بخش ششم: تاثير قرآن در جان انسان

(زمان خواندن: 62 - 123 دقیقه)

در اين بخش بيش از 55 سوره و آيه آمده كه حداقل بر 55 انسان تاثير گذاشته و آنان را به كلى محتول كرده است.
(اميد آن كه در نويسنده و خواننده هم اثر گذارد و متحول شويم).
((آمين يا رب العالمين))

در اين بخش بيش از 55 سوره و آيه آمده كه حداقل بر 55 انسان تاثير گذاشته و آنان را به كلى محتول كرده است.
(اميد آن كه در نويسنده و خواننده هم اثر گذارد و متحول شويم).
((آمين يا رب العالمين))

١- درسى از يك آيه

١- درسى از يك آيه
در زمان حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) شخصى داخل مسجد شد و گفت: يا رسول الله! به من قرآن بياموز، حضرت او را به يكى از يارانش سپرد. او دست اين تازه وارد را گرفت و به گوشه اى از مسجد برد و براى آن شخص سوره زلزال را تلاوت نمود و آن را به او ياد داد، تا رسيد به آيه:
فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره (1)
هر كس به مقدار ذره اى كار خير يا شرى انجام دهد، (در روز قيامت) آن را خواهد ديد.
شخص تازه وارد كمى به فكر فرو رفت. و رو به معلم كرد و گفت: آيا اين جمله، از جانب خداست؟ معلم گفت بلى.
گفت بس است، ((من درس خود را از همين آيه گرفتم. اكنون كه ريز و درشت كارهاى مخفى و آشكار ما در اين جهان حساب دارد، تكليفم روشن شد! اين جمله براى زندگى من كافى است، من رفتم. خداحافظ)) و از مسجد خارج شد.
معلم با تعجب، خدمت حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله) آمد و گفت: يا رسول الله! اين شاگرد امروز خيلى كم حوصله بود. حتى نگذاشت من بيش از يك سوره كوچك براى او بخوانم و گفت: در خانه اگر كس است يك حرف بس است! من درسم را گرفتم و رفتم!
پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: او به مقام فقاهت و شناخت عميقى كه بايد برسد، رسيد!(2)

٢- صعصعه نيز از آن آيه درس گرفت

٢- صعصعه نيز از آن آيه درس گرفت
زمانى كه مردم جاهليت در زمان فقر و ننگ داشتن دختر، آنان را زنده به گور مى كردند، شخص باديه نشينى با نام صعصعه بن ناجيه ((جد فرزدق شاعر آل البيت)) دلش براى دختران بى گناه به رحم آمد و در برابر اين عمل ننگين قيام نمود و تا سر حد امكان از آنان دفاع كرد. تا آنجايى كه در عوض هر دخترى كه پدرش مى خواست او را زنده به گور كند، سه شتر مى داد و دختر را از زنده به گور كردن نجات مى داد.
در تاريخ آمده است كه: اين شخص با وجدان، در طول عمرش 750 شتر داد و در عوض دويست دخترى كه پدرانشان مى خواستند آنان را زنده به گور كنند، خريد و از مرگ نجات داد.
بعد از آن كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) از مكه به مدينه حجرت كرد، صعصعه به حضور آن حضرت شرفياب شد و تقاضاى موعظه نمود. حضرت فرمود: اى صعصعه! مواظب پدر و مادرت باش و به آنان احترام كن.
عرض كرد: يا رسول الله! زيادتر فرما، فرمود: آنچه از دهانت خارج مى شود ((يعنى گفتار خود)) و قوه شهويه اى كه تو را به مصيبت وادار مى كند محافظت كن، تا آلوده نشوى و به گناه و حرام نيفتى.
عرض كرد: يا رسول الله! از دل و جان اطاعت مى كنم، بيشتر موعظه ام كن. حضرت اين دو آيه را تلاوت فرمود:
فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره (3)
صعصعه وقتى آنها را شنيد، تكان خورد و عرض كرد:
اى رسوا خدا! ديگر نخوان، اين مقدار كافى است. من ديگر ترسى ندارم، اگر از قرآن غير از اين دو آيه چيز ديگرى نشنوم، همين مرا كفايت مى كند.(4)

٣- جان دادن طفلى با شنيدن آيه اى

٣- جان دادن طفلى با شنيدن آيه اى
نقل شده كه: مردى فرزندش را براى خواندن درس به مكتب فرستاد، وقتى آن پسر از مكتب برمى گشت. پدر ديد او عوض شده است و منقلب است، رنگش تغيير نموده و تب كرده است. گفت: اى فرزند! چرا منقلبى و رنگت زرد شده است؟! پسر شروع به گريه كرد و گفت: امروز، استاد اين آيه را به ما درس داد.
فكيف تتقون ان كفرتم يوما يجعل الولدان شيبا(5)
اگر شما كافر شويد چگونه خود را از عذاب شديد الهى بركنار مى داريد؟ روزى كه كودكان را پير مى كند ((و موى آنان را سفيد مى نمايد))؟!
آن پسر در اثر همان آيه، تب كرد و مريض شد. بعد از مدتى هم از دنيا رفت، در حالى كه هنوز مكلف نبود. جنازه او را دفن كردند. پدر هر وقت بر بالين قبرش مى آمد، مى گفت: اى فرزند! حق من بود كه از ناپاكى بميرم، نه تو كه گناه نكرده بودى.(6)

٤- با تلاوت آيه اى حافظ قرآن شد

٤- با تلاوت آيه اى حافظ قرآن شد
عبدالله مبارك گويد: در سالى به مكه مى رفتم. در بين راه با زنى كه حافظ قرآن بود، آشنا شدم و به مهمانى او در آمدم! بعد از خداحافظى فرزندان او تا بيرون خيمه مرا مشايعت كردند. از آنان پرسيدم: اى جوانان! آيا مادر شما به جز قرآن سخن نمى گويد؟ چگونه او حافظ تمام قرآن شده است؟ در پاسخ گفتند: مادر ما در روزى در مسجد الاقصى نماز مى خواند و قرائت قرآن مى نمود. چون به اين آيه شريفه رسيد:
لو انزلنا هذا القرآن على جبل لراءيته خاشعا متصدعا من خشيه الله و تلك الاءمثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون (7)
((اى رسول گرامى)) اگر ما اين قرآن ((عظيم الشاءن)) را ((به عوض جان و دل مردم)) بر كوه نازل مى كرديم، مشاهده مى نمودى كه كوه از ترس و خشيت الهى خاشع و ذليل مى شد و از هم متلاشى مى گرديد. ما اين گونه مثالها را ((در قرآن)) براى مردم بيان مى كنيم شايد كه اهل تعقل و تفكر شوند.
بى هوش شد و بر روى زمين افتاد. بعد از مدتى به هوش آمد، در حالى كه ما اطراف او نشسته بوديم. رو به ما كرد و گفت:
خداوند در اين آيه، مثل زده و بيان كرده است كه اگر اين قرآن را به مثل بر كوه بخوانند هر آينه، از خوف خدا پاره پاره و متلاشى مى شود. پس دلهاى اين مردم از سنگ سختر است آيا در اين مثل فكر و انديشه نمى كنند كه در پيش چه دارند؟ از آن روز تا به حال مادر ما سخن نگفته است، مگر با قرآن.
عبدالله گويد: چون اين سخن را شنيدم، بر سر خود زدم و گفتم: واى بر من، اگر اين همه علم و فضيلت را در اين زن نديده بودم، به علم خود مغرور بودم و به آن مى باليدم. ولى الان معلوم شد كه خود از دروغ گويانم.(8)
آرى انسان وارسته و خدا ترس بايد آن گونه تلاوت قرآن كند و اين گونه به دستوراتش عمل كند. وقتى انسان با دل پاك و خالى از كبر و منيت و ريا، به سوى قرآن كريم آورد، قرآن نيز اين طور در دل او اثر مى كند و او را منقلب مى سازد.
((بعضى گويند: اين خانم باتقوا فضه، خادمه حضرت زهرا بوده است. ولى بعضى ديگر مى گويند: اين زن دختر زاده فضه بوده كه در داستان انس با قرآن گذشت)).

٥- با تلاوت آياتى جوانى به حقيقت رسيد

٥- با تلاوت آياتى جوانى به حقيقت رسيد
در زمان كفر و شرك و قتل و غارت، جوان هايى پيدا مى شدند كه قلبشان مانند آينه روشن و آماده پذيرش حق بود، موقع شنيدن آياتى از قرآن، چنان منقلب مى شدند و آيات در دلشان اثر مى كرد، كه همان لحظه مسلمان مى شدند. به اين واقعه توجه كنيد.
زمانى كه آوازه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) و دين جديدش، انقلابى در ميان مردم مكه به وجود آورده بود، عده اى از مردم مدينه كه در راس آنان ابوالحيسر و در ميان آنان جوانى به نام اياس بن معاذ بود، به مكه آمدند تا از كفار قريش، عليه طايفه خزرج، كمك بگيرند.
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) ورود آنان را شنيد. آمد در كنار آنان نشست و فرمود: آيا مى خواهيد چيزى را براى شما بيان كنم كه از آنچه راى آن به اين جا آمده ايد بهتر باشد؟ گفتند: آرى، آن چيست؟
فرمود: بدانيد كه من رسول خدا مى باشم. مرا فرستاده تا مردم را به خداپرستى دعوت كنم و به آنان بگويم، به او شرك نورزيد. بدانيد كه به من مانند پيامبران گذشته، كتاب نازل شده است. اسلام را به ايشان عرضه كرده و آياتى از قرآن را براى آنان تلاوت نمود.
آيات چنان در دل اياس بن معاذ اثر كرد كه بى اختيار فرياد زد و گفت: اى قوم! به خدا قسم اين ((پيامبر و قرآن و اسلام است)) براى شما از آنچه براى آن به مكه آمده ايد بهتر است. ((از اين مرد و دستوراتش اطاعت كنيد تا رستگار شويد)).
وقتى ابوالحيسر اين حرف را از اياس شنيد ((ناراحت شد و مقدارى خاك برداشت و به صورت او پاشيد و گفت: ما از تو بيزاريم، اين حرف ها را رها كن، ما به اينجا براى مطلب ديگرى آمده ايم ((نه اين كه حرف اين مرد را بشنويم)).
اياس ديگر چيزى نگفت ((اما تلاوت قرآن در دلش اثر خود را كرده بود.)) حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) از ميان آن جمع بيرون رفتند. آن جمعيت نيز به سوى شهر خود ((مدينه)) برگشتند.
بعد از آن كه وارد مدينه شدند طولى نكشيد كه آن جوان مريض شد و در بستر بيمارى افتاد و بعد از مدتى از دنيا رفت.
كسانى كه هنگام مرگ و جان كندن او در كنارش قرار داشتند مى گويند: موقع جان دادن شنيديم كه دائما كلمه لا اله الا الله، الله اكبر، سبحان الله مى گفت تا جان از بدنش ‍ خارج شد.
اقوام او بعد از مرگش دائما مى گفتند: او از دنيا رفت در حالى كه مسلمان بود. از آن روز كه در مكه با پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) ملاقات نمود و تلاوتى از آيات قرآن را شنيد به نفع اسلام و پيامبر (صلى الله عليه و آله) شعار داد ((خوشا به احوالش با اين ملاقات و شنيدن تلاوت قرآن)).
يكى از دوستانش مى گويد: وقتى كه او را دفن كردم شبانه او را به خواب ديدم كه مى آيد و تاجى مكلل به در و جواهر بر سر نهاده بود. گفتم: اى جوان! خداوند با تو چه كرد. گفت: خداوند مرا به درجه شهدا بلكه بالاتر رسانيد...!؟

٦- آياتى كه در روح ام عقيل اثر گذاشت

٦- آياتى كه در روح ام عقيل اثر گذاشت
ام عقيل زنى باديه نشين بود. اسلام را با جان و دل پذيرفته و با ايمان راستين به قوانين آن عمل مى كرد. اين زن پسرى داشت به نام ((عقيل)) كه شترانشان را به چرا مى برد. روزى دو ميهمان به خانه اش وارد شدند. ضمن پذيرايى از ميهمانان برايش خبر آوردند كه: در نتيجه ازدحام شتران، پسرت به چاه افتاده و جان سپرده است.
ام عقيل بدون آنكه خود را ببازد و بدون آنكه موضوع را به اطلاع مهمانان برساند، به پيام آور گفت: از مركب خود پياده شو، اين گوسفند را ذبح كن و طعامى براى ميهمانان و خويشان درست كن. پس از خوردن غذا، ميهمانان از ماجراى كشته شدن پسرش باخبر شدند و همه از صبر و روحيه عالى اين زن تعجب كردند و در شگفت شدند!
وقتى سفره را جمع كردند. ام عقيل در مجلس حاضر شد و گفت: اى جماعت! آيا در ميان شما كسى هست كه از كتاب خدا چيزى بداند و با تلاوت آن مرا تسلى خاطر دهد؟ يكى از حاضران گفت: بله، من قرآن را مى دانم. آن بانوى محترمه گفت: از آيات قرآن برايم بخوان تا در مصيبت پسرم دلم آرام گيرد. آن شخص اين دو آيه را تلاوت نمود:
و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا لله و انا اليه راجعون، اولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون (9)
اى محمد! بشارت ده افراد صابر را، آنان كه وقتى دچار مصيبت و بلا مى شوند، مى گويند ما از خدا و به فرمان او آمده ايم و آخرالامر به سوى او رجوع خواهيم كرد. اين ها مشمول دعا و رحمت پروردگارشان هستند و ايشان هدايت شده گانند.
جزاى صبر آنان يك دو روزى است

بيامد راحت جاويد روزى

دو روزى صبر از اين لذات بايد

كه در پى راحت جاويدت آيد

به رنج صبر تن در ده زمانى

پى آسايش جان جاودانى

ز ما صبر و ز گردون بى قرارى

ز دلبر ناز و از دل آه و زارى

كه صبر آن خوش نهال باغ اميد

بر آسايش دهد در عمر جاويد

كه صبر تلخ شيرين تر ز قند است

بدون عشق كان شيرين پند است

اين زن مصيبت ديده با شنيدن اين آيات، به آنان سلام نمود، و بعد خداحافظى كرد، بعد وضو گرفت و قدمهاى خود را محكم و آراسته كرد و صلوات فرستاد، سپس دست به دعا برداشت و عرض كرد: خدايا! من به آنچه در اين آيه فرموده اى و مسئوليت داشتم، از شكيبايى و صبر به قضا عمل كردم. اينك تو هم آنچه را به صابران وعده داده اى عمل كن. بعد از آن گفت: اگر كسى به مخلوقات باقى مى ماند او همان يك نفر بود، يكى از افراد مى گويد: ((پيش خودم گفتم، منظورش اين است كه اگر پسرم براى من باقى مى ماند)) ديدم گفت: هر آينه حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) براى امتش باقى مى ماند.
آرى، ام عقيل از قرآن الهام گرفت و در سخت ترين موقعيت به آن عمل كرد و روح و روانش آرامش يافت.(10)
و به قول اقبال لاهورى:
نقش قرآن چون در اين عالم نشست

نقش هاى پاپ و كاهن را شكست

فاش گويم آنچه در دل مضمر است

اين كتابى نيست چيز ديگر است

چون به جان در رفت جان ديگر شود

جان چو ديگر شد جهان ديگر شود

٧- آيه اى كه جوانى را به ياد عذاب انداخت

٧- آيه اى كه جوانى را به ياد عذاب انداخت
نقل شده است: سلمان فارسى (ره) روزى از بازار آهنگران عبور مى كرد، ديد جمع كثيرى در اطراف جوانى كه بى هوش روى زمين افتاده بود، جمع شده اند.
وقتى مردم سلمان را ديدند، جلو آمدند و گفتند: اى سلمان! اين جوان، جن زده است ((شما از اصحاب حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) هستيد)) تشريف بياوريد به بالين او و دعايى بفرماييد تا به بركت دعاى شما شفا يابد.
هنگامى كه سلمان به بالين جوان آمد، او فى الفور چشم خود را باز كرد و گفت: اى سلمان! من جن زده و ديوانه نيستم؟ بلكه از بازار آهنگران عبور كردم، صداى پتك آنان را شنيدم كه محكم بر آهن مى زنند. به خاطرم آمد قول خداوند متعال، كه در قرآن مى فرمايد:
((و لهم مقامع من حديد))(11)
از براى كفار گرزهاى گران و سنگين و عمودهاى آهنين است كه دائما بر سر آنان مى كوبند.
به فكر فرو رفتم كه ملائكه غضب الهى، گرزهاى آهنين را بر فرق مجرمان فرود مى آورند، از اين جهت بى هوش شدم. حضرت سلمان به آن جوان بسيار علاقه پيدا كرد و در حق او دعا نمود و فرمود: اين جوان شخص عاقل و دانايى است؛ زيرا مى تواند از ديدنى ها و شنيدنى هاى دنيا كه براى عبرت گرفتن خلق شده است، عبرت بگيرد. فكر صحيح او در مغز سالمش، مشغول فعاليت است.(12)
در جاى ديگر آمده است: سلمان دائما با او بود تا اين كه آن جوان بيمار گرديد و بيماريش شدت يافت. سلمان به نزد او آمد و بالاى سرش نشست، جوان در حالت احتضار و مشرف به مرگ بود، سلمان (با ديده بصيرت بين خود و ايمان كاملش ملك الموت را مى ديد.) از اين رو گفت: اى ملك الموت! با برادر من ((اين جوان)) لطف و مهربانى كن. ملك الموت پاسخ داد:
اى سلمان! من با هر شخص با ايمانى مهربانم.(13)

٨- آيه اى كه جبير را به فكر چاره انداخت

٨- آيه اى كه جبير را به فكر چاره انداخت
جبير يكى از كفار مكه بود كه بعد از هجرت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) به مدينه مسلمان شد. علت مسلمان شدن او، شنيدن يكى از آيات قرآن بود.
در غزوه بدر عده اى از كفار به قتل رسيدند و عده اى هم به اسارت مسلمانان در آمدند و به دستور پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) با پرداخت جزيه، آزاد مى شدند.
جبير بعد از جنگ بدر از مكه به سوى مدينه آمد تا در مورد اسراى مكه با آن حضرت صحبت كند.
موقع اذان صبح داخل مدينه شد در حالى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) در مسجد مشغول نماز جماعت بودند. جبير چون كافر بود و اجازه ورود به مسجد را نداشت، صبر كرد تا از نماز فارغ شدند.
او در بيرون مسجد به نماز و قرائت آن حضرت گوش مى داد، پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) در ركعت اول بعد از سوره حمد مشغول سوره طور شد تا به اين آيه رسيد:
ان عذاب ربك لواقع ماله من دافع (14)
به درستى كه عذاب پروردگار حتما ((بر كافران)) واقع خواهد شد و هيچ كس نمى تواند آن را دفع كند.
وقتى جبير اين آيه را شنيد، بر خود لرزيد و بر روى زمين نشست. به فكر افتاد كه چاره اى براى عذاب قيامت بينديشد و خود را از آن نجات دهد.
لذا اجازه گرفت و بر آن حضرت وارد شد و گفتگوهايى نمودند و به راهنمايى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) مسلمان شد و در زمره اصحاب قرار گرفت.(15)

٩- طفيل به وسيله آيات شيرين مسلمان شد

٩- طفيل به وسيله آيات شيرين مسلمان شد
طفيل بن عمرو كه شاعرى خردمند و شيرين زبان بود در ميان قوم و قبيله خويش از نفوذى زياد برخوردار بود، وارد مكه گرديد و اسلام آورد. ((اسلام آوردن مردى مانند طفيل براى كفار قريش بسيار گران و سنگين بود)) لذا قبل از اسلام آوردن او، سران قريش اطراف او را گرفتند ((كه مبادا مسلمان شود)) و گفتند: اى طفيل! اين مردى كه در كنار كعبه نماز مى خواند، با آيين جديدى كه آورده، اتحاد ما را به هم زده است. با سحر بيان خود، سنگ تفرقه در ميان ما افكنده است. ما مى ترسيم يك چنين دو دستگى و تفرقه هم ميان قبيله بيفكند. چه بهتر است كه با اين شخص رو به رو نشوى و سخن نگويى.
طفيل گويد: سخنان آنان چنان مرا متاثر كرد كه از ترس تاثير سحر بيان او تصميم گرفتم با او سخن نگويم و سخن او را نشنوم.
براى جلوگيرى از نفوذ سحر او، هنگام طواف، مقدارى پنبه در گوش هاى خود گذاشتم كه مبادا زمزمه قرآن و نماز او به گوش من رسد.
هنگام صبح در حالى كه مقدارى پنبه داخل گوش هاى خود كرده بودم وارد مسجد شدم و هيچ مايل نبودم سخنى از او بشنوم. اما نمى دانم كه چطور شد كه يك مرتبه كلمات بسيار شيرين و زيبا و آيات الهى به وسيله آن حضرت به گوشم رسيد و بيش از حد احساس لذت كردم.
با خود گفتم: اى طفيل! مادرت به عزايت بنشيند، تو مردى خردمند و سخن دانى هستى، چه مانع دارد سخنان او را بشنوى. اگر نيك باشد بپذيرى و اگر زشت باشد رد كنى. براى اين كه با آن حضرت آشكارا تماس نگيرم، مقدارى صبر كردم تا وى راه خانه خود را پيش گرفت و وارد آن شد. من نيز اجازه خواسته با او وارد شدم و جريان را از آغاز تا پايان براى او بيان كردم و گفتم: قريش درباره شما چنين و چنان مى گويند. در آغاز تصميم داشتم با شما ملاقات نكنم. ولى جذابيت و شيرينى تلاوت قرآن مرا به سوى شما كشيده است.
اكنون مى خواهم حقيقت آيين خود را تشريح كنى و مقدارى از آيات قرآن را براى من تلاوت كنى.
حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) آيين خود را براى او عرضه داشت و مقدارى قرآن خواند.
طفيل گويد: به خدا سوگند! كلامى زيباتر از آن را هيچ وقت نشنيده بودم. و آيينى معتدل تر از آن نديده بودم. سپس طفيل به آن حضرت عرض كرد: من در ميان قبيله خود نفوذ دارم و براى نشر آيين شما فعاليت مى كنم.
او تا روز حادثه خيبر ميان قبيله خود بود و به ترويج اسلام مشغول بود. در همان حادثه با هشتاد خانواده مسلمان به حضور آن حضرت آمد و به ايشان پيوست. او همچنان در اسلام خود پايدار بود، تا اين كه در جنگ يمامه به شهادت رسيد.(16)

