شعر : سينه ام از کينه خستند قلب بيمارم شکستند.....

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

سينه ام از کينه خستند قلب بيمارم شکستند
مثل باباي غريبم دستهاي من ببستند
*****
آرزو هايم پريدند دشمنان از ره رسيدند
گر چه من بيمار بودم بستر از زيرم کشيدند
*****
آرزوهايم پريدند خيمه را آتش کشيدند
خواهران کوچک من پا برهنه مي دويدند
*****
يادم آمد از رباب و شيرخواره اصغر او
حرمله تير سه شعبه زد به زير حنجر او
*****
خصم مي زد کودکان را ظالمانه وحشيانه
آن يکي با کعب نيزه اين يکي با تازيانه
*****
آن طرف جلاد مردي مشت او پر گوشواره
اين طرف مردي شتابان روي دوشش گاهواره

منبع :
فضائل و مناقب اهل البیت (علیهم السلام)