سيره عملى امام باقر(ع)(1)

(زمان خواندن: 4 - 8 دقیقه)

عبادت
هميشه به ياد خدا بود، در همه حال نام خدا بر لب داشت، نماز زياد مى‏ خواند و چون سر از سجده بر مى‏داشت. سجده گاهش از اشك چشمش ‏تر شده بود.
امام صادق(ع) فرمود:پدرم در مناجات شبانه ‏اش مى‏گفت:«خدايا، فرمانم دادى نبردم،نهيم كردى، اطاعت نكردم، اكنون بنده ‏ات، نزد تو آمده و عذرى ندارم‏».


آنگاه كه به سفر حج مى‏رفت، چون به حرم مى‏رسيد، غسل مى‏كرد، كفشهايش را در دست‏مى‏گرفت و مسافتى را پياده مى‏رفت. و چون وارد مسجد الحرام مى‏شد به كعبه نگاه‏ مى‏ كرد و با صداى بلند مى ‏گريست، غلامش افلح مى‏گويد:با امام باقر حج گزاردم، چون‏وارد مسجدالحرام شد، به «بيت‏» نگاه كرد و گريست تا آنكه صدايش بلند شد،گفتم: «فدايت ‏شوم، مردم به شما نگاه مى‏كنند، آهسته‏ تر گريه كنيد»،فرمود:«واى بر تو اى افلح، چرا گريه نكنم، شايد خداوند از رحمت‏به من نگاه ‏كند، و فرداى قيامت‏ بدين سبب، نزدش رستگار شوم‏». حتى در شب وفاتش، مناجات‏شبانه‏اش را ترك نكرد. چون غمگين مى‏شد، زنان و كودكان را جمع مى‏كرد، او دعا مى ‏كرد و آنها آمين مى‏گفتند.
مهابت و شجاعت
علم و تقوايش، زهد و پارسايى‏اش،چنان عظمت، جلالت و ابهتى به وى داده بود كه كسى نمى‏ توانست او را سير نگاه كند. و دانشمندان بزرگ از جمله‏«حكم بن عتيبه‏» با همه عظمت و بزرگى‏اش، در نزد او،كودكى دانش ‏آموز مى‏نمود، يكى از همراهان هشام بن عبدالملك خليفه اموى، به هنگام‏ حج، چون توجه و احترام مردم به آن حضرت را ديد، تصميم گرفت‏با طرح سوالى او راشرمنده كند، و چون به نزد آن گرامى رسيد و چشمش به او افتاد، تنش لرزيد، رنگش‏پريد و زبانش بند آمد. يا آنكه در ميان مردم چون يكى از آنها بود، و ازمتواضع‏ ترين مردم به شمار مى‏آمد، ولى در مقابل ستمكاران، شجاعانه مى‏ايستاد و ازحق و حقيقت دفاع مى‏كرد. آنگاه كه خليفه اموى هشام بن عبدالملك، آن حضرت را به‏ دمشق احضار كرده بود، در مجلسى كه تمام سران اموى گرد آمده بودند ابتدا هشام وسپس ديگر بزرگان بنى‏ اميه آن حضرت را سرزنش كردند.
مردانه به پاخاست و از اسلام و اهل بيت پيامبر دفاع كرد، چنانكه هشام از سخن ‏آن حضرت، كه امويان را غاصب حقوق اهل بيت معرفى مى‏كرد، به اندازه‏ اى خشمگين شدكه فرمان داد امام را زندانى كنند. در مجلسى ديگر در نزد هشام در حالى كه دركنار او و بر تخت وى نشسته بود، در پاسخ هشام، حقانيت‏ خانواده خود را اثبات‏ كرد، هشام از پاسخ امام چنان به خشم آمد، كه صورتش سرخ شد و چشمانش برگشت.
