در عشق تو، حالي است که فاني شدني نيست
اين حسن جهاني تو سرحد نشناسد
پيوسته عنايات تو بر ماست مسلم
هرگز نشود سائل درگاه تو نوميد
تو يوسف طاهائي و، در شرح غم تو
با خون تو ثبت است به ديوان عدالت
بر ريشه تو، گرچه بسي تيشه عدو زد
پيدا بود از منظره کرب و بلايت
پوشيد لباس شرف از يمن تو انسان
خجلت زده، شد سرخ، عقيق از لب اکبر
از قتل علي اصغر ششماهه عيان شد
گيرم که رقيه نبود دخت پيمبر
از صلح و قيام حسنين است که اسلام
هرگز به حقيقت، نتوان گفت حسيني است
---------------------------------
شعری از حبیب الله چایچیان