١٠- آياتى كه باعث جان دادن جوانى شد

١٠- آياتى كه باعث جان دادن جوانى شد
كسانى بودند كه به محض شنيدن يك آيه يا يك كلمه از قرآن، چنان در جان و دلشان اثر مى كرد و از خود، بى خود مى شدند كه در همان حال، جان مى دادند. از جمله آن جوانى است كه داستان او را در ذيل مى خوانيد:
منصوربن عمار مى گويد: روزى داخل مسجد شدم، جوانى در نهايت خضوع و خشوع با حالت گريان نماز مى خواند.
با خود گفتم: از اين جوان بوى آشنايى مى آيد. توقف كردم تا سلام نمازش را داد. گفتم: اى جوان! مى دانى خدا را وادى است در جهنم كه آن را ((لظى)) مى گويند. بعد اين آيه را تلاوت كردم.
كلا انها لظى نزاعه للشوى (17)
روز قيامت اگر مجرمان تمام آنچه را كه متعلق به ايشان است براى نجات از آتش فديه دهند هرگز نجات نيابند؛ زيرا آتش دوزخ بر آنان شعله ور است و تمام سر و صورت و اندامشان را مى سوزاند.
آن جوان از شنيدن اين آيه نعره اى زد و بى هوش شد. وقتى به هوش آمد گفت: ((اى بنده خدا!)) بيشتر بخوان. گفتم:
يا ايها الذين امنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا و قودها الناس و الحجاره عليها ملائكه غلاط شداد لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون (18)
اى كسانى كه ايمان به خدا آورده ايد ((در طاعت او بكوشيد.)) خود و خانواده خويش را از آتش دوزخ نگاه داريد، آنچنان آتشى كه مردم ((دل سخت)) كافر و سنگ خارا آتش ‍ گيره آن است. بر آن دوزخ فرشتگان بسيار سخت دل مامورند كه هرگز ((در اجراى دستورات خدا)) نافرمانى نكنند. و آنچه را به آن ها حكم شود ((فورا)) انجام مى دهند.
آن جوان ((دو مرتبه)) نعره اى زد و جان به جان آفرين تسليم كرد. موقعى كه براى غسل دادن او جامعه از تنش بيرون آوردم، بر سينه وى با خط سبز نوشته شده بود:
فهو فى عيشه راضيه فى جنه عاليه قطوفها دانيه (19)
اين شخص (نيكوكار و مومن) در عيش و زندگانى خويش خواهد بود. در بهشت عالى رتبه ((ابدى)) كه ميوه هاى آن هميشه در دسترس است جاويد مى باشد.

١١- ثعلبه با شنيدن سوره تكاثر جان داد

١١- ثعلبه با شنيدن سوره تكاثر جان داد
نقل شده است: حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) هر وقت عازم جنگ مى شد، ميان هر دو نفر از اصحاب خود عقد برادرى مى بست تا يكى به ميدان جنگ رود و ديگرى در شهر بماند و زندگى خود و برادرش را كه به جنگ رفته است، اداره كند.
از جمله افرادى كه در جنگ تبوك، عقد برادرى توسط آن حضرت در ميانشان بسته شد سعيد بن عبدالرحمان و ثعلبه انصارى بودند.
سعيد در ركاب آن حضرت عازم ميدان جنگ شد و ثعلبه در مدينه ماند، تا زندگى خانواده خود و سعيد را اداره كند.
ثعلبه هر روز مايحتاج خانواده سعيد را فراهم مى كرد و به در خانه او مى آمد و از پشت پرده تحويل زنش مى داد و با او صحبت مى كرد.
از آنجايى كه شيطان قسم ياد كرده است كه اولاد آدم را فريب دهد. روزى ثعلبه را وسوسه كرد و گفت: اى ثعلبه! مدتى است كه تو مخارج خانواده سعيد را به عهده گرفته اى و از پشت پرده به زن او تحويل مى دهى و با او سخن مى گويى. آيا تا به حال قيافه او را ديده اى؟ آيا مى دانى در پس پرده كيست و چيست؟ امروز پرده را عقب بزن و نگاهى كن! ثعلبه مايحتاج خانه سعيد را آماده كرد و آمد در خانه را زد. زن سعيد آمد پشت پرده، ناگهان ثعلبه پرده را عقب زد. چشمش افتاد به جمال زن، او را در حسن و جمال فراوان، ديد. بى طاقت شد. رفت پشت پرده و درخواست حاجت خود را نمود و مى خواست بر دامن زن سعيد چنگ زند.
در اين هنگام زن سعيد با كمال حيا و عفت و عصمت گفت: اى ثعلبه! آيا روا باشد كه برادر تو سعيد، در ميدان جنگ مقابل دشمن و تير و نيزه باشد و تو قصد خيانت به ناموس او را داشته باشى!
حرف آن زن چون تيرى در قلب او فرو رفت، نعره اى زد و بدون آن كه گناهى مرتكب شود، از خانه بيرون آمد و سر به بيابان نهاد. در كنار كوهى رفت خود را به خاك انداخت و شروع به ناله و گريه كرد. شب و روز فرياد مى زد و مى گفت ((الهى انا انا و انت انت)) خدا يا تو معروفى به آمرزش گناهان و من موصوفم به گناهكارى، تو بخشنده اى و من مرتكب شونده خطاها. با اين حال به سر مى برد تا موقعى كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) از جنگ فارغ شد و به سوى مدينه برگشت.
وقتى خبر بازگشت آن حضرت به مدينه رسيد كسانى كه در مدينه مانده بودند به استقبال لشكر اسلام بيرون آمدند و هر كدام برادر رزمنده خود را در آغوش مى گرفتند و احوال سفر و حضر را از هم مى پرسيدند.
اما سعيد هر چه انتظار برادر خود ثعلبه را كشيد خبرى از او نبود، نگران شد كه بر سر ثعلبه چه آمده است؟
موقعى كه به خانه آمد. اول از زن خود سراغ ثعلبه را گرفت: زن قضيه را براى شوهر خود بيان كرد و گفت: از آن روز تا به حال ثعلبه در كوه هاى اطراف مدينه با گريه و ناله به سر مى برد و با غم و اندوه قرين گشته است.
وقتى سعيد قضيه را شنيد، گريان شد و به طلب او بيرون رفت و در بيابان ها مى گشت تا او را پشت سنگى پيدا كرد در حالى كه نشسته بود و با ناله و فرياد مى گفت. واى از شرمسارى و ندامت. از حسرت و رسوايى روز قيامت.
سعيد پيش رفت او را در بغل گرفت، دلدارى داد و گفت: اى برادر! برخيز تا روى به دارالشفاى نبوت آريم شايد اين درد را دوايى و اين رنج را شفايى پديد آيد.
ثعلبه گفت: اى سعيد اگر ناچار از آمدن به شهر هستم دست هاى مرا ببند و طنابى در گردن من انداز و مانند بندگان فرارى كشان كشان پيش حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) ببر.
سعيد دست هاى او را بست، طنابى در گردنش انداخت و او را مى كشيد تا به مدينه آورد. خبر آمدن ثعلبه به شهر منتشر شد، دختر او ((حمصانه)) وقتى خبر آمدن پدر را شنيد، دوان دوان آمد. چون پدر را بدين حالت ديد، گريان شد و گفت: اى پدر! اين چه حالت است كه تو را با آن مشاهده مى كنم.
گفت: اى نور ديده! اين حالت گناهكاران در دنيا است تا حالت ايشان در آخرت چگونه باشد.
پس گذر ايشان به خانه يكى از صحابه افتاد كه از منزل بيرون آمده بود. چون از ماجرا اطلاع پيدا كرد او را از پيش خود راند و گفت: به خاطر فكر خيانتى كه كرده اى ترس آن است كه عذابى آيد و تو را گرفتار كند. از اين جا دور شو تا عاقبت بد تو شامل حال من نشود. و بر هر يك از صحابه كه مى گذشت او را مى ترساندند و از خود دور مى كردند تا به خدمت حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام) آمدند. آن حضرت فرمود: اى ثعلبه! مگر نمى دانستى كه غيرت خداوند بر جنگجويان و مجاهدان از همه كس بيشتر است. اگر اين خيانت قابل عفو و گذشت باشد، فقط به دست پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) مى باشد.
ثعلبه تا به در خانه آن حضرت رسيد آنجا ايستاد و به آواز بلند فرياد كرد: گناهكارم، گناهكارم.
حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) اجازه ورود داد. وقتى او را با اين حالت مشاهده كرد فرمود: اين چه حالت است؟!
ثعلبه داستان خود را بيان كرد. حضرت فرمود: گناه بزرگى مرتكب شده اى از پيش من برو تا ببينيم از جانب خدا چه حكمى صادر مى شود.
او باز سر به بيابان نهاد. دخترش سر راهش را گرفت و گفت: اى پدر! دلم به حالت مى سوزد. مى خواستم در كنارت باشم و در پناه تو به سر برم، اما چون حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) تو را از پيش خود راند، ديگر محال است من به تو بپيوندم!
وقتى ثعلبه اين سخنان را از دخترش شنيد بيشتر ناراحت شد و رو به سوى كوه هاى مدينه نهاد و خود را در خاك انداخت و گفت: خدايا! همه مردم مرا از پيش خود راندند و دست نااميدى به سينه من زدند. اى مونس بى كسان! اگر تو دست مرا نگيرى، چه كسى مى گيرد؟ اگر تو عذر مرا نپذيرى چه كسى مى پذيرد؟ چند روز بدين حالت بود تا آن كه خداوند عذر او را پذيرفت. بعد از نماز عصر بود كه جبرئيل اين آيه را براى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) آورد.
و الذين اذا فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ذكروا الله واستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون (20)
نيكوكاران كسانى هستند كه هر گاه كار ناشايسته اى از ايشان سر زد يا ظلمى به نفس خويش كردند خدا را به ياد مى آورند و از گناه خود به درگاه خداوند توبه و استغفار مى كنند ((و مى دانند)) جز خدا هيچ كس نمى تواند گناه آنان را بيامرزد و آن ها كسانى هستند كه اصرار در كار زشتشان نمى كنند؛ زيرا به زشتى معصيت آگاهند.
بعد از آن جبرئيل گفت: يا رسول الله! خداوند سلام مى رساند و مى فرمايد: چرا بندگان ما را مى رانى و مايوس مى كنى؟ درخواست كن تا من گناهان ايشان را ببخشم و بيامرزم.
حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) اميرالمؤ منين و سلمان را طلبيد و فرمود: برويد ثعلبه را پيدا كنيد و بگويد: خداوند تو را آمرزيد و او را بشارت دهيد و به سوى مدينه بياوريد. حضرت على (عليه السلام) و سلمان در جستجوى آن پرداختند و سراغ او را از چوپانى گرفتند. گفت: هر شب شخصى به اين وادى مى آيد و در زير اين درخت به مناجات و راز و نياز مى پردازد و گريه مى كند.
ايشان صبر كردند تا هنگام شام، ثعلبه آمد و در زير آن درخت سجاده خود را انداخت و مشغول راز و نياز با خالق بى نياز شد و عرض مى كرد:
الهى از همه دردها محرومم و همه مردم مرا از خود راندند. تو نيز اگر برانى به چه كسى روى كنم و راه چاره خود را از كجا به دست آورم؟
حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام) گريان شد و با سلمان پيش رفتند و گفتند:
البشاره البشاره اى ثعلبه! مژده باد كه خداوند رحمان تو را آمرزيد و رسول خدا (صلى الله عليه و آله) ما را به طلب تو فرستاد و آيه اى را براى او خواندند.
وقتى ثعلبه آيه و بشارت را شنيد، با ايشان به سوى مدينه حركت كرد. وقتى داخل مسجد شدند، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) مشغول نماز عشا بود و مردم به آن حضرت اقتدا كرده بودند. ايشان هم به آن حضرت اقتدا كرد و به نماز مشغول شدند.
آن حضرت بعد از حمد مشغول خواندن سوره تكاثر شد. چون آيه اول را تلاوت نمود، بدن ثعلبه لرزيد و نعره اى زد. وقتى آيه دوم سوره را قرائت نمود خروشى عظيم برآورد. چون آيه ((كلا سوف تعلمون)) از آن حضرت شنيد افتاد و غش كرد.
بعد از پايان نماز حضرت فرمود: آب به صورت ثعلبه بپاشند و او را به هوش آورند. ولى آيات قرآن تحولى عظيم در روح و روان او به وجود آورده و روح از بدنش خارج شده و به روضه اعلى عليين پرواز نموده بود.
حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) با اصحاب گريان شدند. و در اين هنگام حمصانه دختر ثعلبه خبردار شد، آمد هم تراز با كلمات قبل شود پايين پاى پدر ايستاد. و مشغول گريه شد و گفت: يا رسول الله! مدتى بود كه روى پدر را نديده بودم و گفتم: هر وقت شما از او راضى شديد، او را مرده يافتم. حضرت گريان شد و او را تسلى داد.
وقتى ثعلبه را تشييع مى كردند، حضرت در ميان تشييع كنندگان با انگشتان پا راه مى رفت. يكى از اصحاب علت آن را پرسيد. حضرت فرمود: آن قدر ملائكه براى نماز بر جنازه او آمده اند، كه جايى براى قدم گذاردن من نيست.(21)
آرى، اگر انسان از خواب غفلت بيدار شود و از آلودگى ها و ظلمت گناه بيرون آيد و قلبش را نورانى و متوجه خداى خود گرداند، آيات قرآن مانند آينه اى در آن نقش مى بندد و آن را مى لرزاند و از جاى خود مى كند. گويى دنيايى به اين وسيعى براى او تنگ و كوچك است و بايد به عالمى وسيع تر و جاويد منتقل شود، چنانچه آيات سوره تكاثر با ثعلبه چنين كرد.(22)

١٢- آيه اى كه زن و مردى را از فحشاء نجات داد

١٢- آيه اى كه زن و مردى را از فحشاء نجات داد
احمد بن سعيد عابد گفت: پدرم براى من نقل كرد كه در زمان ما، در كوفه جوان خداپرستى بود - بسيار خوش صورت و زيبا اندام - همواره در مسجد جامع حضور داشت و اندك وقتى بود، كه در مسجد نباشد. زن زيبا و خردمندى چشمش بر او افتاد و دلباخته اش شد. پس از مدتها كه رنج كشيد و روزها بر سر راه آن جوان ايستاد، يك روز، هنگامى كه جوان به مسجد مى رفت. زن خودش را به او رسانيد و گفت: اى جوان! بگذار يك كلمه با تو سخن بگويم، آن را بشنو، آنگاه هر چه خواستى بكن. جوان به آن زن بى اعتنايى كرد و با او سخن نگفت. و به راه خود رفت هنگامى كه از مسجد به قصد منزل مى رفت آن زن دوباره سر راهش آمد و گفت: اى جوان! مى خواهم يك جمله با تو سخن بگويم؛ به سخنم گوش كن!
جوان سر خود را پايين انداخت و گفت: اين جا، جاى تهمت است و من خوش ندارم در موضع تهمت باشم. زن گفت: اى جوان! من تو را كاملا مى شناسم و اينجا كه ايستاده ام از آن جهت نيست كه تو را نشناخته باشم. ((معاذ الله))! كه كسى از اين موضوع اطلاع پيدا كند. خودم آمدم تا در اين موضوع با تو صحبت كنم. گرچه مى دانم اندكى از اين مطالب، نزد مردم بسيار بزرگ مى باشد و شما عابدها و زاهدها همانند شيشه مى باشيد كه كمترين چيزى آن را معيوب مى سازد.
اينك فشرده آن چه را كه مى خواهم به تو بگويم اين است: تمام وجودم گرفتار تو شده، پس در كار من و خودت، خدا را در نظر داشته باش.
آن جوان به منزل رفت، خواست نماز بخواند ((از ياد آوردن وضع آن زن)) نتوانست نماز بخواند. نامه اى نوشت، آن را برداشت و از منزل خارج شد. ديد آن زن همچنان ايستاده است. كاغذ را به او داد و برگشت.
در آن نامه نوشته بود ((بسم الله الرحمن الرحيم)) اى بانوى محترمه! بدان! بار اول كه انسان معصيت مى كند، خدا حلم مى ورزد، بار دوم پرده پوشى مى كند، اما هنگامى كه بنده اى لباس معصيت به تن پوشيد، خداوند غضبى مى كند كه آسمان ها و زمين و كوه ها و درختان و جنبندگان، تحملش را ندارند.
اگر آنچه گفتى دروغ است، تو را به ياد روزى مى اندازم كه در آن روز آسمان ها چون فلز گداخته شود و كوه ها مانند پشم زده شود و پراكنده گردد و مردم از ترس به زانو در مى آيند. به خدا قسم من از اصلاح خودم عاجزم تا چه رسد به اصلاح ديگران.
و اگر آنچه را گفتى راست است و حقيقتا گرفتار شده اى، طبيبى را به تو نشان دهم كه دردهاى مزمن و سخت را علاج مى كند. او خداوند متعال و پروردگار جهانيان است. از صدق دل رو به خدا آور كه مرا اين آيه قرآن، منقلب و مشغول كرده است. خداوند مى فرمايد:
و انذرهم يوم الازفه اذ القلوب لدى الحناجر كاظمين ما للظالمين من حميم و لا شفيع يطاع يعلم خائنه الاعين و ما تخفى الصدور(23)
اى رسول گرامى! امت را از روز قيامت بترسان كه نزديك است از هول و ترس آن، جان ها به گلوها برسد و از بيم آن حزن و خشم خود را فرو مى برند، هنگامى كه ستم كاران نه خويشى دارند كه در آن روز به فريادشان برسد و از آنان حمايت نمايد و نه واسطه اى كه وساطتش پذيرفته شود. خداوند، خيانت چشم ها و آنچه را دل ها پنهان مى دارند مى داند و از قلب هاى مردم آگاه است.
با اين وضعيت من چگونه مى توانم از اين آيه بگريزم. زن بعد از چند روز ديگر آمد و بر سر راه جوان ايستاد. وقتى آن جوان متوجه شد كه زن سر راهش ايستاده است، خواست به منزلش برگردد، كه زن او را نبيند.
ناگهان او صدا زد اى جوان! برنگردد، زيرا ديگر مزاحم تو نيستم و ملاقاتى بين من و تو، جز در جهان ديگر نخواهد بود.
آن زن چون تحت تاثير آيات قرآن قرار گرفته بود. گريه شديدى كرد و گفت: از خداوندى كه كليدهاى قلب توبه دست او است، مى خواهم كه او اين مشكل را آسان كند. آنگاه از پى آن جوان آمد و گفت: اى بنده مخلص خدا! بر من منت بگذار و مرا موعظه اى كن و پندى بده كه تا زنده ام به آن عمل كنم. جوان گفت: تو را سفارش مى كنم كه خودت را از شر خودت حفظ كنى و اين آيه را به ياد تو مى آورم كه مى فرمايد:
و هو الذى يتوفاكم بالليل و يعلم ماجرحتم بالنهار
او آن خدايى است كه چون شب به خواب مى رويد جان شما را مى گيرد ((و نزد خود مى برد)) و شما را مى ميراند و در روز آنچه از اعمال و كردار را انجام دهيد مى داند.
وقتى زن اين آيه را شنيد متاثر شد و سر خود را پايين انداخت، گريه شديدى كرد و به منزل برگشت. و به عبادت و راز و نياز با خداى خود پرداخت و با همين حال، با اندوه و ناراحتى از اين جهان درگذشت و به ابديت پيوست.(24)

