شعر «مطلع نورین»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

دعوی شور‌افكنی دارد قلم    
قصّه‌ی ناگفتنی دارد قلم
یادم آمد باز، شور كربلا    
قصّه‌ی یوم نشور كربلا
چون ز اخوان وفادار حسین    
مانْد عبّاس علم‌دار حسین‌
بیرق همّت به كف، از جای خاست   
از شه لب‌تشنه، اذن جنگ خواست
چون مصیبت‌دیدگان دردمند    
زآن دو یار یك‌دل، افغان شد بلند
* * * * * *
شاه فرمود: ای علم‌دار رشید!    
اذن جنگ از من مدار اكنون امید
ترك جان از یار جانی، مشكل است    
بی‌تو یك‌ دم زندگانی، مشكل است
كاروان رفت و جرس در قال و قیل    
كای ز هم‌راهان! به دنبال، «الرّحیل»
من، خلیل؛ این دشت، قربان‌گاه من   
ای ذبیح من! بیا هم‌راه من
دست و تیغ از خون دشمن، رنگ كن    
پشت بر پشت برادر، جنگ كن
پس امام تشنه‌كام اهل راد    
با برادر شد مهیّای جهاد
هر یكی با خواهری در شور و شین    
زینب و كلثوم، عبّاس و حسین
مهر و مه شد پرده‌پوش از اهل بیت    
رفت تا گردون خروش از اهل بیت
دافع ظلمت شدند از جانبین    
مطلع نوریْن، عبّاس و حسین
هر یك از یك سوی لشكر، چون نهنگ    
غوطه‌ور گردید در دریای جنگ
زد شرر در خرمن كوفی به تیغ    
جان گرفت از جسم شامی، بی‌دریغ
دست و تیغ، این در یمین افراختی   
آن تزلزل در یسار انداختی
در نبرد قبطیان، ای «جوهری»!    
بود آن موسی و هارون، دیگری
جوهری، میرزا محمّدابراهیم مروزی"
------------------------------------------------
طوفان‌البكا، ص 3 ـ 282 (51/ 18).