داستان شق صدر

(زمان خواندن: 7 - 14 دقیقه)

يکي از داستان هايي كه مورد بحث و ايراد قرار گرفته و در برخى‏از روايات و كتاب هاى اهل سنت آمده داستان‏«شق صدر»آن حضرت است،كه قبل از ورود در آن بحث ‏بايد اين مطلب را تذكر دهيم كه بر طبق نقل اهل تاريخ رسول خدا(ص) حدود پنج‏ سال در ميان قبيله بنى سعد و در نزد حليمه ماند بدين ترتيب كه ‏پس از پايان دو سال دوران شير خوارگى، حليمه آن كودك راطبق قرار قبلى نزد آمنه و عبد المطلب آورد ولى روى علاقه‏ بسيارى كه به آن حضرت پيدا كرده بود با اصرار زيادى دو باره آن‏فرزند را از مادرش گرفته و بميان قبيله برد،و اين جريان شق صدربگونه ‏اى كه نقل شده در سالهاى چهارم يا پنجم عمر شريف ‏آن حضرت اتفاق افتاده است،و ما ذيلا اصل داستان را از روى‏ كتاب هاى اهل سنت‏ براى شما نقل كرده و سپس ايراد و اشكال‏ آنرا ذكر مى‏كنيم و از اين رو مى ‏گوئيم:
اين داستان را بسيارى از محدثين و سيره نويسان اهل سنت روايت كرده ‏اند مانند«مسلم‏»در كتاب صحيح،در ضمن چندحديث و ابن هشام در سيره و طبرى در كتاب تاريخ خود،وكازرونى در كتاب المنتقى و ديگران (1) ،و ما در آغاز يكى ازرواياتى را كه در صحيح مسلم آمده ذيلا براى شما نقل مى ‏كنيم ‏و سپس به بحث هاى جنبى و صحت و سقم آن مى‏ پردازيم:
«روى مسلم بن حجاج عن انس بن مالك ان رسول الله(ص)اتاه‏جبرئيل و هو يلعب مع الغلمان فاخذه و صرعه،فشق عن قلبه‏ فاستخرج القلب فاستخرج منه علقة فقال:هذا حظ الشيطان‏منك،ثم غسله فى طست من ذهب بماء زمزم،ثم لامه ثم اعاده‏فى مكانه.
«و جاء الغلمان يسعون الى امه-يعنى ظئره-فقالوا:ان محمدا قدقتل فاستقبلوه و هو منتقع اللون،قال انس:و قد كنت ارى اثر ذلك‏فى صدره‏». يعنى مسلم از انس بن مالك روايت كرده كه روزى جبرئيل‏ هنگامى كه رسول خدا با پسر بچگان بازى مى‏كرد نزد وى آمده و او را گرفت و بر زمين زد و سينه او را شكافت و قلبش را بيرون‏ آورد و از ميان قلب آنحضرت لكه خونى بيرون آورده و گفت:اين‏ بهره شيطان بود از تو،و سپس قلب آن حضرت را در طشتى از طلا با آب زمزم شستشو داده آنگاه آنرا بهم پيوند داده و بست و درجاى خود گذارد...
پسر بچگان بسوى مادر شيرده او آمده و گفتند:محمد كشته شد!
آنها بسراغ او رفته و او را در حالى كه رنگش پريده بود مشاهده ‏كردند!
انس گفته:من جاى بخيه ‏ها را در سينه آن حضرت مى ‏ديدم.
و در سيره ابن هشام از حليمه روايت كرده كه گويد:آن حضرت‏ به همراه برادر رضاعى خود در پشت ‏خيمه ‏هاى ما به چراندن‏ گوسفندان مشغول بودند كه ناگهان برادر رضاعى او بسرعت نزد ما آمد و به من و پدرش گفت:اين برادر قرشى ما را دو مرد سفيد پوش ‏آمده و او را خوابانده و شكمش را شكافتند و ميزدند!
حليمه گفت:من و پدرش بنزد وى رفتيم و محمد را كه ايستاده ورنگش پريده بود مشاهده كرديم،ما كه چنان ديديم او را به سينه ‏گرفته و از او پرسيديم:اى فرزند تو را چه شد؟فرمود:دو مرد سفيدپوش آمدند و مرا خوابانده و شكمم را دريدند و بدنبال چيزى‏ مى‏ گشتند كه من ندانستم چيست؟ حليمه گويد:ما او را برداشته و بخيمه‏ هاى خود آورديم. (2) و در هر دوى اين نقل ها هست كه همين جريان سبب شد تاحليمه آنحضرت را بنزد مادرش آمنه باز گرداند.