١٣- تاثير آيات در قلب ظالم

١٣- تاثير آيات در قلب ظالم
آيات قرآن نه تنها در دل افراد پاك و مومن اثر مى گذارد، بلكه گاهى وقتها، در قلب ظالمان از خدا بى خبر نيز اثر مى كند. به داستان ذيل توجه كنيد.
مردى صالح، قبل از مردنش، شخصى را وصى خود قرار داد و سرپرست فرزندان خود نمود. در حالى كه مبلغ هزار تومان ارث براى وارثان خود گذاشته بود.
يكى از حاكمان ظالم، نزد وصى او فرستاد و پيغام داد: شنيده ام فلانى مرده و هزار تومان از او باقى مانده است. تقاضا مى كنم دويست تومان از آن پول ها را به عنوان قرض به من بده، بعدا مى پردازم.
وصى مرد صالح نامه اى نوشت و با كيسه اى پر از سكه، محتواى دويست تومان در دامن يكى از فرزندان يتيم آن مرد گذاشت و نزد حاكم ظالم فرستاد. در آن نامه چنين نوشته بود.
ان الذين ياءكلون اموال اليتامى ظلما انما ياءكلون فى بطونهم نارا(25)
كسانى كه اموال يتيمان را از روى ظلم و ستم مى خورند، در حقيقت آنان در شكم خود آتش فرو مى برند و به زودى به آتش فروزان قهر خدا خواهند افتاد.
حاكم ظالم، وقتى آن نامه را خواند و آيه را نيز مطالعه نمود از تهديد خداوند ترسناك شد، اشك از چشمانش جارى گشت و از كودك يتيم پرسيد: آيا به مكتب مى روى؟ گفت: آرى، پرسيد: در مكتب قرآن هم مى خوانى؟
كودك گفت: آرى، حاكم گفت: آيا قرآن را حفظ مى كنى؟ گفت: آرى، ظالم گفت: يكى از آياتى كه حفظ كرده اى برايم بخوان. كودك يتيم گفت:
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن (26)
نزديك مال يتيم نشويد جز در مواردى كه به صلاح يتيم باشد.
حاكم ظالم، بيشتر تحت تاثير قرار گرفت و بى اختيار گريست. بعد گفت: بر خلاف فرمان خدا، كارى انجام نمى دهم. كيسه پول را برنداشت و در عوض، لباس و جايزه اى نيز به كودك داد و براى وصى هم خلعتى فرستاد.(27)

١٤- آيه اى عمروليث را عوض كرد

١٤- آيه اى عمروليث را عوض كرد
عمروليث يكى از پادشاهان روزگار است. شايد از ظلم كردن به مردم هم بدش مى آمد ولى گاهى مرتكب ظلم مى شد، تا اين كه يكى از آيات قرآن، مسير او را عوض كرد.
نقل شده است: وقتى عمروليث در فصل زمستان، با لشكريانش وارد شهر نيشابور شد به سربازانش دستور داد در خانه هاى مردم سكنى گزينند.
در شهر پيرزنى بود كه پنج خانه داشت. سربازان، خانه هاى او را اشغال كردند. پيرزن نزد عمروليث آمد و از رفتار سربازانش شكايت كرد.
عمرو گفت: اى پيرزن! مى گويى لشكريان در زير سرماى زمستان باشند؟! آيا قرآن مى دانى؟ پيرزن گفت: آرى، عمرو گفت: خداوند در قرآن مى فرمايد:
ان الملوك اذا دخلوا قريه افسدوها و جعلو اعزه اهلها اذله و كذلك يفعلون (28)
پادشاهان وقتى وارد شهرى شوند، آن را تباه و ويران مى سازند و عزيزان آن ديار را خوار و ذليل مى كنند و اين شيوه ايشان است.
پيرزن قرآن خوان، فورا پاسخ او را داد و گفت: آرى، اين آيه درست است. اما گويا امير اين آيه را نخوانده، يا فراموش كرده است كه خداوند، در همان قرآن فرمود:
فتلك بيوتهم خاويه بما ظلموا ان فى ذلك لايه لقوم يعلمون (29)
اين خانه هاى آنها است كه بر اثر ستم كارى، به ويرانى تبديل شده است، به راستى كه در اين هلاكت و ويرانى عبرت است براى مردم دانا.
وقتى زن اين آيه را خواند، در عمرو اثر عجيبى گذاشت و به فكر فرو رفت. بعد دستور داد كه لشكريانش خانه هاى مردم را تخليه كنند و در باغى خارج از شهر خيمه زنند.(30)

١٥- آيه اى كه منصور عباسى را تكان داد

١٥- آيه اى كه منصور عباسى را تكان داد
در يكى از روزها، عمرو بن عبيد بر منصور دوانيقى ((خليفه عباسى)) وارد شد و بدون مقدمه، سوره مباركه والفجر را قرائت كرد تا به اين آيه شريفه رسيد.
((ان ربك لبالمرصاد))(31)
البته اى رسول گرامى خداى تو در كمين ظالمان است.
منصور دوانيقى بر خود لرزيد و منظور او را درك كرد. از او پرسيد: اى عمرو! خداوند در كمين كيست؟ در جواب گفت: در كمين آن كسى كه در حضور او، مرتكب خطا و معصيت مى شود. اى خليفه!از خدا بترس؛ زيرا در پيش رويت آتش افروخته شده است تا كسانى را كه به كتاب خدا و سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله) عمل نمى كنند در كام خود فرو برد.
سليمان بن خالد در آنجا حاضر بود. گفت: اى عمرو! ساكت شو كه اميرالمؤ منين را اندوهگين ساختى! عمرو گفت: اى سليمان! واى بر تو، خود از پند و اندرز دادن به خليفه زبان فرو بسته اى، اكنون در صدد آنى كه ديگران را نيز به سكوت وا دارى تا لب فرو ببندند و خليفه را موعظه نكنند.!
پس افزود: اى خليفه! از خدا بترس! اين مردم قادر نيستند به تو سودى رسانند، جز عداوت و دشمنى، اگر آنها را به انحراف كشيده و به انجام كارهاى ناپسند روى آورده اند مسئوليت آن به عهده تو است. اما آنها مسئول كارهاى غلط تو نيستند؛ زيرا به آنها نمى توان گفت كه چرا خليفه را از كارهاى ناروايش جلوگيرى نمى كنند! اما از تو مى توان پرسيد كه چرا اجازه دادى رعيت به كارهاى خلاف حق و عدالت و انصاف رو بياورند پس دنياى آنها را با تباه ساختن آخرت خود آباد و تامين مكن.
اى منصور! سوگند به پروردگار! اگر اين خدمت گذاران و كارمندانت روزى آگاه شوند كه تو از آنان عدالت و انصاف و روش انسانى مى خواهى حتى يك تن از آنها در خدمت تو باقى نمى مانند و در عوض، اشخاصى كه شايستگى اداره امور مردم را دارند ((و فعلا به دليل شيوع فساد و ظلم و نبودن زمينه اصلاح، گوشه گيراند)) به محض شنيدن و دانستن انفصال و استعفاى متخلفان و نالايقان از دستگاهاى ادارى كشور، براى پشتيبانى از حق و عدالت و پيشنهاد تو سريعا اعلام آمادگى مى كنند و جايگزين خوبى براى ناشايستگان مى شوند و تو با استفاده از موقعيت به دست آمده، حكومتى كه بر پا كننده عدالت و مروج فضيلت است، خواهى داشت.(32)

١٦- تاثير يك آيه در قلب وزير

١٦- تاثير يك آيه در قلب وزير
موفق يكى از وزراى عراق بود، در نماز جماعت به عالمى اقتدا كرد، امام جماعت در حين قرائت به اين آيه شريفه رسيد.
و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار و ما لكم من دون الله من اولياء ثم لا تنصرون (33)
اعتماد و تمايل به ستمگران نكنيد كه آتش دوزخ به شما خواهد رسيد در حالى كه براى شما دوستانى غير از خدا نيست و در آن وقت يارى نخواهيد شد.
وزير، از شنيدن اين آيه ((كه آژير خطرى براى ستم گران و اعتماد كنندگان به آنان است)) آن چنان تحت تاثير قرار گرفت كه نعره اى كشيد و غش كرد. وقتى به هوش آمد، علت را از او پرسيدند؟ در جواب گفت: كسى كه رغبت به ستم گران پيدا كند كيفرش چنين است، پس كيفر خود ظالم و ستم گر چگونه خواهد بود!(34)

١٧- عمير با شنيدن قرآن مسلمان شد

١٧- عمير با شنيدن قرآن مسلمان شد
عميربن وهب يكى از دشمنان سرسخت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و مسلمانان به حساب مى آمد و از مردان شرور و بى باك بود كه تعداد سپاهيان و تجهيزات مسلمين را پيش از شروع جنگ بدر، به اطلاع كفار قريش مى رسانيد.
او پسرى داشت به نام وهب كه در جنگ بدر به دست مسلمانان اسير شد. پس از اين كه عمير از جنگ بدر برگشت و چند روزى از ورود او به مكه گذشت، روزى با رفيق خود ((صفوان بن اميه)) در حجر اسماعيل نشسته بودند و بر كشتگان بدر تاسف مى خوردند و به خاطر آنان آه سرد از دل بر مى كشيدند و از غصه زمين گير شده بودند.
صفوان گفت: اى عمير! به خدا سوگند پس از كشته شدن آن عزيزان، ديگر زندگى براى ما ارزش ندارد و از آن لذتى نمى توان برد.
عمير گفت: آرى، به خدا راست گفتى، اگر من بدهكار نبودم و ترس از بى سرپرست شدن عيال و فرزندانم را نداشتم، همين امروز به مدينه مى رفتم و انتقام خود و همه قريش را از محمد مى گرفتم و او را مى كشتم؛ زيرا پسر من در دست آنها اسير است و براى رفتن به مدينه، بهانه خوبى است.
صفوان گفت: قرض هايى كه دارى من پرداخت مى كنم و عيال و فرزندان تو را مانند زن و فرزند خود سرپرستى مى نمايم، ديگر چه مى خواهى؟
عمير در جوابش گفت: با اين وضع حاضرم و به دنبال اين كار مى روم، ولى به شرط اينكه كسى غير از من و تو از اين جريان آگاه نشود. به دنبال اين قرار و گفتگو عمير برخواست و به خانه رفت. شمشيرش را تيز كرد و لبه اش را با زهر آب داد، آن را برداشت و به سوى مدينه راه افتاد. بعد از مدتى خود را به مدينه رساند و داخل مسجد شد.
جمعى از مسلمانان در مسجد مدينه نشسته بودند و از جريان جنگ بدر و نصرتى كه خداى متعال نصيب مسلمين كرده بود صحبت مى كردند.
ناگاه يكى از آنها چشمش به عمربن وهب افتاد كه با شمشيرى حمايل كرده ايستاده است آن شخص فورا خود را به رسول اكرم (صلى الله عليه و آله) نزديك كرد و جريان را به عرض مبارك او رسانيد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله) امر كرد تا او را به نزدش ببرند.
آن حضرت به عمرو فرمود: جلوتر بيا. او نزديك رفت. و به رسم جاهليت گفت: صبح بخير. آن جناب فرمود: اى عمير! خدا تحيتى بهتر از تحيت شما به ما آموخت و آن سلام است كه تحيت اهل بهشت مى باشد.
عمير گفت: اى محمد! به خدا سوگند! قبلا نيز اين تحيت را شنيده بودم.
سپس فرمود: اى عمير! براى چه به مدينه آمده اى؟ گفت: براى نجات اين اسيرى كه در دست شما است، اميدوارم با من به نيكى رفتار نماييد. فرمود: پس چرا شمشير به گردن خود آويخته اى؟ گفت: روى اين شمشيرها سياه باد. مگر اين شمشيرها ((در بدر)) چه كارى براى ما كرد؟! حضرت فرمود: راست بگو براى چه آمده اى؟ گفت: براى همين كه گفتم. فرمود اكنون من مى گويم براى چه آمده اى.
روزى تو و صفوان بن اميه در حجر اسماعيل با هم نشستيد و در مورد كشتگان بدر سخن مى گفتيد! اگر بدهكار نبودم و ترس بى سرپرست شدن عائله ام را نداشتم هم اكنون به مدينه مى رفتم و محمد را مى كشتم. صفوان متعهد شد كه قرضت را ادا و عيالت را سرپرستى كند تا بدين شهر بيايى و مرا بكشى. ولى بدان كه خداوند ميان من و تو حايل است و مرا محافظت مى كند.
پس آياتى از قرآن مجيد را براى او تلاوت فرمود. عمير كه سر تا پا گوش شده بود، آيات قرآن و سخنان رسول خدا را كه عين حقيقت بود كلمه به كلمه شنيد، قلب مرده و ضمير خوابيده اش زنده و بيدار شد و بدون تامل مقدارى جلوتر رفته و گفت:
گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى متعال نيست و تو رسول او هستى، آن خداى يكتا و بى همتا. تا كنون خبرهايى را كه از غيب و آسمان مى دادى تكذيب مى كردم. اين خبرى كه اكنون دادى، جريانى بود كه جز من و صفوان كس ديگرى از آن اطلاع نداشت. به خدا قسم! من به خوبى دانستم كه اين جريان را فقط خدا به تو خبر داده است. خدايى را سپاس ‍ گذارم كه مرا به دين اسلام هدايت كرد و به اين راه كشانيد. پس شهادتين را به زبان جارى كرد و مسلمان شد.
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) رو به اصحاب كرد و فرمود: احكام دين اسلام را به برادرتان بياموزيد و قرآن را به او ياد بدهيد و اسيرش را آزاد نماييد.(35)

١٨- چهار آيه چهار نفر را عاجز نمود

١٨- چهار آيه چهار نفر را عاجز نمود
هشام بن حكم نقل مى كند: روزى چند نفر از سران كفر، به نام عبدالله بن مقفع، عبدالملك بصرى، ابوشاكر ديصانى و عبدالكريم بن ابى العوجاء در كنار كعبه نشسته بودند و به حاجيانى كه در اطراف آن طواف مى كردند، پوزخنده مى زدند و آن ها را مسخره مى كردند و قرآن را مورد طعن و ايراد قرار مى دادند.
ابن ابى العوجاء به آن سه نفر ديگر پيشنهاد كرد: بيايد هر كدام از ما، شبيه يك چهارم قرآن را بسازيم و از اين راه، بى مقدارى و عادى بودن آن را براى مسلمانان ثابت كنيم. آن ها پذيرفتند و وعده دادند، سال ديگر در همين ايام كه مسلمانان به اعمال حج مشغول هستند ما آيات ساخته شده خود را بر آنها مى خوانيم و با اين كار، پيامبرى محمد (صلى الله عليه و آله) را باطل سازيم.
اين چهار نفر، سال ديگر در همان ايام در كنار كعبه گرد آمدند. بنا شد هر كدام شبيه قرآن را كه ساخته اند، بر جمع عرضه كند.
ابن ابى العوجاء گفت:
من از روزى كه از يكديگر جدا شديم، در كيفيت و محتواى آيه دقت و تامل كردم، ولى نتوانستم بيشتر از فصاعت و بلاغت و جامع بودن معانى و لطافتى كه در آن نهفته است، چيزى بر آن بيفزايم. و آن آيه اين است:
فلما استياءسوا منه خلصوا نجيا(36)
چون برادران يوسف از اجابت خواهش خويش نوميد شدند، با خود خلوت كرده و در سخن، سر خود را به ميان آوردند.
عبدالملك گفت: من نيز از روزى كه از يكديگر جدا شديم تا كنون، در يك آيه از آيات قرآن دقت و تامل كردم ولى نتوانستم چيزى بسازم، كه همانند آن باشد و آيه اين است:
يا ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب (37)
اى مردم ((مشرك و كافر)) بدين مثل گوش فرا دهيد ((تا حقيقت حال خود را بدانيد)) آن بتها و جمادات را كه معبود خود قرار داده ايد و ستايش مى كنيد ((چنان ناتوان و ضعيف اند)) كه اگر همه مردم اجتماع كنند هرگز بر خلقت قادر نيستند، و اگر مگس ((ناتوان و ضعيف)) چيزى را بربايد قدرت بر باز گرفتن آن را ندارند. ((بدانيد كه)) طالب و مطلوب ((بت و بت پرست يا عابد و معبود يا مگس و بتان)) هر دو ناتوانند.
ابو شاكر يصانى گفت: من نيز از روزى كه از نزد شما جدا شدم، در يك آيه بسيار فكر كردم ولى توان آوردن شبيه آن را پيدا نكردم، آيه اين است. لو كان فيهما الهه الا الله لفسدتا(38)
اگر در آسمان و زمين به جز خداى يكتاى بزرگ خدايى وجود داشت، همانا خلل و فساد در آسمان و زمين راه مى يافت.
عبدالله بن مقفع گفت: اى دوستان! قرآن از جنس گفتار بشرى نيست. من نيز از روزيكه از نزد شما رفته ام در يك آيه همواره فكر كردم ولى تا به حال به حقيقت معنى و حقايق آن پى نبرده ام. آيه اين است:
و قيل يا ارض ابلعى مائك و يا سماء اقلعى و غيض الماء و قضى الامر و استوت على الجودى و قيل بعد للقوم الظالمين (39)
و به زمين خطاب شد كه آب را فرو بر و به آسمان امر شد كه باران را قطع كن. آب به يك لحظه فرو رفت و خشك شد و حكم ((قهر الهى)) انجام يافت و كشتى بر كوه جودى قرار گرفت، و فرمان هلاك ستم كاران در رسيد.(40)
آرى، قرآن معجزه جاويد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) است. ساير افراد بشر از آوردن مانند آن ناتوانند؛ زيرا هنگامى كه آيات قرآن به تدريج نازل شده و بر ساكنان جزيره العرب عرضه مى شد تمام سخن دانان و دانشمندان عرب كه در آن زمان، وجود داشتند اعتراف داشتند كه ما از آوردن اين آيات ناتوانيم، و به عجز خود اقرار مى كنيم.
علاوه بر آن، آياتى در قرآن نازل شده است كه در آنها، صريحا ادعا كرده كه هيچ كس، نه تنها توان آوردن تمام قرآن را ندارد، بلكه حتى از آوردن يك سوره و يا حداقل، يك آيه از آيات آن ناتوان است. و اگر احيانا كسى از روى تكبر و خود خواهى، يا جهالت و بى عقلى، ادعايى دارد كه مى تواند مانند آن را بياورد، اين گوى و اين هم ميدان!!!

١٩- آيه اى باعث توبه فضيل شد

١٩- آيه اى باعث توبه فضيل شد
فضيل بن عياض، يكى از راهزنان و دوزدان زبردستى بود كه در اطراف سرخس جلوى قافله ها و كاروانها را مى گرفت و اموال آنان را غارت مى كرد. ((از شنيدن نام او لرزه بر اندام مردم مى افتاد)) روزى چشمش به دخترى افتاد و عاشق و دلباخته اش شد.
جلو رفت و گفت: امشب به خانه شما مى آيم ((منتظر باشيد)) به پدر و مادر خود بگو اطاقى آماده كنند و نردبانى كنار ديوار بگذارند كه من از بام و ديوار وارد شوم.
وقتى دختر اين خبر را به پدر و مادر خود گفت، آنان از ترس، آنچه را كه فضيل گفته بود انجام دادند و با ناراحتى، استغاثه به خدا آوردند ((كه شر او را از آنان برطرف گرداند)).
نيمه هاى شب، صداى پاى فضيل به گوش آنان رسيد، ناگهان فضيل در آن دل شب، شنيد كسى تلاوت قرآن مى كند و مشغول خواندن اين آيه كريمه مى باشد.
الم ياءن للذين امنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله (41)
آيا وقت آن نرسيده است كه گروندگان و مومنان ظاهرى (قلبا بگروند و ايمان واقعى بياورند) و دلهايشان به ياد خدا نرم گردد و به آن چه از جانب حق نازل شده است به دل توجه كنند!؟
چون اين آيه به گوش فضيل رسيد، يك باره پرده شهوت و غفلت را عقب زد، ديده باطنى اش باز شد و دانست، آنچه را كه بايد بداند! آنگاه متوجه درگاه الهى گرديد و بى اختيار فريادش بلند شد و عرض كرد: ((اى پروردگار من! بلى، وقت آن رسيده، الان موقعى است كه قلبها خاشع و نرم شوند!))
از همان جا برگشت، و از وصال دختر صرف نظر كرد، رو به طرف خدا نمود ((و همانجا توبه نمود)) در راه برگشت به خرابه اى رسيد. ديد كاروانى در آنجا منزل نموده، بعضى از كاروانيان مى گويند: وقت كوچ كردن است، حركت نماييم! بعضى ديگر مى گويند: حالا زود است، بگذاريد صبح شود، الان فضيل در راه است، اگر حركت كنيم به دست او گرفتار خواهيم شد.
فضيل با صداى بلند گفت: خاطر جمع باشيد فضيل ديگر آن فضيل سابق نيست، او توبه كرده و دست از دزدى و راهزنى برداشته است.!
فضيل بعد از توبه كردن و توجه به خدا و عبادت، به مقامات والايى رسيد. او از جمله بزرگان و عرفا محسوب گرديد و از زاهدان عصر خود به حساب آمد و شاگردانى نيز تربيت كرد.(42)
در پايان عمر، شهر مكه را اختيار كرد و در جوار كعبه مى زيست و همان جا در روز عاشورا بدرود حيات گفت.

