طاير گلزار وحي! کجاست بال و پرت؟
که با سرت سر زدي به نازنين دخترت
ز تندباد خزان شکفته تر مي شوي
مي شنوم هم چنان بوي گل از حنجرت
به گوشه ي دامنم اگر چه خاکي بُوَد
اذن بده تا غبار بگيرم از منظرت
تو کعبه من زائرت، خرابه ام حائرت
حيف که نتوان کنم طواف دور سرت
ببين اسيرم، پدر! زعمر سيرم، پدر!
مرا به همره ببر به عصمت مادرت
فتح قيامت منم، سفير شامت منم
تويي حسين شهيد، منم پيام آورت
منم که بايد کنم گريه براي پدر
تو از چه گشته روان، اشک زچشم تَرَت
خرابه شأن تو نيست، نگويم اينجا بمان
بيا مرا هم ببر مثل علي اصغرت
پيکر رنجور من گرفته بود التيام
اگر بغل مي گرفت مرا علي اکبرت
اين همه زخمت که هست بر سر و روي و جبين
نيزه و شمشير و تير چه کرده با پيکرت
اگر چه «ميثم» نبود به دشت کرب و بلا
به نظم جان سوز خود گشته پيام آورت
منبع :
فضائل و مناقب اهل البیت (علیهم السلام)