آيات قرآن و امي بودن پيامبر (ص)

(زمان خواندن: 12 - 24 دقیقه)

كلمه امى به عنوان يكى از صفات پيامبر اكرم در قرآن مجيد آمده است مفسرين، تفاسير مختلفى در معناى اين كلمه دارند. در اين مقاله مطالب اين تفاسير بيان شده و قول صحيح ذكر گرديده است.


مفسران اسلامى كلمه‏«امى‏» را سه جور تفسير كرده ‏اند:
1 - درس ناخوانده و ناآشنا به خط و نوشته.
اكثريت طرفدار اين نظرندو يا لااقل اين نظر را ترجيح مى ‏دهند.طرفداران اين نظر گفته ‏انداين كلمه منسوب به «ام‏» است كه به معنى مادر است.امى يعنى كسى كه به‏حالت مادرزادى از لحاظ اطلاع بر خطوط و نوشته ‏ها و معلومات بشرى باقى مانده است، و يا منسوب به «امت‏» است،يعنى كسى كه به عادت اكثريت مردم است، زيرا اكثريت توده، خط و نوشتن نمى‏دانستند و عده كمى مى‏ دانستند، همچنان كه «عامى‏» نيز يعنى كسى كه مانند عامه مردم است و جاهل است .بعضى گفته ‏اند يكى از معانى كلمه «امت‏» خلقت است و«امى‏» يعنى كسى كه بر خلقت و حالت اوليه كه بى‏سوادى است باقى است و به شعرى از «اعشى‏» استناد شده است  و به‏ هر حال، چه مشتق از «ام‏» باشد و چه از «امت‏» ، و «امت‏» به هر معنى باشد، معنى اين كلمه درس ناخوانده است.
اهل ام القرى
طرفداران اين نظر اين كلمه‏ را منسوب به «ام القرى‏» يعنى مكه دانسته ‏اند.در سوره انعام آيه‏92 از مكه به «ام القرى‏» تعبير شده است: و لتنذر ام القرى و من حولها.
براى اينكه تو به مكه و آنان كه در اطراف‏ مكه هستند اعلام خطر كنى.
اين احتمال نيز از قديم الايام در كتب تفسير آمده‏است و در چندين حديث از احاديث‏ شيعه اين احتمال تاييد شده است هرچند خود اين حديث ها معتبر شناخته نشده است و گفته شده ريشه اسرائيلى دارد
اين احتمال به ‏ادله ‏اى رد شده است  يكى اينكه كلمه «ام القرى‏» اسم خاص نيست وبر مكه به عنوان يك صفت عام نه يك اسم خاص اطلاق شده است.ام القرى يعنى مركز قريه‏ ها.هر نقطه ‏اى كه مركز قريه‏ هايى‏ باشد ام القرى خوانده مى‏شود.از آيه ديگر از قرآن كه در سوره قصص آيه 59آمده است معلوم مى‏شود كه اين كلمه عنوان وصفى دارد نه اسمى: و ما كان ربك مهلك القرى حتى يبعث فى امها رسولا.
پروردگار تو چنين ‏نيست كه مردم قريه‏ هايى را هلاك كند مگر آنكه قبلا پيامبرى در مركزآن قريه ‏ها بفرستد و حجت را بر آنها تمام كند.
معلوم‏ مى‏شود در زبان قرآن هر نقطه‏ اى كه مركز يك منطقه باشد ام القراى‏ آن منطقه است
ديگر اينكه‏اين كلمه در قرآن به كسانى اطلاق شده است كه مكى نبوده ‏اند.در سوره‏آل عمران آيه 20 مى‏فرمايد: و قل للذين اوتوا الكتاب و الاميين ء اسلمتم.
بگو به‏ اهل كتاب و به اميين(اعراب غير يهودى و نصرانى)آيا تسليم خدا شديد؟ پس معلوم مى‏شود در عرف آن روز و در زمان قرآن به‏ همه اعرابى كه پيرو يك كتاب آسمانى نبودند «اميين‏» گفته مى‏شده است.
بالاتر اينكه اين كلمه حتى به عوام يهود كه سواد و معلوماتى نداشتند با اينكه
اهل كتاب شمرده مى ‏شدند نيز اطلاق شده است، چنانكه درسوره بقره آيه 78 مى‏فرمايد: و منهم اميون لا يعلمون الكتاب الا اماني.
بعضى از فرزندان اسرائيل امى هستند، از كتاب خود اطلاعى ندارند مگريك سلسله خيالات و اوهام.
بديهى است‏ يهوديانى كه قرآن آنان را «امى‏» خوانده ‏است، اهل مكه نبوده ‏اند، غالبا ساكن مدينه و اطراف مدينه بوده‏اند.
