شمايل
نام شريفش محمد، كنيه اش ابوجعفر و لقبش باقر بود. از آن روى باقرناميده شد، كه شكافنده علم، پرچمدار دانش و آشكار كننده گنج هاى نهان علوم ومعارف بود.
آن گرامى به پيامبر شباهت بسيار داشت، مردى بود، گندم گون، ميانه بالا و ميان باريك قوى هيكل و سنگين وزن، صورتى گرد داشت و ريشى سياه، پوستش نرم و لطيف بود و صدايش نيكو، تابنده روى، پيوسته ابروى و پيچيده موى بود. چشمانى بزرگ،بينى كشيده، و دندانهايى درشت داشت، به گاه خنده دندان هايش چون در مى درخشيد،قهقه نمى زد.
و چون خنده اش تمام مىشد مىفرمود: خدايا بر من خشمگين مشو، رخسارش را خالى زينت بخشيده بود، و بدنش خال قرمزى داشت و سرش به پائين متمايل بود، چون خشمگين مىشد، خشمگينانه به آسمان مى نگريست، چنانكه بيننده خشم را در چهره اش مى ديد.
اوصاف
جانشين پدر بود و بزرگ علويان، در علم و تقوا، زهد و پارسايىبزرگى و آقايى سرآمد بنىهاشم بود، نامش در ميان مردم مشهور بود و بزرگىاش دربين شيعه و سنى آشكار و دوست و دشمن به فضل و برترىاش معترف.در ميان سران مذاهب و بزرگان فقها، علم و فضلش ضرب المثل بود.
مسلمانان در هر مساله اى در مىماندند به گنجينه دانش وى روى مىآوردند.
دانشمندان بزرگ در نزد وى چون كودكى دانشآموز، در نزد معلم، بودند.
«جابر بن عبدالله انصارى» آخرين بازمانده ياران پيامبر، در مجلس درسش حاضرمىشد و علم مى آموخت. ارباب مذاهب و جويندگان دانش، پرسش هاى مشكل خود را ازحضرتش مىپرسيدند.
عبادت
هميشه به ياد خدا بود، در همه حال نام خدا بر لب داشت، نماز زيادمىخواند و چون سر از سجده بر مىداشت. سجده گاهش از اشك چشمشتر شده بود.
امام صادق فرمود:پدرم در مناجات شبانهاش مىگفت:«خدايا، فرمانم دادى نبردم،نهيم كردى، اطاعت نكردم، اكنون بندهات، نزد تو آمده و عذرى ندارم».
آنگاه كه به سفر حج مىرفت، چون به حرم مىرسيد، غسل مىكرد، كفشهايش را در دستمىگرفت و مسافتى را پياده مىرفت. و چون وارد مسجد الحرام مىشد به كعبه نگاهمىكرد و با صداى بلند مىگريست، غلامش افلح مىگويد:با امام باقر حج گزاردم، چونوارد مسجدالحرام شد، به «بيت» نگاه كرد و گريست تا آنكه صدايش بلند شد،گفتم: «فدايتشوم، مردم به شما نگاه مىكنند، آهستهتر گريه كنيد»،فرمود:«واى بر تو اى افلح، چرا گريه نكنم، شايد خداوند از رحمتبه من نگاهكند، و فرداى قيامت بدين سبب، نزدش رستگار شوم». حتى در شب وفاتش، مناجاتشبانهاش را ترك نكرد. چون غمگين مىشد، زنان و كودكان را جمع مىكرد، او دعامىكرد و آنها آمين مىگفتند.
مهابت و شجاعت
علم و تقوايش، زهد و پارسايى اش،چنان عظمت، جلالت و ابهتى به وى داده بود كه كسى نمىتوانست او را سير نگاه كند.
و دانشمندان بزرگ از جمله«حكم بن عتيبه» با همه عظمت و بزرگى اش، در نزد او،كودكى دانش آموز مىنمود، يكى از همراهان هشام بن عبدالملك خليفه اموى، به هنگام حج، چون توجه و احترام مردم به آن حضرت را ديد، تصميم گرفتبا طرح سوالى او راشرمنده كند، و چون به نزد آن گرامى رسيد و چشمش به او افتاد، تنش لرزيد، رنگشپريد و زبانش بند آمد. يا آنكه در ميان مردم چون يكى از آنها بود، و از متواضع ترين مردم به شمار مى آمد، ولى در مقابل ستمكاران، شجاعانه مى ايستاد و ازحق و حقيقت دفاع مىكرد. آنگاه كه خليفه اموى هشام بن عبدالملك، آن حضرت را بهدمشق احضار كرده بود، در مجلسى كه تمام سران اموى گرد آمده بودند ابتدا هشام وسپس ديگر بزرگان بنى اميه آن حضرت را سرزنش كردند.
