حمیده رضایی
آمدهای تا قانون شناور آب را با اولین گریههایت، از اقیانوسهای کوچک چشمانت معنا کنی.
آمدهای تا جریان خروشان عاشورا را از پشت پلکهای نازکت ببینی و کوچکترین سرباز پدر شوی.
آمدهای تا نجوای گداخته تیر، گلوی کوچکت را خاموش کند.
آمدهای تا گهوارهات چراغی شود در آسمانها، در دستهای پیوسته ملائک.
آمدهای تا بشورانی خاک را، این گداخته در دسیسه را.
میلادت در کائنات ولوله انداخته است.
دلت بزرگ میتپد، کوچکترین شهید دشتهای گداخته کربلا!
آمدهای و چشم به جهان پیرامونت گشودهای؛ جهانی که حتی به کودکیات رحم نمیکند؛ جهانی که تو را چون گلی کوچک، در دستهای پدر پر پر میکند؛ جهانی که آکنده از عطر تو میشود و ناسپاس، خندههای کودکانهات را خاموش میکند.
آمدهای و حجم نگاهت، رؤیای دور آب را موج میزند.
آمدهای و دشتستانهای دامان رباب، بوی بهار گرفته است.
آمدهای و خندههای آسمانی پدرت، همواره با غمی سنگین، تو را به حیرت وا میدارد.
آمدهای و چون کبوتری کوچک، چه زود به پرواز میاندیشی!
آمدهای تا رنجهای تاریخ، از گلوی تشنه و پارهپارهات آغاز شود.
آمدهای تا ملائک، همچنان که شاد از آمدنت میشوند، اندوهی سرشار بر شانههایشان سنگینی کند.
آمدهای و لبخندهایت بوی گلهای کوچک یاس میدهد.
لبخند میزنی و همه کائنات را به تکان وا میداری.
آمدهای تا هوای تاریخ، همیشه از بوی خوش خاطرهات معطر باشد.
-------------------------------------------------
منبع: اشارات، مرداد 1385، شماره 87 .
متن ادبی «شاد از آمدنت»
- بازدید: 2596