتوب بود كه شنيدم از امير محمّد هادى بن مير لوحى مـورخ كـه ايـن زينب مدفونه در قريه ار زنان از قراى اصفان، دختر بلافاصله حضرت موسى بن جعفر عليه السلام است. (شيخ عباس قمى رحمه اللّه).
5-عباسه، محتمل نيست بلكه يقينا ملحق شده؛ زيرا كه انساب مجدى تاءليف شـيـخ ابـوالحـسـن عـلى بـن ابـى الغـنـائم اسـت چـنـانـچـه مـرحـوم مـؤ لف در جـلد اول، در شـرح اولاد عـمـر الا طـرف ابـن امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السلام ذكر فرموده وشيخ ابـوالحـسـن مـذكـور در اواسط قرن پنجم هجرى فوت نموده وامير محمّدهاد بن ميرلوحى در قـرن يـازدهـم مـتـولد گرديده پس مسلما عبارت مذكوره از كاتب انساب مجدى است وملحق به اصل كتاب است. (ابراهيم احمدى ميانجى).
6- (ارشاد شيخ مفيد) 2/244.
7- (عمدة الطالب) ص 197.
8- (ارشاد شيخ مفيد) 2/246.
9- (غاية الاختصار) ص 87 ـ 88.
10-ايـن ابـوالقـاسـم پـدر شـريف ابوالوفاء محمّد بن على بن محمّد ملقطه بـصـرى اسـت كـه مـعروف به ابن صوفى است وپسر عموى جد صاحب مجدى است. (شيخ عباس قمى رحمه اللّه).
11- (عمدة الطالب) ص 201 ـ 204.
12-ر.ك: (فوائد الرضويه) ص 282 وص 495.
13- (مجالس المؤ منين) 1/500.
14- (مـجـالس المـؤ مـنـيـن) 1/503، (خـلاصـة الاقوال) ص 95.
15- (اربـعـيـن شـهـيـد اول) ص 51، حديث 23، (مجالس المؤ منين) 1/501.
16- (مجالس المؤ منين) 1/501.
17- (عمدد الطالب) ص 206، (مراة الجنان يافعى) 2/318، تحقيق: خليل المنصور.
18- (رياض العلماء) 5/409.
19- (مجالس المؤ منين) 1/503 ـ 504.
20- (مجالس المؤ منين) 1/504، (تاريخ ابن كثير) 12/4.
21- (مجالس المؤ منين) 1/504، (رياض العلماء) 4/55.
22-سوره احزاب (33)، آيه 33.
23- (مجالس المؤ منين) 1/506.
24- (عمدة الطالب) ص 211.
25- (فوائد الرضوية) ص 123.
26- (روضـات الجـنـات) 4/128، (فوائد الرضويه) ص 214.
27- (تكملة اءمل الا مل) ص 104.
28- (عمدة الطالب) ص 230.
29- (الكافى) 1/312.
30-سوره صافات (37)، آيه 11.
31-الكافى) 3/126.
32- (عمدة الطالب) ص 198.
33- (رجال كشى) 2/792.
34- (مستدرك الوسائل) 3/293، چاپ سه جلدى.
35- (الغيبة) شيخ طوسى ص 162.
36- (الارشاد) شيخ مفيد 2/245.
37- (روضات الجنات) 1/43.
38-يعنى برادر پدر مادرى.
39-سوره ذاريات (51)، آيه 17.
40- (ارشاد شيخ مفيد) 2/245.
41- (روضات الجنات) 1/44.
42- (غاية الاختصار) ابن زهره ص 89.
43- (شرح نهج البلاغه) ابن ابى الحديد 14/83.
44- (بحارالانوار) 104/ 152 ـ 153.
45- (رجال كشى) ص 248.
46- (تحفة الزائر) ص 508؛ (تحفة الا زهار) 3/323.
47- (تحفة الا زهار) ضامن بن شدقم 3/323.
48- (عالم آراى عباسى)، تصحيح: دكتر رضوانى.
49- (عمدة الطالب) ص 228.
50- (عالم آراى عباسى) 1/13، تصحيح: دكتر رضوانى.
51- (تاريخ عالم آراى عباسى) 1/75، به جاى (شاه انجم سپاه)، (شاه گردون پناه) ذكر شده است.
52-ر.ك: (ريـاض العلماء) 3/455 ـ 460، (فوائد الرضوية) ص 305.
53- (تاريخ عالم آراى عباسى) 2/982 ـ 984.
54- (اربعة ايام ميرداماد) ص 42، چاپ كنگره خوانسارى.
55- (فوائد الرضويه) ص 426 ـ 429.
56-اين سيد جليل نجيب الدّين ابومحمّد حسن بن محمّد بن حسن بن على بن محمّد بـن عـلى بـن قـاسـم بـن موسى بن عبداللّه بن الا مام موسى الكاظم عليه السلام است كه شـيـخ مـنـتـجـب الدّيـن از اوروايت مى كند در حق اوگفته الخ، ابن مطهر قرائت كرده بر سيد اجل ذوالفخرين سيد مطهر رفع اللّه تعالى درجاته.
57- (الفهرست) شيخ طوسى، ص 100.
58- (فـى (المـجـدى): انـّه كـان يعمل الحديد زهدا.
59-الملهوس بن الملهوس.
60- (مقاتل الطالبيين) ص 530.
61- (المجدى) ص 118.
62-در انساب (مجدى) است كه مادر زيد ام ولد بوده واورا اولاد بسيار اسـت از جـمـله امّ مـوسى بنت زيدالنار است كه در نهايت ورع وزهد بوده. (شيخ عباس قمى رحمه اللّه).
63- (بحارالانوار) 49/217 ـ 218.
64- (بحارالانوار) 48/290.
65- (بحارالانوار) 48/290.
66- (بحارالانوار) 48/317.
67- (بحارالانوار) 99/265.
68- (مجالس المؤ منين) 1/83.
69- (الكافى) 3/202.
-----------------------------
مرحوم شيخ عباس قمي

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page