مردانه به پاخاست و از اسلام و اهل بيت پيامبر دفاع كرد، چنانكه هشام از سخنآن حضرت، كه امويان را غاصب حقوق اهل بيت معرفى مىكرد، به اندازهاى خشمگين شدكه فرمان داد امام را زندانى كنند. در مجلسى ديگر در نزد هشام در حالى كه دركنار او و بر تخت وى نشسته بود، در پاسخ هشام، حقانيت خانواده خود را اثبات كرد، هشام از پاسخ امام چنان به خشم آمد، كه صورتش سرخ شد و چشمانش برگشت.
رفتار با ياران و ديگر مردم
آن بزرگوار، يارانش را به همدردى و برادرى و نيزيارى مسلمانان سفارش مىكرد و مىفرمود: «دوست داشتنى ترين كارها نزد خدا ايناست كه مسلمانى، شكم مسلمانى را سير كند، غمش را بزدايد و دينش را ادا كند».
با همه مهربان بود. حتى با كسانى كه نسبت به او رفتار بدى داشتند، از بد كاراندر مىگذشت، اگر نيمه شب مهمانى مىرسيد با مهربانى در برويش باز مىكرد و در بازكردن بار و بنه اش به او كمك مىكرد، در تشييع جنازه مردم عادى شركت مىكرد،لغزش هاى ياران را ناديده مىگرفت و مىفرمود:«اصلاح امور زندگى و روش برخورد بامردم چون پيمانه پرى است كه دو سوم آن زيركى و يك سوم آن گذشت است».
از تحقير مسلمانان نهى مىكرد و به غلامان و كنيزانش مىفرمود: «گدايان را گدان ناميد و آنها را با اين نام نخوانيد، بلكه آنان را به بهترين نام هايشان صدابزنيد».
در امر اصلاح جامعه و جلوگيرى از فساد و تنبيه بدكاران، تلاش مىكرد آنگاه كه از دزدى افرادى آگاه شد، به غلامانش دستور داد. آنها را گرفتند و به والى مدينه تحويل دادند و اموال دزديده شده را خود به صاحبان آنها برگرداند.
ياران و همراهان را غذا مىداد و چون كمى از آنان فاصله مىگرفت در برخورد مجددبا آنان چنان احوال پرسى مىكرد كه گويا مدتها است آنها را نديده است.
آراستگى ظاهر
موى سرش تميز و مرتب بود و مىفرمود:«هركس موى نگه مىدارد، آنرامرتب كند و فرق بگذارد» و به دو طرف سرشانه كند، ريش خود را كوتاه مىكرد و خط مى گرفت و موهاى دو طرف صورت و زير چانهاش را مىسترد، حجامت مىكرد. دستها وناخنهايش را حنا مىگرفت. دندان هايش را كه سستشده بود، با طلا محكم كرده بود انگشترى در دست مىكرد، نقش انگشترى اش «العزه لله» بود.
غذا خوردن
غذا را با «بسم الله» آغاز و با «الحمد لله» ختم مىكرد، و آنچه را در اطراف سفره ريخته بود، اگر در خانه بود، بر مىداشت و اگر در بيابان بودبراى پرندگان وا مىنهاد.
ميهمانى دادن
غذا دادن به مومنين بويژه شيعيان را بسيار مهم مىشمرد و بهياران خود سفارش مىكرد، كه دوستان و هم كيشان خود را ميهمان كنند و غذا بدهند مىفرمود:«كمك به خانواده يك مسلمان و سير كردن شكمشان و بى نياز كردن آنها ازمردم، برايم از هفتاد حجبهتر است» به سير كردن شكم خيلى اهميت مىداد. و سيركردن يك نفر نزد وى از آزاد كردن يك بنده بهتر بود.
خانهاش منزلگاه شيعيان، مسلمانان، غريبان و رهگذران بود، ميهمان زياد به خانه مىبرد. به ميهمانان غذاى لذيذ مىداد، اجازه نمىداد ميهمانش كارى انجام دهد.
