1ـ دعبل خزاعي[1]
يكي از شيعيان مخلص و مخصوص اهل بيت (عليه السلام) و شاعران بنام عرب، كه در فصاحت و بلاغت زبانزد عام و خاص بوده و در موارد بسياري، اين ذوق سرشار و هنر خود را در راه مدح و ثناي اهل بيت (عليهم السلام)، مخصوصا امام رضا (عليه السلام) به كار گرفته است. ضمن اين كه خلفاي وقت نيز هيچ گاه از زبان تيزش در امان نبودهاند و همين امر پيوسته او را ناچار به اختفا و فرار كرده است.
قصيده مدارس آيات
همان گونه كه بيان شد، دعبل شاعري مخلص و ارادتمند به آستان اهل بيت (عليهم السلام) بوده و قصايد او در مدح اين خاندان حتي تاكنون نيز بيبديل مانده است. از جمله اين قصائد، شعري است به نام مدارس آيات، كه حقيقتا ميتوان عظمت الهي اهل بيت (عليهم السلام) را در آن مشاهده كرد. خود دعبل پيرامون اين شعر ميگويد:
پس از آن كه قصيده موسوم به مدارس آيات را سرودم، تصميم گرفتم به طوس بيايم و آن را نزد امام رضا (عليه السلام) بخوانم. از اين رو بار سفر بستم و هنگامي كه به خراسان رسيدم و خدت آن حضرت مشرف شدم، عرض كردم: يا بن رسول الله! من قصيدهاي براي شما گفتهام و قسم خوردهام كه آن را براي احدي قبل از شما نخوانم و پس از اذن آن حضرت، شروع كردم به خواندن شعر، تا آن كه به اين بيت رسيدم:
أري فيئهم في غيرهم متقسما
و ايديهم من فيئهم صفرات
(يعني: ديدم خراج و غنيمت متعلق به اهل بيت رسول خدا را، كه در غير از آنان تقسيم شد. و دستان آنان از آن غنائم خالي ماند.)
حضرت پس از شنيدن اين بيت گريستند و فرمودند: اي خزاعي! حقيقتا كه راست گفتي. و هنگامي كه به اين بيت رسيدم:
اذا وتروا مدّوا الي واتريهم
اكفا عن الاوتار منقبضات
(يعني: هنگامي كه تهيدستان و تنهاماندگان به سوي آنان كشيده شدند، دستانشان از لطف آنان بهره مند شد).
حضرت فرمود: آري، به خدا سوگند! كه بهره مند ميشوند. و پس از خواندن اين شعر:
لقد خفت في الدنيا و أيام سعيها
و اني لأرجوا الأمن بعد وفاتي
(يعني: چه بسيار ترسيدم از اين دنيا و روزگار زندگيم در آن، در حالي كه، اميدوارم پس از وفاتم بواسطه ائمه (عليه السلام) درامان باشم.)
حضرت فرمودند: خداوند در روز فزع اكبر تو را ايمن گرداند. و هنگامي كه به اين بيت رسيدم:
و قبر ببغداد لنفس زكية
تضمنها الرحمن في الغرفات
(يعني: قبري در بغداد وجود دارد كه براي شخصي پاك و پاكيزه است ـ امام موسي كاظم (عليه السلام) ـ و خداوند رحمان اوئ را در غرفههاي بهشت جاي داده است).
امام رضا (عليه السلام) به من فرمود: آيا ميخواهي كه دو بيت به انتهاي شعر تو اضافه كنم تا قصيده تو بوسيله آن كامل شود؟ من گفتم: بفرمائيد، اي فرزند رسول خدا (صلي الله عليه و آله). و آن حضرت (عليه السلام) فرمود:
و قبر بطوس يا لها من مصيبة إلي الحشر حتي يبعث الله قائما
الحّت علي الأحشاء بالزفرات
يفرّج عنا الهم و الكربات
(يعني: و قبري در شهر طوس وجود دارد، كه اي واي از آن مصيبت بزرگ كه پيوند داده جانها را با آه و ناله. و اين مصيبت تا زمان حشر ادامه دارد. تا اين كه خداوند قائم موعودش را مبعوث كند و در اين درد و مصيبت ما گشايشي حاصل شود).