٢٠- مردى، همين آيه را شنيد و جان داد

٢٠- مردى، همين آيه را شنيد و جان داد
اين آيه شريفه فقط فضل بن عياض را تحت تاثير قرار نداد و منقلب نكرد. بلكه افراد ديگرى هم بودند كه با شنيدن همين آيه تحت تاثير قرار گرفتند.
يكى از رجال معروف بصره مى گويد: روزى از راهى مى گذشتم. ناگهان صيحه اى شنيدم. به دنبال آن رفتم، مردى را مشاهده كردم كه بى هوش بر زمين افتاده بود. گفتم: اين كيست! گفتند: مردى است بيدار دل. آيه اى از قرآن را شنيد و فورا بى هوش شد. گفتم: آن آيه كدام است؟ گفتند: آيه الم ياءن للذين امنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله (43)
آن شخص مى گويد: ناگهان ديدم، مرد به هوش آمد و اشاره اى در زمينه اشتياق شديد خود به ملاقات با محبوبش ((خداى متعال)) خواند و دوباره بى هوش شد و بر زمين افتاد. او را حركت داديم، ولى ديدم جان به جان آفرين تسليم كرده است.(44)
گر آنان را زمان وصل محبوب

نبودى در قضاى عشق مكتوب

نبود آن شاهبازان را قفس جاى

كه شاهان را به زندان نيست ماوى

چو سيمرغ از فضاى تنگ كونين

برون جستند در يك طرفه العين

به زندان تنگدل آن بى گناهى است

كه بيرون جايگاهش قصر شاهيست

بر آن مرغ آمد اين خاكى قفس، تنگ

كه بيند باغ گل فرسنگ فرسنگ

چو آن مرغان، جان بينند ياران

به گلزار جنان خوش چون هزاران

چه گلزارى سراى انس با يار

وز آنجا نه رقيب آنگه نه اغيار

٢١- با شنيدن آيه اى، كنار چاه زمزم جان داد

٢١- با شنيدن آيه اى، كنار چاه زمزم جان داد
فضيل بن عياض فرزندى دارد به نام على كه در زهد و عبادت و تلاوت قرآن، از پدرش بهتر بود. اگر پدرش با شنيدن يك آيه منقلب مى شود و دست از كارهاى زشت و ناپسند برمى دارد و توبه مى كند، فرزندش با شنيدن يك آيه جان مى دهد و تحمل شنيدن يك آيه را ندارد.
نقل شده است كه على سالى به زيارت خانه خدا مشرف شد روزى در مسجد الحرام در كنار چاه زمزم ايستاده بود، ناگهان صداى قارى قرآن را شنيد كه مشغول تلاوت آن بود تا رسيد به اين آيه:
و ترى المجرمين يومئذ مقرنين فى الاصفاد سرابيلهم من قطران و تغشى وجوههم النار(45)
و در آن روز ((قيامت)) بدكاران و گردنكشان را در زير زنجير قهر و غضب خداوند، مشاهده خواهى كرد و نيز ((مشاهده)) خواهى نمود كه پيراهن هاى از مس گداخته آتشين بر تن دارند، و در شعله هاى آتش، چهره آنان پنهان است.
وقتى اين آيه را ((در سن جوانى)) شنيد، فريادى كشيد و روى زمين افتاد. وقتى مردم از اطراف به دورش جمع شدند، جان به جان آفرين تسليم نموده بود.(46)
آرى، اينان كسانى هستند كه تن خاكى خود را قفس جان مى دادند و هر وقت كه فرصتى يافتند قفس را رها كرده و پرواز مى كنند.
همه مشتاق پروازند از اين دام

كجا در دام تن گيرند آرام

به جان مشتاق ديدار نگارند

به چشم شوق گريان ز انتظارند

همه غمگين ز هجران حبيب اند

همه از وصل دلبر بى شكيبند

همه ايام و سال و مه شمارند

كه روز وصل جانان جان سپارند

منم ز آن بلبلان باغ و گلزار

كه در خاكى قفس درمانده ام زار

٢٢- با شنيدن آيه اى صلح كرد

٢٢- با شنيدن آيه اى صلح كرد
از صفوان جمال نقل شده است كه گفت: بين امام صادق (عليه السلام) و عبدالله بن حسن گفتگو بود، طورى كه به هياهو و جنجال رسيد و مردم جمع شدند. بعد از اين پيش آمد، از هم جدا گشتند، ((و هر كسى به خانه خود رفت)) ((گويا عبدالله بن حسن مى خواست از امام صادق (عليه السلام) براى پسرش محمد بن عبدالله براى قيام بر ضد طاقوت زمان بيعت بگيرد، ولى امام صادق (عليه السلام) به جهت بعضى مسائل، حاضر به بيعت نبود.(47)
صفوان مى گويد: صبحگاه در پى كارى بيرون رفتم. ديدم حضرت صادق (عليه السلام) بر در خانه عبدالله ايستاده و به كنيزى مى فرمود: ((اى بنده خدا)) به عبدالله بن حسن بگو بيايد. وقتى عبدالله از خانه خارج شد و چشمش به چهره مبارك امام صادق (عليه السلام) افتاد عرض كرد: ((ياابن رسول الله))! شما را چه بر آن داشت كه اين صبحگاه از منزل خارج شده ايد؟
فرمود: ديشب هنگامى كه تلاوت قرآن مى كردم رسيدم به آيه اى، وقتى آن را خواندم مضطرب شدم. عبدالله پرسيد: آن آيه كدام است؟ فرمود:
و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل و يخشون ربهم و يخافون سوءالحساب (48)
و هم آنچه را كه خدا به پيوند آن امر كرده است ((مانند صله رحم، دوستى پدر و مادر، محبت به ديگران، ايمان، و حفظ عهد و پيمان با خدا و خلق)) و از خدا مى ترسند، و از سختى هنگام عذاب مى انديشند.
عبدالله بن حسن ((تكانى خورد)) و گفت: راست مى فرماييد، گويا اين آيه تا كنون به گوشم نخورده بود! در اين هنگام يكديگر را به آغوش گرفته و گريه كردند و با هم صلح نمودند.(49)
به اين ترتيب امام صادق (عليه السلام) به آيه قرآن و دستور آن احترام گذاشت و با خواندن آن، پسر عموى خود عبدالله بن حسن را از خواب غفلت بيدار نمود و هر دو آشتى كردند.

٢٣- آياتى كه باعث اسلام آوردن دو راهب شد

٢٣- آياتى كه باعث اسلام آوردن دو راهب شد
ابن ظفر مى گويد: در اندلس با جوانى دين دار رفيق شدم و از او علم مى آموختم. روزى مشغول دعا شدم و در ضمن آن گفتم:
يا من قال و استئلوا الله من فضله
اى كسى كه گفتى هر چه مى خواهيد از فضل خدا درخواست كنيد نه از خلق تا به شما عطا كند.
آن جوان گفت: مى خواهى خبر دهم تو را از اين آيه به امر عجيبى! گفتم: بلى، گفت: دو نفر راهب از شهر طليطله به شهر ما آمدند و زبان عربى را خوب مى دانستند و اظهار داشتند كه ما مسلمانيم و مشغول فرا گرفتن قرآن و فقه شدند.
پيرمردى خود را از خاصان آن ها قرار داد تا بداند آيا آنان واقعا مسلمان هستند يا نقشه اى دارند؟
آن مرد مى گويد: بعد از مدتى يكى از آن دو راهب، از دنيا رفت و بعد از مدتى آن رفيقش هم مريض شد. من از او علت مسلمان شدن ايشان را سوال كردم؟ در جواب گفت: در كليسايى كه ما مشغول انجام وظيفه بوديم، يك اسير مسلمان به ما خدمت مى كرد و ما زبان عربى را از آن اسير ياد گرفتيم و به علت زيادى تلاوت قرآن آن اسير، ما چند آيه از قرآن را فرا گرفتيم.
روزى جوان اسير مشغول قرائت قرآن بود تا رسيد به آيه فوق، به رفيقم كه از من خوش فهم تر بود گفتم: آيا معنى و تفسير اين آيه را شنيدى؟ با تندى جواب مرا داد!
روز ديگر آن اسير باز مشغول قرائت شد تا رسيد به اين آيه:
((ادعونى استجب لكم))(50)
خداى شما فرمود: مرا ((با خلوص دل)) بخوانيد تا دعاى شما به اجابت رسانم.
راهب مى گويد: به رفيقم گفتم: اين آيه از آيه اول شديتر و محكمتر است. گفت: حق همان است كه مسلمانان مى گويند. كسى كه حضرت عيسى (عليه السلام) آمدن آن را بشارت داده، پيامبر مسلمانان است.
سپس گفت: روزى مشغول غذا خوردن بودم و آن اسير مسلمان كنار من ايستاده بود و به من شراب مى داد. ناگهان لغمه اى غذا در گلوى من گير كرد و نزديك به هلاكت رسيدم. در دل خود گفتم: بار خدايا! رسول تو حضرت محمد (صلى الله عليه و آله) از قول تو فرمود: و اسئلوا الله من فضله و ادعونى استجب لكم
پس اگر آن پيامبر در اين گفته ها راست گو است. از فضل و كرم تو در خواست مى نمايم كه مرا آب دهى تا اين لغمه از گلوى من پايين رود. در اين هنگام ديدم سنگى شكافته و آب از آن جارى شد. من آب خوردم و لقمه پايين رفت و آن سنگ ناپديد شد!
چون اسير مسلمان اين ماجرا را ديد، در دين خود به شك افتاد و دين نصارا را اختيار نمود، ولى من راغب به اسلام شدم و رفيقم را از قضيه آن سنگ خبر دادم. او هم مانند من مسلمان شد و گفت: بيا تا آن دعا را كه تو خواندى و از مرگ نجات پيدا كردى، بخوانيم، تا خدا ما را هدايت فرمايد و از حيرانى در دين نجات دهد.
بعد از خواندن دعا به خواب رفتيم، در خواب ديدم كه سه شخص نورانى وارد معبد ما شدند و با دست خود، به آن صورتهايى كه در آنجا نصب شده بود اشاره كردند و تمام آنها محو و نابود شدند.
در اين بين صندلى آوردند و آنها آمدند و بر آن صندلى قرار گرفتند. در ميان آنان شخصى از همه نورانى تر و باوفاتر بود. در مقابل او ايستادم و گفتم: تو حضرت مسيح هستى؟
آن شخص فرمود: خير، من برادر او احمد (صلى الله عليه و آله) هستم و تو بايد دين اسلام را اختيار كنى. من به دست آن حضرت تجديد اسلام نمودم و گفتم: يا رسول الله (صلى الله عليه و آله) چگونه بايد خود را به شهرهاى امت تو رسانيم؟
آن بزرگوار به شخصى كه در برابر او ايستاده بود، فرمود: برو و به پادشاه ايشان بگو، اين دو نفر را با احترام تمام به هر شهرى از شهرهاى اسلام كه بخواهند، روانه نمايد و آن اسير عرب را بخواهد و امر نمايد كه به اسلام باز گردد، اگر قبول كرد با او كارى انجام ندهد و اگر قبول نكرد، او را به قتل رساند.
راهب مى گويد: از خواب بيدار شدم و رفيق خود را از خواب بيدار كردم و خواب خود را نقل نمودم.
رفيقم گفت: خداوند عنايت فرمود. مگر نمى بينى كه تمام صورت ها از معبد محو شده است. پس با رفيقم پيش سلطان رفتيم. رفيقم گفت: اى پادشاه! به آنچه درباره ما و آن اسير مامور شده اى به جا آور. چون سلطان اين كلام را شنيد رنگش متغيير شد و بدنش به لرزه در آمد و اسير را حاضر ساخت و از او سوال كرد كه آيا تو مسلمانى يا نصرانى؟ گفت: نصرانى هستم. پس سلطان گفت: برگرد به دين اسلام. جواب داد: برنمى گردم. سلطان به شمشيرى كه در دست داشت او را به قتل رسانيد و گفت: مى دانم آنكه به خواب شما و من آمده است، شيطان بوده. لكن آنچه مقصود شما است بگوييد تا چنان كنم، به شرط آن كه شما تظاهر نماييد كه به بيت المقدس مى رويد و به اين عنوان ما را بدين جا فرستاد!

٢٤- با خواندن آيه اى، بتها فرو ريخت

٢٤- با خواندن آيه اى، بتها فرو ريخت
روزى مريدان خير نساج براى تفريح به كليسايى رفته بودند، چون باز آمدند، شيخ پرسيد: كجا بوديد؟ در جواب گفتند: اى استاد! به تماشاى كليسا رفته بوديم. گفت: از كليسا چه تحفه اى به همراه آورده ايد؟
گفتند: اى استاد! مگر از كليسا چه مى آورند؟ ((ما فقط براى تماشا رفته بوديم)) گفت: با من بيايد تا رفتن به كليسا و راه تحفه آوردن را به شما نشان دهم. مريدان موافقت كردند و با استاد خود به كليسا رفتند.
شيخ روى به صورت و عكس عيسى و عكس هاى ديگرى كه نصارا بر ديوار نصب كرده بود و آن ها را پرستش مى كردند، كرد و بانگ بر آنها زد و گفت: يا عيسى! (و اين آيه را بر او خواند).
ءانت قلت للناس اتخذونى و امى الهتين اثنين من دون الله (51)
اى عيسى آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم را دو خدا سواى خداى عالم اختيار و پرستش كنيد؟
از هيبت اين خطاب صورت عكس فى الفور از ديوار فرو ريخت و از هر ذره اى از خاك آن ديوار فرياد بر آمد: ((وحده لا شريك له)).
مسيحيانى كه آنجا حاضر بودند، وقتى اين كرامت را از شيخ و اين معجزه را از آيه ديدند، زنّارها از گردن بريدند و دور انداختند. يك صدا فرياد توحيد سر دادند و ذكر همه ((وحده لا شريك له)) بود و همه آنان در زمره مسلمين قرار گرفتند.
و شيخ رو به شاگردان كرد و فرمود: بايد از كليسا چنين تحفه اى را به همراه خود آورده باشيد.(52)

٢٥- آيه اى كه ابن سيرين را از نگاه نجات داد

٢٥- آيه اى كه ابن سيرين را از نگاه نجات داد
نقل شده است: محمد ابن سيرين يكى از تعبير كنندگان خواب بود. ولى هميشه پاكيزه و بوى خوش از او ساطع بود. روزى شخصى از او پرسيد:
علت چيست كه هميشه از تو بوى خوش مى آيد؟
گفت: قصه من عجيب است. آن شخص او را قسم داد كه قصه خود را بگويد. ابن سيرين گفت: در ايام جوانى بسيار زيبا و خوش صورت و صاحب حسن و جمال بودم و شغلم بزازى بود. روزى زنى به همراه كنيزى به دكانم آمدند و مقدارى پارچه خريدند، چون قيمت آن ها معين شد. گفتند:
همراه من بيا تا پول پارچه ها را به تو پرداخت كنيم. من هم در دكان را بستم و همراه ايشان به راه افتادم تا به جلو منزل آنان رسيدم، آنها داخل شدند و من پشت در خانه به انتظار ماندم. پس از مدتى، آن زن ((بدون آن كه كنيزش همراهش باشد)) مرا به داخل خانه دعوت كرد. وقتى داخل شدم، ديدم آن خانه از فرشها و ظرفهاى عالى آراسته شده است، مرا بنشاند و چادر از سر خود برداشت، او را در نهايت حسن و جمال ديدم، او خود را به انواع جواهرات و زينت آلات آراسته بود.
زن كنار من آمد و نشست با ظرافت و ناز و عشوه و خوش طبعى با من به سخن گفتن در آمد. طولى نكشيد كه غذايى مفصل و لذيذ آماده شد. بعد از صرف غذا، آن زن گفت:
اى جوان! مى بينى من پارچه و قماش زيادى دارم، قصدم از آوردن تو به اينجا چيز ديگرى است، مى خواهم با تو همبستر شوم و كام دل برآورم. چون مهربانى ها و عشوه بازى او را ديدم، نفس اماره ام به او ميل كرد. ناگاه به من الهامى رسيد و گويا شخصى، اين آيه را تلاوت كرد:
و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنه هى الماوى (53)
اما هر كس از مقام پروردگار خود بترسد و نفس خود را از پيروى هواى نفس باز دارد به درستى كه منزل و آرامگاه او بهشت خواهد بود.
وقتى به ياد اين آيه افتادم، عزم خود را جزم كردم كه دامن پاك خود را به گناه آلوده نكنم. هر چه آن زن مى خواست با عشوه و غمزه مرا به خود جلب كند، ولى من توجه اى به او نكردم. چون زن مرا به خود مايل نديد به كنيزان خود گفت: تا چوب زيادى آورند و مرا با طناب محكم بستند. زن به من خطاب كرد و گفت:
يا مراد مرا حاصل مى كنى يا تو را به هلاكت مى رسانم. به او گفتم: اگر مرا ذره ذره كنى، مرتكب اين عمل خلاف نخواهم شد. دستور داد بسيار مرا با چوب زدند به طورى كه خون از بدنم جارى شد. با خود گفتم بايد نقشه اى به كار بندم تا رهايى يابم.
گفتم: نزنيد كه راضى شدم. آنان دست و پاى مرا باز كردند. بعد از رهايى پرسيدم: محل دستشويى كجاست؟ مرا راهنمايى كردند. در مستراح رفتم و تمام لباسهاى خود را به نجاست آلوده كردم و بيرون آمدم. چون زن و كنيزانش به طرف من آمدند، دست نجاست آلود خود را به آنان نشان دادم و به طرف آنان رفتم. آنان وقتى چنين ديدند فرار كردند.
در اين هنگام فرصت را غنيمت شمردم و به سوى در خانه شتافتم. چون به در رسيدم ديدم در را قفل كرده اند. دست خود را به قفل زدم به لطف الهى، باز شد و من از خانه بيرون آمدم و خود را به كنار جوى آبى رساندم و لباسهاى خود را شسته و غسل نمودم. ناگهان ديدم شخصى پيدا شد و لباسهاى نيكويى برايم آورد و به من پوشاند. بعد از آن به من بوى خوشى ماليد و گفت:
اى مرد پرهيزكار تو بر نفس خود غلبه كردى و از روز جزا ترسيدى و خلاف فرمان خدا را انجام ندادى، اين وسيله اى بود براى امتحان، ما هم تو را از آن رهايى داديم و خلاص ‍ كرديم. دل فارغ دار كه لباسهاى تو هرگز چركين نخواهد شد و اين بوى خوش هرگز از آن زايل نمى شود.
به همين خاطر بود كه خداوند علم تعبير خواب را به ايشان عطا كرد و در زمان او كسى مانند او تعبير خواب نمى كرد.(54)

٢٦- آياتى كه شعوانه را گداخت

٢٦- آياتى كه شعوانه را گداخت
در بصره زنى عياش و خوشگذران به نام شعوانه بود، هيچ مجلس فسق و فجورى نبود مگر اين كه وى در آن شركت مى كرد. او از راه هاى حرام و نامشروع مال و ثروتى فراوان جمع آورى كرده و كنيزان زيادى را در خدمت خود گرفته بود. روزى با تعدادى از كنيزان از كوچه هاى شهر عبور مى كرد تا به در خانه مردى صالح و زاهد و واعظ رسيد، ناگاه همهمه اى شنيد كه از خانه بيرون مى آمد.
همان جا ايستاد و از روى تعجب گفت: چه هياهويى است؟ اين عزاى مردگان است يا عزاى زندگان؟ در بصره چنين ماتمى هست و ما از آن خبر نداريم؟ كنيزى را به اندرون خانه فرستاد تا براى او خبر بياورد، او داخل خانه شد و ديگر بازنگشت. كنيز ديگرى را فرستاد از او هم خبرى نشد. كنيز سوم هم فرستاد و گفت: تو هم اگر مى خواهى نيايى، اشكالى ندارد اما به من خبر بده كه اين غوغا براى چيست؟ و آنان چه كسانى هستند؟
كنيز رفت و بعد از مدتى برگشت و گفت: اى خانم! اين مجلس مردگان نيست بلكه مجلس زندگان، ماتم بدكاران است.
شعوانه با خود گفت: اى واى! من هم يكى از بدكاران و مجرمانم. چه خوب است خودم به اندرون خانه شوم و ببينم چه خبر است؟ و از احوال آنان با خبر شوم. وقتى داخل خانه شد منظره عجيبى را مشاهده كرد. ديد مردى صالح و واعظى بالاى منبر نشسته و عده اى از زنان و مردان اطراف منبر جمع شده اند و آن واعظ آنان را موعظه و نصيحت مى كند و از عذاب جهنم مى ترساند. وقتى وارد شد ديد واعظ اين آيات را تفسير مى كند:
اذا راتهم من مكان بعيد سمعوالها تغيظا و زفيرا و اذا القوا منها مكانا ضيقا مقرنين دعوا هنالك ثبورا لا تدعوا اليوم ثبورا واحدا وادعوا ثبورا كثيرا.(55)
چون آتش دوزخ مجرمان را از مكان دور بيند جوش و خروش و فرياد خشمناك دوزخ را از دور به گوش خود مى شنوند، چون آن كافران را با زنجير به هم بسته و در مكان تنگى از در افكندند در آن حال فرياد همه آنان به آه و واويلا بلند شده و به آنان خطاب مى شود: روز به فرياد آمديد، امروز فرياد حسرت و ندامت شما يكى نيست بلكه بسيار از اين آه و واويلا بايد از دل بركشيد.
اين آيات چنان بر قلب شعوانه نشست كه لرزه بر اندامش انداخت و بى اختيار شروع به گريه كرد و گفت: اى شيخ! من يكى از روسياهانم، يكى از گناهكاران و مجرمانم، آيا اگر توبه كنم حق تعالى مرا مى آمرزد؟
شيخ گفت: اى زن! خداوند گناهان تو را مى آمرزد هر چند زياد بوده ولو به اندازه گناهان شعوانه باشد. گفت: اى شيخ! شعوانه آن كسى كه نامش در ميان همه به زشتى برده مى شود و سرآمد همه فاسقان است منم، اگر توبه كنم خداوند مرا مى آمرزد؟
شيخ گفت: اى زن! خداوند ((ارحم الراحمين)) است از رحمت او نااميد مباش. البته اگر توبه كنى، آمرزيده مى شوى.
شعوانه تصميم خود را گرفت و از همان جا مصمم شد دست از گناهان خود بردارد و تلافى گذشته نمايد. تمام اموالى كه از راه نامشروع به دست آورده است در راه خدا انفاق كند و تمام كنيزان را آزاد نمايد. بعد از آن به صومعه اى رفت و مشغول عبادت و بندگى خدا شد. دائما در حال رياضت كشيدن و رنج بود، طورى كه بدنش گداخته و گوشت هايش آب گرديد و ضعف و نقاهت رسيد.
روزى آينه اى به دستش آمد نظرى به وضع و حال خود انداخت. ديد تمام گوشت هاى بدنش آب شده، آن طراوت و جمال و زيبايى از بين رفته، پوست به استخوان او چسبيده، و بسيار ضعيف و لاغر شده است. آه سردى كشيد و گفت:
(آه آه) كه در دنيا اين طور گداخته شدم و به اين حال و روز افتادم، نمى دانم در آخرت چگونه خواهم بود؟
ناگهان از غيب ندايى به گوشش رسيد كه: اى شعوانه! دل خوش دار و ملازم درگاه خداوند باش، ما را پذيرفتى و به سوى ما آمدى. ما هم تو را قبول كرديم. منتظر باش تا ببينى روز قيامت تو چگونه خواهد بود.(56)