تجارت و كار
يارانش را به كار و كسب تشويق مىكرد، از شغل آنها مىپرسيد. اگربيكار بودند، سفارش اءكيد مىكرد كه به كارى مشغول شوند و مىفرمود:«من كسى راكه كار و كاسبى را رها كرده و به پشتبخوابد و بگويد; خدايا روزيم ده، دشمن دارم» به يكى از يارانش كه بيكار بود فرمود:«مغازه اى بگير، جلويش را جاروبكن و آب بپاش، بساطى در آن بگستر، چون چنين كنى وظيفه ات را انجام داده اى!» به يارانش سفارش مىكرد كه اگر آب يا زمينى را مىفروشند حتما با پول آن آب و زمينبخرند. آن گرامى تنها سفارش به كار نمىكرد، بلكه خود نيز به باغ و مزرعه خويشمىرفت و حتى در هواى گرم تابستان، عرق ريزان كار مىكرد. آن حضرت مىفرمود:«دنيا چه ياور خوبى براى طلب آخرت است» و غلامان خويش را به كارى وامىداشت بر آنها سخت نمىگرفت و آنها را در انجام كار آزاد مىگذاشت، اگر كارشان سنگين و مشكل بود خود نيز به آنها كمك مىكرد و مىفرمود:«هرگاه غلامان خود رابه كار مىگيريد، و كار بر آنان سخت است خودتان نيز با آنان كار كنيد».
سخاوت و بخشش
امام باقر(ع) با آنكه درآمدش كم، خرجش بسيار و عيال وار بود، درعين حال بخشندگى اش بين خاص و عام آشكار و بزرگوارىاش - مشهور، و فضل و نيكى اش معروف بود، افراد زيادى به اميد بهرهمندى از جود و كرمش به سويش مىشتافتند وهيچ يك نااميد بر نمىگشتند. هركس به خانه اش وارد مىشد، از آنجا بيرون نمىرفت،مگر آنكه غذايش مىداد، لباس نيكويش مىپوشاند و مبلغى پول به او مىبخشيد بخشش او به حدى بود كه مورد اعتراض نزديكان قرار گرفت. آن حضرت ياور بيچارگان، ياردرماندگان و دستگير در راه ماندگان بود.
هرگاه شيعيانش از شهرهاى ديگر به ديدارش مى رفتند. زاد و توشه راه، لباس وجايزه شان مىداد، و مىفرمود:«پيش از آنكه ملاقاتم كنيد اينها برايتان آماده شده بود».
جايزههايش بين پانصد تا هزار درهم بود. هم خود مىبخشيد و هم به ياران و خويشانش سفارش مىكرد كه بخشنده باشند، در يك روز هشت هزار دينار به مستمندانمدينه بخشيد و خانوادهاى را كه يازده نفر بودند و همه غلام و كنيز بودند آزادكرد. به سبب بخشش هايش نيازمندان زيادى به منزلش مراجعه مىكردند و آن حضرت به غلامان و كنيزانش سفارش مىكرد كه آنها را تحقير نكنند و گدا ننامند بلكه آنانرا به بهترين نام هايشان صدا بزنند. هر روز جمعه يك دينار صدقه مىداد ومىفرمود: «نيك و زشت و صدقه روز جمعه دو چندان مىشود» و نيز مىفرمود:«نيكى،فقر را مىزدايد و بر عمر مىافزايد و از مرگ بد پيشگيرى مىكند». پيوسته يارانشرا به همدرى و دستگيرى يكديگر سفارش مىكرد و مىفرمود«چه بد برادرى است،برادرى كه چون غنى باشى همراهتباشد و چون فقير شوى تو را تنها بگذارد». ومىفرمود: «برادرى آنگاه كامل است كه يكى از شما دست در جيب رفيقش كند و هرچه مىخواهد برگيرد».
مبارزات سياسى امام باقر عليه السلام
الف. آشورى
در دوران امام باقر عليه السلام، حاكمان اموى به دليل تعارضات داخلى از نهضت عظيم علمى آن حضرت غافل بودند، ولى اين به معناى در امان بودن آن امام نيست; بلكه حجم وسيعى از روايات گوياى اوضاع خشونت آميز آن دوره، و ظلم و تجاوز حاكمان وقت نسبتبه دين، مسلمانان و امام آنان است، به گونهاى كه امام عليه السلام بارها تقيه مىكرد و سرانجام نيز بر سر تعارضات مبنايى با نظام خلافت ظالمانه، توسط هشام به شهادت رسيد .