رفتار با ياران و ديگر مردم
آن بزرگوار، يارانش را به همدردى و برادرى و نيزيارى مسلمانان سفارش مى‏كرد و مى‏فرمود: «دوست داشتنى‏ ترين كارها نزد خدا اين‏است كه مسلمانى، شكم مسلمانى را سير كند، غمش را بزدايد و دينش را ادا كند».
با همه مهربان بود. حتى با كسانى كه نسبت‏ به او رفتار بدى داشتند، از بد كاران‏در مى‏گذشت، اگر نيمه شب مهمانى مى‏رسيد با مهربانى در برويش باز مى‏كرد و در بازكردن بار و بنه‏ اش به او كمك مى‏كرد، در تشييع جنازه مردم عادى شركت مى‏كرد،لغزش هاى ياران را ناديده مى‏گرفت و مى‏فرمود:«اصلاح امور زندگى و روش برخورد بامردم چون پيمانه پرى است كه دو سوم آن زيركى و يك سوم آن گذشت است‏».
از تحقير مسلمانان نهى مى‏كرد و به غلامان و كنيزانش مى‏فرمود: «گدايان را گدا ناميد و آنها را با اين نام نخوانيد، بلكه آنان را به بهترين نام هايشان صدابزنيد».
در امر اصلاح جامعه و جلوگيرى از فساد و تنبيه بدكاران، تلاش مى‏كرد آنگاه كه‏از دزدى افرادى آگاه شد، به غلامانش دستور داد. آنها را گرفتند و به والى مدينه‏تحويل دادند و اموال دزديده شده را خود به صاحبان آنها برگرداند. ياران و همراهان را غذا مى‏داد و چون كمى از آنان فاصله مى‏گرفت در برخورد مجددبا آنان چنان احوال پرسى مى‏كرد كه گويا مدتها است آنها را نديده است.
آراستگى ظاهر
موى سرش تميز و مرتب بود و مى‏فرمود:«هركس موى نگه مى‏دارد، آنرامرتب كند و فرق بگذارد» و به دو طرف سرشانه كند، ريش خود را كوتاه مى‏كرد و خط مى‏ گرفت و موهاى دو طرف صورت و زير چانه ‏اش را مى‏سترد، حجامت مى‏كرد. دستها وناخنهايش را حنا مى‏گرفت. دندانهايش را كه سست‏شده بود، با طلا محكم كرده بودانگشترى در دست مى‏كرد، نقش انگشترى‏اش «العزه لله‏» بود.
غذا خوردن
غذا را با «بسم الله‏» آغاز و با «الحمد لله‏» ختم مى‏كرد، و آنچه‏را در اطراف سفره ريخته بود، اگر در خانه بود، بر مى‏داشت و اگر در بيابان بودبراى پرندگان وا مى‏نهاد.
ميهمانى دادن
غذا دادن به مومنين بويژه شيعيان را بسيار مهم مى‏شمرد و به‏ياران خود سفارش مى‏كرد، كه دوستان و هم كيشان خود را ميهمان كنند و غذا بدهندمى‏فرمود:«كمك به خانواده يك مسلمان و سير كردن شكمشان و بى‏نياز كردن آنها ازمردم، برايم از هفتاد حج‏بهتر است‏» به سير كردن شكم خيلى اهميت مى‏داد. و سيركردن يك نفر نزد وى از آزاد كردن يك بنده بهتر بود.
خانه‏اش منزلگاه شيعيان، مسلمانان، غريبان و رهگذران بود، ميهمان زياد به خانه‏ مى‏برد. به ميهمانان غذاى لذيذ مى‏داد، اجازه نمى‏داد ميهمانش كارى انجام دهد.