٢٧- آيه اى كه شيطان را به فغان آورد

٢٧- آيه اى كه شيطان را به فغان آورد
آيات قرآن فقط انسانها را تحت تاثير قرار نمى دهد بلكه بعضى آيات حتى شياطين را به فرياد و فغان مى آورد. در تفسير آمده است: وقتى آيه ذيل:
و الذين اذا فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله (57)
پرهيزكاران كسانى هستند كه هرگاه مرتكب گناه و كار زشتى شدند يا به نفس خود ستم كردند به ياد خدا مى افتند.
براى گناهان خود طلب آمرزش مى كنند (و مى دانند) جز خدا هيچ كس نمى تواند گناهان خلق را بيامرزد.
وقتى آيه فوق نازل شد، شيطان نگران شد و به فراز كوه ثور ((كه يكى از كوه هاى بلند مكه است، همان كوهى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) چند شبانه روز در آن مخفى بود.)) رفت و با بلندترين صداى خود فرياد زد و اعوان و ياران و فرزندان خود را نزد خود طلبيد.
تمام آنان به دور او اجتماع كردند و علت ناراحتى و دعوت او را پرسيدند؟ گفت: خداوند چنين آيه اى بر پيامبر نازل كرده است ((و به مردم گناه كار قول داد كه به وسيله توبه گناهانش را بيامرزد، در نتيجه تمام زحمات ما به هدر مى رود)).
شما را دعوت كردم تا بدانم كيست كه در برابر آن چاره انديشى كند؟ يكى از آنان گفت: با دعوت انسانها به اين گناه و آن گناه اثر آيه را خنثى مى كنم، ابليس گفت: تو مرد ميدان نيستى. ديگرى نيز پيشنهادى داد او را نيز رد كرد. سومى و چهارمى و... هر كدام نيز پيشنهادى دادند. شيطان بزرگ همه آنها را رد كرد.
بعد از مشورت شيطان كهنه كارى به نام وسواس خناس. پيش آمد و گفت: من اين مشكل مهم را حل مى كنم. گفت: چگونه؟ خناس گفت:
انسانها را با وعده هاى شيرين و آرزوهاى طولانى به گناه آلوده مى كنم. سپس استغفار و توبه و بازگشت به سوى خدا را از ياد آنان مى برم.
شيطان اين پيشنهاد را پذيرفت و او را در آغوش كشيد و پيشانى او را بوسيد و گفت: اين ماموريت را به تو واگذار كردم، و اين ماموريت را تا پايان دنيا به عهده وسواس خناس ‍ گذاشت و از غصه آيه راحت شد.(58)

٢٨- آيه اى چهل هزار نفر را منقلب كرد

٢٨- آيه اى چهل هزار نفر را منقلب كرد
علامه شيخ جعفر شوشترى ((متوفاى 1303 هجرى قمرى)) در حوزه علميه نجف اشرف به تدريس و تربيت شاگردان اشتغال داشت. در سال 1302 هق به قصد زيارت حضرت امام رضا (عليه السلام) به ايران آمد، وقتى به شهر رى رسيد جماعتى از علماى بزرگ تهران، و رجال برجسته دولت ناصرالدين شاه از وى ديدن كردند.
در آن ايام مسجد سپهسالار ((مسجد و مدرسه كنونى شهيد مطهرى)) تازه تاسيس شده بود. ناصرالدين شاه با علامه ملاقات كرد و در آن ملاقات، از وى تقاضا كرد كه براى اقامه نماز جماعت به مسجد سپهسالار بروند.
شيخ هم اين تقاضا را پذيرفت و در آن مسجد اقامه جماعت مى كرد و منبر مى رفت. حدود چهل هزار نفر در جماعت و پاى منبر او شركت مى كردند. از عجايب اين كه به قدرى موعظه او جذاب بود و به اندازه اى تاثير داشت كه مردم پاى منبرش، ضجه مى زدند و گريه مى كردند.
مرحوم ملا على خيابانى از مرحوم حاج ميرزا اسدالله مجتهد تبريزى نقل مى كند: روزى علامه شيخ جعفر شوشترى هنگام موعظه در بالاى منبر اين آيه را تلاوت كرد.
وامتازوا اليوم ايها المجرمون (59)
روز قيامت به مجرمان و گناهكاران خطاب مى شود: اى مجرمان! از نيكان و مومنان جدا شويد.
وقتى اين آيه را خواند، مستمعين و كسانى كه پاى منبر او بودند، چنان تحت تاثير قرار گرفته و منقلب شدند و بى اختيار فرياد و شيون مى كردند به طورى كه مجلس يك پارچه به عزا و ناله مبدل شد.(60)

٢٩- با خواندن دو آيه سرها از بدن ها جدا مى شد

٢٩- با خواندن دو آيه سرها از بدن ها جدا مى شد
سوره حمد و هر كدام از آيات آن اثرات و معجزاتى دارند كه به موقع، بروز و ظهور مى كند. از جمله:
ابو طلحه مى گويد: در بعضى از جنگها با رسول خدا (صلى الله عليه و آله) بودم. وقتى دشمن زياد فشار مى آورد و جنگ ((براى مسلمين)) سخت مى شد، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) اين دو آيه را تلاوت كرد.
يا مالك يوم الدين اياك نعبد و اياك نستعين (61)
اى صاحب و مالك روز قيامت فقط تو را عبادت مى كنم و فقط از تو كمك مى جوييم.
چون گفته حضرت به پايان رسيد، مى ديدم كه سرهاى كفار و مشركين از بدنهايشان جدا مى شود، در حالى كه كسى را نمى ديدم كه سر كفار را جدا كند و بدين وسيله كفار به دست مسلمين شكست مى خوردند.
ابو طلحه مى گويد: به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) عرض كردم: يا رسول الله! اين سرها چگونه از بدنها جدا مى شوند؟ فرمود:
اى ابو طلحه! فرشتگان الهى اين كار را انجام مى دهند و به كمك شما مى شتابند، ولى شما آنها را نمى بينيد.(62)

٣٠- آيه اى كه عمر را تحت تاثير قرار داد

٣٠- آيه اى كه عمر را تحت تاثير قرار داد
نقل شده است كه: مردى همواره ملازم در خانه عمر بن خطاب بود تا به او كمك مادى شود. عمر از دست او خسته شد. روزى به او گفت: اى مرد! به در خانه خدا هجرت كرده اى يا به در خانه عمر؟ برو و قرآن بخوان، تعليمات قرآن بياموز كه تو را از آمدن به در خانه عمر، بى نياز مى سازد.
آن مرد رفت و ديگر اثرى از او نديدند. تا اين كه عمر اطلاع يافت او از مردم، دور شده و در جاى خلوتى به عبادت مشغول است. ((در ضمن استمداد از درگاه خدا، توفيق تلاش ‍ براى كسب روزى حلال يافته و معاش خود را تامين نموده است.)) عمر به سراغ او رفت و به او گفت: مشتاق ديدار تو شدم و آمدم از تو احوال بپرسم. اى فلانى! بگو بدانم، چه باعث شد كه از ما دور گشتى و فاصله گرفتى؟
در پاسخ گفت: قرآن مرا از عمر و خاندان او، بى نياز ساخت. عمر گفت: كدام آيه را خواندى كه چنين تصميم گرفتى؟ گفت: روزى مشغول تلاوت قرآن بودم به اين آيه رسيدم كه خدا فرموده:
و فى السماء رزقكم و ما توعدون (63)
روزى شما در آسمان است و همچنين آنچه به شما وعده مى شود.
بعد از خواندن آيه با خود گفتم: رزق و روزى در آسمان است، ولى من آن را در زمين مى جويم، به راستى بد مردى هستم. عمر وقتى آيه را از اين مرد شنيد، سخت تحت تاثير قرار گرفت و گفت: راست گفتى، و بعد از آن دائما با آن مرد نشست و برخاست مى كرد.(64)

٣١- آيه اى در گوشش خواند حافظ قرآن شد

٣١- آيه اى در گوشش خواند حافظ قرآن شد
بعضى از مردم هستند كه بر اثر صداقت، با شنيدن يك آيه چنان تغيير حالت مى دهند و زنگار جهل و بى خردى از قلبشان زدوده مى شود كه از دانشمندان و حافظين قرآن مى شوند، و در قيامت هم از روسفيدان مى باشند. به اين داستان توجه كنيد.
مولى محمد جيلانى نقل كرده است كه: كه مردى از دانشمندان و علماى كوفه به نام ابن بليد (شايد او را به اين علت ابن بليد گفته باشند كه ذهن و حافظه اش خيلى كم بوده است) به طورى كه خود و فرزندش هر چه كوشش مى كردند، چيزى از علم را فرا نمى گرفتند، تا اين كه روزى با فرزندش به قصد زيارت اميرالمؤ منين (عليه السلام) به نجف اشرف آمدند و متوسل به آن حضرت شدند.
(در ضمن زيارت و راز و نياز) گفت: يا اميرالمؤ منين! ((حال كه علم را فرا نگرفته ام)) آرزو دارم اصلا قرآن را درست فرا گيرم و بتوانم خوب قرائت كنم.
بعد از زيارت و بازگشت به منزل، به خواب مى رود. در خواب اميرالمؤ منين (عليه السلام) را ديد، متوجه شد كه خودش كنار راه ايستاده و مشغول خواندن قرآن است، در حالى كه نمى توانست آن را درست و صحيح بخواند.
در اين حال مشاهده كرد كه اميرالمؤ منين (عليه السلام) نزد او آمد و در گوشش اين آيه را قرائت فرمود:
قل يحييها الذى انشاءها اول مره و هو بكل خلق عليم (65)
(اى رسول گرامى ما، در جواب اميه بن خلف كه منكر معاد و بهشت و جهنم است و مى گويد: چه كسى استخوان پوسيده را دو مرتبه زنده مى كند) بگو: آن خدايى استخوانهاى پوسيده را در قيامت زنده مى كند و اول بار به آنها زندگى بخشيد و او به هر خلقتى دانا و قادر است.
از خواب بيدار شد. ديد در اثر لطف و بزرگوارى اميرالمؤ منين (عليه السلام) تمام قرآن را از حفظ مى خواند.(66)

٣٢- آياتى كه وليد را تحت تاثير قرار داد

٣٢- آياتى كه وليد را تحت تاثير قرار داد
سال هاى آغاز بعثت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) در مكه شخصى بود به نام وليدبن مغيره كه در حجاز و اطراف، به عنوان يك رئيس زيرك و هوشمند عرب شهرت داشت. او عموى ابوجهل بود، مردم در اختلافات خود به او رجوع مى كردند و قضاوت او را مى پذيرفتند. وليد علاوه بر موقعيت اجتماعى، از سرمايه داران عصر نيز به شمار مى آمد، ده نفر از غلامان او، همواره با پول هاى كلان براى او تجارت و رباخوارى و افزايش ثروت از راه هاى مختلف مى پرداختند.
روزى كفار قريش نزد او آمدند و گفتند: به نظر شما اين گفتارى كه محمد (صلى الله عليه و آله) بر زبان دارد چيست؟ آيا سحر است يا كهانت؟ نثر است يا شعر؟ وليد گفت: مهلت دهيد تا خودم از نزديك، گفتار محمد (صلى الله عليه و آله) را بشنوم و درباره آن تحقيق كنم تا ببينم چيست؟ بعد جواب شما را مى دهم.
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) در كنار كعبه نشسته بود، وليد نزد آن حضرت رفت و گفت: اى محمد! (صلى الله عليه و آله) شعر خود را براى من بخوان! پيامبر (صلى الله عليه و آله) پاسخ داد: سخن من شعر نيست، بلكه كلام خداوند است كه او رسولان و پيامبران را با آن، به سوى مردم مى فرستد. وليد گفت: آن را برايم بخوان.
حضرت فرمود: ((بسم الله الرحمن الرحيم)) وقتى وليد كلمه رحمان را شنيد، از روى استهزاء گفت: منظور شما از رحمان، همان مردى است كه در يمامه زندگى مى كند، و تو ما را به سوى او دعوت مى كنى؟ پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمود: خير، بلكه منظورم خداى رحمان و رحيم است. سپس آن حضرت آيات اول سوره فصلت را تلاوت فرمود: وقتى به اين آيه رسيد.
فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقه مثل صاعقه عاد و ثمود(67)
اگر مشركان، روى گردان شوند، بگو: من شما را به صاعقه اى همانند صاعقه عاد و ثمود مى ترسانم.
وليد با شنيدن اين آيات، چنان تحت تاثير قرار گرفت و وحشت بر قلبش افتاد كه موى بر بدن او راست شد. همان لحظه برخواست و به خانه اش رفت و ديگر نزد قريش بازنگشت. قريش با خود گفتند: وليد نيز فريفته دين محمد (صلى الله عليه و آله) شده است. آنان از اين حادثه بسيار غمگين شدند.
بعد از آن ابوجهل به خانه وليد رفت و گفت: اى وليد! ما را رسوا كردى، پاسخ داد: اى برادر زاده! مگر چه شده است؟ من بر دين خود باقى هستم، ولى كلامى بزرگ و سنگين از محمد (صلى الله عليه و آله) شنيدم كه پوست بر بدن من از شنيدن آن، جمع مى شود. ابوجهل گفت: آيا شعر است؟ وليد پاسخ داد: خير. گفت: آيا نثر است؟ جواب داد خير. زيرا نثر و خطبه گفتار پى در پى و به هم پيوسته است، ولى گفتار محمد (صلى الله عليه و آله) جدا جدا است و كلماتش به هم ديگر شباهت ندارد و داراى زيبايى و جمال ويژه اى است.
ابوجهل گفت: آيا سحر و كهانت است؟ گفت: خير. ابوجهل گفت: پس چيست؟ وليد جواب داد: به من مهلت بده تا در اين باره فكر كنم.
فرداى آن روز، كفار قريش نزد وليد آمدند و گفتند: نظر شما به كجا رسيد؟ پاسخ داد بگوييد كلام محمد (صلى الله عليه و آله) سحر و جادو است؛ زيرا بر قلوب مردم مى نشيند و بر قلبها چيره مى گردد، ميان زن و شوهر و پدر و پسر جدايى مى افكند.(68)

٣٣- باز هم تحت تاثير قرار گرفت

٣٣- باز هم تحت تاثير قرار گرفت
مرحوم طبرسى مى گويد: روزى كه سوره مباركه غافر بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) نازل شد، آن حضرت با صداى بلند و جذاب به منظور ابلاغ آيات الهى آن را مى خواند، اتفاقا وليد نزديك پيامبر نشسته بود و بدون توجه او، آيات به گوشش خورد.
آياتى كه آن حضرت تلاوت مى فرمود: چنان حكيم عرب را تحت تاثير و نفوذ خود قرار داد كه بدنش به لرزه در آمد، هنگامى كه بنى مخزوم دور او را گرفتند و راجع گفتار پيامبر از او سوال كردند، قرآن را چنين تعريف كرد:
امروز از محمد (صلى الله عليه و آله) سخنانى شنيدم كه نه از سنخ كلام انسان بود و نه از سنخ سخنان جن شباهتى به هيچ كدام از آنان نداشت.
بعد چنين ادامه داد: سخنان محمد (صلى الله عليه و آله) شيرينى خاص و زيبايى مخصوصى دارد، شاخسار آن پر ميوه و ريشه هاى آن پر بركت است. سخنى برجسته و درخشان است و هيچ سخنى از آن برجسته تر نيست اين جمله ها را گفت و برخاست راه خود را در پيش گرفت و رفت. كفار گمان كردند كه وليد به آئين محمد گرويده است.(69)

٣٤- اثر آياتى در عرب بيابانى

٣٤- اثر آياتى در عرب بيابانى
اصمعى (70) گفت: از مسجد بصره بيرون آمدم. ناگاه چشمم به يك عرب بيابانى افتاد كه بر مركبش سوار بود. با من رو به رو شد و گفت: از كدام قبيله اى؟ گفتم: از قبيله بنى اصمع. گفت: از كجا مى آيى؟ در جواب گفتم: از آنجا كه كلام خداوند را مى خوانند ((يعنى)) از مسجد! گفت: كلام خدا را براى من بخوان.
آياتى كه سوره شريفه والذاريات را براى او خواندم تا كه به اين آيه رسيدم.
و فى السماء رزقكم و ما توعدون (71)
و روزى شماها با تمام وعده هايى كه به شما داده اند در آسمان و به امر خداوند مقدر شده است.
بى اختيار گفت: كافى است. برخاست و شترى را كه با خود داشت نظر كرد و گوشت آن را در ميان نيازمندان كه رفت و آمد مى كردند تقسيم نمود، سپس شمشير و كمانش را شكست و به كنارى انداخت و رفت.
اصمعى گويد: مدت ها از اين قضيه گذشت تا اين كه روزى با هارون الرشيد به زيارت خانه خدا رفتم و مشغول طواف بودم كه ناگهان ديدم كسى با صداى آهسته مرا مى خواند. نگاه كردم ديدم همان عرب است كه لاغر و رنگ صورتش زرد شده، گويا عشقى آتشين او را بى قرار ساخته است.
به من سلام كرد و خواهش نمود كه بار ديگر همان سوره ذاريات را براى او بخوانم. من شروع به خواندم كردم، وقتى به همان آيه رسيدم. فريادى زد و گفت: ما وعده خداوند خود را بخوبى يافتيم. بعد از آن گفت: آيا بعد از اين آيه اى هست؟ من آيه بعد را برايش خواندم.
فو رب السماء و الارض انه الحق مثل ما انكم تنطقون (72)
پس به خداى آسمان و زمين قسم كه ((اين وعده رزق)) به مانند تكلم و حرفى است كه با هم مى زنيد حق و حقيقت است.
وقتى آيه را شنيد رنگش تغيير كرد و بار ديگر صيحه اى زد و گفت: به راستى عجيب است! چه كسى خداوند جليل را به خشم آورده است كه اين چنين سوگند ياد مى كند، آيا سخن او را باور نكرده اند كه ناچار از سوگند شده است؟!
مى گويد: آن عرب بيابانى اين جمله را سه بار تكرار كرد و بر زمين افتاد وقتى توجه كردم ديدم جان داده و از دنيا رفته است!!(73)

