57- تدابير پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) براى خلافت حضرت على‏(علیه السلام) چه بود؟

(زمان خواندن: 5 - 9 دقیقه)

 مى‏توان تدابير پيامبر اكرم‏(صلی الله علیه و آله و سلم) در تبيين و تثبيت خلافت و جانشينى حضرت على‏(علیه السلام) را در سه نوع خلاصه كرد:
 1 - آمادگى تربيتى حضرت على‏(علیه السلام) از كودكى و امتياز او در كمالات و فضايل و علوم.
 2 - بيان نصوص ولايت و امامت.
 3 - اجراى عملى با تدابير مخصوص در اواخر عمر پيامبر.
 اينك هر يك از اين سه مورد را توضيح مى‏دهيم:
 
 الف - آمادگى تربيتى‏
 از آن‏جا كه قرار بود خليفه و جانشين رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)، امام على بن ابى طالب‏(علیه السلام) باشد، لذا اراده و مشيّت الهى بر آن تعلّق گرفت كه از همان ابتداى طفوليت در دامان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) و در مركز وحى بزرگ شود.
 
 ب: تصريح بر ولايت و امامت‏
 تدبير ديگر پيامبر اكرم‏(صلی الله علیه و آله و سلم) اين بود كه در طول 23 سال بعثت هر جا كه موقعيت را مناسب مى‏ديد يادى از ولايت اميرمؤمنان‏(علیه السلام) و جانشين خود كرده، و مردم را به اين مسئله مهمّ تذكّر مى‏داد كه از جمله آن‏ها نص غدير است.


 ج - تدابير عملى‏
 پيامبر اكرم‏(صلی الله علیه و آله و سلم) در آخر عمر خود نيز براى تثبيت خلافت حضرت على‏(علیه السلام) راههايى را عملى كردند تا شايد جلوى مكر و حيله ديگران را در غصب خلافت بگيرند، ولى متأسفانه اين تدابير اثرى نداشت، زيرا گروه مخالف، چنان قوى بود كه نگذاشت اين تدبيرهاى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) عملى شود. در اين‏جا به چند نمونه از تدابير عملى اشاره خواهيم كرد:
 
 1 - بلند كردن دست حضرت على‏(علیه السلام) در روز غدير خم‏
 در روز غدير خم پيامبر6 بعد از سخنان مفصلى كه براى مردم بيان فرمود! دست حضرت على را گرفته و به عنوان امام و جانشين خود به مردم معرفى كرد. امامت و ولايت اميرمؤمنان بارها در سخنان پيامبر در روز غدير مورد تاكيد قرار گرفت كه شرح آن در بخش دوم (خطبه غدير) گذشت.
 
 2 - فرستادن لشكر اسامه‏
 پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در بستر بيمارى است، در حالى كه بر امت خود سخت نگران مى‏باشد؛ نگران اختلاف و گمراهى؛ نگران اين‏كه تمام تدابير او بر هم ريزد؛ نگران اين‏كه مسير نبوت و رسالت و شريعت به انحراف كشيده شود. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مضطرب است، دشمنى بزرگ چون روم در پشت مرزهاى اسلامى كمين نموده تا صحنه را خالى ببيند و با ضربه‏اى سهمگين مسلمين را از پاى درآورد.
 پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وظايف مختلفى دارد؛ از سويى بايد با دشمن بيرونى مقابله كند، لذا تأكيد فراوان داشت تا لشكرى را براى مقابله با آنان گسيل دارد، از طرفى ديگر خليفه و جانشين به حقّ بايد مشخص شده و موقعيّت او تثبيت گردد، ولى چه كند؟ نه‏تنها با دشمن بيرونى دست به گريبان است بلكه با طيفى از دشمنان داخلى نيز كه درصددند تا نگذارند نقشه‏ها و تدابير پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در مسئله خلافت و جانشينى عملى شود، نيز روبه‏روست. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) براى عملى كردن تدبير خود دستور مى‏دهد همه كسانى كه آمادگى جهاد و شركت در لشكر اسامه را دارند از مدينه خارج شده و به لشكر او بپيوندند. ولى مشاهده مى‏كند كه عده‏اى با بهانه‏هاى واهى عذر آورده و از لشكر اسامه خارج مى‏شوند و به او نمى‏پيوندند. گاهى بر پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اعتراض مى‏كنند كه چرا اسامه را، كه فردى جوان و تازه‏كار است، به اميرى لشكر برگزيده است، در حالى كه در ميان لشكر افرادى كارآزموده وجود دارد؟
 پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با اعتراض بر آن‏ها و اين‏كه اگر بر فرماندهى اسامه خرده مى‏گيريد، قبلاً بر امارت پدرش هم ايراد مى‏كرديد، سعى بر آن داشت كه جمعيّت را از مدينه خارج كرده و به لشكر اسامه ملحق نمايد. حتّى كار به جايى رسيد كه وقتى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نافرمانى عده‏اى از جمله عمر و ابوبكر و ابوعبيده و سعد بن ابى‏وقاص و برخى ديگر را ديد كه امر او را در ملحق شدن به لشكر اسامه امتثال نمى‏كنند، آنان را لعنت كرد و فرمود: «لعن اللَّه من تخلّف جيش اسامة»؛(1) «خدا لعنت كند هر كسى را كه از لشكر اسامه تخلّف نمايد.» ولى در عين حال برخى به دستورهاى اكيد پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) توجهى نمى‏كردند. و گاهى به بهانه اين كه ما نمى‏توانيم دورى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را هنگام مرگ تحمل كنيم، از عمل به دستور پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) سرپيچى مى‏كردند.
 ولى حقيقت امر چيز ديگرى بود؛ آنان مى‏دانستند كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، على‏(علیه السلام) و برخى از اصحاب خود را كه موافق با بنى هاشم و امامت و خلافت حضرت على‏(علیه السلام) هستند، نزد خود نگاه داشته تا هنگام وفات به او وصيت كرده و بعد از وفات نيز آن گروه از صحابه با على‏(علیه السلام) بيعت نمايند و خلافت از دست آنان خارج شود، ولى عزم آنان بر اين بود كه هر طور و به هر نحوى كه شده از انجام اين عمل جلوگيرى كنند، و نگذارند كه عملى شود.
 اين نكته نيز قابل توجه است كه چرا پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) اسامه را كه جوان تازه‏كار و كم سنّ و سال است، به فرماندهى لشكر برگزيد و به پيشنهاد كنار گذاشتن او از فرماندهى لشكر به حرف هيچ كس توجهى نكرده بلكه بر اميرى او تأكيد نمود؟ نكته‏اش چيست؟
 پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مى‏دانست كه بعد از رحلتش به مسئله خلافت و امامت على بن ابوطالب‏(علیه السلام) به بهانه‏هاى مختلف از جمله جوانى على بن ابوطالب‏(علیه السلام) خرده مى‏گيرند؛ خواست با اين عمل به مردم بفهماند كه امارت و خلافت به لياقت است، نه به سنّ، بعد از من نبايد در امامت على‏(علیه السلام) به عذر اين كه على‏(علیه السلام) كم سن و سال است، اعتراض كرده و حقّ او را غصب نمايند. اگر كسى لايق امارت و خلافت است، بايد همه - پير و جوان، زن و مرد - مطيع او باشند، ولى - متأسفانه - اين تدبير پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم عملى نشد و با بر هم زدن لشكر و خارج شدن از آن به بهانه‏هاى مختلف نقشه‏هاى پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را بر هم زدند.(2)
 
