اشعار حسینی( علیه السلام )

(زمان خواندن: 3 - 5 دقیقه)

علمدار کربلا

بشنو از علقمه و مشک و عَلَم *** نام عباس و دو بازوی قلم
عَلَم عاطفه بر دوش کشید *** مشک پر آب در آغوش کشید
خالق از همت او آگاه است *** مقصدش خیمه ثاراللّه‏ است
الغرض دشمن غدار و لعین *** حمله ‏ور شد زکمین از ره دین
خنجر از پشت به آن حضرت زد *** ضربتی سخت بر آن پیکر زد
بازوی حیدری از کار افتاد *** علم از دست علمدار افتاد
عاقبت رشته امید گسست *** تیر خصم آمد و بر مشک نشست
نابکاری دگر آورد فرود *** ناگهان بر سر عباس عمود
رخنه بر دایره دین افتاد *** یادگار علی از زین افتاد
نظر افکند به دل معنی را *** دید بالای سرش زهرا را
گشت با منبع کوثر هم‏راز *** گفتگوی دگری شد آغاز
عجبا گفت اخا ادرکنی *** منبع جودُ و سخا ادرکنی
حجت روی زمین شد آگاه *** شد شتابان به سوی قربانگاه
چون به بالین برادر بنشست *** گفت الان کمر من بشکست
لاله‏ گون شد شفق سرخ فلق *** غرقه خون شد پسر حجّت حق
* * *
آن دَم که فتاد دست پیغمبرِ آب *** یک قطره عطش نبود در باور آب
گلهای خدا زتشنگی پژمردند *** ای خاک تمام کربلا بر سر آب
* * *
افتاد زتن دو دست آب آور تو
ای خون خدا، خدا بُوَد یاور تو *** توحید چه خوش نشسته در باور تو
خود چاره تشنه کامی اصغر کن
اسد اللّه‏ خدّامی
ای آب فُرات تشنه احسانت *** دین زنده شد از حماسـه دستانت
دست تو بُرید خصم و گردید زبون *** از سطوت عزم و صولتِ دنـدانت
حسن احمدزاده عطائی (عطا)
* * *
ذکر دل و جان عاشقان مردی توست *** ورد لب مردان جهان مردی توست
تاریخ عطشناک دل شیعه هنوز *** سیراب شریعه جوانمردی توست
محمّدرضا محمدی‏ نیکو
حضرت زینب
کربلا ای عاشقان چشم انتظار زینب است *** راه های شام و غربت شرمسار زینب است
تا قیامت آسمانی ها عزادار حسین *** رودها تفسیر اشک بی‏شمار زینب است
نهضت سرخ حسینی گرچه در یک روز بود *** همت ابلاغ بر تاریخ کار زینب است
ای علمها سر فرود آرید بهر احترام *** رایت عباس اینک بی ‏قرار زینب است
این محرّمها که پی‏درپی شکوفا می‏شود *** حکمتش تا صبح محشر یادگار زینب است
نهضت سرخ حسینی گرچه در یک روز بود *** همت ابلاغ بر تاریخ کار زینب است
اسداللّه‏ خدّامی
قحط آب
در کربلا که موج زند آب روی آب *** از قحط آب گشته بپا،های و هوی آب
در ساحل فرات که خود نهر فاطمه است *** دارند کودکان حسین آرزوی آب
یا رب چه تشنگی است ز اهل حَرم که نیست *** حرفی در آن میانه بجز گفتگوی آب
اصغر زهوش رفته که چندی است این رضیع *** نشنیده بوی شیر و ندیده است روی آب
دیگر فرات نیز نیارد، به لب خروش *** کز غم خروش عقده شده در گلوی آب
مؤید خراسانی
حضرت علی اصغر علیه ‏السلام
اصغر که به سوز تشنگی تاب نداشت *** یک لحظه زکثرت عطش خواب نداشت
مظلوم نبود کس چو عباس حسین سقا شده بود، جرعه‏ ای آب نداشت
برگشت زجبهه کودک عاشورا *** زیبا گوهر مشبک عاشورا
فریاد بلند نفرت از دشمن داشت *** قنداق شهید کوچک عاشورا
اسداللّه‏ خدّامی
حسین را صدا بزن
اگر که دل شکسته ‏ای حسین را صدا بزن *** اگر ملول و خسته‏ ای حسین را صدا بزن
در این بهار معرفت پرستوی بهاری‏ ام *** اگر چه پر شکسته ‏ای حسین را صدا بزن
سحَر شد و سپیده زد چرا تو همچو مرغ شب *** لب از ترانه بسته ‏ای حسین را صدا بزن
تو سر به زانوی غمی زشَرم کرده ‏های خود *** چرا غمین نشسته ‏ای حسین را صدا بزن
اگر به باغ آرزو به عشق کربلای او **** دل از همه گسسته ‏ای حسین را صدا بزن
حضرت علی اکبر علیه ‏السلام
یا رب زحالم آگهی کز تن روانم می‏رود *** مانند گل از گلستان اکبر جوانم می‏رود
یا رب گواهی کاین زمان شد جانب میدان روان *** شبه رُخ ختم رُسُل سرو روانم می‏رود
ای شبه خیر المرسلین مهلاً که از داغت یقین *** تا آسمان هفتمین آه و فغانم می‏رود
رفتی تو ای بابا ولی، بنگر که از داغت چه سان *** صبر و قرار و طاقت و تاب و توانم می‏رود
یا رب تو می‏باشی گواه کاکنون به سوی این سپاه *** با سینه پر سوز و آه، آرام جانم می‏رود
رضایی
حضرت مسلم علیه‏ السلام
ای خدا شب شده و من چه کنم؟ یک تن و این همه دشمن چه کنم؟
اهل کوفه همه پیمان شکنند *** خود نمک خوار و نمک دان شکنند
صبح با من همگی پیوستند *** شب در خانه به رویم بستند
صبح، من شمع و همه پروانه *** شب، بیگانه ‏تر از بیگانه
صبح، بر دامن من چنگ زدند *** شام از بام مرا سنگ زدند
طوعه امشب تو مرا خانه بده *** مرغ پر بسته ‏ام و لانه بده
علی انسانی
ذو الجناح
کاش بودم من فدای ذوالجناح *** یا غبار زیر پای ذوالجناح
نزد حق دارد مقامی بس عظیم *** راکب دیر آشنای ذو الجناح
مانده کلّ آدمیت در شگفت *** از شعور و از وفای ذو الجناح
قرب اشک مرکب خون خدا *** کس نداند جز خدای ذوالجناح
اشک عاشورائیان مخلوط شد *** با غم حزن و بکای ذو الجناح
خدامی همدانی
بوسه بر لب های برادر (نوحه)
هرگز کسی چون من تن بی سر نبوسید *** بوسیدم آن جائی که پیغمبر نبوسید
حیدر نبوسید، زهرا نبوسید *** حتّی نسیم صحرا نبوسید
وقتی که در دریای خون زینب شنا کرد *** لب را به رگهای برادر آشنا کرد
گفت ای برادر، کو رأس پاکت *** بینم چه سان من، غلطان به خاکت
این سر که ریزد از لبش شَهد حلاوت *** فردا به نوک نی کند قرآن تلاوت
با این که این سر، مشکوة نور است *** مهمان سرایش، کُنج تنور است
زيارت عاشورا