تجارت و كار
يارانش را به كار و كسب تشويق مى‏كرد، از شغل آنها مى‏پرسيد. اگر بيكار بودند، سفارش اءكيد مى‏كرد كه به كارى مشغول شوند و مى‏فرمود:«من كسى راكه كار و كاسبى را رها كرده و به پشت‏بخوابد و بگويد; خدايا روزيم ده، دشمن ‏دارم‏» به يكى از يارانش كه بيكار بود فرمود:«مغازه‏اى بگير، جلويش را جاروب‏كن و آب بپاش، بساطى در آن بگستر، چون چنين كنى وظيفه‏ ات را انجام داده ‏اى!» به‏ يارانش سفارش مى‏كرد كه اگر آب يا زمينى را مى‏فروشند حتما با پول آن آب و زمين‏بخرند. آن گرامى تنها سفارش به كار نمى‏كرد، بلكه خود نيز به باغ و مزرعه خويش‏مى‏رفت و حتى در هواى گرم تابستان، عرق ريزان كار مى‏كرد. آن حضرت‏مى‏فرمود:«دنيا چه ياور خوبى براى طلب آخرت است‏» و غلامان خويش را به كارى وامى‏داشت‏بر آنها سخت نمى‏گرفت و آنها را در انجام كار آزاد مى‏گذاشت، اگر كارشان‏سنگين و مشكل بود خود نيز به آنها كمك مى‏كرد و مى‏فرمود:«هرگاه غلامان خود رابه كار مى‏گيريد، و كار بر آنان سخت است‏خودتان نيز با آنان كار كنيد».
سخاوت و بخشش
امام باقر(ع) با آنكه درآمدش كم، خرجش بسيار و عيال وار بود، درعين حال بخشندگى ‏اش بين خاص و عام آشكار و بزرگوارى‏اش - مشهور، و فضل و نيكى‏ اش‏ معروف بود، افراد زيادى به اميد بهره ‏مندى از جود و كرمش به سويش مى‏ شتافتند وهيچ يك نااميد بر نمى‏گشتند. هركس به خانه‏اش وارد مى‏شد، از آنجا بيرون نمى‏رفت،مگر آنكه غذايش مى‏داد، لباس نيكويش مى‏پوشاند و مبلغى پول به او مى‏بخشيد بخشش‏او به حدى بود كه مورد اعتراض نزديكان قرار گرفت. آن حضرت ياور بيچارگان، ياردرماندگان و دستگير در راه ماندگان بود.
هرگاه شيعيانش از شهرهاى ديگر به ديدارش مى‏رفتند. زاد و توشه راه، لباس وجايزه‏شان مى‏داد، و مى‏فرمود:«پيش از آنكه ملاقاتم كنيد اينها برايتان آماده شده‏بود».
جايزه‏هايش بين پانصد تا هزار درهم بود. هم خود مى‏بخشيد و هم به ياران وخويشانش سفارش مى‏كرد كه بخشنده باشند، در يك روز هشت هزار دينار به مستمندان‏مدينه بخشيد و خانواده‏اى را كه يازده نفر بودند و همه غلام و كنيز بودند آزادكرد. به سبب بخششهايش نيازمندان زيادى به منزلش مراجعه مى‏كردند و آن حضرت به‏ غلامان و كنيزانش سفارش مى‏كرد كه آنها را تحقير نكنند و گدا ننامند بلكه آنان‏را به بهترين نامه ايشان صدا بزنند. هر روز جمعه يك دينار صدقه مى‏داد و مى‏ فرمود: «نيك و زشت و صدقه روز جمعه دو چندان مى‏شود» و نيز مى‏ فرمود:«نيكى،فقر را مى‏زدايد و بر عمر مى‏افزايد و از مرگ بد پيشگيرى مى‏ كند». پيوسته يارانش ‏را به همدرى و دستگيرى يكديگر سفارش مى‏كرد و مى‏فرمود«چه بد برادرى است،برادرى كه چون غنى باشى همراهت‏ باشد و چون فقير شوى تو را تنها بگذارد». ومى‏فرمود: «برادرى آنگاه كامل است كه يكى از شما دست در جيب رفيقش كند و هرچه مى‏خواهد برگيرد».

محمد الله اكبرى