٣٥- نجاشى با شنيدن آياتى مسلمان مى شود

٣٥- نجاشى با شنيدن آياتى مسلمان مى شود
بعد از آن پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) دين خود را ظاهر نمود و مردم را دعوت به اسلام و از بت پرستى منع كرد، عده قليلى مسلمان شدند. اما كفار قريش عليه آن حضرت و يارانش قيام كردند و تا حد امكان آنرا شكنجه و آزار نمودند.
آن روز تعداد مسلمانان براى دست زدن به يك جهاد آزادى بخش كافى نبود. لذا رسول گرامى (صلى الله عليه و آله) به طرفداران خود دستور داد به حبشه مهاجرت كنند و فرمود: پادشاه حبشه نجاشى شخص عادلى است. مى توانيد در پناه او، در كمال امنيت و آرامش به زندگى خود ادامه دهيد تا وقتى كه اسلام به جهان معرفى شود.
عده اى با اهل و عيال و عده اى نيز تنها كه در راس آنان حضرت جعفر بن ابى طالب بود و جمعا 82 نفر مرد و عده اى زن و كوچك بودند و با كرايه كردن كشتى از راه دريا به كشور حبشه مهاجرت كردند و نزد نجاشى در آرامش و رفاه قرار گرفتند.
خبر اين عده به كفار مكه رسيد. در صدد برآمدند تا با هر حيله اى كه شده آنان را به شهر مكه برگردانند. دو نفر از جوانان باهوش و حيله گر، به نامهاى عمر و عاص و عماره بن وليد را با هدايايى بسيار به سوى كشور حبشه روانه كردند. آنان وقتى به حبشه وارد شدند هدايايى كه درخور درباريان بود به آنان تقديم كردند و تقاضا نمودند كه پيش نجاشى از ايشان دفاع كنند و فراريان را با آنان به مكه برگردانند.
اعزاميان كفار اجازه مالاقات گرفتند، و به حضور پادشاه عادل رسيدند، هدايايى كه در شان شاه بود تقديم كردند. ((هر چند نجاشى آنها را قبول نكرد و به آنان رد نمود)).
اعزاميان مكه مقصود خود را بيان كردند و گفتند: عده اى از مردم، دست از مرام پدران برداشته و با روش آنان به مخالفت برخواسته اند، الان هم شهر مكه را ترك كرده و به كشور شما پناهنده شده اند. رجال مكه خواستار اين هستند كه آنان را به ما تحويل دهيد تا به مكه برگردانيم؟!
نجاشى پادشاه حبشه گفت: بدون جهت آنان را تحويل شما نمى دهم. اول با آنها صحبت مى كنم و درباره مرام و مسلك آنان تحقيق مى نموده، علت پناهندگى به اين كشور را از ايشان جويا مى شوم تا ببينم حرف آنان چيست و چه مى گويند؟
بعد دستور داد: آنان را به مجلس آوردند. وقتى وارد شدند نجاشى تحقيقات را شروع كرد. سخنگوى ايشان جعفربن ابى طالب گفت:
اى پادشاه! ما قومى جاهل و نادان بوديم، بت را به جاى خدا عبادت مى كرديم، گوشت مردار مى خورديم، فحشا و منكرات انجام مى داديم، به ناموس يكديگر تعدى نموده و قطع رحم مى كرديم، همسايگان خود را فراموش كرده بوديم، افراد قوى حق ضعيف را مى خوردند و آنان را غلامان و كنيزان خود قرار داده بودند و از آنان بهره برى مى كردند، ما يك چنين حالتى داشتيم.
خداوند متعال بر ما منت نهاد و پيامبرى از خود برايمان مبعوث فرمود، حسب و نسب، صداقت و امانت، عفاف و پاك دامنى تا اخلاق و روش او را به خوبى مى شناسيم.
او ما را به يگانگى خدا دعوت كرد و از بت پرستى و شرك منع نمود، دستور داد راستگو و امانتدار باشيم و صله رحم كنيم، احترام به همسايه بگذاريم و از آنان دستگيرى نماييم، از مرتكب شدن محرمات و ريختن خون به ناحق اجتناب نماييم، ما را از انجام دادن فواحش، شهادت به ناحق دادن، خوردن مال يتيم، از نسبت دادن ناروا به زنان و مردان مسلمان برحذر داشت.
دستور داد، فقط خدا را عبادت كنيم، نماز را اقامه نماييم، زكات مال را بپردازيم و روزه بگيريم.
((جعفر)) به سخنان خود ادامه داد و گفت: ما هم او را تصديق نموديم و آنچه از جانب خداوند به او ارسال شده بود اطاعت كرديم.
اين جمعيت با ما دشمنى كردند، اذيت و آزارمان نمودند، سعى دارند ما را از دينمان برگردانند و به عبادت بتها دعوت كنند، آنچه را ما حرام مى دانيم آنان حلال مى دانند. از اين جهت به ما ظلم كردند و زندگى را بر ما تنگ گرفتند.
تصميم گرفتيم كه به كشور حبشه پناهنده شويم و تو را بر ديگران اختيار كرديم و راغب بوديم كه در پناه تو زندگى كنيم. اميدواريم كه تو هم بر ما ظلم نكنى و در عوض احسان نمايى.
در اين هنگام نجاشى گفت: آيا چيزى از آياتى كه خداوند بر پيامبر شما فرستاده است؟ مى توانى براى ما قرائت كنى! جعفر گفت: بلى، نجاشى گفت: آنچه را كه مى دانى بخوان. جعفر اين آيات را از سوره مريم خواند.
كهيعص ذكر رحمت ربك عبده زكريا اذ نادى ربه نداء خفيا(74)
در اين آيات، پروردگار تو از رحمتش بر بنده خاص خود زكريا سخن مى گويد، ((اى پيامبر))! ياد كن حكايت او را وقتى كه خداى خود را پنهانى و از صميم قلب ندا كرد. و گفت: پروردگارا! استخوان (و اركان حيات) من سست گشت، سفيدى موى و فروغ پيرى بر سرم سايه انداخت، و با وجود اين، از دعايى به درگاه كرم تو (چشم اميد دارم) و خود را محروم از عطاى تو هرگز ندانسته ام...
حسن انتخاب جعفر، در مورد آيات تكان دهنده اين سوره مباركه كه مسيح و مادرش را از هر گونه تهمت هاى ناروا پاك مى سازد اثر عجيبى در نجاشى و دانشمندان گذاشت به طورى كه وقتى جعفر اين آيات را خواند نجاشى آن قدر گريه شوق كرد كه موى محاسنش از اشك چشمش تر شد. حتى اسقف ها و علماى مسيحى آن قدر گريه نمودند كه كتاب هايى جلوى آنان بود از اشك تر شد.
نجاشى از شنيدن اين آيات مخفيانه مسلمان شد و گفت: به خدا سوگند نشانه هاى حقيقت در اين آيات نمايان مى باشد و اين همان چيزى است كه بر موسى و عيسى نازل شده و سرچشمه آنان يكى است. بعد گفت: ايشان را به شما تحويل نمى دهم و شما هم اميد بازگشت آنان را نداشته باشيد.(75)
هنگامى كه عمر و عاص خواست سخن بگويد و تقاضا كند كه مسلمانان را به دست وى سپارد، نجاشى دست خود را بلند كرد و محكم به صورت عمرو كوبيد و گفت: خاموش ‍ باش. اگر بيش از اين در مذمت اين جمعيت بگويى تو را مجازات خواهم كرد. اين جمله را گفت و به مامورين دستور داد: هداياى آنان را پس دهند و آنان را از حبشه بيرون كنند. سپس به جعفر و يارانش گفت: آسوده خاطر در كشور من زندگى كنيد.
سال ها گذشت پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) به مدينه هجرت كرد و كار اسلام بالا گرفت. پس از فتح خيبر، مسلمانان از دور شاهد حركت جمعى به سوى سپاه اسلام بودند، چيزى نگذشت كه معلوم شد اينها همان مهاجران حبشه اند كه به وطن باز گشتند.
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) با مشاهده جعفر و مهاجران حبشه، اين جمله تاريخى را فرمود: نمى دانم از پيروزى خيبر خوشحال تر باشم يا از بازگشت جعفر.
علاوه بر مسلمانان مهاجر، تعدادى از مسيحيان و يك راهب مسيحى كه به اسلام تمايل پيدا كرده بودند همراه آنان به حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله) رسيدند. آن حضرت سوره مباركه يس را براى آنان تلاوت نمود ايشان پس از شنيدن آن سوره چنان منقلب شدند و تحت تاثير آن قرار گرفتند كه بى اختيار به گريه افتاده و مسلمان شدند و گفتند: چقدر اين آيات به تعليمات مسيح شباهت دارد.(76)

٣٦- آياتى كه باعث ايمان اسعد شد

٣٦- آياتى كه باعث ايمان اسعد شد
اسعد بن زراره و ذكوان بن عبد قيس كه از طايفه خزرج بودند به مكه آمدند، در آن زمان ميان طايفه اوس و خزرج جنگ طولانى بود و آخرين جنگ پرتلفات آن ها (روز) بعاث بود كه طايفه اوس بر خزرج پيشى گرفت. به همين جهت اسعد و ذكوان به مكه آمدند تا از مردم آنجا بر ضد طايفه اوس پيمانى بگيرند. هنگامى كه به خانه عتبه بن ربيعه وارد شدند و جريان را براى او نقل كردند. در پاسخ گفت: شهر ما از شهر شما دور است. مخصوصا گرفتارى تازه اى پيدا كرده ايم كه ما را سخت به خود مشغول ساخته است اسعد پرسيد: شما كه در حرم امن زندگى مى كنيد چرا گرفتار شده ايد؟!
عتبه گفت: مردى در ميان ما ظهور كرده است و مى گويد: فرستاده خدا هستم. عقل ما را ناچيز شمرده و به خدايان ما بد مى گويد، جوانان ما را فاسد و اجتماع ما را پراكنده نموده است. اسعد پرسيد: اين مرد چه نسبتى با شما دارد؟ گفت: فرزند عبدالله بن عبدالمطلب است و اتفاقا از خانوادهاى شريف ما مى باشد.
اسعد و ذكوان در فكر فرو رفتند و به ياد آوردند قبلا از يهوديان مدينه شنيده بودند كه به همين زودى پيامبرى در مكه ظهور مى كند و به مدينه هجرت مى نمايد.
اسعد پيش خود گفت: نكند اين همان كسى باشد كه يهود از آمدن آن خبر مى دادند! سپس پرسيد: او كجاست؟ عتبه گفت: هم اكنون حجره اسماعيل كنار خانه خدا نشسته است. او و طرفدارانش در دره اى از كوه به نام شعب ابى طالب محاصره هستند و تنها در موسم حج و عمره ماه رجب مى توانند وارد جمعيت شوند. ولى من به تو توصيه مى كنم به سخنان او گوش مده و حتى يك كلمه با او حرف مزن كه ساحر است و در سحر و جادو مهارتى تام دارد.
اسعد رو به عتبه كرد و گفت: پس چه كنم؟ من مُحرم شده ام و لازم است كه طواف خانه كعبه كنم. مى گويى به او نزديك نشوم!؟ عتبه گفت: مقدارى پنبه در گوشهاى خود قرار بده تا سخنان او را نشنوى و تحت تاثيرش قرار نگيرى.
اسعد وارد مسجد الحرام شد، در حالى كه در هر دو گوش خود پنبه داخل كرده بود و مشغول طواف خانه كعبه شد. پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) هم با جمعى از بنى هاشم و مسلمانان در حجره اسماعيل در كنار كعبه نشسته بودند و به تلاوت آن حضرت گوش مى دادند.
او در دوره اول از طواف نگاهى به پيامبر (صلى الله عليه و آله) كرد و به سرعت گذشت. در دور دوم طواف، با خود گفت: هيچ كس احمق تر از من نيست. آيا مى شود يك چنين داستان مهمى در مكه بر سر زبانها باشد و من از آن خبرى نگيرم و قوم خود را در جريان قرار ندهم؟! به دنبال اين فكر دست برد و پنبه را از گوش خود بيرون آورد به دور افكند و در جلوى آن حضرت قرار گرفت و پرسيد: اى محمد! ما را به چه چيز دعوت مى كنى؟ پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمود: شهادت دادن به يگانگى خداوند، و اين كه من فرستاده او هستم. سپس اين آيات را كه حاوى ده فرمان اخلاقى است براى او تلاوت كرد. معانى آيات چنين است.
اى پيامبر! بگو بياييد تا آنچه را خدا براى شما حرام كرده است همه را به راستى بيان كنم.
1- به هيچ وجه شرك به خدا نياوريد. (نه در عقيده و نه در عمل.)
2- درباره پدر و مادر احسان و احترام كنيم.
3- اولاد خود را از بيم فقر و تنگدستى نكشيد؛ زيرا ما هستيم كه هم به شما و هم به آنان روزى مى دهيم.
4- به كارهاى زشت و ناروا چه آشكار و چه نهان نزديك نشويد.
5- نفسى را كه خدا قتل آن را حرام كرده است نكشيد مگر به حق (به حكم حق و قصاص) كه خدا شما را به آن سفارش كرده باشد (و در مصلحت اين احكام) فكر و انديشه كنيد. (شايد سعادتمند شويد.)
6- هرگز به مال يتيم نزديك نشويد مگر به طريقى كه مصلحت يتيم در آن باشد تا هنگامى كه به حد رشد و كمال برسد.
7- هنگام كيل و وزن، جنس را تمام بدهيد (خيانت و كم فروشى و گران فروشى را ترك كنيد)؛ زيرا ما هيچ كس را جز به قدر توانايى تكليف نمى كنيم.
8- هنگام گفتن و شهادت دادن، عدالت را مراعات كنيد، هر چند درباره خويشاوندان و نزديكان شما باشد.
9- به عهد خدا وفا كنيد (در اوامر و نواحى خدا مطيع او باشيد) اين است سفارش خدا به شما شايد متذكر و هوشمند شويد.
10- تبعيت از صراط مستقيم كنيد و از راه هاى ديگر كه موجب تفرقه و پريشانى مى باشد متابعت نكنيد. اين است سفارش خدا به شما اميد اين كه پرهيزكار شويد.(77)
هنگامى كه اسعد اين سخنان پرمعنا و روح پرور را كه با نهاد و جانش آشنا بود شنيد، به كلى منقلب شد و تحت تاثير اين مطالب قرار گرفت و اختيار فرياد زد و گفت:
اشهد ان لا اله الله و اشهد انك محمد رسول الله
سپس گفت: اى رسول خدا! پدر و مادرم فداى تو باد، من اهل يثرب و از طايفه خزرج هستم. ارتباط ما با برادرانمان از طايفه اوس بر اثر جنگ هاى طولانى گسسته است، شايد خداوند به كمك تو اين پيوند گسسته را برقرار سازد.
سپس ادامه داد و گفت: اى پيامبر! ما وصف تو را از طايفه يهود شنيده بوديم و همواره آنان از ظهور تو بشارت مى دادند، اميدوارم كه شهر ما هجرت گاه شما گردد.
سپس رفيق او ذكران نيز مسلمان شد و هر دو از پيامبر تقاضا كردند مبلقى همراه آنها به مدينه بفرستد تا به مردم قرآن ياد دهد و آنان را به اسلام دعوت نمايد. پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) معصب بن عمير را همراه آنها به مدينه فرستاد و از آن زمان آيه هاى اسلام در مدينه استوار شد و چهره مدينه دگرگون گرديد.(78)

٣٧- اثر آيه اى در عثمان بن مظعون

٣٧- اثر آيه اى در عثمان بن مظعون
عثمان بن مظعون يكى از صحابه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) بوده است مى گويد: من در آغاز، اسلام را تنها به طور ظاهرى پذيرفته بودم نه با قلب و جان، دليل آن همين بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) پيوسته به من پيشنهاد اسلام مى كرد و من هم از روى حيا مى پذيرفتم.
اين وضع ادامه يافت تا اين كه روزى در خدمتش بودم. ديدم سخت در انديشه فرو رفته است، ناگهان چشم خود را به طرف آسمان دوخت، گويى پيامى را دريافت مى دارد. وقتى به حال عادى بازگشت از ماجرا پرسيدم. فرمود: آرى، هنگامى كه با شما سخن مى گفتم، ناگهان جبرئيل را مشاهده كردم كه اين آيه اخلاقى را براى من آورد.
ان الله ياءمرو بالعدل و الاحسان و ايتاء ذى القربى و ينهى عن الفحشاء و المنكر و البغى يعظكم لعلكم تذكرون
به درستى كه خدا خلقش را (به يكديگر) فرمان مى دهد به عدالت و احسان و امر مى كند به بذل كردن و عطاى مال به خويشاوندان نهى مى كند از كارهاى زشت ناروا و ظلم و اجحاف به ديگران (و از طرفى)، و شما را از روى مهربانى پند و اندرز مى دهد شايد كه پند و موعظه او را بپذيريد (تا سعادت و بهشت ابدى را بدست آوريد).
وقتى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) اين آيه مباركه را خواند، چنان مطلب و حقايق آن آيه در قلب و جان من اثر گذاشت كه از همان ساعت اسلام در عمق جانم قرار گرفت.
عثمان بن مظعون مى گويد: همان وقت به سراغ عموى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) ابو طالب رفتم و جريان را به او خبر دادم. او هم به قريش خطاب نمود و فرمود: اى طايفه قريش! از محمد (صلى الله عليه و آله) پيروى نماييد تا هدايت شويد؛ زيرا او شما را جز به مكارم اخلاق دعوت نمى كند.(79)

٣٨- با خواندن چند آيه عمر مسلمان شد

٣٨- با خواندن چند آيه عمر مسلمان شد
هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) مبعوث به رسالت شد عمربن خطاب يكى از دشمنان سرسخت او بود تا جايى كه تصميم گرفت آن حضرت را به قتل برساند اما در اين بين آياتى از قرآن به دستش آمد و بعد از تلاوت قرآن منقلب شد و تصميم به مسلمان شدن گرفت.
نقل شده است: سه چهار سال قبل از هجرت، عمربن خطاب كه در آن زمان بيش از 35 سال از عمرش نگذشته بود و در ميان قوم خود جوانى نيرومند و توانا بود و خواندن و نوشتن را مى دانست و از سخن دانان به شمار مى آمد، هنوز كافر و از دشمنان جدى به حساب مى آمد.
در آن سر و صدا و غوغايى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) و طرفدارانش به وجود آورده بودند، تصميم گرفت كه آن حضرت را به قتل برساند و با كشتن او به غوغاى همگانى پايان دهد و كار را يكسره كند.
شمشيرش را به دست گرفت و روانه جايگاه پيامبر اسلام و يارانش شد. ((آنان حدود چهل نفر بودند و بعضى از آنان از ترس، ايمانشان را مخفى مى داشتند،)) در راه نعيم بن عبدالله را ديد ((كه آن هم مسلمان شده بود و اسلامش را مخفى مى داشت)). به او گفت: مى خواهم بروم محمد (صلى الله عليه و آله) را بكشم.
نعيم در جواب گفت: خودت را گول مى زنى گمان مى برى كه اگر محمد را بكشى، بنى عبد مناف تو را زنده مى گذارند؟ چرا به نزد فاميل خود نمى روى و به كار آنها رسيدگى نمى كنى؟ چرا از خانواده خود غافلى؟
عمر با تعجب و ناراحتى گفت: كدام فاميل؟ كدام خانواده كدام يك از كسانم؟ مگر چه كسى از فاميل و يا خانواده من مسلمان شده اند؟!
نعيم پاسخ داد: پسر عمو و شوهر خواهرت سعيد بن زيد بن عمرو و خواهرت فاطمه كه هر دو مسلمان شده و پيرو پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) گشته اند.
عمر سخت ناراحت و نگران شد از تصميم قتل پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) منصرف گشت و روانه خانه خواهر خود فاطمه گرديد. خباب بن ارت معلم آنان، ((يكى از هفت نفرى كه اسلامشان را علنى كردند و اهل مكه آنان را سخت آزردند)) كه در اين هنگام به سعيد و فاطمه قرآن مى آموخت ناگهان صدايى از راهرو شنيدند، فاطمه خباب را در پستويى مخفى كرد و قرآن را زير زانوى خود پنهان ساخت.
در اين هنگام، عمر خشم ناك و شمشير به دست، وارد خانه شد و پرسيد: چه مى كرديد، اين زمزمه چه بود كه من شنيدم؟ فاطمه و سعيد هر دو با هم گفتند: چيزى نبود!
عمر گفت: چرا، من مى دانم كه شما هر دو پيرو محمد (صلى الله عليه و آله) شده و دين او را پذيرفته ايد! اين را گفت: و به سوى سعيد حمله برد خواهرش فاطمه به يارى شوهر به پا خاست و در گيراگير آن نزاع و گفتگو عمر دست خود فاطمه را گرفت و او را پرت كرد سرو صورتش مجروح و خون آلود شد. زن و شوهر از اين حادثه به هيجان آمدند و فرياد كشيدند: بله، مسلمان شده ايم و به خدا و پيامبرش گرويده ايم. هر چه مى توانى بكن!
روى خون آلود خواهر و پايدارى شوهر او، و بالاتر از آن ايمان محكم هر دو بر عمر تاثير گذاشت.
اين بار به خواهرش گفت: آن را كه پيش از آمدن من خوانديد به من بدهيد تا ببينم به محمد چه نازل شده است؟ خواهر به آسانى قبول نكرد و گفت: ما از دادن آن صحيفه به تو مى ترسيم.
عمر به خداى خود سوگند ياد كرد كه پس از خواندن آن را برگرداند. باز هم خواهرش راضى نشد. بالاخره او را وادار كرد كه غسل كند و از نظر ظاهر دست و بدن او لااقل پاك باشد آنگاه صحيفه را به او داد. عمر ديد در آن نوشته است.
بسم الله الرحمن الرحيم
طه. ما انزلنا عليك القرآن لتشقى، الا تذكره لمن يخشى. تنزيلا ممن خلق الارض و السموات العلى الرحمن على العرش استوى...(80)
اى مشتاق حق و هادى خلق و اى رسول گرامى! ما نازل كرديم قرآن را بر تو كه از كثرت و عبادت و جهد در هدايت مردم خود را به رنج درافكنى، تنها غرض از نزول آيات قرآن اين است كه مردم خداترس را متذكر سازى. اين كتاب فرستاده كسى است كه زمين و آسمان هاى بلند را آفريد، آن خداى مهربان كه بر عرش و عالم وجود با علم و قدرش احاطه دارد.
عمر وقتى آيات را خواند از همان آغاز سوره مجذوب و شيفته آن ها گرديد و چون قرائت آيات را به پايان رسانيد. گفت: چقدر اين كلمات شيرين و نيكو است!
همين چند آيه در روحيه او اثر كرد و او را دگرگون ساخت و معجزه خود را نشان داد، قلب سياه او را ملايم كرد، از آن فكر خطرناك كه در مغزش خطور كرده بود منصرف و از همان جا روانه جايگاه مسلمين شد و ايمان خود را عرضه داشت!(81)

