امام صادق (عليه السلام) از نگاه شاگردان

(زمان خواندن: 4 - 8 دقیقه)

مقدمه
الگوجويى يكى از غرائز بشر است. انسان همواره در جستجوى الگويى ‏براى زندگى است. از اين‏ رو خداوند الگوهايى را معرفى نموده است:
(و لكم فى‏رسول الله اسوه حسنه).
بهترين اسوه و برترين الگو براى بشريت، حضرت محمد(ص) است. پس‏از پيامبر(ص)، امامان معصوم والاترين الگوهاى بشريت هستند. باپيروى از آنان انسان مى‏تواند بر قله سعادت و تكامل گام نهد.سوگمندانه بايد پذيرفت كه هنوز نتوانسته ‏ايم الگوهاى اسلامى رابه جوانان معرفى كنيم. بدين خاطر جوانان الگوهاى كاذب كه ازسوى مطبوعات، تلويزيون، سينما، ماهواره، ويدئو و... مطرح ‏مى‏شوند، را سرمشق زندگى خود قرار مى‏دهند.
اينك به معرفى يكى از الگوهاى راستين بشريت، امام جعفر صادق(ع)مى‏پردازيم. و در اين نوشتار به برخى از شيوه ‏هاى تربيتى آن حضرت‏ اشاره مى ‏كنيم. قلم را به دست‏برخى ياران آن حضرت مى‏ سپاريم وخود نيز از گفتار نغز و شيرين آنان بهره‏مند مى‏شويم.
1- مالك بن انس، فقيه مدينه مى‏گويد: هرگاه نزد امام صادق(ع)مى‏رفتم، آن حضرت بالش به من مى‏داد تا برآن تكيه كنم. او ارج ومنزلتى برايم قائل بود و مى‏فرمود: مالك! دوستت دارم. من از اين‏گفته او خرسند مى‏گشتم و به اين جهت، حمد و سپاس الهى را به جا ى‏مى ‏آوردم. وى هرگز از سه حال بيرون نبود: يا روزه بود، يا به‏عبادت خدا ايستاده بود و يا به ذكر حق مشغول بود. آن بزرگواراز پرهيزكاران بزرگ و پارسايان والا مقام و خدا ترس بود...مجالسش لذت بخش و سودش به ديگران بسيار بود. هرگاه مى‏خواست‏ بگويد: «قال رسول الله‏» رنگ مباركش گاهى سبز و گاهى زرد مى ‏شد، به طورى كه ديگر نزد آشنايان خود هم شناخته نمى‏شد.
در يكى از سال‏ها با وى حج گزاردم. هنگامى كه شتر آن حضرت به ‏محل احرام «ميقات‏» رسيد، هرچه مى‏خواست‏ بگويد: «لبيك اللهم ‏لبيك‏» نتوانست. به روى زمين بيفتاد. عرض كردم: آقا! ناچارهستيد از اين كه تلبيه را بگوييد. آن حضرت فرمود: اى ابن ‏ابى‏ عامر! چگونه به خود جرات دهم و بگويم: «لبيك الله م‏لبيك‏»; در حالى كه مى‏ترسم كه پروردگار در جواب بگويد: «لالبيك ‏و لا سعديك‏». (1)
2-ابن رئاب گويد: امام صادق(ع) در سجده چنين مى‏گفت: «اللهم ‏اغفرلى و لاصحاب ابى‏فانى اعلم ان فيهم من ينقصنى‏»; خداوندا!
