مىتوان تدابير پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در تبيين و تثبيت خلافت و جانشينى حضرت على(علیه السلام) را در سه نوع خلاصه كرد:
1 - آمادگى تربيتى حضرت على(علیه السلام) از كودكى و امتياز او در كمالات و فضايل و علوم.
2 - بيان نصوص ولايت و امامت.
3 - اجراى عملى با تدابير مخصوص در اواخر عمر پيامبر.
اينك هر يك از اين سه مورد را توضيح مىدهيم:
الف - آمادگى تربيتى
از آنجا كه قرار بود خليفه و جانشين رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، امام على بن ابى طالب(علیه السلام) باشد، لذا اراده و مشيّت الهى بر آن تعلّق گرفت كه از همان ابتداى طفوليت در دامان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و در مركز وحى بزرگ شود.
ب: تصريح بر ولايت و امامت
تدبير ديگر پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) اين بود كه در طول 23 سال بعثت هر جا كه موقعيت را مناسب مىديد يادى از ولايت اميرمؤمنان(علیه السلام) و جانشين خود كرده، و مردم را به اين مسئله مهمّ تذكّر مىداد كه از جمله آنها نص غدير است.
ج - تدابير عملى
پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در آخر عمر خود نيز براى تثبيت خلافت حضرت على(علیه السلام) راههايى را عملى كردند تا شايد جلوى مكر و حيله ديگران را در غصب خلافت بگيرند، ولى متأسفانه اين تدابير اثرى نداشت، زيرا گروه مخالف، چنان قوى بود كه نگذاشت اين تدبيرهاى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عملى شود. در اينجا به چند نمونه از تدابير عملى اشاره خواهيم كرد:
1 - بلند كردن دست حضرت على(علیه السلام) در روز غدير خم
در روز غدير خم پيامبر6 بعد از سخنان مفصلى كه براى مردم بيان فرمود! دست حضرت على را گرفته و به عنوان امام و جانشين خود به مردم معرفى كرد. امامت و ولايت اميرمؤمنان بارها در سخنان پيامبر در روز غدير مورد تاكيد قرار گرفت كه شرح آن در بخش دوم (خطبه غدير) گذشت.
2 - فرستادن لشكر اسامه
پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در بستر بيمارى است، در حالى كه بر امت خود سخت نگران مىباشد؛ نگران اختلاف و گمراهى؛ نگران اينكه تمام تدابير او بر هم ريزد؛ نگران اينكه مسير نبوت و رسالت و شريعت به انحراف كشيده شود. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مضطرب است، دشمنى بزرگ چون روم در پشت مرزهاى اسلامى كمين نموده تا صحنه را خالى ببيند و با ضربهاى سهمگين مسلمين را از پاى درآورد.
پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وظايف مختلفى دارد؛ از سويى بايد با دشمن بيرونى مقابله كند، لذا تأكيد فراوان داشت تا لشكرى را براى مقابله با آنان گسيل دارد، از طرفى ديگر خليفه و جانشين به حقّ بايد مشخص شده و موقعيّت او تثبيت گردد، ولى چه كند؟ نهتنها با دشمن بيرونى دست به گريبان است بلكه با طيفى از دشمنان داخلى نيز كه درصددند تا نگذارند نقشهها و تدابير پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مسئله خلافت و جانشينى عملى شود، نيز روبهروست. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) براى عملى كردن تدبير خود دستور مىدهد همه كسانى كه آمادگى جهاد و شركت در لشكر اسامه را دارند از مدينه خارج شده و به لشكر او بپيوندند. ولى مشاهده مىكند كه عدهاى با بهانههاى واهى عذر آورده و از لشكر اسامه خارج مىشوند و به او نمىپيوندند. گاهى بر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اعتراض مىكنند كه چرا اسامه را، كه فردى جوان و تازهكار است، به اميرى لشكر برگزيده است، در حالى كه در ميان لشكر افرادى كارآزموده وجود دارد؟
پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با اعتراض بر آنها و اينكه اگر بر فرماندهى اسامه خرده مىگيريد، قبلاً بر امارت پدرش هم ايراد مىكرديد، سعى بر آن داشت كه جمعيّت را از مدينه خارج كرده و به لشكر اسامه ملحق نمايد. حتّى كار به جايى رسيد كه وقتى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نافرمانى عدهاى از جمله عمر و ابوبكر و ابوعبيده و سعد بن ابىوقاص و برخى ديگر را ديد كه امر او را در ملحق شدن به لشكر اسامه امتثال نمىكنند، آنان را لعنت كرد و فرمود: «لعن اللَّه من تخلّف جيش اسامة»؛(1) «خدا لعنت كند هر كسى را كه از لشكر اسامه تخلّف نمايد.» ولى در عين حال برخى به دستورهاى اكيد پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) توجهى نمىكردند. و گاهى به بهانه اين كه ما نمىتوانيم دورى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را هنگام مرگ تحمل كنيم، از عمل به دستور پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سرپيچى مىكردند.