و اين داستان تدريجا در روايات توسعه يافته تا آنجا كه ‏گفته ‏اند:
داستان شق صدر
در دوران زندگى آن حضرت چهار يا پنج‏ بار اتفاق افتاده،در سه سالگى(همانگونه كه شنيديد)و در ده‏ سالگى،و هنگام بعثت،و در داستان معراج...و در اين باره ‏اشعارى نيز از بعضى شعراى عرب نقل كرده ‏اند. (3) و بلكه برخى از مفسران سوره انشراح و آيه «الم نشرح لك‏صدرك‏» را بر اين داستان منطبق داشته و شان نزول آن‏ دانسته ‏اند. (4)
ايرادهائى كه به اين داستان شده
اين داستان بگونه ‏اى كه نقل شده و شما شنيديد از چندجهت مورد خدشه و ايراد واقع شده:
1-اختلاف ميان اين نقل و نقل هاى ديگر در مورد علت‏ بازگرداندن رسول خدا(ص)به مكه و نزد مادرش آمنه كه در اين دو نقل همان گونه كه شنيديد سبب باز گرداندن آن حضرت همين‏ جريان ذكر شده و اين ماجرا طبق اين دو روايت در سال سوم از عمر آن حضرت اتفاق افتاده،در صورتي كه در روايات ديگر و ازجمله در همين سيره ابن هشام(ص 167)براى باز گرداندن‏ آنحضرت علت ديگرى نقل كرده و آن گفتار نصاراى حبشه بودكه چون آن كودك را ديدند به يكديگر گفتند ما اين كودك را ربوده و به ديار خود خواهيم برد چون وى سرنوشت مهمى ‏دارد...
و سال بازگرداندن آنحضرت را نيز در روايات ديگر سال‏ پنجم عمر آنحضرت ذكر كرده ‏اند (5) و در كيفيت اصل داستان نيز ميان روايت ابن هشام و طبرى و يعقوبى اختلاف است،چنانچه‏ در سيرة المصطفى آمده و در روايت طبرى آمده است كه چند نفربراى غسل و التيام باطن آنحضرت آمده بودند كه يكى از آنها امعاء آنحضرت را بيرون آورده و غسل داد و ديگرى قلب آن حضرت‏ را و سومى آمده و دست كشيد و خوب شد و آن حضرت را از زمين ‏بلند كرد (6) كه همين اختلاف سبب ضعف نقل مزبور مى‏ شود.
2-خير و شر و خوبى و بدى قلب انسانى،از امور اعتقادى ومعنوى است و چگونه با عمل جراحى و شكافتن قلب و شستشوى ‏آن مى‏توان ماده شر و بدى را بصورت يك لخته خون بيرون آورد و شستشو داد؟و آيا هر انسانى مى‏ تواند اينكار را انجام دهد؟و يااين غده بدى و شر فقط در سينه رسول خدا(ص) بوده و ديگران ‏ندارند...؟و امثال اينگونه سئوال ها؟و از اين رو مرحوم طبرسى درمجمع البيان در داستان معراج فرموده:
«اينكه روايت ‏شده كه سينه آنحضرت را شكافته و شستشو دادند ظاهر آن صحيح نيست و قابل توجيه هم نيست مگر به‏ سختى،زيرا آن حضرت پاك و پاكيزه از هر بدى و عيبى بوده وچگونه مى‏ توان دل و اعتقادات درونى آنرا با آب شستشو داد؟ ...» (7) و مسيحيان بهمين حديث تمسك كرده و گفته ‏اند جز عيسى‏ بن مريم هيچ يك از فرزندان آدم معصوم نيستند و همگى مورد دست برد شيطان واقع شده ‏اند و تنها عيسى بن مريم بود كه چون‏ فوق مرتبه بشرى و از عالم ديگرى بود مورد دستبرد وى قرار نگرفت...!
و از اين گذشته چگونه اين عمل چند بار تكرار شد و حتى‏پس از نبوت و بعثت آن بزرگوار باز هم نياز به عمل جراحى پيداشد؟و آيا اين غده هر بار كه عمل مى‏ شد دوباره عود مى‏كرد و فرشته‏ هاى الهى مجبور مى‏ شدند بدستور خداى تعالى مجددا مبادرت به اين عمل جراحى نموده و موجبات ناراحتى آن بزرگوار را فراهم سازند؟...