٣٩- با شنيدن سوره قارعه مريض شد

٣٩- با شنيدن سوره قارعه مريض شد
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) در يكى از شب ها سوره مباركه قارعه را در نماز مغرب خود تلاوت مى نمود يكى از اصحاب آن حضرت بعد از شنيدن آن سوره مريض شد و ديگر نتوانست در نماز جماعت شركت كند و حضرت او را در مسجد و جماعت نديد.
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) كه همواره جوياى احوال مسلمين مى شد، شنيد كه يكى از يارانش بيمار شده است. به عيادت او رفت و كنار بسترش نشست و از او احوال پرسى كرد. بيمار گفت: يا رسول الله! نماز مغرب را به شما اقتدا كرده بودم و شما هم سوره قارعه خوانديد، من تحت تاثير آن قرار گرفتم و عرض كردم.
بارخدايا! اگر من در پيشگاه تو گنه كار هستم و مى خواهى مرا عذاب كنى در همين دنيا عذاب كن، اينك مى بينى كه گرفتار بيمارى هستم.
آن حضرت فرمود: درست نگفتى بايد چنين مى گفتى:
ربنا اتنا فى الدنيا حسنه و فى الاخره حسنه و قنا عذاب النار(82)
پروردگارا! هم در دنيا و هم در آخرت به من پاداش و حسنه عطا فرما و مرا از عذاب جهنم نگاه دار.
آنگاه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) براى او دعا كرد و سلامتى او را از خداوند متعال خواستار شد و او سلامتى خود را به دست آورد.(83)

٤٠- تاثير آيه اى بر محدث قمى

٤٠- تاثير آيه اى بر محدث قمى
يكى از علماى عامل و باتقوا مرحوم ((شيخ عباس قمى صاحب مفاتيح الجنان)) است يكى از وارستگان و خداشناسان حقيقى است و نماز شبش ترك نمى شد.
زمانى كه آن بزرگوار در نجف اشرف مشغول درس و بحث بودند، در شب جمعه اى نماز شب را به پايان مى رساند و بعد از آن مشغول تلاوت سوره مباركه يس مى شود تا به اين آيه شريفه مى رسد.
هذه جهنم التى كنتم توعدون
اين همان دوزخ و جهنمى است كه به شما ((مجرمان و پيروان شيطان و نفس اماره)) وعده داده شده است.
اين آيه را بارها و بارها تكرار كرد و چنان منقلب شده بود كه ديگر نمى توانست بقيه سوره را بخواند و تا هنگام اذان صبح به همان حال به سر برد و آن موقع مشغول نماز صبح شد.(84)

٤١- آيه اى كه مقدس اردبيلى را لرزاند

٤١- آيه اى كه مقدس اردبيلى را لرزاند
گويند: در ايامى كه شيخ بهايى (رحمت الله عليه) جهت زيارت اميرالمؤ منين (عليه السلام) به نجف اشرف وارد شد. روزى به دروس مولانا احمد مقدس اردبيلى حاضر شد، ديد كه مقدس از جهت شكسته نفسى و تواضع، به طورى خود را در ميان شاگردان مخفى مى كند كه كسى فرق نمى گذارد استاد كدام است و شاگرد كدام. و بدون اين كه در صدر مجلس ‍ باشد در ميان شاگردان، مشغول درس دادن مى باشد و صدر مجلس از وجود ايشان خالى است.
شيخ بهايى از اين همه تواضع و شكسته نفسى او تعجب كرد. با اصرار و خواهش، استاد را آورده و در صدر مجلس نشانيد. در اين اثنا صدايى شنيد كه با تلاوت بلند اين آيه شريفه را مى خواند. تلك الدار الاخره تجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين (85)
ما اين خانه آخرت (بهشت جاويد) را براى آنان كه در زمين اراده علو و برترى، فساد و سركشى را ندارد مخصوص گردانديم و حسن عاقبت از آن پرهيزكاران است.
بعد از خوانده شدن اين آيه، هر چه گشتند شخص گوينده را نيافتند و از شنيدن آيه لرزه بر اندام مقدس اردبيلى افتاد و رنگش متغير شد. گريه كنان و با حال ناراحتى برخاست و دو مرتبه در ميان شاگردان خود نشست و باز مشغول درس و بحث خود شد.(86)
در خود كمال و منزلتى هر كه را كه هست

بر صدر اختيار كند آستانه را

تواضع سر رفعت اندازدت

تكبر به خاك اندر اندازدت

تواضع است دليل رسيدن به كمال     

سواره چون كه به مقصد رسد پياده شود

٤٢- آيه اى پسر غسيل الملائكه را به گريه انداخت

٤٢- آيه اى پسر غسيل الملائكه را به گريه انداخت
حنظله غسيل الملائكه، در شب زفاف خود از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) اجازه گرفت كه شب را در مدينه بماند و ازدواج كند و صبح زود خود را به ميدان احد براى شركت در جنگ در مقابل دشمن برساند.
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) اجازه داد. او هم صبح زود خود را به سپاه اسلام رسانيد و با دشمن جنگيد تا به شهادت رسيد. بعد از شهادت او همسرش فرزندى به دنيا آورد و نام او را عبدالله گذاشت.
جميله مادر عبدالله فرزند خود را همچون پدرش، با ايمان و سلحشور پرورش داد. او بزرگ شد و سربازى دلاور براى اسلام گرديد، و در جريان حمله وحشيانه يزيد به مدينه، عبدالله پرچم دار گروه اندك از مخالفان يزيد شد و با يزيديان جنگيد تا به شهادت رسيد. از آثار ايمان عبدالله اين بود، كه او در آيات قرآن تدبر و تفكر مى كرد. روزى شخصى مشغول تلاوت قرآن بود تا به اين آيه رسيد.
لهم من جهنم مهاد و من فوقهم غواش و كذلك نجزى الظالمين (87)
براى آنان (تكذيب كنندگان). از جهنم بسترهايى است كه روزى آن ها را پوشش هايى آتشين فرا گرفته و اين است كيفر ستمگران.
عبدالله با شنيدن اين آيه، چنان منقلب شد كه صدايش به گريه بلند شد، و همچون آدمى حيران و سرگردان برخاست. به او گفتند: بنشين، در جواب گفت: ياد جهنم مرا از نشستن باز مى دارد، شايد من يكى از جهنميان باشم.(88)

٤٣- دو آيه اى كه پيامبر و اصحاب را گرياند

٤٣- دو آيه اى كه پيامبر و اصحاب را گرياند
برخى از آيات وقتى نازل مى شد نه تنها مردم عادى را منقلب مى كرد و تحت تاثير قرار مى داد، بلكه خود پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) را طورى تحت تاثير قرار مى داد كه ايشان تا مدتى گريان بود و كسى قدرت نداشت با آن حضرت سخن گويد. از جمله اين آيات است.
و ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعه ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم (89)
به درستى كه جهنم و دوزخ و عده گاه همه گمراهان است. از براى آن هفت دروازه و هر دروازه اى براى ورود دسته اى از گمراهان و مجرمان معين گرديده است.
وقتى اين دو آيه نازل شد، قبل از آن كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) آن ها را براى كسى تلاوت كند، خود تحت تاثير شديد قرار گرفت و شروع به گريه نمود. اصحاب هم بدون اين كه بدانند جبرئيل چه آيه اى آورده است و رمز گريه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) چيست؟ از شدت گريه آن حضرت به گريه افتادند و كسى هم توانايى سخن گفتن با آن حضرت را نداشت.
از عادات پيامبر اسلام اين بود كه هر زمان فاطمه دخترش را مى ديد مسرور مى گرديد. در اين حال اصحاب گفتند: تنها كسى كه بتواند با آن حضرت سخن گويد، به جز فاطمه كس ‍ ديگرى نيست.
يكى از اصحاب ((سلمان فارسى)) رهسپار خانه فاطمه (س) شد. وقتى اجازه خواست و وارد گرديد، ديد مقدارى جو پيش روى فاطمه (عليه السلام) است و مشغول آرد كردن آن مى باشد و هم زمان اين آيه شريفه را نيز مى خواند.
و ما عندالله خير و ابقى (90)
و اما آنچه به نزد خداوند عالم مى باشد از براى شما بهتر و باقى تر است. (هيچ وقت تمام و فانى نمى شود).
سلمان جريان گريه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) را به فاطمه (عليه السلام) خبر داد. آن بانوى اسلام فورا برخاست و لباس خود را پوشيد و به عزم و ديدار پدرش بيرون آمد.
لباسهاى آن بانو چنان كهنه و با وصله بود كه وقتى چشم سلمان به آنها افتاد، بى اختيار گريه كرد و گفت: اين چه اندوه بزرگى است. دختران قيصر و كسرى بايد لباسهاى حرير و ديبا بپوشند ولى لباس دختر محمد (صلى الله عليه و آله) اين چنين كهنه و با وصله باشد؟ آنان رفتند تا وارد بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) شدند.
وقتى فاطمه چشمش به پدر بزرگوارش افتاد نخست عرض كرد: اى رسول گرامى! سلمان از لباس من تعجب مى كند. قسم به آن خدايى كه تو را خلق كرد و مبعوث به رسالت گردانيد، پنج سال است كه ما يك پوست گوسفند بيشتر نداريم. روزها شتر خود را روى آن علف مى دهيم و شب ها فرش زير پاى ما است. حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) فرمود: اى سلمان! فاطمه از پيشتازان بهشت است. بعد از آن فاطمه عرض كرد: اى پدر! فدايت شوم چه چيز شما را به گريه درآورده است؟ پيغمبر آن دو آيه را بر او خواند.
وقتى فاطمه (عليها السلام) آيات را شنيد منقلب شد و از شدت ناراحتى به صورت درافتاد و صداى ناله اش بلند شد و گفت: اى واى! بر آن كسى كه داخل آتش جهنم شود.
سلمان گفت: اى كاش! من گوسفندى براى خانواده ام بودم و آنان گوشت مرا مى خوردند و پوستم را پاره مى كردند و هرگز اسم آتش را نمى شنيدم.
ابوذر گفت: اى كاش! مادرم عقيم بود و مرا نزاييده و هرگز اسم آتش و جهنم را نمى شنيدم.
مقداد گفت: اى كاش! پرنده اى بودم و در بيابان هاى دور دست به سر مى بردم و حساب و كيفرى نداشتم و نام آتش را نمى شنيدم.
على (عليه السلام) گفت: اى كاش! درندگان گوشت مرا پاره پاره كرده و مى خوردند و اى كاش! از مادر متولد نشده بودم و جريان آتش و دوزخ را نمى شنيدم. پس از آن على (عليه السلام) دست خود را بر سر گذاشت و شروع به گريه نمود و گفت: آه از دورى سفر و كمى زاد و توشه در سفر قيامت براى گناه كارانى كه به سوى آتش مى روند و به سرعت داخل دوزخ مى شوند.
آنان بيمارانى هستند كه از آنها عيادت نمى شود، مجروحينى هستند كه مداوا نمى شوند، اسيرانى هستند كه رها نخواهند شد، مى خورند و مى آشامند اما در آتش و در ميان طبقات آن زير و رو مى شوند. بعد از آن فرمود: آنان در اين جهان جامعه هاى پنبه پوشيدند و در آنجا جامعه هاى آتش مى پوشند، در اين جهان با زنان خود دست در گردن بودند در آنجا همنشين شيطان و مارهاى جهنمى مى شوند.(91)

٤٤- يك شب با يك آيه به سر برد

٤٤- يك شب با يك آيه به سر برد
ابوذر غفارى همنشين پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) مى گويد: شبى آن حضرت ما را به عبادت ترغيب كرد و خود، آن شب پيوسته بيدار بود و تا صبح فقط اين آيه را تلاوت مى فرمود:
ان تعذبهم فانهم عبادك و ان تغفر لهم فانك انت العزيز الحكيم (92)
اگر آنها را ((بندگان را)) عذاب كنى بندگان تو مى باشند ((كسى تو را از آن منع نمى كند)) و اگر از آنان درگذرى و عفو كنى باز تو، توانا و درست كردارى ((و هيچ كس قدرت مخالفت با تو را)) ندارد.(93)
اكنون اى پيروان قرآن! و اى پيروان راستين محمد (صلى الله عليه و آله)! بنگريد كه اين آيه كريمه چقدر در روح و جان آن حضرت تاثير گذاشته كه به گفته اين صحابى بزرگوار ايشان شبى را با قرائت آن به پايان رسانيده است.

٤٥- آيه اى كه چهره پيامبر را دگرگون كرد

٤٥- آيه اى كه چهره پيامبر را دگرگون كرد
سلمان فارسى مى گويد: وقتى آيه اى درباره جهنم نازل شد، رنگ چهره پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) دگرگون شد و حالت غير عادى به او دست داد. آيه اين است.
وجيى يومئذ بجهنم يومئذ يتذكر الانسان و انى له الذكرى (94)
و روز قيامت جهنم را بياورند و همان روز انسان متذكر اعمال و كردار خود مى گردد و از خواب غفلت بيدار مى شود ولى اين تذكر در آن روز چه سودى به حال انسان دارد.
وقتى با آمدن اين آيه چهره پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) دگرگون شد، اين حالت بر اصحاب گران آمد، برخى از اصحاب به سراغ حضرت على (عليه السلام) رفتند و ماجرا را براى او نقل كردند.
على (عليه السلام) با شتاب آمد و از پشت سر ميان دو شانه آن را بوسيد و عرض كرد: يا رسول الله! پدر و مادرم فداى شما باد، چه حادثه اى امروز رخ داده است؟ فرمود: جبرئيل اين آيه را بر من تلاوت كرد. ((از اين جهت منقلب شدم.))
اميرالمؤ منين (عليه السلام) عرض كرد: يا رسول الله! چگونه جهنم را مى آورند؟ فرمود: هفتاد هزار فرشته با هفتاد هزار مهار آن را مى كشند و مى آورند! جهنم ستونهايى دارد كه فاصله مابين ستون مسير هزار سال راه از سالهاى دنيا است، از براى آن سى هزار سر، در هر سرى سى هزار دهان، در هر دهانى سى هزار دندان، هر دندانى سى هزار برابر كوه احد. براى هر دهنى دو لب كه بزرگى هر لب به اندازه بزرگى دنيا است. اگر خداوند به آن اجازه دهد، زمين و آسمانها و آنچه بين آسمان و زمين است همه را يك جا مى بلعد.
تا آنجايى كه مى فرمايد: وقتى جهنم را مى آورند در حال مستى و سركشى است كه اگر آن را رها كنند همه چيز را آتش مى زند و مى سوزاند.
پس آن حضرت فرمود: من بر آن ظاهر مى شوم و مى گويم: اى جهنم! مرا با تو چه كار و تو را بر من چه كار؟ است جهنم در جواب گويد: اى محمد! مرا با تو كارى نيست! خداوند گوشت تو را بر من حرام گردانيده است و در آن روز، فرياد همه حتى پيامبران بلند است و هر كس مى گويد: نفسى نفسى ((خدايا امروز مرا از آتش جهنم نجات بده)) و پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) مى فرمايد:
((رب امتى رب امتى))
((خدا يا امروز امت مرا از آتش جهنم نجات بده)).
((خدايا قسمت مى دهم به حق اين پيامبر مهربانت، دعاى آن حضرت را در حق ما مستجاب فرما و آتش جهنم را همان طور كه بر بدن او حرام كردى بر ما هم حرام فرما.))

٤٦- سوره اى كه پيامبر را پير كرد

٤٦- سوره اى كه پيامبر را پير كرد
اثرى كه آيات شريفه سوره هود در روحيه پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) گذاشت از ديگر آيات قرآن بيشتر بود و هيچ يك از آيات بدين گونه آن حضرت را تحت تاثير قرار نداد، اين سوره پيامبر را از پاى در آورد و تاثير زيادى بر روحيه آن حضرت گذاشت.
ابن عباس گفته است: در تمامى قرآن سوره اى سخت تر از اين سوره بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) نازل نشده است.
به پيامبر گفته شد: يا رسول الله (صلى الله عليه و آله)! چه زود پيرى به سراغ شما آمد و آثار شكستگى در شما پديدار گرديد! فرمود: سوره هود مرا پير كرد.
يكى از علماى معاصر، كتابى در موضوع استقامت نوشته اند در آنجا مى گويد: از ابو عبدالرحمان نيشابورى نقل شده است كه گفت: شنيدم ابو على شبوى مى گفت: پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) را در خواب ديدم، عرض كردم: از شما نقل شده است كه فرموده ايد: سوره هود مرا پير كرد! چه چيز سوره هود شما را پير كرد؟ آيا داستانهاى انبيا و هلاكت امم موجب پيرى شما شد؟ فرمود: خير، ولكن گفتار خداوند كه فرمود:
((استقم كما امرت))(95)

٤٧- اثر قرآن در روحيه جن

٤٧- اثر قرآن در روحيه جن
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) نه تنها براى ارشاد و هدايت انسان فرستاده شده، بلكه بر طايفه جن هم مبعوث شده است، و هر دوى آنان بايد به دستورات قرآن عمل نمايند. لذا همين طورى كه آن حضرت براى هدايت انسانها قرآن مى خواند و آنان تحت تاثير قرار مى گرفتند براى جنها هم مى خواند و آنان تحت تاثير قرار مى گرفتند و به وسيله آن هدايت مى شدند. از جمله:
روزى رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) از مكه به سوى بازار عكاظ در طائف آمد تا در آن مركز اجتماع بزرگ، مردم را به سوى اسلام دعوت كند، در حالى كه زيدبن حارثه با آن حضرت بود. اما احدى به دعوت او پاسخ مثبت نداد. ناچار به سوى مكه بازگشت، هنگام بازگشت به محلى رسيدند كه آن را وادى جن مى گفتند. شب را در آن وادى ماند و در نيمه هاى شب به تلاوت قرآن پرداخت.
جمعى از طايفه جن از آنجا مى گذشتند، هنگامى كه قرائت قرآن پيامبر اسلام را شنيدند گوش فرا دادند و به يكديگر گفتند: ساكت باشيد. و همه به تلاوت آن حضرت توجه نمودند. هنگامى كه تلاوت به پايان رسيد آنها ايمان آوردند و به عنوان مبلغانى به سوى قوم خود رفتند و آنان را به سوى اسلام دعوت كردند. گروهى از آنها ايمان آوردند و با هم نزد پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) آمدند و آن حضرت تعليمات اسلام را به آنها ياد داد.(96)

٤٨- اثر دو آيه در آزادى اسير

٤٨- اثر دو آيه در آزادى اسير
عوف بن مالك اشجعى، پسرى داشت كه اسير مشركان شده بود. مخفيانه نامه اى به پدرش نوشت كه من اسير هستم و در شدت گرسنگى در تنگناى سختى قرار دارم، ماجراى مرا به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) خبر بده.
وقتى نامه به دست عوف رسيد، او هم جريان پسرش را به پيامبر اسلام خبر داد. آن حضرت به او فرمود: جواب نامه را بنويس و او را به تقوا و توكل به خدا توصيه كن و براى او بنويس هر صبح و شام اين دو آيه را بخواند.
لقد جائكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رئوف رحيم فان تولوا فقل حسبى الله لا اله الا هو عليه توكلت و هو رب العرش ‍ العظيم.(97)
از ميان خود شما رسولى به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است. او اصرار بر هدايت شما دارد و نسبت به مومنين رئوف و مهربان است. اگر آنها روى از حق برگردانند ((تو نگران مباش)) بگو، خداوند مرا كفايت مى كند. هيچ معبودى جز او نيست، بر او توكل مى كنم و او پروردگار عرش بزرگ است.
عوف همين مطلب را براى پسرش نوشت. او هم اين دو آيه را هر صبح و شام تلاوت مى كرد و توكل خود را بر خدا نمود تا اين كه روزى در حالى كه نگهبانان غافل بودند بند پايش ‍ را گشود و به بيابان گريخت و از شترهاى كفار يكى را گرفت، بر آن سوار شد و خود را به مدينه رسانيد، حضور پيامبر اسلام آمد و جريان را نقل كرد. سپس گفت: آيا اين شتر براى من حلال است؟
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمود: آرى حلال است، و اگر بخواهى خمسش را از تو مى گيرم تا بر تو حلال شود. آنگاه اين دو آيه نازل شد.
.. من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكل على الله فهو حسبه ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شيى قدرا(98)
كسى كه از خدا بترسد و تقوا پيشه كند خداوند راه گشايش را بر روى او باز مى كند و براى او از راهى كه گمان ندارد روزيش را مى رساند. و كسى بر خدا توكل كند خداوند او را كفايت مى كند و بى گمان خدا امر او را تكميل مى كند و او براى هر چيزى اندازه اى قرار داده است.(99)
بلى! انسان بايد در تمام سختى ها و مشكلات خود توكل بر خدا كند و او را در هر حال شاهد و ناظر بداند، تقوا و پرهيزكارى را پيشه خود كند تا خداوند او را از گرفتاريهاى مادى نجات داده و رزق او را از عالم غيب و راهى كه او گمان ندارد برساند.