درباره اوضاع سياسى عصر آن حضرت كافى است، نگاهى به سيماى حاكمان وقتبياندازيم .
1 . مروان بن حكم: مسعودى مىنويسد: مؤمنان در عصر او، در خفا به سر مىبردند و زندگى بر مردم مشقتبار شده بود . شيعيان در معرض خطر جدى بودند و خون و مالشان حرمت نداشت و به على بن ابى طالب عليهما السلام آشكارا در محافل عمومى دشنام داده مىشد . (1)
او به شيوه معاويه، پسرش عبدالملك را وليعهد كرد و بر اثر بيمارى طاعون در سال 65 ه . ق در دمشق درگذشت . (2)
2 . عبدالملك مروان: در سال 73 ه . ق بعد از پيروزى بر ابن زبير، سلطنت كامل يافت . قبل از خلافت، خود را قرآن دوست معرفى مىكرد، ولى بعد از خلافت، از مستبدترين خلفا شد . (3) وى شراب مىنوشيد (4) و هنگام آغاز حكومت، خطاب به قرآن كريم گفت: اين آخرين ديدار من با تو است . (5)
وى افرادى مثل حجاج بن يوسف ثقفى را بر مردم و شيعيان مسلط كرد . وى مىگفت: به خدا سوگند از اين پس هر كس مرا به تقوا دعوت كند، گردنش را قطع خواهم كرد . (6) وى در سال 86 ه . ق مرد .
3 . وليد بن عبدالملك: وى باعيش و نوش بزرگ شد و فردى ستمگر وجبار بود . (7) هرچند در روزگار او مرزهاى جغرافيايى اسلام گسترش يافت و اندلس، خوارزم، سمرقند، كابل، طوس و ... فتح شد; (8) ولى عناصر خونخوارى مثل حجاج در حكومت او صاحب قدرت بودند و در فاصله 20 سالهاى كه او بر سر قدرت بود، كسانى كه با شكنجه در حكومت او كشته شدند، صد وبيست هزار نفر برآورد شده است . (9)
در همين دوره افرادى مثل سعيد بن جبير به جرم طرفدارى از اهل بيت عليهم السلام شهيد شد (10) . و امام سجاد عليه السلام به واسطه سمى كه وليد دستور داده بود، به شهادت رسيد (11) وبا شهادت حضرت سجاد عليه السلام، امامتبه حضرت باقر عليه السلام منتقل شد . وليد در سن 43 سالگى، در سال 96 ه . ق در دمشق مرد . (12)
4 . سليمان بن عبدالملك: ابتدا از حاكميت خدا و رضايت او سخن مىراند، ولى در عمل مثل گذشتگان خود بود (13) . تجمل و ريخت و پاش به گونه اى در دوره او رواج يافت كه هر طبقهاى از مردم، با لباس مخصوص، به حضور او مىرسيدند . در پرخورى وشكم بارگى بى نظير بود . (14)
در عصر وى، امر امامت پنهان بود وشرايط اجازه نمىداد كه شيعيان با امام خود - باقر العلوم عليه السلام - ارتباط علنى داشته باشند . آنان به شدت تحت فشار بودند . (15)
يعقوبى مىنويسد: عمر بن عبدالعزيز نامه اى به امام باقر عليه السلام نوشت تا او را بيازمايد . امام به او پاسخ داد . و چون عمر بن عبدالعزيز قبلا مشاور سليمان بن عبدالمك بود و از مكاتبات او خبر داشت، فهميد كه جواب امام به او با جوابش به سليمان متفاوت است . لذا دستور داد نامه امام به سليمان را پيدا كنند و بياورند . وقتى نامه را آوردند، ديد از هشدارهاى امام عليه السلام در نامه به سليمان خبرى نيست، بلكه امام عليه السلام او را مدح كرده است . عمر بن عبدالعزيز به كارگزار خود در مدينه نوشت: محمد بن على را احضار كن و از اين تفاوت در جواب بپرس . وقتى از امام باقر عليه السلام از راز تفاوت در جواب نامه ها پرسيدند، فرمود: سليمان فردى جبار و زورگو بود و من ناگزير بودم در نامه ام همان گونه سخن بگويم كه مردم مجبورند با جباران سخن بگويند، ولى سرور تو مىخواهد به شيوهاى غير از روش جباران عمل كند و اقداماتى در جهت كاستن از ظلم و جباري تبر داشته است، لذا به گونه اى با او سخن گفتم كه مناسب وضع اوست . (16)
5 . عمر بن عبدالعزيز: در سال 99 ه . ق به خلافت رسيد، گامهايى در كاستن از فشارهاى سياسى، اجتماعى بر شيعيان برداشت، فدك را به اهل بيتبرگرداند، (17) به موعظه هاى امام باقر عليه السلام توجه مىكرد و رسم دشنام دادن به على عليه السلام را برانداخت . (18) با اين همه، غاصب جايگاه امامت بود . حضرت باقر عليه السلام در حق او مىفرمود: اين جوان روزى به فرمانروايى مىرسد و روش عادلانه از خود آشكار مىسازد، چهار سال زندگى مىكند و سپس مرگش فرا مىرسد . زمينيان بر او مىگريند و آسمانيان نفرينش مىكنند .