پس آن عرض كردم: اي مولاي من! اين قبري كه در طوس است و شما فرموديد، از آن كيست؟
حضرت فرمود: قبر من است، روزها وشبها به پايان نميرسند، تا اين كه طوس محل رفت و آمد شيعيان و زوار ما ميشود. آگاه باش كه هر كسي در شهر طوس و در غربت، مرا زيارت كند، در روز قيامت با من و در درجه من خواهد بود، در حالي كه آمرزيده خواهد بود.
پس از آن كه شعر دعبل به پايان رسيد، حضرت به او فرمود: اي دعبل! جايي نرو و داخل خانه شد و پس از مدتي خادمي نزد او آمد و صد دينار كه به اسم امام رضا (عليه السلام) ضرب شده بود، به او داد. دعبل گفت: به خدا سوگند كه من براي اين نيامدهام و اين قصيده را به طمع چيزي نگفتهام، از اين رو سكهها را پس فرستاد و از امام (عليه السلام) يكي از جامههاي ايشان را درخواست نمود، تا بوسيله آن متبرك شود.
بنابراين امام رضا (عليه السلام) پيراهني از جنس خز را، همراه همان سكهها را با غلام به سوي دعبل فرستاد و فرمود: اين پولها را بگير، زيرا كه زماني به آن محتاج خواهي شد، و آنها را بر نگردان.
ميگويند پس از اينكه دعبل از مرو خارخ شد، و به مكاني به نام «قوهان» رسيد، راهزنان به قافله او حمله كردند و همه اهل قافله را گرفتند و دستان آنها را بستند و دار و ندار آنها را مصادره كردند. دعبل پيرامون آن واقعه ميگويد: در آن زمان دزدان همه اموال مرا غارت كردند و به جز كهنه قبايي برايم چيزي باقي نگذاشتند، اما من هيچ تأسفي براي اسبابم نميخوردم، مگر آن جامهاي را كه امام رضا (عليه السلام) به من عطا كرده بود. در همين حال بودم كه ياد فرمايش آن حضرت (عليه السلام) افتادم كه به من گفت: اين پيراهن و طلاها را حفظ كن، زيرا روزي به كارت ميآيد، ناگهان يكي از راهزنان نزديك من شد و در حالي كه گريه ميكرد اين بيت از شعر خودم را زير لب زمزمه كرد:
أري فيئهم في غيرهم متقسما
و ايديهم من فيئهم سفرات
من از ديدن يك شيعه در آن جا متعجب شدم، و براي پس گرفتن آن پيراهن فكري به خاطرم رسيد، از اين رو به آن راهزن گفتم: اي سرباز! اين قصيدهاي كه ميخواني از كيست؟ گفت: اين مسأله به تو چه ربطي دارد؟ گفتم: اين پرسش من سببي دارد، كه به زودي تو را از آن مطلع ميكنم. گفت: شهرت اين قصيده نسبت به شاعرش بسيار زياد است و كسي نميتواند آن را مخفي كند. شاعر آن دعبل بن علي! شاعر آل محمد (عليهم السلام) است.
پس از آن من گفتم: به خدا سوگند! كه من همان دعبل هستم، و اين قصيده را من سرودهام.
آن شخص با شنيدن حرف من متعجب شد و ابتدا باور نكرد، تا اين كه به او گفتم: اگر باور نداري، ميتواني از اهل قافله بپرسي. از اين رو عدهاي از اهل قافله را جمع كرد و درباره من از آنان پرسيد، و همه اهل قافله گفتند: او دعبل بن علي است.
پس از آن كه آن راهزن از هويت من آگاه شد، دستور داد تا همه اموال غارت شده قافله را پس دهند و حتي ما را بدرقه كردند و به جاي امني رساندند. و در آن جا بود كه سرّ فرمايش امام رضا (عليه السلام) بري من آشكار شد، و همه قافله به بركت جامه و هديه ايشان، در امان ماندند.