سوم اينكه اگر كلمه ‏اى‏ منسوب به ام القرى باشد طبق قاعده ادبى بايد به جاى «امى‏» ، «قروى‏»گفته شود، زيرا طبق قاعده باب نسبت در علم صرف، در نسبت به مضاف و مضاف‏اليه، خاصه آنجا كه مضاف، كلمه «اب‏» يا «ام‏» يا «ابن‏» يا «بنت‏» باشد به مضاف اليه نسبت داده مى‏شود نه به مضاف، چنانكه درنسبت به ابوطالب، ابو حنيفه، بنى تميم طالبى، حنفى، تميمى گفته مى‏شود.
- مشركين عرب‏كه تابع كتاب آسمانى نبودند.
اين نظريه نيز از قديم الايام ميان مفسران وجود داشته است.در مجمع البيان ذيل آيه 20سوره آل عمران كه «اميين‏» در مقابل «اهل كتاب‏» قرار گرفته است(و قل للذين اوتوالكتاب و الاميين)، اين نظر را به صحابى و مفسر بزرگ عبد الله بن عباس نسبت مى‏دهد و در ذيل آيه 78 از سوره بقره‏از ابو عبيده نقل مى‏كند، و از ذيل آيه 75 آل عمران بر مى‏آيد كه خود طبرسى همين معنى را در مفهوم آن آيه انتخاب كرده است.
زمخشرى دركشاف نيز اين آيه و آيه 75 آل عمران را همين طور تفسير كرده است.
فخر رازى اين احتمال را در ذيل آيه 78 بقره وآيه 20 آل عمران نقل مى‏كند.
ولى حقيقت اين است كه ‏اين معنى، يك معنى جداگانه غير از معنى اول نيست، يعنى چنين‏ نيست كه هر مردمى كه پيرو يك كتاب آسمانى نباشند به آنها «امى‏» گفته شود هرچند آن مردم تحصيل كرده و باسواد باشند.اين كلمه به مشركين عرب از آن جهت اطلاق شده است كه مردمى بى‏سواد بوده‏اند.آنچه ‏مناط استعمال اين كلمه درباره مشركين عرب است نا آشنايى آنها به خواندن و نوشتن بوده نه پيروى نكردن
آنها از يكى از كتب آسمانى.لهذا آنجا كه اين كلمه‏به صورت جمع آمده و به مشركين عرب اطلاق شده است اين احتمال ذكر شده، اما آنجا كه مفرد آمده است و بر رسول‏ اكرم اطلاق شده است احدى از مفسران نگفته كه مقصود اين است كه آن حضرت پيرو يكى از كتاب هاى آسمانى نبوده ‏است.در آنجا بيش از دو احتمال به ميان نيامده است: يكى ناآشنا بودن آن حضرت با خط، ديگر اهل مكه بودن، و چون احتمال‏دوم به ادله قاطعى كه گفتيم مردود است، پس قطعا آن حضرت از آن جهت «امى‏» خوانده شده است كه درس ناخوانده و خط نانوشته بوده است.
در اينجا احتمال چهارمى در مفهوم اين كلمه داده مى‏شودو آن اين است كه اين كلمه به معنى نا آشنايى با متون كتاب هاى مقدس باشد.اين احتمال همان است كه آقاى دكترسيد عبد اللطيف از پيش خود اختراع كرده و احيانا آن را با معنى سومى كه ذكر كرديم‏و از مفسران قديم نقل كرديم، خلط كرده است.مشار اليه مى‏گويد: «كلمات «امى‏» و «اميون‏» در قرآن در چند جاى مختلف‏به كار رفته است، اما هميشه و همه جا فقط يك معنى از آن مستفاد مى‏ شود.كلمه «امى‏» در لغت اصلا به معنى كودك‏ نوزادى است كه از بطن مادر متولد مى‏شود و با اشاره به همين حالت‏ حيات و زندگى است كه كلمه «امى‏» را با معنى ضمن آن به معنى‏ كسى كه نمى‏ تواند بخواند و بنويسد تعبير كرده ‏اند.كلمه «امى‏» همجنين به معنى كسى است كه در «ام القرى‏» زندگى‏مى‏كرده است.ام القرى يعنى مادر شهرها، شهر پايتخت و عمده، و اين صفتى بود كه اعراب زمان پيغمبر براى شهر مكه‏ قائل بودند.بنابراين كسى كه اهل مكه بود «امى‏» نيز ناميده مى‏شد.