مرا و ياران پدرم را بيامرز. مى‏دانم در ميان آنان كسانى هستندكه بدى من را مى‏گويند. (2)
3- ابن ابى‏يعفور مى‏گويد: امام صادق(ع) در حالى كه سرمبارك خودرا به طرف آسمان بلند كرده بود، چنين مى‏گفت: «رب لاتكلنى الى‏نفسى طرفه عين ابدا لا اقل و لااكثر»; خداوندا! مرا به اندازه‏ يك چشم به هم زدن، به خود وامگذار; نه كمتر و نه بيشتر. آن‏گاه ‏اشك هاى آن حضرت سرازير گشت و به طرف ما روى گرداند و فرمود: اى‏ فرزند يعفور! خداوند يونس بن متى را كمتر از يك چشم به هم زدن‏به خودش واگذار نمود، او آن‏ گناه را مرتكب گشت. عرض كردم: آيابه كفر رسيد؟ خداوند كارهاى شما را بهبود بخشد. فرمود: خير،ولى مرگ در آن هنگام، هلاك و نابودى است. (3)
4- مرازم بن حكيم مى‏گويد: امام صادق(ع) دستور داد تا نامه‏ اى‏ براى او نوشتند. در آن نامه جمله ان شاءالله را ننوشته بودند.نامه را خواند و فرمود: چگونه اميدواريد كه اين كار (كه به ‏خاطر آن اين نامه نوشته شده است.) به سرانجام برسد، در حالى كه ‏در آن، جمله ان شاءالله وجود ندارد! آن گاه دستور داد آن جمله ‏به نامه اضافه گردد. (4)
5- ابن ابى ‏يعفور مى‏گويد: شخصى نزد امام صادق(ع) ميهمان بود.
ميهمان برخاست تا برخى از كارهاى منزل آن حضرت را انجام دهد.
وى نپذيرفت و خودش آن كار را انجام داد. آن گاه فرمود:
پيامبر(ص) از به كار گرفتن ميهمان نهى نموده است. (5)
6- يعقوب سراج مى‏گويد: براى تسليت گفتن همراه امام صادق(ع)راهى منزل بعضى از خويشاوندان آن حضرت شدم. در بين راه بند كفش ‏امام صادق(ع) پاره شد. آن حضرت كفش خود را به دست گرفت و باپاى برهنه به راه خود ادامه داد. ابن ابى‏ يعفور كفش خود رادرآورد و تقديم امام صادق(ع) كرد. اما آن حضرت نپذيرفت وفرمود: صاحب مصيبت‏ سزاوارتر است از صبر برآن. امام صادق(ع) باپاى برهنه به راه خود ادامه داد. (6)
7- حماد بن عثمان مى‏گويد: خدمت امام صادق(ع) بودم. مردى به وى‏گفت: خداوند كارهاى شما را بهبود بخشد. شما فرموديد كه حضرت‏على(ع) لباس‏ هاى زبر، با قيمت چهاردرهم و... برتن مى‏كرد ولى شمالباس نو برتن مى‏كنيد! حضرت در پاسخ فرمود: حضرت على‏ ابن ‏ابى‏طالب(ع) آن لباس ‏ها را در زمانى مى‏پوشيد كه ناپسند نبود وپوشيدن آن نزد مردم ناشايسته نبود ولى هركس اكنون آن نوع‏لباس‏ها را برتن كند، انگشت نما و مشهور مى‏گردد. پس بهترين ونيكوترين لباس‏ها در هر زمان، لباس اهل آن زمان مى‏باشد. البته ‏قائم ما، اهل‏بيتم(ع) هرگاه قيام كند لباس ‏هاى حضرت‏ اميرالمؤمنين(ع) را مى‏پوشد و به سيره آن حضرت عمل مى‏كند. (7)
8- عبدالاعلى مى‏گويد: در كوچه‏ هاى مدينه امام صادق(ع) را ملاقات‏ نمودم و عرض كردم: فدايت‏شوم! با اين (مقام و منزلت) حالى كه‏ نزد خدا و خويشاوندى كه با پيامبر(ص) داريد، باز تلاش مى‏كنيد ودر چنين روز گرمى خود را در فشار و سختى قرار مى‏دهيد؟! حضرت درپاسخ فرمود: اى عبدالاعلى! جهت طلب روزى بيرون آمدم تا ازافرادى همانند تو بى نياز شوم. (8)
9- ابن عمرو شيبانى مى‏گويد: به ديدار امام صادق(ع) رفتم. آن‏ حضرت بيلى در دست و روپوشى خشن و ضخيم برتن داشت و در باغ خودمشغول كار كردن بود. عرق از بدن مباركش سرازير بود. عرض كردم:
بيل را به من بدهيد تا اين كار را من انجام دهم. فرمود: من‏ دوست دارم انسان در راه طلب روزى خود از گرماى آفتاب آزار ببيند. (9)
10- عبدالرحمن بن حجاج مى‏گويد: خدمت امام صادق(ع) بوديم.
