شعر «ماهي كبود»

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

رضا جعفري
غير از غبار چهره او هاله ‏اى نداشت
هر روز صبح روى مژه ژاله ‏اى نداشت
از ضعف زخم هاى تنش خشك خشك بود
مى‏ خواست باغ داغ شود، لاله‏ اى نداشت
وقتى كه از بساط گلويش گلايه كرد
آهى به سينه داشت، ولى ناله ‏اى نداشت
رفت از شب خرابه و تشييع هم نشد
تنهاترين ستاره كه دنباله ‏اى نداشت
صياد از سهولت صيدت عجب مكن
اين ماهى كبود شده باله ‏اى نداشت
با اضطراب آمد و با التهاب رفت
كوچكترين شهيده كه غساله ‏اى نداشت
آن شب كه دفن شد، دل من نيز مى ‏سرود
اين خاك مرتفع ‏تر از اين چاله ‏اى نداشت