يك مورد استعمال ديگر كلمه «امى‏» براى كسى است كه‏با متنهاى قديم سامى آشنايى نداشته است و از پيروان ديانت ‏يهود يا دين مسيح كه در قرآن به عنوان «اهل الكتاب‏» ناميده ‏شده ‏اند، نبوده است.در قرآن كلمه «اميون‏» براى اعراب پيش از اسلام كه كتاب مقدسى نداشته ‏اند و پيرو تورات و انجيل‏هم نبوده‏اند، به كار رفته است و در مقابل كلمه «اهل الكتاب‏» قرار مى‏گرفته است.
در حالى كه براى كلمه‏«امى‏» اينهمه معانى مختلف وجود دارد معلوم نيست چرا مفسران‏ و مترجمان قرآن، چه مسلمان و چه غير مسلمان، فقط معنى ابتدايى يعنى نوزاد چشم‏و گوش بسته را گرفته ‏اند و آن را به بى‏ سواد و جاهل تعبير كرده‏ اند و در نتيجه اهل مكه پيش‏از اسلام را نيز اميون يا گروهى بى‏سواد معرفى كرده ‏اند؟
اولا، از قديمترين ايام، مفسران اسلامى كلمه «امى‏»و «اميون‏» را سه جور تفسير كرده ‏اند و لا اقل احتمالات سه گانه‏اى درباره آن ذكر كرده‏ اند.مفسران اسلامى برخلاف ادعاى آقاى دكتر سيد عبد اللطيف فقط به يك معنى نچسبيده ‏اند.
ثانيا، هيچ كس‏نگفته است كه كلمه «امى‏» به معنى نوزاد چشم و گوش بسته است كه ‏معنى ضمنى آن كسى باشد كه نمى‏ تواند بخواند و بنويسد.اين كلمه اساسا در موردنوزاد به كار نمى‏رود، در مورد بزرگسالى به كار مى‏رود كه از لحاظ فن خواندن و نوشتن به حالتى است كه از مادر زاده شده‏ است، به اصطلاح علماى منطق مفهوم «عدم و ملكه‏» دارد.منطقيين اسلامى همواره اين كلمه را به‏ عنوان يكى از مثالهاى عدم و ملكه در كتب منطق ذكر مى‏كرده‏اند.
ثالثا، اينكه مى‏گويد يكى از معانى اين كلمه اين‏بوده كه با متنهاى قديم سامى آشنايى نداشته باشد، صحيح نيست.آنچه از اقوال قدماى مفسرين و اهل لغت استفاده مى‏ شود اين است كه اين كلمه در حالت جمع(اميين)به مشركين عرب گفته مى‏شده است در مقابل اهل كتاب، به اين علت كه ‏غالبا مشركين عرب بى‏سواد بودند، و ظاهرا اين عنوان تحقير آميز را يهوديان و مسيحيان به آنها داده بودند.
ممكن نيست مردمى فقط ‏به خاطر اينكه با زبان و كتاب مخصوصى آشنايى ندارند ولى به زبان‏ خودشان بخوانند و بنويسند به آنها «اميين‏» گفته شود، زيرا به هر حال ريشه اين كلمه ‏بنا بر اين تفسير نيز كلمه «ام‏» يا «امت‏» است و مفهوم باقى بودن به حالت اولى و مادرزادى را مى‏رساند.
و اما علت اينكه اين‏ كلمه از ريشه ام القرى شناخته نشده است با اينكه به صورت احتمال‏ همواره آن را ذكر مى‏ كرده ‏اند، اشكالات فراوانى است كه در اين معنى وجود داشته است و قبلا بيان شد.
پس تعجب‏اين دانشمند هندى بيجاست.
مؤيد اين مدعا اين است كه در برخى استعمالات‏ ديگر اين كلمه كه در روايات يا تواريخ ضبط شده است مفهومى جز «درس ناخوانده‏» ندارد.در بحار الانوارجلد 16 چاپ جديد صفحه 119 مى‏نويسد از خود پيغمبر اكرم روايت ‏شده است: نحن امة امية لا نقرء و لا نكتب.
ما قومى امى هستيم كه نه‏ مى‏ خوانيم و نه مى‏ نويسيم.
