شعر : طایر وحی ام و ... (امام سجاد علیه السلام)

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

طاير وحي ام و گرديده جدا بال و پرم
زخم ها مانده ز هر زخم زبان بر جگرم
منم آن يار سفر کرده که تا شام بود
سر پاک شهدا بر سر ني همسفرم
مردم شام نخنديد که بر نوک سنان
مي کند گريه برايم سر پاک پدرم
سنگ هايي که به فرقم ز ره کينه زديد
گريه کردند به حال من و بر زخم سرم
پدرم کشته شد اينک بگذاريد از شام
عمه و خواهر خود را به مدينه ببرم
خار و خاشاک و کف و کعب ني و سنگ بس است
نزنيد اين همه لبخند به زخم جگرم
سر بابا به سر نيزه و من گام به گام
با سر و قاتل و با عمه ي خود رهسپرم
دل شب نافله مي خوانم و در حال نماز
سر نوراني باباست چراغ سحرم
با وجودي که عدو بر سر من آتش ريخت
شسته شد حلقه ي زنجير ز اشک بصرم
همه جا در شرر ناله ي «ميثم» پيداست
شعله ي ناله و سوز جگر و چشم ترم

منبع :
فضائل و مناقب اهل البیت (علیهم السلام)