نام ابو لهب عبد العزى بودـکه به گفته برخى چون عزى نام بتى بود خداوند در قرآن نخواسته است او را بنده بت بخواند و کنیهاش را ذکر فرمودـو سبب اینکه به این کنیه نیز او را خوانده است به گفته بعضى آن بود که گونههایش سرخ فام و برافروخته بوده و سرخى گونهاش را تشبیه به شعله سرخ آتش و زبانه دوزخ و جهنم کرده تا بفهماند که او جهنمى است.
و به هر صورت آزارى که رسول خدا(ص)از این مرد در راه تبلیغ دیانت مقدس اسلام دید زیان بخشتر و زیادتر از آزار دیگران بود،زیرا دشمنان دیگر،آن جرئت و جسارت را نداشتند که در حضور بنى هاشم و در هر مجلس و محفلى آن حضرت را تمسخر و تکذیب و آزار کنند ولى ابو لهب چون خود فرزند ناخلف عبد المطلب و عموى رسول خدا(ص)بود جرئت این کار را داشت.از این گذشته مردم جزیرة العرب مخالفت و دشمنى دیگران را غالبا حمل بر حسادت و کینه توزى با بنى هاشم مىکردند ولى مخالفت و تکذیب ابو لهب را نمىتوانستند حمل بر چیزى کنند و از این جهت تمسخر و استهزا و تکذیب او در عموم افراد مؤثر واقع مىشد.
به عنوان شاهد به نمونههاى زیر توجه کنید:
ابن هشام مىنویسد:پیغمبر در ایام برگزارى اعمال حج به منى و جاهاى دیگرى که محل اجتماع و برگزارى مراسم حج بود مىرفت و با قبایل و طوایفى که از اطراف آمده بود درباره مأموریت و نبوت خویش سخن مىگفت و آنها را به توحید و خداپرستى و نبوت خود دعوت مىکردـآن گاه از قول یکى از زایران نقل مىکند که گفته است:ـمن جوان بودم و در منى با پدرم سخن مىگفتیم،ناگاه پیغمبر ظاهر شد و قبیلههاى گوناگون را به یگانگى خدا و رسالت خود مىخواند و پشت سرش مردى أحول با گونههاى برافروخته و گیسوانى که از هر دو سوى او آویخته بود دیدیم که او را دنبال مىکرد و چون سخن پیغمبر به پایان مىرسید او فریاد مىزد:اى بنى فلان سخن او را نپذیرید و پیرویش نکنید که مىخواهد شما را از لات و عزى و همپیمانانتان باز دارد،مبادا از او پیروى کنید!
من از پدرم پرسیدم:این احول کیست؟گفت:عمویش عبد العزى فرزند عبد المطلب یعنى ابو لهب است.
ابن شهر آشوب و دیگران از طارق محاربى نقل کردهاند که گوید:مردى را دربازار ذى المجاز دیدم که جامهاى سرخ رنگ در بر داشت و مىگفت:ایها الناس بگویید:«لا اله الا الله»تا رستگار شوید،و به دنبال او مردى سنگ به پاهایش مىزد بدانسان که خون از پاهاى او جارى شده بود و مىگفت:مردم او دروغگوست سخنش را نشنوید و نپذیرید!من پرسیدم:این مرد کیست؟گفتند :این جوان پیغمبر است و این مرد عمویش ابو لهب.