ابن خلكان در جلد 4 تاريخ خود ذيل احوال محمد بن‏عبد الملك معروف به «ابن الزيات‏» وزير معتصم و متوكل مى‏نويسد: «وى قبلا جزء دبيران معتصم خليفه عباسى بودو وزارت را احمد بن شاذى بصرى به عهده داشت.روزى نامه‏ اى براى معتصم رسيد و وزير آن نامه را براى خليفه قرائت كرد.در آن نامه ‏كلمه «كلاء» آمده بود.معتصم كه از معلومات بهره‏اى نداشت از وزير پرسيد:
كلاء چيست؟وزير هم نمى‏ دانست.معتصم گفت:«خليفة امى و وزير عامى‏» يعنى خليفه‏ اى درس ناخوانده و وزيرى جاهل.آنگاه گفت بگوييد يكى از دبيران بيايد.ابن الزيات‏حاضر بود و آمد.اين كلمه را با چند كلمه ديگر كه قريب المعنى بودند معنى كرد و تفاوت آنها را گفت.همين امرمقدمه وزارت ابن الزيات شد.» معتصم كه به لغت عامه سخن مى‏گفته است، از كلمه «امى‏» درس ناخوانده قصد كرده است.
نظامى مى‏گويد:
•احمد مرسل كه خرد خاك اوست امى گويا به زبان فصيح همچو الف راست به عهد وفا اول و آخر شده بر انبيا
•هر دو جهان بسته فتراك اوست از الف آدم و ميم مسيح اول و آخر شده بر انبيا اول و آخر شده بر انبيا
آيا از قرآن استفاده مى‏شود كه رسول اكرم مى‏خوانده و مى‏نوشته است؟ آقاى دكتر سيد عبد اللطيف مدعى است از بعضى‏از آيات قرآن صراحتا مى‏توان فهميد كه آن حضرت، هم مى‏خوانده و هم مى‏نوشته است، از آن جمله آيه 164 از سوره آل عمران است: لقدمن الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلواعليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين.
خداوند بر مؤمنان منت‏ نهاد آنگاه كه پيغمبرى در ميان آنها برانگيخت كه آيات خدا را بر آنها تلاوت مى‏كند و آنها را پاكيزه مى‏ گرداند و به آنهاكتاب و حكمت مى ‏آموزد، و همانا آنها پيش از آن در گمراهى آشكار بودند.
ايشان مى‏ گويند: «بنا بر تصريح قرآن، نخستين وظيفه پيغمبر آن‏بود كه قرآن را به پيروانش تعليم دهد و مسلم است كه حداقل شايستگى براى كسى كه بخواهد كتاب يا محتويات كتاب ودانش يك كتاب را به ديگران تعليم دهد، باز هم مطابق تصريح خود قرآن، آن است كه بتواند قلم رابه كار بندد يا دست كم آنچه را با قلم نوشته شده بخواند.»
اين استدلال، به نظر عجيب مى‏آيد: اولا، آنچه مورد اتفاق مسلمين است و مشار اليه‏ مى‏خواهد خلاف آن را ثابت كند اين است كه رسول اكرم قبل از رسالت نه مى‏خوانده و نه مى‏نوشته است.
حداكثر اين استدلال ‏اين است كه ايشان در دوره رسالت مى‏خوانده و مى ‏نوشته ‏اند چنانكه عقيده سيد مرتضى و شعبى و جماعتى‏ ديگر بر اين است.پس مدعاى آقاى دكتر سيد عبد اللطيف اثبات نمى‏شود.
ثانيا، از نظر دوران رسالت‏ نيز اين استدلال ناتمام است.توضيح اينكه در برخى از تعليمات مانند تعليماتى كه به نوآموز مى‏دهند كه خواندن و نوشتن به او بياموزند، يا در تعليم‏رياضيات و امثال آن، احتياج به قلم و كاغذ و رسم و تخته سياه و غيره هست و خود معلم بايد عمل كند تا دانش آموزيا دانشجو ياد بگيرد، اما تعليم حكمت و اخلاق و حلال و حرام كه كار پيغمبران است نيازى به قلم و كاغذ و رسم و تخته سياه ندارد.
مشائين از حكما را از آن جهت «مشائين‏» گفته‏ اند كه معلم‏در حالى كه راه مى‏رفت و قدم مى‏زد به دانشجويان تعليم مى‏كرد. البته براى شاگردان كه بخواهند ضبط كنند و فراموششان‏ نشود لازم است بنويسند.لذا رسول خدا همواره توصيه مى ‏كرد كه سخنانش ‏را ضبط كنند و بنويسند.مى‏فرمود: «قيدوا العلم‏» دانش را در بند كنيد.گفتند: چگونه در بند كنيم؟فرمود:بنويسيد مى‏فرمود: نضر الله‏عبدا سمع مقالتى فوعاها و بلغها من لم يسمعها
خداوند خرم كند بنده‏اى را كه سخن مرا بشنود و ضبط كند و به آن‏كه نشنيده است ابلاغ نمايد.
