شعر : دگر این کاروان یاسی ندارد .....

(زمان خواندن: 1 دقیقه)

دگر این کاروان یاسی ندارد
که با خود شور و احساسی ندارد
بیا ام البنین برگشته زینب
ولی افسوس عباسی ندارد
 
مزن آتش به جان ای نور عینم
مخوان از ماهِ مَـقطُوع الیدَینم
چه شد در کربلا هستی زهرا؟
حسینم وا حسینم وا حسینم
 
سرشته از غم زهرا گِلش بود
نگاه تار زینب قاتلش بود
نیفتاد از لبش نام حسینش
اگر چه داغ سقا بر دلش بود ...
 
... ولی زینب چه با احساس می‌خواند
از آن بُهبوهه حساس می‌خواند
کنار قبر زهرا نیمه شب
چقدر از غیرت عباس می‌خواند

یوسف رحیمی