طبعم به هر ترانه نوای دگر زند
گاهی هوای ملک عراقش گهی حجاز
با هر مخالفست مؤالف براستی
از کوچک و بزرگ بگیرد سراغ بار
شاید زفیض بخت همایون به نشأنئین
آری کسی که اهل نظر نیست در جهان
لاسیما بدرگه شاهی که از کرم
گردد بسان لعل درخشنده تابناک
بوالفضل و بوالکمال ابوسیف آنکه او
شاه حجاز ماه بنی هاشمی لقب
از بهر سیر رفعت او طایر قیاس
مشگل رسد بحلقة دربار رفعتش
حکمش چنانکه نقشه زنقشش برد قضا
در صولت و صلابت مردی و مردمی
موسی بگفتن ارنی نیست حاجتش
زان خاک جای سرزنش اربود با مسیح
یعقوب را محبت یوسف رود زدل
از شوق طبع روشن من مطلعی دگر
عباس اگر که دست بشمشیر برزند
از تیغ آبدارش اگر یک شراره ای
از قتل خود خبر نشود تا بروز حشر
از بسکه هست چاپک و چالاک و تند وتیز
سازد دونیم پیکر او بی زیاد وکم
پیوسته نیش بر رگ جان مخالفان
روز قضا و قدر چاکران او
خیاط وار شخص قضا جامة ممات
صباغ وار دست قضا رخت زندگی
گریک شرر زشعلة تیغش رسد بخصم
شاها مرا بمدح تو شد لطف تو دلیل
مارا زبان بوصف تو قاصر بود ولی
تا شد بمدحت تو وفائی سخن سرای
سقا ندیدم و نشنیدم بروزگار
---------------------------------
شعری از وفائی شوشتری