در حديث است كه‏رسول خدا سه نوبت پشت‏ سر هم فرمود: خدايا!جانشينان مرا رحمت كن.گفتند:يا رسول الله جانشينان شما كيانند؟فرمود: كسانى كه بعد از من مى‏آيند و گفته‏مرا و سنت مرا مى ‏گيرند و به مردم ديگر تعليم مى‏كنند
ايضا مى‏فرمود: من حق الولد على الوالدان يحسن اسمه و ان يعلمه الكتابة و ان يزوجه اذا بلغ
از حقوق فرزند برپدر اين است كه نام نيك برايش انتخاب كند، نوشتن به او بياموزاند، ووقتى كه بالغ شد همسر برايش انتخاب كند.
قرآن كريم‏در كمال صراحت مى‏ فرمايد: يا ايها الذين امنوا اذا تداينتم بدين‏الى اجل مسمى فاكتبوه و ليكتب بينكم كاتب بالعدل
اى اهل ايمان!هنگامى‏ كه نسبت به يكديگر تعهداتى براى مدت معينى پيدا مى‏كنيد آن رابنويسيد.بايد نويسنده ‏اى به درستى و انصاف و عدالت آن را بنويسد.
لهذا به دستور خدا و پيامبرش لازم شد مسلمانان‏ به خاطر حفظ آثار دينى‏شان، و هم براى اداى حقوق‏ فرزندانشان، و هم براى انتظام دنياشان به صنعت‏ شريف نوشتن ‏و خواندن همت بگمارند.همين هت‏سبب شد كه «نهضت قلم‏» به وجود آمد، آنچنان‏ نهضتى كه همان مردمى كه افراد باسوادشان انگشت‏ شمار بودند، آنچنان رو به علم و دانش و خواندن و نوشتن آوردند كه گروهى ‏از آنها در مدينه چند زبان را آموختند و توانستند پيام اسلام را با زبان هاى گوناگون به سراسر جهان ابلاغ نمايند.
در تواريخ مى‏خوانيم‏ كه اسراى بدر را پيغمبر با گرفتن فديه آزاد كرد.برخى از آنها كه فقيربودند بدون فديه آزاد شدند و برخى كه تعليم خط مى ‏دانستند با آنها قرارداد كرد كه هركدامشان ده نفر از كودكان مدينه را خط نوشتن بياموزانند و آنگاه آزاد شوند
آرى، پيغمبر تا اين‏حد اصرار داشت كه اين صنعت رايج‏شود و مسلمانان به دانش و آموختن رو آورند، ولى هيچيك از اينها ايجاب نمى‏ كند كه شخص رسول اكرم نيازى داشته ‏باشد كه براى تعليم و تبليغ مردم از خواندن و نوشتن استفاده كند.
معظم له مى‏ گويد: «خداوند در اول سوره، از قلم و نوشتن ياد كرده.آيااين آيات صريح و روشن دليل نيست كه پيغمبر اسلام خواندن و نوشتن مى‏دانسته و با كتاب و قلم سر و كار داشته؟...چگونه ‏ممكن است پيغمبر اكرم مردم را به علم و سواد و نوشتن تشويق كند و خودش به خواندن و نوشتن اعتنايى نداشته ‏باشد، در صورتى كه هميشه در كارها پيش قدم بوده است‏»
اين استدلال نيز عجيب است.
البته اين آيات دليل براين است كه خداوند كه اين آيات را بر بنده‏اى براى هدايت بندگانش نازل‏ كرده و هم پيغمبر كه اين آيات بر قلب مقدسش فرود آمده، ارزش خواندن ونوشتن را براى بشر مى ‏دانسته‏ اند، اما اين آيات نه دليل بر اين است كه خداوند با خواندن و نوشتن و قلم و كاغذ سر و كار دارد و نه پيغمبر.
مى‏گويد: «پيغمبر اكرم در همه دستورها كه مى‏داده ‏پيشقدم بوده، چگونه اين دستور را داده و خود عمل نكرده است؟» .درست‏مثل اين است كه بگوييم پزشك كه نسخه ‏اى به بيمار مى‏دهد اول بايد خودش آن نسخه را به كار بندد.بديهى است اگر پزشك ‏بيمار گردد و همان نيازى كه بيماران به دوا پيدا مى‏كنند پيدا كند، خودش قبل از ديگران‏ نسخه خود را به كار مى‏بندد، اما اگر بيمار نشد و نياز پيدا نكرد چطور؟ بايد ببينيم پيغمبر اكرم همان نيازى كه ديگران‏به خواندن و نوشتن دارند - كه سبب مى‏ شود دارا بودن اين صنعت براى آنها كمال، و فاقد بودن آن نقص باشد - داشت و دستورخويش را به كار نبست، و يا پيغمبر وضع خاصى دارد كه چنين نيازى ندارد.پيغمبر در عبادت، فداكارى، تقوا، راستى،درستى، حسن خلق، دموكراسى، تواضع و ساير اخلاق و آداب حسنه پيشقدم بود، زيرا همه آنها براى او كمال بود و نداشت ن‏آنها نقص بود، اما موضوع به اصطلاح سواد داشتن از اين قبيل نيست.