و در جریان صحیفه ملعونه که قریش و همدستانشان براى اینکه رسول خدا(ص)را به زانو درآورند طبق تعهد نامهاى معامله و داد و ستد را با بنى هاشم بر خود ممنوع کردند و ابو طالب و بنى هاشم مجبور شدند سه سال در شعب ابو طالب با کمال سختى و مشقت روزگار خود را به سر برند،مىنویسند:ابو لهب گذشته از اینکه پیوسته مترصد بود مبادا کسى از خویشان و یا دیگران آذوقه و خوار و بار و سایر ما یحتاج زندگى به آنها برساند و یا بفروشد،هرگاه کاروانهاى تجارتى نیز از خارج وارد مکه مىشد به آنها سفارش مىکرد تا ممکن است به افرادى که از شعب ابو طالب پیش آنها مىروند چیزى نفروشند و اگر جنسى را خواستند بخرند قیمت آن را چند برابر بگویند که آنها قدرت خرید نداشته باشند،و چنانچه از این راه خسارتى متوجه آنها مىشد او جبران مىکرد.و پس از این خواهیم خواند که این عمل ابو لهب که مردى سرشناس و ثروتمند بود تا چه حد در محاصره اقتصادى و اجتماعى آنها مؤثر بود تا جایى که گاهى از شدت گرسنگى صداى اطفال گرسنه بنى هاشم از میان شعب ابو طالب به گوش مردم مکه مىرسید. (5)
- پینوشتها -
5.از پارهاى تواریخ برمىآید که پس از مرگ ابو طالب ابو لهب از نظر خویشاوندى با رسول خدا(ص)تصمیم گرفت دست از آزار آن حضرت بردارد و بلکه دفاع آن حضرت را در برابر مشرکان به عهده گرفت ولى عقبة بن ابى معیط و ابو جهل او را از این تصمیم منصرف ساختند.
بدین شرح که گفتهاند:چون ابو طالب از دنیا رفت قریش نسبت به رسول خدا(ص)جرئت بیشترى پیدا کردند و بر آزار آن حضرت افزودند،خبر به گوش ابو لهب رسیده به نزد آن حضرت آمد و گفت:اى محمد با خیالى آسوده کار خود را دنبال کن همانند روزگارى که ابو طالب زنده بود و مطمئن باش تا من زنده هستم کسى به تو آزارى نخواهد رسانید،و در همان روزها اتفاقا شخصى به نام ابن غیطله رسول خدا(ص)را دشنام گفت:ابو لهب که از ماجرا مطلع شد به نزد آن مرد رفته و او را دشنام داد،آن مرد خود را به قریش رسانیده و فریاد زد:اى گروه قریش ابو عتبه(که منظورش همان ابو لهب بود)از آیین ما دست کشیده و به دین محمد گرویده است،قریش که این سخن را شنیدند پیش ابو لهب رفته و جریان را از او پرسیدند؟وى گفت:من دست از آیین گذشتگان برنداشتهام ولى از برادرزادهام حمایت و دفاع مىکنم تا کار خود را دنبال کند،قریش که این سخن را شنیدند او را در این کار تحسین کرده و پى کار خود رفتند،و چند روزى هم کار بدین منوال گذشت و مردم از هیبت ابو لهب جرئت جسارت و آزار پیغمبر را نداشتند،تا اینکه عقبة بن ابى معیط و ابو جهل به نزد ابو لهب آمده و به هر حیله و نیرنگى بود او را از این کار منصرف کردند.و گویند امیر المؤمنین(ع)پس از این ماجرا اشعار زیر را در مذمت ابو لهب انشا فرمود:
ابا لهب تبت یداک أبا لهب
و صخرة بنت الحرب حمالة الحطبخذلت نبى الله قاطع رحمه
فکنت کمن باع السلامة بالعطب
لخوف أبى جهل فأصبحت تابعا
له و کذاک الرأس یتبعه الذنب
و ابو لهب تا زمانى که جنگ بدر اتفاق افتاد زنده بود و پس از آن به یک نوع بیمارى مانند آبله مبتلا شد و همان سبب مرگش گردید،و چون قریش از سرایت آن بیمارى بیم داشتند جنازهاش تا سه روز روى زمین بماند و حتى نزدیکانش مىترسیدند او را بردارند و دفن کنند و ناچار شدند آن قدر سنگ روى او ریختند که زیر آنها دفن گردید،و شاید در داستان جنگ بدر شرح آن بیاید.
ابو لهب و رسول خدا(ص)
- بازدید: 689