سید محمود طاهری
... مانند غنچه بود که نمایشِ شکوفایی او برای همیشه مکتوم ماند.
بهاری بود اسرارآمیز که غارت خزان، زیباییهای پنهانیِ سرشارش را پیش از به تماشا گذاشتن، ربود.
امّا برای تو ای ششماهه سر در گریبان فروبرده و ای مجموعه بهار پنهانِ به غارت رفته، همان نمایش ششماهه اسرارآمیزت، شیدایی عاشقانت را در پی داشت:
«شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو***ابرو نمود و جلوهگری کرد و رو ببست»
از آن روز که چشم گشودی و نقش لبخند را بر لبان پدر آفریدی، تا آن هنگام که خُفته بر هودج موّاجِ نسیم شهادت، لغزیدنِ گرمای دست نوازشگر پدر را بر زیر گلو احساس کردی، فقط ششماه فاصله شده بود.
چه لبخندِ زودگذری و چه اشک زود هنگامی؟!
هنوز تازهای و سر سبز، ای رسولِ کوچک عشق و ایثار و ای کودکِ آرمانیِ لبخند و شکوفه!
تو آموختی که میتوان کودک بود و آسمانی.
شش ماهه بود و ره صد ساله را طی کرد.
ای شش ماهه!
تو در جغرافیای محدودِ خاکی، مجال قد برافراشتن نمیدیدی، پر کشیدی تا در جهانی به پهنای آسمانها، قد برافرازی.
ای ششماهه که کودک بودی و شیرخوار! از کجا دانستی که این تنگنا، عرصه پروازِ سیمرغی چون تو نیست؟
«سِرّ خدا که عارف سالک به کس نگفت***در حیرتم که باده فروش از کجا شنید»
--------------------------------------------------
منبع: اشارات، مرداد 1384، شماره 75.
متن ادبی «چو ماه نو»
- بازدید: 2642