٤٩- جارى شدن آب به بركت يك آيه

٤٩- جارى شدن آب به بركت يك آيه
قرآن مجيد و آيات نورانى آن به هر مناسبتى اثرات خود را ظاهر مى نمايد. از جمله به اين واقعه توجه كنيد.
نقل شده است: چند نفر از سادات نجف آباد اصفهان به خدمت مرحوم آيت الله بيد آبادى (ره) رفتند و اظهار داشتند:
چشمه آبى كه از دامنه كوهى جارى مى شد و مورد بهره بردارى اهالى محل قرار مى گرفت مدتى است خشكيده و همه مردم در زحمت و فشار بى آبى هستند، حضرت عالى دعايى بفرماييد تا گشايشى شود و چشمه آب باز جريان پيدا كند و مردم در رفاه قرار گيرند. آن بزرگوار اين آيه شريفه را مرقوم فرمود:
لو انزلنا هذا القرآن على جبل لراءيته خاشعا متصدعا من خشيه الله (100)
اى رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله)! اگر ما اين قرآن ((عظيم الشاءن)) را به ((جاى دل مردم)) بر كوه نازل مى كرديم مشاهده مى كردى كه كوه از ترس خدا خاشع و ذليل مى شد و از هم متلاشى مى گشت.
نوشته را به ايشان داد و فرمود: اول شب آيه و نوشته را بر قله آن كوه بگذاريد و برگرديد.
نوشته را گرفتند و به دستورات آن بزرگوار عمل كردند، هنگامى كه به خانه هاى خود رسيدند صداى محيبى از كوه بلند شد. چون صبح بيرون آمدند، چشمه آب را دوباره جارى ديدند. همه اهالى از خوشحالى شكر خدا را به جاى آوردند.(101)
امام صادق (عليه السلام) درباره تاثير قرآن بر كوه، مى فرمايد: اگر كسى صد آيه از هر كجاى قرآن را بخواند بعد از آن هفت مرتبه بگويد: يا الله اگر بخواهد كوه ها را از جا بكند آن ها كنده مى شوند.(102)
اين تعبير بسيار زيبا و لطيفى درباره تاثير تلاوت قرآن است كه آن حضرت بيان فرمود.

٥٠- كوه گريه مى كند

٥٠- كوه گريه مى كند
نه اين كه كوه فقط از گذاشتن آيه اى بر روى آن آب چشمه اش جريان پيدا مى كند بلكه آن هم مانند ديگر موجودات با خدا سر و سرى دارد و گاهى گريه مى كند و اگر كسى اهل مكاشفه باشد آن را خواهد ديد. به اين داستان توجه فرماييد:
در ماجراى جنگ تبوك ((در سال نهم هجرت، لشكر عظيمى بود كه توسط مسلمانان تحت رهبرى پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) از مدينه به سوى روم و سرزمين شامات صورت گرفت)) همراه پيامبر اسلام سى هزار نفر غير از خدمت كارانش بودند. در مسير راه به كوهى رسيدند و مشاهده كردند كه از قسمت بالاى آن، از دل سنگ، آب تراوش ‍ مى كرد ولى به طرف پايين جريان نداشت.
حاضران گفتند: تراوش آب در اين كوه خيلى عجيب است. پيامبر اسلام فرمود: اين كوه گريه مى كند. گفتند: آيا كوه هم گريه مى كند؟ فرمود: آيا دوست داريد؟ گريه كوه را بفهميد و به آن آگاه گرديد؟ عرض كردند بلى يا رسول الله!
آن حضرت خطاب به كوه نمود و فرمود: اى كوه! چرا گريه مى كنى؟ همه حاضران شنيدند كه كوه با زبان گويا، در پاسخ پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) چنين گفت: اى رسول خدا! روزى حضرت عيسى از اين جا عبور كرد و چنين مى گفت:
يا ايها الذين امنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا و قودها الناس و الحجاره (103)
اى كسانى كه ايمان به خدا آورده ايد و خود و خانواده خويش را از آتش دوزخ نگاه داريد چنان آتشى كه آتش گيره آن انسان و سنگ ها است.
از آن روز تا كنون، از ترس آن كه من جز آن سنگها باشم گريه مى كنم. پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) فرمود: اى كوه! در جاى خود آرام بگير، تو از آن سنگها نيستى، بلكه آن سنگ، كبريت است. همان دم چشمه اى كه در كوه ديده مى شد خشك گرديد و ديگر حتى رطوبتى از آن ديده نشد.(104)

٥١- آية الكرسى باعث ايمنى از دزد

٥١- آية الكرسى باعث ايمنى از دزد
از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است: دو نفر از دوستان حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) پيش آن حضرت آمدند و عرض كردند: يا رسول الله! ما براى تجارت آماده مسافرت به شام هستيم. بفرماييد چه كنم و چه بگوييم؟ آن حضرت فرمود:
هركجا فرود آمديد و منزل كرديد بعد از نماز عشا وقتى خواستيد به خواب رويد و داخل رختخواب شديد، اول تسبيح حضرت فاطمه (عليها السلام) را بگوييد و بعد از آن آية الكرسى را قرائت نماييد؛ زيرا شما تا صبح محفوظ خواهيد بود.
آن دو نفر به مسافرت رفتند. عده اى از دزدان در تعقيب آنان بودند تا وقتى كه منزل كردند. دزدان غلامشان را فرستادند تا از حال ايشان اطلاع پيدا كند ببيند آيا آنان خواب هستند يا بيدار؟ غلام نزديك آنان آمد و آن ها را تماشا مى كرد. ديد يكى از آنان تسبيح حضرت فاطمه را گفت و آية الكرسى را هم قرائت نمود.
ناگهان غلام ديد دو ديوار در اطراف ايشان و اموالشان كشيده شد! هر چه اطراف گشت، چيزى غير از ديوار نديد!
غلام برگشت و جريان را براى دزدان تعريف كرد. گفتند: تو يا دروغ مى گويى يا ترس بر تو غلبه كرده، فكر كردى ديوار است. خود آنان حركت كردند، آمدند و به گردش پرداختند. هر چه تفحص كردند غير از ديوار چيز ديگرى نديدند، نه از آنان صدايى شنيدند و نه انسانى را مشاهده نمودند! ناچار به سوى جايگاه خويش برگشتند.
وقتى كه صبح شد، به نزدشان رفتند و گفتند: ديشب كجا بوديد؟ جواب دادند: همين جا و در همين مكان خوابيده بوديم. دزدها گفتند: به خدا قسم ما آمديم و از حال شما جويا شديم ولى غير از ديوارهاى بلند چيزى نديديم؟! اگر امكان دارد داستان خود را براى ما تعريف كنيد؟
در جواب گفتند: موقع حركت، پيش حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) رفتيم و تقاضا كرديم چيزى به ما بياموز كه در اين سفر به دردمان بخورد. آن حضرت. دستور دادند: هر كجا شب را استراحت كرديم موقع خواب تسبيح حضرت فاطمه (عليها السلام) و آية الكرسى را بخوانيم، ما هم چنين كرديم. دزدها گفتند: هر كجا مى خواهيد به سلامت برويد. ديگر در تعقيب شما نيستيم و هيچ دزدى با اين حال به شما دسترسى پيدا نخواهد كرد!!(105)
روايتى نيز در اين باره از امام حسين (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود:
من براى كسى كه بيست آيه از قرآن را بخواند ضامن مى شوم كه خداوند او را از هر سلطان ظالم و از هر شيطان سركش و هر دزد غارت گر و هر حيوان درنده و خطرناك حفظ كند. و آن ده آيه عبارتند از:
1- آية الكرسى.
2- سه آيه از سوره اعراف ((از آيه 54 - 56)) كه اول آن ((ان ربكم الله تا محسنين))
3- ده آيه از اول سوره صافات و سه آيه از سوره مباركه الرحمان ((از آيه 34 - 36)) كه اول آن يا معشرالجن باشد تا تنتصران.
4- سه آيه از آخر سوره مباركه حشر كه اول آن هو الله تا آخر سوره.(106)

٥٢- تاثير سوره ياسين در زندگى انسان

٥٢- تاثير سوره ياسين در زندگى انسان
سوره مباركه ياسين در تمام زندگى، جسم و جان، مال و ثروت، صحت و سلامتى، حيات و مرگ و دنيا و آخرت انسان اثر مى گذارد.
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله) و ائمه هدى اثرات آن را بيان كرده اند.
رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله) به حضرت على (عليه السلام) فرمود: يا على! سوره مباركه ياسين را تلاوت كن؛ زيرا در آن بركاتى است. از جمله:
1- اگر شخص گرسنه اى آن را تلاوت كند خداوند روزى او را مى رساند و سيرش مى گرداند.
2- هرگاه تشنه اى آن را قرائت كند خداوند آبى فراهم مى آورد تا او سيراب شود.
3- هرگاه شخص عريان و برهنه اى آن را بخواند، خداوند لباسى براى او فراهم مى كند و او را مى پوشاند.
4- هر مرد و زن عَزب و مجردى كه آن را تلاوت كند، خداوند وسيله ازدواجشان را فراهم مى كند.
5- هر انسان ترسناك و خائفى كه آن را تلاوت كند، خداوند ترس و خوف او را مبدل به امنيت مى گرداند.
6- هر انسان مريض و رنجورى كه آن را تلاوت كند خداوند صحت و سلامتى را شامل حالش مى گرداند.
7- هر شخص زندانى اگر آن را در زندان تلاوت فرمايد، خداوند وسيله آزادى او را فراهم مى گرداند.
8- هر مسافرى كه آن را در سفر بخواند بى گمان سفرش بى خطر خواهد شد و به سلامتى به منزلش برمى گردد.
9- اگر آن را بالين هر ميتى بخوانند، خداوند عذابش را تخفيف مى دهد ((يا او را مى آمرزد.))
10- هر كس چيزى از او گم شده باشد و آن را قرائت كند آن چيز پيدا مى شود.
11- اگر شخص گم شده اى آن را بخواند راه را پيدا مى كند و به سلامتى به مقصد مى رسد.
12- اگر غذاى عده اى كم باشد و كافى براى همه افراد نباشد آن سوره را بخوانند، غذاى آنان بركت پيدا مى كند، طورى كه براى همه افراد كافى باشد.
13- اگر بر زنى كه زائيدن بر او سخت و دشوار باشد خوانده شود، وضع حمل بر او آسان مى شود و اولاد به راحتى به دنيا مى آيد.
14- كسى كه آن را تلاوت فرمايد، فقر و فاقه در دنيا به سراغش نمى آيد.
15- اگر كسى آن را قرائت كند در تجارت و كسب ضرر و زيان نمى بيند ((در تجارت)) سود مى برد.
16- در حوادث و بلاهاى زمينى و آسمانى خانه اش خراب و ويران نمى شود.
17- هر كه آن را تلاوت نمايد، در طول عمرش ديوانه و جن زده نمى شود و عقلش زايل نمى گردد.
18- تلاوت كننده آن به مرض جذام دچار نمى گردد.
19- كسى كه آن را تلاوت كند به مرض وسواس و دو دلى و حيرانى مبتلا نمى شود.
20- بيما/رى هاى مضر تلاوت كننده را از پاى در نمى آورد و بيمارى او برطرف مى شود.
21- خداوند متعال سختى و دشوارى و تلخى جان كندن را براى او آسان مى گرداند.
22- خداوند خودش متصدى و مباشر قبض روح تلاوت كننده آن مى باشد.
23- خداوند فراخى روزى و گشايش در زندگى را براى خواننده آن به عهده مى گيرد.
24 - خداوند ضامن خوشحالى او هنگام مرگ گرديده است.
25- خداوند در آخرت خشنودى او را تعهد فرموده، و همه فرشتگان آسمان و زمين را خطاب فرموده كه: من از اين بنده راضى هستم. شما هم براى او طلب آمرزش كنيد.
26- خداوند شيطان را از خواننده آن دور مى گرداند كه او را وسوسه نكند و هزار فرشته را مى فرستد تا او را از شر هر شيطان و هر آفت حفظ فرمايند.
27- خداوند بعد از مرگ سى هزار فرشته را موكل غسل دادن او مى گرداند كه همگى براى او طلب استغفار كنند و او را مشايعت نمايند تا به قبرش برسانند و بعد از آن كه داخل قبرش نهادند، ملائكه همان جا عبادت كنند و ثوابش را در نامه عمل او بنويسند، قبرش تا چشم او كار مى كند وسيع مى شود و او را فشار نمى دهد و نورى از قبرش تا آسمان بالا مى رود.
28- خداوند در روز قيامت به او مى فرمايد: اى بنده من! شفاعت كن تا شفاعت تو را درباره همه كسانى كه شفاعت آنان را نموده اى قبول نماييم.
29- خواننده آن را در ايستگاه هاى قيامت نگاه نمى دارند و بدون حساب داخل بهشت مى نمايند.
30- او را به واسطه گناهانش داخل جهنم نمى كنند و پرونده عمل او را باز مى گذارند در حالى كه گناهى در آن ديده نمى شود و موجب تعجب ملائكه واقع مى شود.(107)
به حول و قوه الهى و توجهات حضرت ولى عصر مهدى موعود - عجل الله تعالى فرجه الشريف - و با كمك گرفتن از قرآن مجيد كتاب تاثير قرآن در جسم و جان در ايام عاشورا و در عزاى سرور آزادگان جهان، عامل به قرآن و زنده كننده دوباره احكام آن، يعنى حسين بن على (عليه السلام) در تاريخ 2/1/1379 (هجرى شمسى) با دهم محرم 1421 (هجرى قمرى) به پايان رسيد. خداوند با لطف و بزرگوارى خود آن را قبول فرمايد.
والسلام
نعمت الله صالحى حاجى آبادى

پی نوشته ها

----------------------------------------
1-سوره زلزال، آيه 7 و 8.
2-جلوه هاى تقوا، ص 184.
3-سوره زلزال، آيه 7 و 8.
4-مجمع البيان، ج 10، ص 527.
5-سوره مزمل، آيه 17.
6-قيامت و قرآن، ص 18 نقل از نهاوندى.
7-سوره حشر، آيه 20.
8-انوار المجالس، ج 2، باب نهم، مجلس هفتم، ص 25.
9-سوره بقره، آيه 157.
10-ره توشه ماه مبارك رمضان، ص 185 و كتاب خرد و سپاه او، ص 344.
11-سوره حج، آيه 21.
12-خزينه الجواهر، ص 508 و جلوه هاى تقوا، ص 207.
13-امالى شيخ مفيد، ص 87 و نمونه هاى از تاثير و نفوذ قرآن، ص 112.
14-سوره طور، آيه 6 و 7.
15-قيامت و قرآن ((در تفسير سوره طور))، ص 18.
16-فروغ ابديت، ج 1، ص 272 و
17-سوره معراج، آيه 14 -16.
18-سوره ترحيم، آيه 5.
19-سوره الحاقه، آيه 20.
20-سوره آل عمران، آيه 134.
21-روضه الانوار، محقق سبزوارى
22-آيات مورد بحث و ترجمه آن ها براى آگاهى بيشتر در اين جا آورده مى شود ((توجه كنيد)).
45 الهكم التكاثر -حتى زرتم المقابر -كلا سوف تعلمون -ثم كلا سوف تعلمون46*
شما مردم را ((اموال و اولاد و عشيره سخت از ياد خدا)) غافل كرده است، تا آنجا كه به ملاقات اهل قبور رفتيد، نه چنين است كه به زودى خواهيد دانست ((كه پس از مرگ چه سختى هايى در بر داريد))؟ باز هم يقينا خواهيد دانست ((كه پس از مرگ چه سختى هايى در بر داريد)) باز هم يقينا خواهيد دانست ((كه در قيامت با چه عذابهايى مواجهيد)) و آن ها را خواهيد چشيد.))
23-سوره مومن، آيه 18 و 19
24-المحجه البيضاء، ج 5، ص 188
25-سوره نسا، آيه 10.
26-سوره اسرا، آيه 36.
27-عدد السنه سبزوارى، (ص) 124 و داستانها و پندها، ج 10، ص 99
28-سوره نمل، آيه 34.
29-سوره نمل، آيه 5.
30-نمونه هاى از تاثير و نفوذ قرآن، ص 112 تا 124.
31-سوره والفجر، آيه 14.
32-كليات برگزيده از زندگى علما با سلاطين، ص 104.
33-سوره هود، آيه 112.
34-داستانها و پندها، ج 6، ص 65.
35-سيره ابن هاشم، ج 2، ص 260. بحارالانوار، طبع قديم، ج 6، ص 275 -276. اسد الغايه، ج 4، ص 149.
36-سوره يوسف، آيه 80.
37-سوره حج، آيه 73.
38-سوره انبيا، آيه 22.
39-سوره هود، آيه 44.
40-احتجاج طبرسى، ص 205 و بحارالانوار، ج 17، ص 213 و 214.
41-سوره حديد، آيه 15.
42-سفينه الابحار، ج 2، ص 369. و جلوه هاى تقوا، ص 26.
43-سوره حديد، آيه 15.
44-تفسير نمونه، ج 23، ص 345.
45-سوره ابراهيم، آيه 5.
46-سفينه البحار، ج 2، ص 369.
47-شرح اين مطلب در اصول كافى، ج 1، ص 155 آمده است.
48-سوره رعد، آيه 20.
49-جلوه هاى تقوا از بحار، ج 16، ص 37.
50-سوره مومن، آيه 59.
51-سوره مائده، آيه 115.
52-معارج النبوه، ((با تغييرى در عبارت)).
53-سوره والنازعات، آيه 40.
54-الكنى والاءلقاب، ج 1، ص 313. و عاقبت بخيران عالم، ص 65.
55-سوره فرقان، آيه 12 تا 15.
56-جواهر، ص 71 و عاقبت بخيران عالم، ص 48 با جملاتى اضافه.
57-سوره آل عمران، آيه 135.
58-مجالس صدوق، مجلس 171 و بحارالانوار، ج 63، ص 197.
59-سوره يس، آيه 59.
60-مجالس المواعظ والبكاء، ص 15 و 17 و حكايتهاى شنيدنى، ج 5، ص 83
61-سوره حمد آيه 3و 4.
62-نور درخشان، در تفسير نخستين سوره قرآن، ص 171.
63-سوره والذاريات، آيه 22.
64-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 19، ص 320
65-سوره حمد آيه 3و 4.
66-دارالسلام نورى، ج 2، ص 64.
67-سوره فصلت، آيه 13.
68-بحارالانوار، ج 18، ص 186.
69-مجمع البيان، ج 10، ص 387. فروغ ابديت، ج 1، ص 240.
70-نامش عبدالملك بن قريب بود و در ايام هارون الرشيد مى زيست، حافظه اى عجيب و اطلاعاتى گسترده از تاريخ و ادبيات و اشعار عرب داشت و در سال 216 در بصره وفات كرد.
71-سوره ذاريات، آيه 21.
72-سوره ذاريات، آيه 22.
73-تفسير نمونه، ج 2 2، ص 337.
74-سوره مريم، آيه اول به بعد.
75-اقتباس از سيره ابن هشام،؟ 1، ص 344 تا 360.
76-تفسير نمونه، ج 5، ص 50.
77-سوره انعام، آيه 151 تا 153.
78-تفسير نمونه، ج 6، ص 36.
79-داستانهاى تفسير نمونه، ص 109 نقل از ج 11، ص 371
80-سوره طه، آيه 1 الى 8
81-سيره ابن هاشم، ج 1، ص 366 و تاريخ قرآن، ص 68.
82-سوره بقره، آيه 201.
83-سفينه البحار، ج 1، ص 208 و داستانها و پندها، ج 4، ص 163.
84-سيماى فرزانگان، ص 144.
85-سوره قصص، آيه 82.
86-وقايع الايام، خيام
87-اسدالغابه، ج 3، ص 148.
88-اسدالغابه، ج 3، ص 148.
89-سوره حجر، آيه 44 و 45.
90-سوره حجر، آيه 44 و 45.
91-بحارالانوار، ج 43، ص 87.
92-سوره مائده، آيه 117.
93-محجه البيضاء، ج 2، ص 237. كحل البصر، ض 79، شهيد زبده، ص 141.
94-سوره والفجر، آيه 22.
95-نمونه هاى از تاثير و نفوذ قرآن، ص 10.
96-داستانهاى تفسير نمونه، نقل از ج 21، ص 365 و ج 22، ص 337.
97-وره توبه، آيات 128 و 129.
98-سوره طلاق، آيات 2و3.
99-پندها و داستانها، ج 1، ص 75. سرگذشتهاى تلخ و شيرين قرآن، ج 3، ص 170.
100-سوره حشر، آيه 21.
101-داستانهاى شگفت، ص 55.
102-مكارم الاخلاق، ص 418 و بحار، ص 132.
103-سوره تحريم، آيه 5.
104-خرايج راوندى، ص 189 و بحارالانوار، ج 17، ص 364 و 365 و حكايتهاى شنيدنى، ج 4، ص 129.
105-محاسن برقى، ص 368 و بحارالانوار، ج 92ص 266 وص 367 و 267.
106-بحارالانوار، ج 92، ص 271.
107-ثواب الاعمال، ص 100، مكارم الاخلاق، ص 419، جامع الاخبار، ص 47.
------------------------------------
نعمت الله صالحى حاجى آبادى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page