متن ادبی «تکلمه هایی از غروب»

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

شعرهایمان را رو به اشک‏هایی که از ماه چکیده است، گرفته‏ایم.
دل‏بستگی‏ های خویش را در ماتم‏ کده‏ای مقدس، در نای غم‏زده نی می‏ریزیم.
درست چهل روز، از اشک‏های عاشورایی ما گذشته است. چهل روز است که قلم‏های تاریخ بغض‏های قتلگاهی ما را جاری کرد.
هنوز از داغ‏هایی که بر جبین کربلا خورده شده، غزل‏های تشنه بر سر و سینه می‏کوبند.
گنبد غمگینْ کمان، بالای سر هوای بارانی دل‏های ماست. به درگاه این مصیبت‏های سترگ، آتش، هیچ است.
اربعین است؛ زخم‏های ما برای رسیدن به خانه خورشید، دهان باز کرده‏اند.
برای ذهن کویر و کربلا، شیوه این تفتیدگی، بسیار جان‏سوز است.
اربعین است و تلاش موج‏ها در صخره‏کوبی‏ها، داستان ناآرامی ماست.
رنگی از سوگ سروده‏ها، تمام زوایای سرخ کربلا را پر کرده است. شانه‏های تحمل کجایند؟ اکنون که چهل غروب از خبرهای قامت خمیده در گوش باد گذشته، مجالی است تا رنج‏نامه خون را ورق بزنیم و دوباره بگرییم؛ بگرییم با دنیایی از کاینات سیاه‏پوشی که با دهانی پر از تسلیت، به قتلگاه آمده‏اند.
اربعین است.
قاصدک‏ها برای هم‏دردی صحرای نینوا، از راه دور آمده‏اند.
در دل‏های پرندگان، باران گرفته است.
دنیا چقدر کوچک است در این اربعین برای فهم دوباره مطالب خورشیدی!
چشم‏های کم‏سوی دنیایی ما خورشید همین آسمان را نمی‏تواند بنگرد؛ چه برسد به امامتی که چهل روز است در کربلا می‏درخشد ـ کنار دریایی از خون ـ.
کجا می‏توان نگریست و طاقت آورد؟
دورادور، می‏شود گریه‏های اربعینی سر داد؛ اما از نزدیک، طاقت‏فرساست؛ نمونه‏اش «جابر» تا دستش به مزار نورانی کربلا رسید، بی‏هوش افتاد؛ امان از دل زینب!
«زائر که به قبر تو رسیده چه کند؟ با داغ تو قامتِ خمیده چه کند؟
جابر که ندیده بود داغت، غش کرد زینب علیهاالسلام که هزار داغ دیده چه کند؟»
-----------------------------
محمد کاظم بدرالدین