فمن انكر امامتك فقد انكر نبوتى؛ يا على؟ هر كس امامت و خلافت تو را نكار كند، به تحقيق و نبوت مرا انكار فرموده است اين بدين معناست كه نبوت من و خلافت تو لازم و ملزوم يكديگرند و از هم جدا نمى شوند، و قابل تفكيك نيستند.
در تفسير آيات اول سوره معارج كه مى فرمايد: ساءل سائل بعذاب واقعللكافرين ليس له دافع من الله ذى المعارج (1) احاديثى از طرق شيعه و سنى وارده شده است كه اين عذاب، مربوط به شخصى به نام حارث بن نعمان فهرى بوده است او بعد از آن كه پيامبر، در غدير خم على عليه السلام را به خلافت و جانشينى خود انتخاب كرد، خدمت حضرت آمد و گفت: من اين موضوع را قبول ندارم.
همچنين شيخ طبرسى در مجمع البيان از ابوالقاسيم حسكانى حنفى (از علماى مهم اهل سنت كه كتابى درباره حديث غدير نوشته است) به سلسله سندى از امام صادق عليه السلام از پدرانش چنين نقل مى كند كه حضرت فرمود:
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را در روز غدير خم به خلافت منصوب كرد و فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه؛ هر كس من، ولى و صاحب اختيار او هستم، على مولا و صاحب اختيار اوست، اين موضوع، در شهرها منتشر شد. پس نعمان بن حارث فهرى خدمت پيامبر آمد و گفت: تو به ما دستور دادى كه شهادت دهيم به جهاد و حج و روزه و نماز و زكات ما نيز همه را پذيرفتيم؛ ولى باز به همه اينها راضى نشدى و حالا اين جوان را به خلافت خود منصوب كردى و گفتى: من كنت مولاه فعلى مولاه آيا اين مسئله از طرف خودت مى باشد يا امرى است از طرف خداى متعال؟
رسول خدا فرمود: به آن خدايى كه جز او معبودى نيست، به راستى كه اين، از طرف خدا است، نعمان روى برگردان در حالى كه مى گفت: اللهم ان كان هذا هوالحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء؛ خدايا! اگر اين موضوع حق است، از آسمان سنگ بر ما بفرست! پس همان وقت - پيش از آن كه به شترش برسد و سوار شود - سنگى از آسمان بر او فرود آمد و به مغز سرش خورد و از دبرش بيرون آمد و به هلاكت رسيد؛ پس آيه نازل شد (ساءل سائل بعذاب واقع....) (2).
به غير از روايات شيعه كه بعضى از آنها را بحارالانوار، ذكر كرده است، مرحوم علامه امينى در الغدير سى نفر از دانشمندان اهل سنت را با ذكر كتاب و شماره صفحه نام مى برد، كه اين موضوع را نقل نموده اند (3) و نص كلام آنها را آورده است (4) و در آخر كلامش بحثهاى مفصل و شيرينى آورده است - خدايش با اميرالمؤ منين عليه السلام محشور بدارد - (و قطعا مشحور است) بنده براى نمونه نصف آنها را نام مى برم:
1. تفسير غريب القرآن، نوشته حافظ ابوعبيد هروى؛
2. تفسير شفاء الصدور، نوشته ابوبكر نقاش؛
3. تفسير الكشف و البيان، نوشته ابواسحاق ثعالبى؛
4. تفسير ابوبكر يحيى القرطبى؛
5. تذكرة ابواسحاق ثعلبى؛
6. فرائد المسطين، نوشته حموينى؛
7. دررالسمطين، نوشته شيخ محمد زرندى حنفى؛
8. دعاء الهداة، نوشته حاكم ابوالقاسم حسكانى؛
9. تذكرة سبط ابن الجوزى حنفى؛
10. تفسير سراج المنير، نوشته شمس الدين شافعى؛
11. تفسير ابوالسعود المعمادى؛
12.نورالابصار، نوشته سيد مؤ من شبلنجى؛
13. هداية السعدا، شهاب الدين احمد دولت آبادى؛
14. فيض الغدير، شيخ مناوى شافعى؛
15. شرح جامع الصغير نوشته سيوطى
با وجود تمام اين روايات و حتى با نقل آنها، توسط برادران اهل سنت و با پذيرفتن اين اصل كه انكار امكانات، انكار نبوت است، چون لازم و ملزوم هم ديگرند، بعد از همه اينها، باز آنها امامت اميرالمؤ منين را انكار مى كنند، و باكى ندارند. روى همين جهت كه عرض شد رسول اكرم صلى الله عليه و آله اين همه سفارش على عليه السلام و اهل بيتش را نموده است تا اتمام حجت كامل شود.
در كتاب بحارالانوار، در باب حبه ايمان و بغضه كفر و نفاق از امالى شيخ طوسى به سندى از جابر چنين نقل مى كند:
قال: سمعت ابن مسعود يقول قال النبى صلى الله عليه و آله حرمت النار على من آمن بى واحب عليا و تولاه و لعن الله من مارى عليا و ناواه على منى كجلدة مابين العين و الحاجب؛ (5).
شنيدم كه ابن مسعود مى گفت: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هر كس كه به من ايمان بياورد و على را دوست داشته باشدت و ولايت او را پذيرفته باشد، آتش بر او حرام مى شود و خداوند لعن مى كند هر كس را كه منكر حق على شود و با او دشمنى كند؛ زيرا على نسبت به من مثل پلك چشم است.