همچنين روايت شده، پس از آن كه دعبل به وطن خود رسيد، مشاهده كرد كه دزدان به خانه او ريختهاند و آن جا را به كلي غارت كردهاند. از اين رو باز هم ياد فرمايش امام رضا (عليه السلام) افتاد كه فرمود: اين صد سكه را بگير كه زماني محتاج آن خواهي شد.
بنابراين دعبل ان سكههاي رضوي را ميان اهل عراق برد و آنان به ازاي هر دينار آن صد درهم به او دادند و ده هزار درهم از آنان به دست آمد. و او توانست با آن پولها دوباره زندگياش را رونق بدهد.
ضمن اين كه روايت شده در اين ايام همسر او دچار چشم درد سختي شد و طبيبان بعد از معاينه او گفتند: چشم راست او معيوب شده و ما نميتوانيم برايش كاري انجام دهيم، اما چشم چپ او را مداوا ميكنيم و اميدواريم كه بهبودي پيدا نمايد.
دعبل كه به همسرش بسيار علاقه داشت، از شنيدن سخنان طبيبان بسيار غمگين و نگران شد، تا اين كه به ياد تكهاي از پيراهن امام رضا (عليه السلام) افتاد كه همراهش بود (زيرا آن لباس را در بين راه، عدهاي از اهل قم از او گرفته بودند و تنها تكهاي از آن را به او داده بودند) از اين رو آن پارچه را بر چشمان همسرش ماليد و تا صبح روي آنان گذاشت، و هنگامي كه صبح شد، به بركت آن پيراهن مبارك و مقدس، چشمان همسرش به كلي بهبود يافت و حتي از سابق نيز بهتر شد.
2ـ حسن بن علي وشاء[2]
يكي از ره يافتگان به كوي ولايت و امامت، و از چهرههاي سرشناس مذهب تشيع است. او نوه دختري الياس صيرفي است، كه از اصحاب بزرگ و نزديك امام صادق (عليه السلام) بوده است. به همين جهت حسن از او روايتي نقل كرده كه بيان آن در اين جا خالي از لطف نيست. او ميگويد، پدربزرگم در وقت احتضار به ما گفت:
همه شاهد باشيد كه چه ميخواهم بگويم، و بدانيد كه اين لحظه، لحظه دورغ گفتن نيست؛ هر آينه شنيدم از حضرت صادق (عليه السلام) كه فرمود: والله! نميميرد بندهاي كه خدا، رسول و ائمه (عليهم السلام) را دوست بدارد، و آتش او را لمس نمايد. او اين كلمه را سه بار تكرار نمود، بدون اين كه كسي از او سؤال كرده باشد.
راه يابي به هدايت
الياس پس از وفات امام كاظم (عليه السلام) جزء افرادي بود كه از مسير صحيح امامت دور شده بود و بر امامت حضرت موسي (عليه السلام) وقوف كرده بود، و در حقانيت حضرت رضا (عليه السلام) دچار شك و ترديد شده بود. از اين رو تصميم گرفت پيرامون اين مسأله تحقيقات بيشتري نموده و ايمان خود را كامل نمايد.
از خود او در همين زمينه روايته شده كه گفت: زماني نامهاي نوشتم و در آن مسائلي را مطرح كردم تا بوسيله آن علي بن موسي (عليه السلام) را امتحان نمايم. هنگامي كه صبح شد، به سوي منزل آن حضرت حركت كردم، و ديدم كه نزد خانه ايشان جمع زيادي ازدحام نمودهاند، به گونهاي كه من نتوانستم خود را به در منزل برسانم.
در همين حال خادمي از منزل بيرون آمد و پرسيد: حسن بن علي وشاء، پسر دختر الياس بغدادي، چه كسي است؟ من گفتم: اي غلام! كسي كه دنبال او ميگردي، من هستم. پس از آن نوشتهاي به من داد و گفت: اين جواب مسائلي است كه با خودت آوردهاي. و من به سبب اين معجزه آشكار به امامت آن حضرت يقين پيدا كردم و مذهب واقفيه را رها نمودم.
