سه ساله دخترت افتاده از نفس، بابا!
دگر مرا ببر از كنج این قفس، بابا!
به جز تو كآمدهای، امشبی به دیدارم
نزد سری به یتیم تو، هیچ كس، بابا!
از آن دمی كه سرت را به نیزهها دیدم
به لب مرا بُوَد این یك كلام و بس: «بابا»
به پیشواز تو گر نامدم، مكن عیبم
كه زخم دیده دو پایم ز خار و خس، بابا!
از آن چه دید یتیمت ز كربلا تا شام
تمام راه چو من ناله زد جرس، بابا!
مرا ببر كه فتادم ز پا در این ویران
دگر نمانده مرا راه پیش و پس، بابا!
سعید، محمّدسعید عطّارنژاد
---------------------------
دست نوشته ی شاعر.
شعر «یك كلام»
- بازدید: 1630