در روايت ديگرى از روضه كافى كه به چند مضمون، در جاهاى گوناگون نقل شده به سندى از ابن عباس چنين نقل مى كند كه:
قال رسول الله صلى الله عليه و آله اميرالمؤ منين عليه السلام لواجتمعت الخلائق على ولايتك لما خلق الله النار ولكن انت وشيعتك الفائزون يوم القيامة (6)
رسول خدا صلى الله عليه و آله به اميرالمومنين عليه السلام فرمود: اگر تمام مخلوقات، ولايت تو را مى پذيرفتند. خداوند آتش جهم را خلق نمى فرمود. و ليكن يا على! تو و شيعيانت روز قيامت رستگاريد. حب على عليه السلام نشانه ايمان و بغض او علامت نفاق است.
روايت سوم را هم توجه بفرماييد: در بحارالانوار از مناقب، از تاريخ بغداد و شرف المصطفى و شرح الالكانى به سندى از ابن عباس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله چنين نقل مى كند:
انه نظر الى على بن ابيطالب عليه السلام فقال انت سيد فى الدنيا و سيد فى الاخرة من احبك فقد احبنى و من ابحين فقد احب الله و من ابغضك فقد ابغضنى من ابغضنى فقد ابغض الله؛
رسول اكرم صلى الله عليه و آله به اميرالمؤ منين عليه السلام نگاه كرد، سپس فرمود: تو آقا و سيدى در دنيا، و آقا و سيد خواهى بود در آخرت. هر كس تو را دوست داشته باشد پس به تحقيق مرا دوست داشته باشد و هر كس با تو دشمن باشد، پس به تحقيق با من دشمن است و هر كس با من دشمن باشد، پس به تحقيق با خدا دشمن است (7).
برادران باز تكرار مى كنم، عجيب اين است كه اين روايات را دانشمندان اهل سنت نيز نقل كرده اند.
ابن ابى الحديد معتزلى مى گويد:
فى الخبر الصحيح المتفق عليه انه لايحبه الا مؤ من ولايبغض الا منافق و حسبك بهذا الخبر ففيه وحده كفايه (8)
در خبر صحيحى كه در مورد اتفاق همه دانشمندان است، چنين آمده است كه: دوستدار على نيست، مگر آنكه مؤ من باشد و دشمن نمى دارد على را شخصى مگر اينكه منافق باشد.
بعد مى گويد و همين خبر به تنهايى (در اثبات حق) تو را كفايت مى كند همچنين در بحارالانوار، از مناقب، از مام باقر عليه السلام چنين نقل مى كند:
انه جاء رجل الى رسول الله صلى الله عليه و آله فقال: يا رسول الله من قال لااله الاالله مؤ من؟ قال: ان اعدائنا تلحق باليهود و النصارى، انكم لاتدخلون الجنة حتى تحبونى و كذب من زعم انه يحبنى و يبغض هذا - يعنى عليا عليه السلام؛ (9)؛
مردى آمد خدمت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و پرسيد: يا رسول الله! آيا هر كس كه بگويد: لااله الاالله، مؤ من است؟ پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله پاسخ داد: به درستى كه دشمنان ما با يهود و نصارى ملحق خواهند شد (يعنى گويند لااله الاالله ممكن است دشمن ما باشد) به راستى شما هرگز داخل بهشت نخواهيد شد؛ مگر آنكه مرا دوست داشته باشيد دروغ مى گويد هر كس خيال مى كند مرا دوست مى دارد، در حالى كه دشمن اين شخص باشد و مقصود حضرت على عليه السلام بود.
مرحوم حكيم ابوالقاسم فردوسى وقتى اشعار شاهنامه را در عرض سى سال براى سلطان محمود سرود و به قول خودش:
بسى رنج ديدم در اين سال سى
قرار بود، براى هر هزار، شعر، هزار مثقال طلا به او بدهند كه صرف ساختن سدى بكند؛ ولى در پايان، وقتى افراد حسود به سلطان محمود خبر دادند كه فردوسى رافضى و شيعى است و سلطان سنى متعصب بود، به جاى شصت هزار مثقال طلا، پنجاه هزار درهم نقره داد (چون شاهنامه هزار بيت است) تقريبا از يك دهم هم كمتر. به همين دليل فردوسى اشعارى در هجو سلطان محمود گفت و شبانه از غزنين به زادگاهش طوس فرار كرد و در مدح اميرالمؤ منين و اهل بيت و اصرار بر تشيعش اشعارى سرود (10) من از مهر اين دو شه نگذرم.
مرا غمزه كردند كان بد سخن
منم بنده هر دو، تا رستاخيز
من از مهر اين هر دو شه نگذرم
نباشد جز از بى پدر دشمنش
نترسم كه دارم ز روشن دلى
چه گفت آن خداوند تنزيل و وحى
كه من شهر علمم على ام در است
گواهى دهم كاين سخن را ز اوست
منم بنده آل بيت نبى
بدين زادم و هم بر اين بگذرم
----------------------------------------------
1-سوره معارج آيه 1
2-مجمع البيان، ج 10، ص 352، و بحارالانوار، ج 37 ص 135
3-الغدير، ج 1، ص 246 -239
4-رك: تفسير نمونه، ج 35، ص 6 و المراجعات ص 214
5-بحارالانوار، ج 39، ص 247
6-بحارالانوار، ج 39 ص 248
7-بحارالانوار، ج 39، ص 294
8-شرح بر نهج البلاغه ج 8، ص 119
9-بحارالانوار، ج 39، ص 294، ح 96
10-رك: قاضى نورالله شوشترى مجالس المؤ منين، ج 2، ص 584، داستان و باستان، ص 69
------------------------------------------
سيد محمد على جزايرى (آل غفور)