شعر: جلوه رخسار تو

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

نقش هستي ز ازل جلوه رخسار تو بود

روشني بخش جهان ديده بيدار تو بود

عشق شد آينه روي تو كز غايت شوق

توبه آينه و آينه گرفتار تو بود

يوسفي چون تو نشد رونق بازار خود

بخدائي كه ز آغاز خريدار تو بود

به وفاي تو كه از لحظه پيمان وجود

تو وفادار وفا، عشق وفادار تو بود

ساقي بزم ولا بودي و صهباي وف

هر كه نوشيد زخمخانه ايثار تو بود

چه شبي بودند انم كه در آن گوشه خاك

تا سحر ماه فلك خيره به رخسار تو بود

آب مي‌خواست ببوسد لب اما هيهات

اين سبك مايه كم از همت ومقدار تو بود

پيش درياي كمال تو عطشناك و حريص

آب گفتم من و (از خاك) گهربار تو بود

----------------------------------
شعری از شکر الله (از خاک)