ابوبصير مىگويد: پرسيدم: مگر نفرموديد كه عدل پيشه مىكند؟ فرمود: آرى! ولى بر جايگاهى كه از آنما و شايسته ما است تكيه مىزند، در حالى كه هرگز حقى ندارد . بلى! او در جايگاهى كه غصب مىكند به اظهار عدل مىپردازد . (19)
6 . يزيد بن عبدالملك: با مرگ مشكوك عمر بن عبدالعزيز (20) در سال 101 ه . ق، يزيد بن عبدالملك، جوان 25 ساله، خليفه شد وتا سال 105 ه . ق خلافت كرد . (21) در اين دوره شديدترين روشها را عليه شيعه به كار بردند و كينهها را نسبتبه على عليه السلام وخاندان او آشكار ساختند . وى از كينه توزان عليه امام باقر عليه السلام بود . (22)
7 . هشام بن عبدالملك: فرمانروايى اش 19 سال و 7 ماه طول كشيد و در سال 125 ه . ق مرد . (23) مردى خشن، درشت خو و مال اندوز بود . بخل، ستمگرى وبى عاطفگى از خصوصياتش بود . (24) نسبتبه امام باقر عليه السلام كينه عجيبى داشت . دوران او از نظر سياسى، سختترين دوره بر امام باقر عليه السلام بود . تنهادر اين دوره بود كه امام به مركز خلافت احضار مىشد . (25) شيعيان نيز به شدت تحت فشار بودند; از جمله مىتوان به سرنوشت جابر بن يزيد جعفى اشاره كرد، كه به دستور امام براى در امان ماندن از شر عبدالملك، خود را به ديوانگى زد . (26) شهادت زيد بن على بن حسين عليهم السلام در اين دوره واقع شد و امام باقر عليه السلام نيز در اين دوره به شهادت رسيد .
شيوههاى مبارزاتى امام باقر عليه السلام
در چنين فضايى امام باقر عليه السلام براى احياى ارزشهاى دينى و انجام وظيفه پاسدارى از ارزشها، وبه تناسب موقعيت، از راه ها و شيوه هاى زير بهره جست:
الف) تقيه
ميزان اهتمام حضرت باقر عليه السلام به تقيه چنان بود كه مىفرمود: «التقية من دينى و دين آبائى و لا ايمان لمن لا تقيةله; (27) تقيه از دين من و دين پدران من است . و كسى كه تقيه ندارد، ايمان ندارد .» اين امر به دلايل متعددى مانند: حفظ جان نيروهاى خودى، حفظ توان اقتصادى خودي ها، اجراى برنامه هاى مهمتر، حفظ ارزشها و ... صورت مىگرفت و امام با رعايت اين اصل، ركتسرى خود در تداوم وظيفه امامت را طى مىكرد .