همان گونه كه بيان شد، حسن از علما و راويان بزرگ و ارزشمند ما به حساب ميآيد. در همين زمينه روايتي از احمد بن محمد بن عيسي قمي (ره) بيان شده كه در آن چنين آمده:
زماني به جهت دريافت احاديث و روايات ائمه (عليهم السلام) به كوفه سفر نمودم، و در آن جا با حسن بن علي وشاء، ملاقات كردم سپس از او خواستم كه كتب روائي «علي بن رزين» و «ابان بن عثمان» را برايم بياورد. هنگامي كه آن كتابها را آورد، به او گفتم: دوست دارم كه اجازه روايت اين دو كتاب را به من بدهي. حسن گفت: خداوند تو را رحمت كند، براي اين كار چه عجلهاي داري، ابتدا برو و از روي آنها بنويس و پس از آن نزد من بيا تا آنان را برايت بيان كنم. به او گفتم: من از حوادث روزگار ايمن نيستم و معلوم نيست كه پس از اين چه اتفاقاتي برايم پيش خواهد آمد.
حسن بن علي وشاء پس از ديدن اشتياق و علاقه احمد بن محمد به او گفت: اگر ميدانستم كه براي طلب احاديث و روايات، كسي مانند تو وجود دارد، هر آينه بسيار اخذ حديث ميكردم، زيرا من در اين مسجد (مسجد كوفه) نهصد نفر از راويان بزرگ حديث را ديدهايم كه هر كدام ميگفتند: روايت كرد مرا، جعفر بن محمد (عليه السلام)!
حسن بن علي بن فضّال[3]
از اصحاب و شيعيان برجسته بوده و در طول عمرش توانسته خدمت حضرت موسي كاظم (عليه السلام) برسد و روايات بسياري را از امام رضا (عليه السلام) روايت كند، و در محضر ايشان جايگاه خاصي پيدا نمايد.
عابدي زاهد و محدثي كبير
همان گونه كه بيان شد حسن بن فضال يكي از شيعيان مخصوص اهل بيت (عليهم السلام) بوده و در اين رهگذر پيوسته از فضائل و كرامات اخلاقي و معنوي آن بزرگواران بهره مند شده است. از اين رو در روايات بسياري از او به عنوان زاهدي صاحب ورع و محدثي جليل القدر و مورد اطمينان ياد شده است.
در همين زمينه روايتي از فضل بن شاذان نقل شده كه در آن پيرامون حسن بن فضال چنين آمده است: زماني در يكي از مساجد، نزد برخي از راويان بزرگ، به تحصيل مشغول بودم. در همان هنگام گروهي از مردم گرد هم جمع شده بودند و پيرامون موضوعي با هم حرف ميزدند. يكي از آنان گفت: در كوه مردي است كه نامش ابن فضال است. او عابدترين فردي است كه ما تا كنون ديدهايم. زماني كه به صحرا ميرود و در حال عبادت به سجده ميافتد، پرندگان دشت دورش جمع ميشوند، در حالي كه او از خود بي خود شده و از دور به نظر مي رسد كه در مكان او تنها لباس و خرقهاي بر زمين افتاده است.
در آن هنگام حيوانات وحشي صحرا به او نزديك ميشوند و مشغول چرا ميگردند، در حالي كه اصلا از او نميترسند و فرار نميكنند، زيرا به وجود او انس گرفتهاند و عادت كردهاند.
فضل بن شاذان ميگويد: پس از سخن آنان، من گمان كردم كه اين شخص حتما متعلق به گذشته است. و پس از آن ماجرا، مدت زيادي نگذشت، كه پيرمردي با چهرهاي نوراني و جذاب و با لباس و ردائي از جنس پنبه، در حالي كه كفشهايي سبز بر پا داشت، وارد خانه ما شد.
