شعر «وصف علی»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)


برکوفه و خاک علی ، اى باد صبح ، ار بگذرى
آنجا به حق دوستى کز دوستان یادآورى
خوش تحفه اى ز آن آب و گل، بوسیده، بردارى به دل
تازان هواى معتدل پیش هواداران برى
با او بگویی: کای، ولی، وى سراحسان و یلى
زان کیمیاى مقبلى درده، که جان می پرورى
اى قبله روح و جسد، وى بیشه دین را اسد
ذات تو خالى ازحسد، نفس تو از تهمت برى
کافى کف کوفى وطن، صافى دل صوفى بدن
هم بوالوفا ، هم بوالحسن ، هم مرتضی ، هم حیدرى
هستى نبى را ابن عم، از روى معنى لحم ودم
زان گونه بودى لاجرم، زین گونه دارى سرورى
از جام علمت با طرب، جوشیده مغزان عرب
دربسته صد معدى کرب ، پیشت میان چاکرى
کفر از کفت شد کاسته، دین ازتو شد آراسته
از زیر دستت خاسته، صد چون جنید و چون سرى
بوذر وکیل خرج تو، سلمان رسیل دَرج  تو
گردون چه داند ارج تو ؟ تو آفتاب خاورى
بر پایه علم تو کس، زین ها ندارد دسترس
مهدى تو خواهى بود و بس، گرمهد این پیغمبرى
هم کوه حلمش را کمر، هم چرخ خلقش را قمر
هم شاخ شرعش را ثمر،هم شهر علمش را درى
علم از تو گشت اندوخته، شرع از تو گشت افروخته
از ذوالفقارت سوخته ، آیین کفر و کافرى
یاسین زنامت آیتی، طاها زعلمت رایتى
کشف تو از مه غایتی، برداشت مهر دخترى
شمعى و ماهت هم نفس، پیشى نگیرد بر تو کس
هرچند شمع از پیش و پس، فارغ بود، چون بنگرى
رمحت شهاب و مه سپر، خوانت بهشت و کاسه خور
پاى ترا کرده به سر، گردون گردان، منبرى
هم میرنحل  وهم نِحَل ، اى خسرو گردون محل
کاخ تو ایوان زحل، هم تخت کاخ مشترى
هم تیغ داری ، هم عَلـَم ، هم علم داری، هم حکم
هم زهد دارى هم کرم، دیگرچه باشد مهتری؟
از مهر درهر منزلی، مهرى نهادى بر دلى
همچون سلیمان ولی، دیوت نبرد انگشترى
خط ترا نقاش چین، مالیده بر چشم و جبین
کلک تو از روى زمین، گم کرده نقش آزرى
راى تو دشمن مال را، رویت مبارک فال را
نهج تو اهل حال را، کرد از بلاغت یاورى
--------------------------------
اوحدى مراغه ای