متن ادبی «دستی بر علم های افتاده»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

در چله بهار سرخ، این تن زخمی خاک است که زیر هجوم نیزه‏ها به خود می‏لرزد و بوی خون و فریاد، تو را به خود می‏خواند!
هنوز بوی عطش می‏آید و بوی گریه‏های خشک و چهره‏های سوخته.
امروز، چهلمین روز است که دشت، پای ایستادن ندارد و ستاره‏ها خنده بر زمین نمی‏پاشند.
امروز، چهلمین روز است که غبار عصیان، از آشوبگاه پیمان‏شکنان، بر چهره آزادگی می‏نشیند.
امروز، چهلمین روز است که کوفه در حریم عهدشکنی، بر طبل‏های سوخته می‏کوبد و راه به جایی نمی‏برد.
امروز، روزی است که عاشورا، تمام خواب‏های دنیا را آشفته و دست‏های غربت، کوچه‏های دنیا را در خود پیچیده است.
صدای عزای کروبیان، در گوش دشت طنین‏انداز است. هنوز عرشیان، گریبان چاک می‏کنند؛ کاروانی به چله نشینی چلچله‏های تشییع شده بر نیزه‏ها آمده است؛ به چله‏نشینی پیراهن‏هایی که زیر سم اسب‏های کوفی، تکه تکه شدند.
دیگر نایی برای حرکت کاروان نمانده است.
دیگر گلویی، عطش بیابان سوخته را برنمی‏انگیزد.
دیگر مشکی، برای خنده خیمه‏ها، در خشکی خود جان نمی‏کند.
امروز چهلمین روز است که بر آسمانِ دنیا، سیاه پاشیده‏اند.
امروز؛ خاتون کربلا آمده است تا تجدید میثاق با عشق کند؛
آمده است تا بر طواف گودال زمزمه کند:
«آن‏چنان مهر توام بر دل و جان جای گرفت که اگر سر برود، از دل و از جان نرود»
امروز، خاتون غم‏ها مانده است و هفتاد و دو باغ توفان دیده!
امروز، چهلمین روز غم است و زینب بر ساحل فرات، زانو زده است؛
زانو زده است و دریا بر دست‏هایش موج می‏گیرد و بر شن‏ها می‏چکد.
می‏گرید و زمزمه می‏کند:
«کاش، ای کاش که دنیای عطش می‏فهمید آب مهریه زهراست؛ بیا تا برویم»
امروز، چله قبیله عشق است و غم از شانه‏های خاتون جاری می‏شود.
خاتون آمده است تا فریادها و هدف‏های امام عصر را بر فرق خواب‏ها و سکوت‏ها بکوبد.
برمی‏خیزد و عاشورا را بر تارک تاریخ می‏پاشد.
برمی‏خیزد و از شانه‏هایش، علم‏های افتاده، برمی‏خیزند.
برمی‏خیزد و از خطبه‏هایش، نیزه‏ها و شمشیرهای دوباره جان می‏گیرد.
برمی‏خیزد و از فریادهایش، عاشوراها و انقلاب‏ها متولد می‏شوند.
برمی‏خیزد و از عطر پیراهنش، حسینیه‏ها و تکیه‏ها و زینبیه‏ها استوار می‏ایستند.
برمی‏خیزد و عاشورایی دیگر اتفاق می‏افتد.
-----------------------------
ابراهیم قبله آرباطان