پدرم پس از ورود او، از جا برخواست و با احترام فراواني با او برخورد نمود و او را در جاي مناسبي قرار داد. مدتي گذشت، و آن مرد از نزد پدر برخواست و خداحافظي كرد و رفت. پس از آن من از پدرم پرسيدم كه اين پيرمرد محترم چه كسي بود؟ گفت: او حسن بن علي بن فضال است. گفتم: همان عابد و فاضل مشهور؟ گفت: آري! همان است.
گفتم: او نميتواند حسن بن فضال باشد! زيرا ميگويند كه او در كوه ميباشد. پدرم گفت: اين همان كسي است كه در كوه است. اما باز هم تكرار كردم اين شخص، حسن بن فضال نخواهد بود، زيرا او هميشه در كوه ميباشد. پدرم ناراحت شد و گفت: تو چرا نميفهمي! يعني نميشود كه او همان باشد و الان به اين جا آمده باشد؟
از اين رو ناچار شدم تمام چيزهايي را كه از اهل مسجد پيرامون او شنيده بودم، براي پدرم بازگو كنم. پس از آن پدرم باز هم گفت: همه چيزهايي را كه شنيدهاي درست است و اين حسن همان حسن بن علي بن فضال است.
از آن پس حسن بن فضال گاه گاهي پيش پدرم ميآمد و من هم نزد او ميرفتم و كتب ابن بكير و ديگران را از او ميآموختم، و از روايات آنان بهره ميبردم. و بسيار پيش ميآمد كه خود حسن بن فضال كتابش را برميداشت و به حجره من ميآمد و از احاديث آن براي من ميخواند.
روايت شده كه حسن بن فضال در مسجد كوفه و كنار ستوني مشهور به «سابعه» و استوانه ابراهيم مينشسته و در همانجا به نماز مشغول ميشده. از او روايات فراواني نقل شده و علاوه بر آن، كتب بسياري نيز به نام او مشهور است، كه از آن جمله ميتوان به كتاب زيارات و بشارات، كتاب نوادر، كتاب رد بر غلات، كتاب الشواهد، كتابي در متعه، كتاب ناسخ و منسوخ، كتاب ملاحم، كتاب صلاة و كتاب رجال، اشاره كرد.
همچنين روايت شده كه او به امامت عبدالله افطح معتقد بوده، اما هنگام افتادن در بستر بيماري كه در نهايت منجر به فوت او در سال دويست و بيست و چهار شد، وقايعي برايش اتفاق افتاد، كه سبب هدايت و برگشت او از عقيده باطلش به سوي حق گرديد.
4ـ زكريا بن آدم اشعري قمي[4]
از شيعيان بنام و علماي وارسته شهر قم به شمار ميرود، و نزد اهل بيت بخصوص امام رضا (عليهم السلام) از منزلت ويژهاي برخوردار بوده است.
روايت شده كه روزي خدمت امام رضا (عليه السلام) رسيد و به ايشان عرض كرد: قصد دارم كه از ميان خانواده و نزديكانم خارج شوم، زيرا انسانهاي سفيه و كوتهانديش، ميانشان زياد شده است.
حضرت (عليه السلام) در جواب او فرمود: اين كار را مكن، زيرا به واسطه حضور تو در آن جا [بلايا] دفع ميشود. همان گونه كه [بلايا] به واسطه [قبر] ابوالحسن كاظم (عليه السلام) از اهل بغداد دفع ميگردد.
در وايت ديگري زكريا بن آدم اين چنين توسط امام رضا (عليه السلام) مورد تأييد و وثوق قرار گرفته است؛ علي بن مسيب كه يكي ديگر از اصحاب مخصوص امام رضا (عليه السلام) است، ميگويد:زماني خدمت امام رضا (عليه السلام) مشرف شدم و به ايشان عرض كردم: مولاي من! راه من از اينجا بسيار دور است، و نميتوانم هميشه خدمت شما برسم، بنابراين بايد از چه كسي احكام دين خود را اخذ نمايم؟
حضرت (عليه السلام) در جواب من فرمود: از زكريا بن آدم آگاهيهاي خود را فرا بگير، كه او امانتدار دين و دنيا ميباشد.
