نی نامه

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

وای از نگاه بی خرد بی مرام ها
بر نیزه بود جاذبه ی انتقام ها

بازی کودکانه اطفال گشته بود
پرتاب سنگ از وسط پشت بام ها

آن روز از تمامی دیوار های شهر
با سنگ میرسید جواب سلام ها

در مدخل ورودی آن سرزمین درد
از بین رفته بود دگر احترام ها

وای از محله های یهودی نشین شهر
وای از صدای هلهله و ازدحام ها

یک کاروان به ناقه عریان گذر نمود
آهسته از میان نگاه امام ها

بر نیزه های گمشده در لابه لای دود
هجده سر بریده نشسته بدون خوود

در سرزمین شام خزانِ بهار بود
ازگریه جاده ها همگی شوره زار بود

ناموس اهل بیت به صحرای بی کسی
بر ناقه ی بدون عماری سوار بود

در بین ناقه های یتیمان هاشمی
هجده عدد ستاره دنباله دار بود

آن روز نیزه دار سر حضرت حسین
تنها به فکر جایزه و کسب و کار بود

در جمع کاروان کف پاهای دختری
زخمی تکه سنگ وَ یا اینکه خار بود

صف های چند بد صفتِ تازیانه دار
دور و بر کجاوه زینب قطار بود

گویا که بود لعل لب و مغز استخوان
آماده معانقه با چوب خیزران

دروازه پر ز لهو و لعب ساز و هلهله
رقاصه های شهر به دنبال قافله

تجار ها برای خرید و فروش سر
بنشسته اند بر سر میز معامله

از روی نیزه ها به زمین می خورد مدام
آن سر که با سه شعبه جدا کرد حرمله

خوشا از دل نم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن

خوشا زان عشقبازان یاد کردن
زبان را زخمه فریاد کردن

خوشا از نی، خوشا از سر سرودن
خوشا نی‌نامه‌ای دیگر سرودن

نوای نی‌، نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دل‌نشین است

نوای نی نوای بی‌نوایی‌ست
هوای ناله‌هایش نینوایی‌ست

نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گل، بیماری سنگ

قلم تصویر جانکاهی‌ست از نی
علم تمثیل کوتاهی‌ست از نی

خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سرِ او را به خط نی رقم زد

دل نی ناله‌ها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پرسوز

چه رفت آن روز در اندیشه نی
که این‌سان شد پریشان بیشه نی؟

سری سرمست شور و بی‌قراری
چو مجنون در هوای نی‌سواری

پر از عشق نیستان سینه او
غم غربت غم دیرینه او

غم نی بند بند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست

دلش را با غریبی، آشنایی‌ست
به هم اعضای او، وصل از جدایی‌ست

سرش بر نی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردیده، گه دال

ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد

سری بر نیزه‌ای، منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل

چگونه پا ز گل بردارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر؟

گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر، باری از دل بود بر نی

چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی نوای عشق سر داد

به روی نیزه و شیرین زبانی!
عجب نبود ز نی شکر فشانی

اگر نی پرده‌ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش می‌کشاند

سزد گر چشم‌ها در خون نشینند
چو دریا را به روی نیزه بینند

شگفتا بی‌سر و سامانی عشق!
به روی نیزه سرگردانی عشق!

ز دست عشق در عالم هیاهوست
تمام فتنه‌ها زیر سر اوست


***قیصر امین‌پور***

منبع :
فضائل و مناقب اهل البیت (علیهم السلام)