شعر: نيامدي

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

اين جمعه هم گذشت و تو آخر نيامدي؟

چشمم به راه ماند و تو از در نيامدي

بستان در انتظار تو بر گل نشسته است

باغي نمانده است که آخر نيامدي

شمشادهاي باغ، ز داغ تو سوختند

يک لحظه هم به ياد صنوبر نيامدي

در آن خزان، خزان غم انگيز فصل عشق

رفتي ز صحن ديده و ديگر نيامدي

پرواز ِ با حضور تو خواب و خيال ماست

اما شبي به خواب کبوتر نيامدي

مهرت چگونه در دل ما خانه کرده است؟

با آنکه تو،  هنوز زخاور نيامدي؟

باور نمي کنم که فراموشمان کني

اي غايب از نظر، که به منظر نيامدي

مرغ دل شکسته پرم شد اسير تو

حتي سراغ اين دل پرپر نيامدي

رفتم به کوه و دشت که پيدا کنم تو را

جز در نسيم گلشن باور نيامدي

----------------------
کاظم جيرودي