همان گونه كه بيان شد زكريا نزد ائمه (عليه السلام) از جايگاه خاصي برخوردار بوده و چه سعادتي از اين بالاتر كه حتي در يكي از سالها در سفر حج همراه و هم محمل حضرت امام رضا (عليه السلام) بوده است. همچنين در روايت ديگري ميزان احترام و جايگاهي كه زكريا نزد امام رضا (عليه السلام) داشته از زبان خودش اين چنين بيان شده است:روزي خدمت امام رضا (عليه السلام) مشرف شدم و آن زماني بود كه ابوحرير، تازه وفات كرده بود. آن حضرت پس از درخواست رحمت از خدا براي او، از ابتداي شب با من مشغول صحبت شد، تا اين كه صبح طلوع كرد، و حضرت برخواست و به خواندن نماز فجر مشغول گشت.
اين حضور معنوي و انس عميقي كه بين زكريا و امام رضا (عليه السلام) وجود داشته، نشان ميدهد كه زكريا تا چه حد شايسته و مورد اطمينان بوده كه آن حضرت اين چنين، اسرار و علوم الهي را در اختيار او ميگذاشته، و حتي براي اين كار مقدس از نوافل شبانه نيز صرف نظر نمودهاند و كار افضل را ترجيح دادهاند.
ضمن اين كه مشابه چنين حالتي در ديگر معصومين (عليهم السلام) نيز مشاهده شده و در همين زمينه ابن ابي الحديد از كتاب «استيعاب» پيرامون ارتباط نبي اكرم (عليه السلام) و سلمان چنين نقل كرده: روايت شده از عايشه كه گفت: در شب بين سلمان و رسول خدا (صلي الله عليه و آله) جلسهاي خصوصي برقرار بود، كه حتي آن جلسه بر حضور ما نزد ايشان غلبه داشت.
و شايد بتوان گفت كه بواسطه چنين رواياتي بوده، كه شيخ صدوق (عليه السلام) پيرامون تعليم و علم اندوزي فرمودهاند: افضل است آن كسي كه شب بيست و يكم و بيست و سوم ماه مبارك رمضان را به مذاكره و مباحثه علمي پرداخته باشد.
شهر قم، عُشّ آل محمد (عليهم السلام)
شهر قم و اهالي آن از ديرباز كانون توجه بزرگان دين قرار داشتهاند و همين توجه، آنجا را به شهري مقدس مبدل كرده است. در ميان اهل قم خاندان اشعري كه زكريا نيز از آنان ميباشد، پيوسته از امتياز و برجستگي بيشتري برخوردار بودهاند. چنانكه حضرت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پيرامون آنان فرمودهاند: خداوند اشعريون را بيامرزد، كوچكشان و بزرگشان را. و يا اين كه در عبارت ديگري فرمودهاند: اشعريون از من هستند، و من نيز از ايشانم.
از افتخارات ديگر اين خاندان، اين است كه موسي بن عبدالله بن سعد اشعري از آنان است، او همان كسي است كه براي اولين بار تشيع را به مردم قم معرفي كرد و ترويج داد. و از افتخارات ديگر آنان خود زكريا بن آدم است. همان گونه كه بيان شد چنان احترام و جايگاهي داشت كه امام رضا (عليه السلام) به او فرمودند: خداوند به سبب تو بلايا را از اهل قم دفع ميكند.
ديگر افتخارشان اين است كه اولين كساني بودند كه براي ائمه (عليهم السلام) خمس ميفرستادند و زمينهاي بسياري را وقف آن بزرگواران ميكردند. و از آن سو ائمه (عليهم السلام) نيز بسياري از آنان را با دادن هدايا و تحفههايي، مورد لطف و عنايت قرار دادهاند.
مزار شريف اين محديث بزگوار در قبرستاني معروف به شيخان در قم واقع شده است. و در جوار قبر او پسر عمويش زكريا بن ادريس قرار دارد كه به ابن جرير معروف بوده و از اصحاب مخصوص و نزديك امام صادق، امام كاظم و امام رضا (عليهم السلام) بوده است. همچنين در جوار آن دو بزرگوار، پسر برادر زكريا بن آدم، يعني آدم بن اسحاق بن آدم اشعري مدفون شده، كه او نيز جزء اصحاب مخصوص امام جواد (عليه السلام) شمرده شده است.