نقل است كه حمران نزد امام باقر عليه السلام آمد و گفت: على بن ابيطالب و حسن و حسين عليهم السلام تا مرز شهادت و كشته شدن پيش رفتند، نظر شما چيست؟ حضرت فرمودند: «يا حمران! ان الله تبارك و تعالى قد كان قدر ذلك عليهم و قضاه و امضاه و حتمه ثم اجراه فبتقدم علم ذلك اليهم من رسول الله صلى الله عليه و آله قام على و الحسن و الحسين و بعلم صمت من صمت منا; (28)
اى حمران! خداوند پاك و بلند مرتبه، آن برنامه را بر آنان تقدير و طرح ريزى و امضاء وحتمى نمود و سپس آن را اجرا كرد . پس با مقدم شدن علم آن به سوى آنان از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله، على و حسن و حسين عليهم السلام قيام كردند . و هر كس از ما سكوت كرد، از روى علم بود .»
ب) ترسيم وظايف حاكم اسلامى
امام مىكوشيد با تبيين وظايف حاكمان، نوك تيز انتقاد خود را متوجه حاكمان وقتسازد و عدم مشروعيت اقدامات آنان را گوشزد كند . مثلا مىفرمود: «بنى الاسلام على خمسة اشياء: على الصلاة و الزكاة و الحج و الصوم و الولاية، اسلام بر پنج چيز بنا شده است: نماز، زكات، حج، روزه، ولايت .»
زراره پرسيد: كدام افضل است؟ فرمود: «الولاية افضل لانها مفتاحهن و الوالى هو الدليل عليهن; (29) ولايتبرتر است; چون كليد آنهاست و والى (امام) راهنمايى كننده برآنهاست .»
ج) نهى از همكارى با حكومت طاغوت
امام همواره مؤمنان را از همكارى با حكومت طاغوت نهى مىكرد و به هر طريق ممكن، اين پيام خود را به گوش امت مىرساند .
عقبة بن بشير اسدى مىگويد: به امام باقر عليه السلام عرض كردم: من در ميان قوم خود از حسبى عالى برخوردار بودم . قوم من در گذشته عريف (معاون و كارگزار) داشتند كه جان سپرد . مردم تصميم گرفتند كه مرا به جاى او به رياستبگمارند، نظر شما چيست؟ آن حضرت فرمود: «فان كنت تكره الجنة و تبغضها فتعرف على قومك و ياخذ سلطان جابر بامرء مسلم لسفك دمه فتشركهم فى دمه و عسى لا تنال من دنياهم شيئا; اگر از بهشتبدت مىآيد و از آن ناخشنودى، كارگزار قوم خود شو; زيرا چه بسا سلطان ستمگرى، مسلمانى را مىگيرد تا خونش را بريزد و تو [كه گوشهاى از كار آن سلطان را بر عهده گرفتهاى] شريك آنان در خون او خواهى بود، در حالى كه ممكن است از دنياى آنها بهرهاى نبرى .»
و زمانى كه فردى گفت: از زمان حجاج تا حالا والى بوده ام، آيا راهى براى توبه هست؟ امام سكوت كرد وبعد از تكرار سؤال، فرمود: «لا، حتى تؤدى الى كل ذى حق حقه; (30) نه، مگر اينكه حق هر صاحب حقى را ادا كنى .»
يكى از شيعيان به نام عبدالغفار بن قاسم مىگويد: به امام باقر عليه السلام گفتم: نظرتان در نزديك شدن من به سلطان و رفت و آمد به دربار چيست؟ فرمود: اين كار را براى تو صلاح نمىدانم . گفتم: گاهى به شام مىروم و بر ابراهيم بن وليد وارد مىشوم . فرمود: «اى عبدالغفار! رفت و آمد تو نزد سلطان سه پيامد منفى دارد: محبت دنيا در دلت راه مىيابد، مرگ را فراموش مىكنى، و نسبتبه آنچه خدا قسمت تو كرده ناراضى مىشوى .»
عرض كردم: اى فرزند رسول خدا! من عيالوارم و هدفم از رفتن به آنجا، انجام تجارت است . فرمود: «اى بنده خدا! من نمىخواهم تو را به ترك دنيا دعوت كنم، بلكه مىخواهم گناهان را ترك كنى . ترك دنيا فضيلت است، اما ترك گناه فريضه و واجب است و تو در شرايطى هستى كه به انجام واجبات نيازمندترى تا كسب فضائل .» (31)
زمانى هم كه مردم براى تبريك گفتن به والى جديد مدينه، به خانهاش مىرفتند، فرمود: خانه والى، درى از درهاى آتش است . (32)
همچنين آن حضرت فرمود: «انما عقر الناقة رجل واحد فلما رضوا اصابهم العذاب; فاذا ظهر امام عادل فمن رضى بحكمه و اعانه على عدله فهو وليه و اذا ظهر امام جور فمن رضى بحكمه و اعانه على جوره، فهو وليه; (33)
ناقه [صالح] را يك نفر پى كرد، ولى چون توده مردم به آن راضى شدند، عذاب به همه آنها رسيد; پس هرگاه امام عادلى ظاهر گشت، هر كس راضى به حكم او باشد، و او را در عدلش يارى كند، ياور او خواهد بود . زمانى كه امام ستمگرى ظاهر شود هر كس به حكم او راضى باشد، و او را بر ستمكاريش يارى كند، ياور او خواهد بود .»