ولى حقيقت امر چيز ديگرى بود؛ آنان مىدانستند كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، على(علیه السلام) و برخى از اصحاب خود را كه موافق با بنى هاشم و امامت و خلافت حضرت على(علیه السلام) هستند، نزد خود نگاه داشته تا هنگام وفات به او وصيت كرده و بعد از وفات نيز آن گروه از صحابه با على(علیه السلام) بيعت نمايند و خلافت از دست آنان خارج شود، ولى عزم آنان بر اين بود كه هر طور و به هر نحوى كه شده از انجام اين عمل جلوگيرى كنند، و نگذارند كه عملى شود.
اين نكته نيز قابل توجه است كه چرا پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اسامه را كه جوان تازهكار و كم سنّ و سال است، به فرماندهى لشكر برگزيد و به پيشنهاد كنار گذاشتن او از فرماندهى لشكر به حرف هيچ كس توجهى نكرده بلكه بر اميرى او تأكيد نمود؟ نكتهاش چيست؟
پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مىدانست كه بعد از رحلتش به مسئله خلافت و امامت على بن ابوطالب(علیه السلام) به بهانههاى مختلف از جمله جوانى على بن ابوطالب(علیه السلام) خرده مىگيرند؛ خواست با اين عمل به مردم بفهماند كه امارت و خلافت به لياقت است، نه به سنّ، بعد از من نبايد در امامت على(علیه السلام) به عذر اين كه على(علیه السلام) كم سن و سال است، اعتراض كرده و حقّ او را غصب نمايند. اگر كسى لايق امارت و خلافت است، بايد همه - پير و جوان، زن و مرد - مطيع او باشند، ولى - متأسفانه - اين تدبير پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم عملى نشد و با بر هم زدن لشكر و خارج شدن از آن به بهانههاى مختلف نقشههاى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را بر هم زدند.(2)
3 - دعوت به نوشتن وصيت
بعد از آنكه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مشاهده نمود كه تدبير فرستادن مردم با لشكر به بيرون مدينه عملى نشد، در صدد برآمد كه تمام سفارشهاى لفظى را در باب امامت على(علیه السلام) كه در طول 23 سال به مردم گوشزد كرده است، در وصيتنامهاى مكتوب كند. از همينرو در روز پنج شنبه چند روز قبل از وفاتش در حالى كه در بستر آرميده بود و از طرفى نيز حجره پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مملوّ از جمعيّت و گروههاى مختلف بود، خطاب به جمعيت كرده و فرمود: «كتابى بياوريد تا در آن چيزى بنويسم كه با عمل به آن بعد از من گمراه نشويد.» بنىهاشم و همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در پشت پرده اصرار اكيد بر آوردن صحيفه و قلم براى نوشتن وصيتنامه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) داشتند. ولى همان طيفى كه در سرزمين عرفات مانع شدند تا پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) كلام خود را در امر امامت خلفاى بعدش بيان بفرمايد، در حجره پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نيز جمع بودند و از عملى شدن دستور پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جلوگيرى كردند. عمر يك لحظه متوجه شد كه اگر اين وصيت مكتوب شود تمام نقشهها و تدبيرهايش در غصب خلافت بر باد خواهد رفت و از طرفى مخالفت دستور پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را صلاح نمىديد. لذا درصدد چارهاى برآمد و به اين نتيجه رسيد كه به پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نسبتى دهد كه عملاً و خود به خود نوشتن نامه و وصيت بىاثر گردد. از اينرو به مردم خطاب كرده گفت: «نمىخواهد صحيفه بياوريد، زيرا پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هذيان مىگويد! كتاب خدا ما را بس است!» اين جمله را كه طرفداران عمر و بنى اميه و قريش از او شنيدند، آنان نيز تكرار كردند. ولى بنىهاشم سخت ناراحت شده با آنان به مخالفت برخاستند. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با اين نسبت ناروا، كه همه شخصيت او را زير سؤال مىبرد، چه كند؟ چارهاى نديد جز اينكه آنان را از خانه خارج كرده و فرمود: «از نزد من خارج شويد، سزاوار نيست كه نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نزاع شود!».(3)
____________________________________________________________________________________
1) ملل و نحل، شهرستانى، ج 1، ص 23.
2) ر.ك: طبقات ابن سعد، ج 4، ص 66 ؛ تاريخ ابن عساكر، ج 2، ص 391 ؛ كنزالعمال، ج5، ص 313 ؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 93 ؛ شرح ابن ابىالحديد، ج 2، ص 21 ؛ مغازى واقدى، ج 3، ص 111 ؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 484 ؛ سيره حلبيه، ج 3، ص 207.
3) ر.ك: صحيح بخارى: كتاب المرضى، ج 7، ص 9 ؛ صحيح مسلم، كتاب الوصية، ج 5،ص 75 ؛ مسند احمد، ج 4، ص 356، ح 2992.