5ـ صفوان بن يحيي[5]
عابدي زاهد، محدثي جليل القدر و فقيهي مسلم و بامنزلت از اصحاب امام رضا (عليه السلام) بوده است. پدر او از راويان حديث امام صادق (عليه السلام) و خودش جزء محدثان امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) و وكيل امور آن بزرگواران بوده است.
در كتب رجالي، همه از صفوان به عنوان فردي مورد اطمينان و ثقه ياد كردهاند و تمام روايات او را مورد تأييد قرار دادهاند و او را فقيهي مسلم دانستهاند.
صفوان، مرد زهد و تقوي
همان گونه كه بيان شد، صفوان از چهرههاي برجسته و درس آموختگان حقيقي مكتب اهل بيت (عليهم السلام) بوده و در حد كمال از محضر شريف آنان، كسب علم و فضيلت نموده است.
در همين زمينه روايت شده كه او در كسب و تجارت با عبدالله بن جندب و علي بن نعمان كه هر دو از جمله شيعيان شايسته بودهاند، شريك بوده است. هر يك از آنان در روز پنجاه و يك ركعت نماز ميخواندهاند كه شامل نمازهاي يوميه و نوافل آنها ميشده.
در يكي از سالها، كه اين سه نفر به اتفاق به حج خانه خدا مشرف شده بودند، در بيت الحرام با همديگر عهد نمودند، كه هر يك از آنان وفات نمود ديگري نمازهاي او را به جاي بياورد و روزههاي او را نيز بگيرد.
مدتي كه از اين ماجرا گذشت، از بين آنان تنها صفوان زنده ماند و دو شريكش بدرود حيات گفتند. از اين رو صفوان بنابر پيماني كه بسته بود، در هر شبانه روز يكصد و پنجاه و سه نماز به جاي ميآورد و در هر سال، سه ماه روزه ميگرفت و زكات اموالش را سه مرتبه حساب ميكرد. ضمن اين كه هر صدقهاي از طرف خودش در راه خدا ميداد، دو برابرش را از طرف آن دو بخشش مينمود و ثوابش را به روح آنان هديه ميكرد.
از اين داستان ميتوان به نهايت اخلاص و پايبندي او به عهد و پيمانش پي برد و از اهميت اين خصلت نيكو آگاه شد. و همچنين ميتوان ورع و پرهيزكاري او را مشاهده كرد كه تا چه اندازه به انجام عبادات و تكاليف الهي پايبند بوده است. و در همين زمينه يعني مراعات تقوي و احتياط در اعمال، داستان ديگري از او نقل شده كه باز هم از زهد و پاكدامني او حكايت ميكند.
روايت شده كه زماني صفوان براي سفر به كوفه از شخصي شتري را كرايه نمود. پيش از سفرش يكي از آشنايانش مقداري پول به او داد تا به رسم امانت به يكي از اهل كوفه برساند. و صفوان از آن رو كه از كريه دهنده شتر اجازه حمل اين بار را نگرفته بود، تا انتهاي سفر آن امانت را درون بارهاي شتر قرار نداد، و خودش آن را حمل نمود.
در انتها، همان گونه كه پيش از اين نيز بيان شد، بايد گفت كه صفوان يكي از راويان و اصحاب مورد اطمينان و نزديك ائمه (عليهم السلام) بوده و مقام و درجاتش بيش از آن است كه در اين جا بيان شود. و اشاره به همين قول شيخ طوسي (ره) كافي است كه پيرامون او گفت: صفوان از چهل نفر از اصحاب امام صادق (عليه السلام) حديث روايت كرده و كتب بسياري را پيرامون فقه شريف جعفري تصنيف نموده است، كه كتاب «حسين بن سعيد» پيرامون مسائل امام موسي كاظم (عليه السلام) از آن جمله ميباشد.