در جاى ديگرى آن حضرت مىفرمودند:
«قال الله عز و جل: لاعذبن كل رعية فى الاسلام دانتبولاية كل امام جائر ليس من الله و ان كانت الرعية فى اعمالها برة تقية و لاعفون عن كل رعية فى الاسلام دانتبولاية امام عادل من الله و ان كانت الرعية فى اعمالها ظالمة مسيئة; (34) خداوند عزيز و جليل فرموده است: هر كسى را كه در اسلام به ولايت پيشواى ستمگرى كه از جانب خدا نيست - گردن نهند، عذاب خواهم كرد; هرچند آن فرد در كارهاى خويش نيك و پرهيزكار باشد . و از هر كسى كه در قلمرو اسلام به حاكميت هر امام عادلى - كه از جانب خداست - تن دهد قطعا درمى گذرم; هر چند آن فرد در كارهاى خويش ستمكار و بدكار باشد .»
د) مبارزه رو در رو
امام باقر عليه السلام از يك سو قيامهاى ضد حكومتى مانند قيام زيد، مختار، كميت و ... را تاييد مىكرد و از سوى ديگر، در موقعيت هاى مناسب، خود با خلفا به رويارويى جدى مىپرداخت .
آن حضرت مىفرمود: «من مشى الى سلطان جائر فامره بتقوى الله و خوفه و وعظه كان له مثل اجر الثقلين من الجن و الانس و مثل اعمالهم; (35) هر كس به سوى سلطان ستمگرى برود، و او را به تقواى الهى فرمان دهد، و او را بترساند و موعظه كند، مانند پاداش جن و انس ومانند اعمال آنان را خواهد داشت .»
همچنين آن حضرت مشروعيتحاكمان جور را زير سؤال مىبرد و راه را بر قيام عليه آنان هموار مىساخت . امام عليه السلام مىفرمايد: «ان ائمة الجور و اتباعهم لمعزولون عن دين الله; (36) پيشوايان ستمگر و پيروان آنها از دين خدا بركنار شدهاند .»
درباره برخورد امام باقر عليه السلام با خلفا و مبارزه علنى آن حضرت، به نقل مطلبى از امام صادق عليه السلام بسنده مىكنيم .
امام صادق عليه السلام مىفرمايد: در يكى از سالها كه هشام بن عبدالملك براى انجام مراسم حج به مكه آمده بود، امام باقر عليه السلام هم در مكه بود . امام براى مردم سخنرانى كرد و فرمود: «سپاس خدايى را كه محمد صلى الله عليه و آله را به پيامبرى مبعوث كرد و ما را به وسيله او كرامت بخشيد . ما برگزيدگان خدا بر خلق اوييم و انتخاب شده از ميان بندگان وى هستيم . ما خلفاى الهى هستيم; پس آن كسى كه از ما پيروى كند، سعادتمند است و كسى كه ما را دشمن بدارد، شقى خواهد بود .»
اين سخنان به گوش هشام رسيد ... وقتى به مدينه برگشتيم، به وسيله نامه اى از كارگزارش در مدينه خواست امام عليه السلام را به دمشق بفرستد . وقتى وارد شديم، سه روز اجازه ورود نداد . روز چهارم وقتى در آستانه ورود قرار داشتيم، هشام - كه نفرين خدا بر او باد - به اطرافيانش دستور داد، پس از او هر يك به امام باقر عليه السلام ناسزا بگويند و سرزنش كنند . امام باقر عليه السلام وارد شد و بدون آنكه توجه خاصى به هشام كند، در جمله اى كلى به اهل مجلس گفت: «السلام عليكم» ، و بدون اجازه گرفتن از هشام، در جايى مناسب بر زمين نشست ... .