ارزش فوق ‏العاده سواد داشتن براى افراد بشر ازآن جهت است كه وسيله استفاده كردن افراد بشر از معلومات يكديگر است. خطوط، علامات و رموزى است كه افراد بشر براى تفهيم ‏افكار و مقاصد يكديگر قرارداد كرده ‏اند.آشنايى با خطوط، وسيله‏ اى است براى انتقال معلومات از فردى به فرد ديگر و از قومى‏ به قوم ديگر و از نسلى به نسل ديگر.بشر به اين وسيله معلومات خود را از فنا و نيستى و فراموشى حفظ مى ‏كند.سواد داشتن ‏از اين نظر نظير زبان دانستن است.انسان به هر اندازه زبانهاى بيشترى‏ بداند وسيله بيشترى براى كسب معلومات بشرهاى ديگر در اختيار دارد.
هيچيك از زبان دانستن و سواد داشتن، «علم‏» به معنى‏ واقعى نيست، اما مفتاح و كليد علم هست.علم اين است كه انسان به يك حقيقت و يك قانون كه در متن هستى واقعي ت‏دارد آگاه گردد.علوم طبيعى، منطق، رياضيات علم است، زيرا بشر در اين علوم يك رابطه واقعى و تكوينى و على و معلولى را ميان‏ اشياء خارجى يا ذهنى كشف مى‏كند، اما دانستن لغت، قواعد زبان و امثال اينها علم نيست، زيرا ما را به يك رابطه واقعى ميان ‏اشياء آگاه نمى‏كند، بلكه بر يك سلسله امور قراردادى و اعتبارى كه از حد فرض و قرارداد تجاوز نمى‏ كند آگاه مى‏ سازد.دانستن اين امور مفتاح و كليد علم است نه خود علم.
آرى، در زمينه همين‏امور قراردادى يك جريانات واقعى پيش مى‏آيد از قبيل تطورات لغت ها و تركيبات كه نماينده تكامل افكار است و طبق يك قانون طبيعى صورت مى ‏گيرد،و البته اطلاع بر آن قوانين طبيعى جزء فلسفه و علم است، پس
ارزش سواد داشتن، از نظر اين است كه انسان كليددانش ديگران را در دست مى‏گيرد.
اكنون ببينيم آيا راه كسب دانش منحصر به ‏اين است كه انسان كليد دانش ديگران را در دست داشته باشد و از دانش آنها استفاده كند؟آيا پيغمبر بايد از دانش افراد بشر استفاده كند؟اگر اينچنين است پس نبوغ و ابتكار كجا رفت؟اشراق و الهام كجا رفت؟دانش مستقيم از طبيعت كجا رفت؟ از قضا پست‏ ترين انواع دانش آموزى همان‏ است كه از نوشته ‏ها و گفته‏ هاى ديگران به دست آيد، چه، گذشته از آنكه خصيت ‏خود دانش آموزدر آن دخالت ندارد، در نوشته ‏هاى بشرى اوهام و حقايق به هم آميخته است.
دكارت حكيم معروف فرانسوى پس از آنكه‏ يك سلسله مقالات منتشر كرد، صيت‏ شهرتش همه جا پيچيد و سخنان تازه ‏اش مورد تحسين و اعجاب همگان قرار گرفت.يكى‏از كسانى كه مقالات وى را خوانده بود و بدانها اعجاب داشت و مانند دكتر سيد عبد اللطيف فكر مى‏ كرد، خيال كرد كه دكارت‏ بر گنجينه ‏اى از نسخه‏ ها و كتاب ها دست ‏يافته و معلومات خويش را از آنجا به دست آورده است.به ملاقات وى رفت و از وى تقاضاكرد كتابخانه ‏اش را به او ارائه دهد.دكارت او را به محوطه ‏اى كه در آنجا جسد گوساله ‏اى را تشريح كرده بود راهنمايى كرد و آن‏ گوساله را به او نشان داد و گفت اين است كتابخانه من!من معلومات خود را از اين كتاب ها به دست مى‏ آورم.
مرحوم سيد جمال ‏الدين اسد آبادى مى‏گفته است: «عجب است كه بعضى افراد عمرى را پاى چراغ به خواندن‏ كتابها و نوشته‏ هاى انسانهايى مانند خود صرف مى‏كنند، اما يك شب خود همان چراغ را مطالعه نمى‏ كنند.اگر يك‏شب كتاب را ببندند و چراغ را مطالعه كنند، معلومات بيشتر و وسيع ترى پيدا مى‏كنند» .
