شعر: میراب آب

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

عشاق چون به درگه معشوق رو کنند

از آب دیدگان، تن خود شستشو کنند

اول قدم ز جان و سرخویش بگذرند

وزخون دل تهیة غسل و وضو کنند

از تیغ دوست بر تنشان زخمی اررسد

آن زخم راز سوزن مژگان رفو کنند

هر تیر آبدار که آید زشست دوست

آن تیر را بسینه سوزان فرو کنند

قربان عاشقی که شهیدان کوی عشق

در روز حشر رتبه او آرزو کنند

عباس نامدار که شاهان روزگار

از خاک کوی او طلب آبرو کنند

میراب آب بود لب تشنه جان سپرد

میخواست آب کوثرش اندر گلو کنند

بی دست رفت داد خدا دست خود به وی

آنان که منکرند بگو روبرو کنند

گر دست او نه دست خدائیست پس چرا

باب الحوائج اش همه جا گفتگو کنند

درگاه او چو قبله ارباب حاجت است

از شاه تاگدا همه روسوی او کنند

----------------------
شعری از جوهری