حسین امیری
آرام بگیر در آغوش من و لحظهای چشمان کوچکت را ببند. با آنکه میدانم هر کودکی بعد از تولد، گریه میکند، اما نمیتوانم گریهات را تاب بیاورم.
میخواهم شادی تولدت را به گوش همه دنیا برسانم. بگذار بیشتر در آغوشم بمانی؛ میخواهم صدای قلبت را بشنوم.
برادر کوچک من! قربان چشمهایت که بیاندازه شبیه چشمهای باباست! هنوز نمیدانم چرا کودکان، زنده بودن را با گریه اعلام میکنند، نمیدانم، شاید گریه کردن یعنی زنده بودن؛ شاید اشک ریختن، مظهر زندگی است!
برادر کوچکم! بگذار گلویت را ببوسم تا اولین نفر باشم که گلویت را میبوسم و تو را در آغوش میگیرم.
میدانم چرا میان گریه میخندی! آخر خیلی لذت دارد؛ وقتی چشم باز کنی و ببینی فرزند حسینی. آخر من هم همین احساس را داشتم.
طفل کوچک رباب! علی کوچک حسین! زیبای کوچک بنیهاشم! به دنیای ساده رقیه خوش آمدی!
-------------------------------------------------
منبع: اشارات، مرداد 1385، شماره 87 .
متن ادبی «بگذار گلویت را ببوسم»
- بازدید: 4212