 3 - دعوت به نوشتن وصيت‏
 بعد از آن‏كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مشاهده نمود كه تدبير فرستادن مردم با لشكر به بيرون مدينه عملى نشد، در صدد برآمد كه تمام سفارش‏هاى لفظى را در باب امامت على‏(علیه السلام) كه در طول 23 سال به مردم گوشزد كرده است، در وصيت‏نامه‏اى مكتوب كند. از همين‏رو در روز پنج شنبه چند روز قبل از وفاتش در حالى كه در بستر آرميده بود و از طرفى نيز حجره پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مملوّ از جمعيّت و گروه‏هاى مختلف بود، خطاب به جمعيت كرده و فرمود: «كتابى بياوريد تا در آن چيزى بنويسم كه با عمل به آن بعد از من گمراه نشويد.» بنى‏هاشم و همسران پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در پشت پرده اصرار اكيد بر آوردن صحيفه و قلم براى نوشتن وصيت‏نامه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) داشتند. ولى همان طيفى كه در سرزمين عرفات مانع شدند تا پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) كلام خود را در امر امامت خلفاى بعدش بيان بفرمايد، در حجره پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نيز جمع بودند و از عملى شدن دستور پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جلوگيرى كردند. عمر يك لحظه متوجه شد كه اگر اين وصيت مكتوب شود تمام نقشه‏ها و تدبيرهايش در غصب خلافت بر باد خواهد رفت و از طرفى مخالفت دستور پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را صلاح نمى‏ديد. لذا درصدد چاره‏اى برآمد و به اين نتيجه رسيد كه به پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نسبتى دهد كه عملاً و خود به خود نوشتن نامه و وصيت بى‏اثر گردد. از اين‏رو به مردم خطاب كرده گفت: «نمى‏خواهد صحيفه بياوريد، زيرا پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هذيان مى‏گويد! كتاب خدا ما را بس است!» اين جمله را كه طرفداران عمر و بنى اميه و قريش از او شنيدند، آنان نيز تكرار كردند. ولى بنى‏هاشم سخت ناراحت شده با آنان به مخالفت برخاستند. پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با اين نسبت ناروا، كه همه شخصيت او را زير سؤال مى‏برد، چه كند؟ چاره‏اى نديد جز اين‏كه آنان را از خانه خارج كرده و فرمود: «از نزد من خارج شويد، سزاوار نيست كه نزد پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نزاع شود!».(3)

____________________________________________________________________________________

1) ملل و نحل، شهرستانى، ج 1، ص 23.
2) ر.ك: طبقات ابن سعد، ج 4، ص 66 ؛ تاريخ ابن عساكر، ج 2، ص 391 ؛ كنزالعمال، ج‏5، ص 313 ؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 93 ؛ شرح ابن ابى‏الحديد، ج 2، ص 21 ؛ مغازى واقدى، ج 3، ص 111 ؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 484 ؛ سيره حلبيه، ج 3، ص 207.
3) ر.ك: صحيح بخارى: كتاب المرضى، ج 7، ص 9 ؛ صحيح مسلم، كتاب الوصية، ج 5،ص 75 ؛ مسند احمد، ج 4، ص 356، ح 2992.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page