مقدارى غذا خورديم. طبقى از برنج آوردند. ما عذر آورديم. حضرت‏فرمود: شما كار خوبى نكرديد! بدانيد هركه علاقه و محبتش به مابيشتر باشد، نزد ما نيكوتر غذا مى‏خورد. عبدالرحمن مى‏گويد: پس ‏مقدارى از آن غذا را خوردم. آن گاه حضرت فرمود: حالا درست‏شد. در اين هنگام شروع كرد براى ما از پيامبر سخن گفتن. فرمود: روزى از سوى انصار طبقى از برنج ‏براى پيامبر(ص) آوردند. آن‏حضرت مقداد، سلمان و ابوذر را دعوت نمود تا از آن غذا تناول‏ نمايند. آن‏ها عذر آوردند. حضرت فرمود: شما كارى نكرديد. عزيزترين و محبوب‏ترين شما نزد ما كسانى هستند كه نزد ما نيكو وخوب غذا بخورند. آن‏ها شروع نمودند به نيكو غذا خوردن. آن گاه ‏حضرت فرمود: خداوند آنان را رحمت كند و از آنان راضى بگردد ودرودش برآنان باد. (10)
11- معلى بن خنيس مى‏گويد: امام صادق(ع) در شبى بارانى از خانه ‏به سوى «ظله بنى ساعده‏» رفت. به دنبال او رفتم. گويا چيزى ازدست او بر زمين افتاد. حضرت گفت: «بسم الله اللهم رده ‏علينا»; به نام خدا، خداوندا آن را به ما بازگردان. نزديك آن‏حضرت رفتم و سلام كردم. فرمود: معلى، توهستى؟ عرض كردم: آرى،فدايت‏ شوم! فرمود: با دست‏خود زمين را جستجو كن; هرچه يافتى آن‏را به من باز گردان.
معلى مى‏گويد: نان‏ هاى خرد شده‏ اى روى زمين افتاده بود. هرچه پيداكردم به آن حضرت مى‏دادم. انبانى از نان نزد آن حضرت بود. عرض ‏كردم: آيا اجازه مى‏دهيد آن را من بياورم؟ فرمود: خير. من‏ شايسته و سزاوارترم از تو، ولى با من بيا. به «ظله بنى‏ ساعده‏»رسيديم. گروهى را ديدم كه در خواب بودند. آن حضرت يك يا دو قرص ‏از آن نان‏ ها را زير لباس آنان مى‏گذاشت. تقسيم نان به آخرين نفركه تمام شد، بازگشتيم. عرض كردم: فدايت‏ شوم! آيا اين‏ها از حق ‏آگاهى دارند (شيعه هستند)؟ فرمود: اگر از حق آگاه بودند، به‏ طور حتم در نمك طعام نيز با آنان مواسات و از خود گذشتگى‏ مى‏كردم. (نمك نيز به آنان مى‏دادم.) (11)

باقر درياب نجفى

______________________________________________
1- امالى، شيخ صدوق، ص‏169; بحارالانوار، ج‏47، ص‏16.
2- قرب الاسناد، ص 101; بحارالانوار، ج‏47، ص‏17.
3- الكافى، ج 2، ص 581; بحارالانوار، ج‏47، ص‏47.
4- الكافى، ص 661، بحارالانوار، ج‏47، ص 48.
5- همان، ج‏6، ص 328; بحارالانوار، ج‏47، ص 41.
6-همان، ص 464; بحارالانوار، ج‏47، ص 41.
7- همان، ص 444; بحارالانوار، ج‏47، ص 55.
8- همان، ج 5، ص 74; بحارالانوار، ج‏47، ص‏56.
9- همان، ص‏76; بحارالانوار، ج‏47، ص‏57.
10- كافى، ج‏6، ص 278; بحارالانوار، ج‏47، ص 40.
11- ثواب الاعمال، ص‏129; بحارالانوار، ج‏47، ص 21.