هشام گفت: اى محمد بن على! همواره يك نفر از شما خاندان، وحدت مسلمانان را مىشكند و مردم را به سوى خود فرا مىخواند و از روى سفاهت و جهل گمان مىكند امام است! !
هشام شروع به سرزنش كرد و بعد از وى، يكايك اهل مجلس سخنان توهينآميزى گفتند . امام باقر عليه السلام ايستاد و فرمود: «اى مردم! به كدام سو مىرويد و شما را به كجا مىبرند؟ خدا [نسل] اول شما را به وسيله ما خاندان هدايت كرد وآيندگان شما هم به وسيله ما راه مىيابند . اگر شما پادشاهى زودگذر دنيا را داريد، ما در آينده فرمانروايى خواهيم داشت . پس از فرمانروايى ما هيچ حاكميت و پادشاهى نيست، زيرا ما اهل فرجاميم و خدا فرموده است: «والعاقبة للمتقين» .
در پى اين سخنان، به دستور هشام، امام را به زندان بردند، ولى در آنجا همگان دلبسته امام شدند و بعد از شكايت زندانيان از اين وضع، هشام دستور داد امام باقر عليه السلام و فرزندش امام صادق عليه السلام را نزد وى ببرند
وقتى وارد شدند، هشام و اطرافيانش مشغول تيراندازى بودند . هشام گفت: اى محمد! تو هم با بزرگان قوم من وارد مسابقه شو و تيراندازى كن . امام باقر عليه السلام فرمودند: از من گذشتهاست، اگر صلاح بدانى معاف باشم . هشام گفت: به حق كسى كه ما را با دينش عزت داد و محمد را مبعوث كرد، تو را معاف نمىكنم . امام كمان وتير را گرفت و نه تير را پشتسر هم به هدف زد كه هر يك در وسط تير قبلى قرار گرفت و به هدف خورد . هشام گفت هرگز همانند كار تو را نديده بودم و گمان نمىكنم كسى در روى زمين اينگونه تيراندازى كند . امام فرمود: ما كمالات و حقايق دين را به ارث مىبريم; همان دين كاملى كه خداوند فرمود: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا»
با شنيدن اين سخنان، چهره هشام دگرگون شد و سؤالات و اشكالهاى متعددى را مطرح كرد و امام عليه السلام پاسخ داد . (37)
محمد الله اكبرى
_________________________________________________________________________
1) اثبات الوصية، ص 146 و 147 .
2) معارف ابن قتيبه، ص 354; كامل ابن اثير، ج 4، ص74 .
3) الاعلام، ج8، ص312 .
4) تاريخ الخلفا، ص216 .
5) همان .
6) همان، ص218و219 .
7) مروج الذهب، ج3، ص157 .
8) تاريخ يعقوبى، ج2، ص285 .
9) مروج الذهب، ج3، ص166 .
10) سفينة البحار، ج1، ص622 .
11) مروج الذهب، ج3، ص164 .
12) همان، ص156 .
13) همان، ص174 .
14) همان، ص175 .
15) اثبات الوصيه، ص153 .
16) تاريخ يعقوبى، ج2، ص305 .
17) مناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص207 .
18) اثبات الوصية، ص154 .
19) اثبات الهداة، ج5، ص293 .
20) تاريخ الخلفا، ص246 .
21) تاريخ يعقوبى، ص314، مروج الذهب، ج3، ص195 .
22) اثبات الوصية، ص154 .
23) حياة الحيوان، ج1، ص102 .
24) مروج الذهب، ج3، ص205; تاريخ يعقوبى، ج2، ص328 .
25) الخرايج و الجرائح، ج1، ص291 .
26) اختصاص، ص67 .
27) بحار الانوار، ج75، ص431 .
28) اصول كافى، ج2، ص30 .
39) همان، ص18 .
30) بحار الانوار، ج75، ص329 .
31) همان، ص377 .
32) كافى، ج5، ص107 .
33) بحارالانوار، ج75، ص377 .
34) همان، ج27، ص193 .
35) همان، ج75، ص375; وسايل الشيعه، ج11، ص406 .
36) اصول كافى، ج1، ص184 .
37) همان، ج2، ص376; بحارالانوار، ج46، ص264; اثبات الهداة، ج5، ص274 .