هيچ كس عالم به دنيا نمى‏ آيد.همه مردم اول‏ جاهل و بعد كم و بيش عالم مى‏گردند.و به تعبير صحيح‏ تر، هر كسى جز خدا در ذات خود جاهل است و به موجب نيروها وعلل و اسباب ديگرى عالم مى‏شود.پس هر كسى نيازمند به معلم، يعنى نيازمند يك قوه و نيرويى است كه الهام بخش او باشد.خداوند درباره رسول اكرم مى ‏فرمايد:
الم يجدك يتيما فاوى و وجدك ضالا فهدى و وجدك‏عائلا فاغنى
آيا تو يتيمى نبودى كه خدا به تو پناه داد؟گمراه‏و بى‏خبر نبودى كه خدا تو را راهنمايى كرد و با خبرت ساخت؟تهي دست نبودى كه خداوند تو را بى‏ نياز ساخت؟ اما سخن در معلم است كه لزوما چى و كى بايد باشد؟آيا انسان حتما بايد از بشر ديگر علم بياموزد، پس حتما لازم است كليد دانش بشرهاى ديگر را كه نامش «سواد داشتن‏»است در اختيار داشته باشد؟آيا انسان را آن پايه نيست كه مبتكر باشد؟آيا انسان نمى ‏تواند بى‏ نياز از انسانهاى ديگر، كتاب طبيعت‏ و خلقت را مطالعه كند؟آيا انسان را آن مقام و درجه نيست كه با غيب و ملكوت اتصال پيدا كند و خداوندمستقيما معلم و هادى او باشد؟قرآن كريم درباره پيغمبر مى‏فرمايد: و ما ينطق‏عن الهوى، ان هو الا وحى يوحى، علمه شديد القوى
او از هواى نفس سخن نمى‏گويد،آنچه مى‏گويد جز وحى كه به او مى‏رسد نيست، آنكه داراى نيروهاى‏ زيادى است او را تعليم داده است.
على(عليه السلام)درباره ‏رسول اكرم مى‏ فرمايد: و لقد قرن الله به منذ كان فطيما اعظم ملك من‏ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم
از آن زمان كه كودك بود و تازه از شير گرفته شده‏بود، خداوند بزرگترين فرشته خويش را مامور و مراقب او قرار داده، آن فرشته‏ او را در راه هاى مكرمت مى‏ برد و به نيكوترين اخلاق جهان سوق مى ‏داد.
آن طرف كه عشق مى ‏افزود درد بو حنيفه و شافعى درسى نكرد عاشقان راشد مدرس حسن دوست دفتر و درس و سبقشان روى اوست خامش‏اند و نعره تكرارشان مى‏ رود تا عرش و تخت‏ يارانش درسشان آشوب و چرخ و لوله نى زيادات است و باب و سلسله سلسله اين قوم جعد مشكبار مساله دور است اما دور يار هر كه در خلوت به بينش يافت راه او ز دانش ها نجويد دستگاه عارف از پرتو مى راز معانى دانست گوهر هر كس از اين لعل توانى دانست شرح مجموعه گل مرغ سحر داند و بس كه نه هر كو ورقى خواند معانى دانست اى كه از دفتر عقل آيت عشق آموزى ترسم اين نكته به تحقيق نتانى دانست ابن خلدون در مقدمه معروف خويش فصل «فى ان الخط‏و الكتابة من عداد الصنائع الانسانية‏» بحثى مى‏ كند در اطراف اينكه خط از آن نظر كمال است كه زندگى بشر اجتماعى‏ است و افراد به كسب معلومات يكديگر نيازمندند.بعد سير تكاملى خط را در تمدن ها ذكر مى ‏كند، آنگاه به پيدايش خط در محيط حجاز اشاره مى‏ كند و سپس مى‏گويد:
«در صدر اسلام، خط از جنبه فنى مراحل ابتدايى‏را طى مى ‏كرد و خطوط صحابه از لحاظ رسم الخط، خالى از نقص نبوده است، ولى بعدها تابعين و اخلاف آنها همان رسم ‏الخط را به عنوان تيمن و تبرك در كتابت قرآن حفظ كردند و از آن تجاوز نكردند با اينكه بعضى از آن رسم الخط ها خلاف قاعده ‏بود، لهذا بعضى كلمات قرآن با رسم الخط خاصى باقى ماند.» آنگاه مى‏ گويد: «كمالات فنى و عملى از قبيل رسم الخط را كه‏ بستگى دارد به اسباب و وسائل زندگى و جنبه نسبى دارد، با كمالات مطلق كه فقدان‏ آنها نقص در انسانيت انسان است و نقص واقعى است نبايد اشتباه كرد
ابن خلدون آنگاه موضوع امى بودن رسول خدا را طرح‏ مى‏كند و خلاصه سخنش اين است: «پيغمبر امى بود.امى بودن براى او كمال بود، زيرا اوعلم خويش را از بالا فرا گرفته بود.اما امى بودن براى ما نقص است، زيرا مساوى است با جاهل بودن ما»
آيه ديگرى از طرف مشار اليه به آن استناد شده آيه 2 و 3 ازسوره «لم يكن‏» است.مى‏گويد.