در نهايت، صفوان بن يحيي در سال دويست و ده هجري در مدينه وفات نمود. و حضرت امام جواد (عليه السلام) براي او حنوط و كفن فرستاد، و به اسماعيل بن موسي (عليه السلام) امر فرمود، كه بر پيكر او نماز بگذارد.
6ـ محمد بن اسماعيل بن بزيع[6]
محدثي مورد اطمينان، شيعهاي راستين و از اصحاب مخصوص ائمه (عليهم السلام) ميباشد. در تاريخ ذكر شده كه او جزء وزراي دربار عباسي بوده، اما اين سمت هيچ گاه سبب جدايي و كمرنگ شدن ارادت او نسبت به اهل بيت (عليهم السلام) نشده است و از همين رو او را جزء اصحاب مخصوص امام رضا و امام جواد (عليهما السلام) ذكر كردهاند.
اطمينان و اعتماد فراواني كه امامان (عليهم السلام) و نزديكانشان به محمد بن اسماعيل داشتهاند، تا آن جايي است كه از علي بن نعمان (كه خود يكي از محدثين و اصحاب جليل القدر و بزرگ امام رضا (عليه السلام) بوده) روايت شده كه وصيت كرد، بعد از وفاتش تصانيف و كتابهاي ارزشمندش را به محمد بن اسماعيل بن بذيع بدهند.
همان گونه كه بيان شد، محمد بن اسماعيل جزء وزراي حكومت وقت بوده است، و امام رضا (عليه السلام) در همين زمينه به او ميفرمايند: همانا در درگاه حكومتهاي ظالم، كسي است كه خداوند بوسيله او دلائل و برهان را آشكار مينمايد، و به او امكان ميدهد كه در بلاد مسلمين، دفع كند ظالمين را از اولياي الهي و مؤمنين. و خداوند بوسيله او امور مسلمين را اصلاح مينمايد، به خاطر اين كه آنان ملجأ مؤمنين هستند از ظلم و ضرر. و بر آنان واجب است كه از حاجتمندان شيعه ما فريادرسي نمايند. و بوسيله آنان است كه ايمان ميآورد به خدا دل مؤمن در تاريكيها. و همانا كه آنان مؤمنان حقيقي هستند.
امام رضا (عليه السلام) پس از آن فرمودند: چه كسي ميتواند از آنان باشد؟ البته اگر بخواهد به همه آن چيزها برسد. در اين جا محمد بن اسماعيل بن بزيع گفت: چگونه؟ فداي تو شوم! حضرت فرمودند: كسي كه با آنان (شيعيان) باشد و ما را شادمان كند بوسيله ادخال سرور در دل مؤمنان از شيعيان ما، پس اي محمد! تو از آنان باش.
ايمن بودن از ترس قيامت
در منابع ديني ما به مسئله ديدار و زيارت برادران مؤمن بسيار تأكيد شده، و البته اين مسأله فقط در زمان زندگي صدق نميكند، بلكه زيارت قبر برادر مؤمن نيز از جايگاه و اهميت بسياري برخوردار است.
در همين زمينه محمد بن احمد اشعري در روايتي ميگويد: زماني همراه علي بن بلال براي زيارت قبر محمد بن اسماعيل بن بزيع، روانه سرزمين «فيد» شديم، پس از آن علي بن بلال به من گفت: صاحب همين قبر براي من روايت كرد از علي بن موسي الرضا (عليه السلام) كه گفت: هر كسي بيايد سر قبر برادر مؤمن خود، و بر روي قبر او دست بگذارد و هفت مرتبه سوره «انا انزلناه في ليلة القدر» را بخواند، از فزع اكبر (ترس بزرگ روز قيامت) در امان خواهد ماند.
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - منتهي الآمال، باب دهم، فصل هشتم، ص 1069.
[2] - همان، ص 1073.
[3] - همان، ص 1074.
[4] - همان، ص 1076.
[5] - همان، ص 1078.
[6] - همان، ص 1080.