«بسيار شگفت انگيز است كه‏ مترجمان و مفسران قرآن به اين آيه كه توصيف حضرت محمد(ص)مى ‏باشد توجه نكرده ‏اند كه در آن گفته شده: «رسول من الله يتلوا صحفا مطهرة‏»يعنى محمد پيغمبر خدا كه صحيفه ‏هاى مقدس و مطهر را قرائت مى‏ كند.بايد توجه كرد كه در اين آيات گفته نشده ‏است كه پيغمبر صحيفه ‏هاى مقدس را از خاطر خود نقل مى‏ كند، بلكه تصريح شده است كه اين صحيفه‏ ها را قرائت مى‏كند و از رو مى‏ خواند» .
پاسخ اين استدلال آنگاه روشن مى‏شود كه مفهوم دو كلمه ازكلمات آيه فوق الذكر روشن شود: كلمه «صحيفه‏» و كلمه «يتلوا» .
«صحيفه‏» به معنى ورق(برگ)است‏و «صحف‏» جمع صحيفه است.معنى آيه با جمله بعد كه مى‏ فرمايد:«فيها كتب قيمة‏» اين است: «پيغمبر برگ هاى پاك و منزهى‏ را كه در آنها نوشته‏ هايى راست و پايدار هست براى مردم مى‏خواند» .
مقصود از اين برگها همان‏ چيزها بوده كه آيات قرآن مجيد را بر روى آنها مى‏ نوشته‏ اند.پس مقصوداين است كه پيغمبر قرآن را بر مردم مى ‏خواند.
كلمه «يتلوا» از ماده ‏تلاوت است.به هيچ مدركى بر نخورده‏ايم كه تلاوت به معنى خواندن ازرو باشد.آنچه مجموعا از كلمات اهل لغت و از موارد استعمال كلمه «قرائت‏» وكلمه «تلاوت‏» فهميده مى‏ شود اين است كه هر سخن گفتن، قرائت ‏يا تلاوت نيست.قرائت و تلاوت در موردى است كه سخنى كه خوانده مى‏شود مربوط به يك متن باشد، خواه آنكه آن متن از رو خوانده‏ شود يا از بر، مثلا خواندن قرآن، قرائت و تلاوت است، خواه از روى مصحف خوانده شود و يا از حفظ، با يك تفاوت ميان خوداين دو كلمه: تلاوت اختصاص دارد به خواندن متنى كه مقدس باشد، ولى قرائت اعم است از قرائت آيات مقدس و چيزديگر.مثلا صحيح است گفته شود «گلستان سعدى را قرائت كردم‏» ، اما صحيح نيست گفته شود «گلستان سعدى را تلاوت كردم‏» .
و در هر حال، اينكه آن متن ازبر خوانده شود يا از رو، نه در مفهوم قرائت دخالت دارد و نه در مفهوم ‏تلاوت.علي هذا آيه فوق الذكر جز اين نمى‏گويد كه پيغمبر آيات قرآن را كه بر صفحاتى نوشته شده است براى مردم تلاوت مى‏ كند.
اساسا چه احتياجى هست كه پيغمبر هنگام ‏تلاوت آيات قرآن، از رو بخواند؟ قرآن را صدها نفر از مسلمانان حفظ بودند، آياخود پيغمبر از حفظ نبود و نيازمند بود از رو بخواند؟خداوند حفظ او را خصوصا تضمين كرده بود
مجموعا معلوم شد كه از آيات قرآن به هيچ وجه ‏استفاده نمى‏شود كه رسول خدا مى‏ خوانده و يا مى ‏نوشته است، عكس آن استفاده مى‏شود، و فرضا استفاده شود كه‏آن حضرت مى‏ خوانده و مى‏نوشته است، تازه مربوط به دوره رسالت است و حال آنكه مدعاى‏ مشاراليه اين است كه رسول خدا قبل از رسالت مى‏خوانده و مى‏ نوشته است.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page