3-بگونه ‏اى كه نقل شده اين شكافتن و بستن بصورت اعجاز و خارق العاده بوده و همانند يك عمل جراحى و معمولى نبوده كه ‏احتياج به زمان و مدت و ابزار و وسائل جراحى و نخ و سوزن وبخيه كردن و غيره داشته باشد،و همانگونه كه مى‏ دانيم معجزه ازنشانه‏ هاى نبوت و ابزار كار پيمبران الهى براى اثبات مدعاى‏ آنان بوده و چگونه در حال كودكى آن حضرت چنين معجزه‏ اى ازآنحضرت صادر گرديده؟ مگر اينكه بگوئيم از«ارهاصات‏»بوده همانگونه كه پيش ازاين در داستان اصحاب فيل گفته شد.
4-چگونه مى‏توان معناى اين روايت را با آياتى كه در قرآن‏ كريم آمده و هر نوع تسلط و نفوذى را از طرف شيطان در دل پيغمبران ومردان الهى و حتى مؤمنان و متوكلان سلب و نفى كرده جمع كرد وميان آنها را وفق داد،مانند آيه شريفه اى كه مى‏ فرمايد:
«ان عبادي ليس لك عليهم سلطان...» (8) و آيه ديگرى كه فرموده:
«...انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على ربهم يتوكلون‏» (9) و آيه «...و لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم ‏المخلصين...» (10) و بهر صورت اين روايت از جهاتى مورد خدشه و ايراد واقع ‏شده،و حتى بعضى گفته ‏اند:اين حديث‏ ساخته و پرداخته‏ مسيحيان و كليساها است و مؤيد روايت ديگرى است كه درصحيح بخارى و مسلم آمده كه جز عيسى بن مريم همه فرزندان‏آدم هنگام ولادت مورد دستبرد شيطان واقع شده و شيطان در اونفوذ مى‏ كند و همين سبب گريه نوزاد مى‏ گردد...فقط ‏عيسى بن مريم بود كه در حجاب و پرده بود و از دستبرد شيطان‏ محفوظ ماند... (11)
پاسخى كه به اين ايرادها داده‏ اند:
در برابر اين ايرادها پاسخ هائى داده ‏اند،از آن جمله دكتر محمد سعيد بوطى در كتاب فقه السيرة گويد:
حكمت الهى در اين حادثه ريشه كن كردن غده شر و بدى ازجسم رسول خدا نبوده تا اين اشكالها لازم آيد،زيرا اگر منبع وريشه شرور غده ‏هاى جسمانى يا لكه ‏هاى خونى در بدن باشد لازمه‏ اش همان است كه افراد شرور و بد خواه را با يك عمل ‏جراحى بصورت افرادى نيكوكار و خيرخواه در آورد،بلكه ظاهرآن ست كه حكمت در اين داستان آشكار كردن امر رسالت وآماده ساختن رسول خدا براى عصمت و وحى از زمان كودكى باوسائل مادى بوده،تا براى ايمان مردم و تصديق رسالت آن حضرت‏ نزديكتر و اقرب باشد،و در نتيجه اين عمل يك تطهير معنوى بوده‏لكن به اين صورت مادى و حسى تا اين اعلان الهى وسيله ‏اى‏ براى رساندن به گوشها و ديدگان مردم باشد...
و حكمت هر چه باشد،وقتى خبرى صحيح و ثابت‏بود ديگرجائى براى بحث و توجيه و يا رد آن نيست كه ما ناچار به توجيهات و اينگونه تاويل هاى بعيده باشيم،و كسى كه در چنين‏ رواياتى ترديد كند منشاى جز ضعف ايمان بخداى تعالى ندارد.
و اين را بايد بدانيم كه ميزان پذيرفتن خبر و حديث،درستى وصحت آن است،و هنگامى كه خبر و حديثى از اين هت‏به ‏اثبات رسيد ديگر چاره ‏اى جز پذيرفتن و قبول آن نداريم و آنراروى سر مى‏ گذاريم،و ميزان فهم ما در معناى آن دلالت لغت عرب و احكام آن است،و اصل در كلام نيز حقيقت است،واگر قرار باشد كه هر خواننده و بحث كننده ‏اى بتواند كلام را ازمعناى حقيقى خود به معانى مجازى آن برگرداند ارزش لغت ازميان رفته و دلالتى براى آن باقى نمى ‏ماند و مردم در فهم معانى‏ الفاظ دچار سرگردانى مى ‏شوند.
و گذشته از اين چه انگيزه و اجبارى براى اينكار هست؟جزآنكه كسى دچار ضعف ايمان بخداى تعالى گردد،و يا ضعف‏ يقين به نبوت رسول خدا و صدق رسالت آن حضرت،و گرنه يقين‏ پيدا كردن به آنچه روايت و نقل آن صحيح و ثابت است‏ خيلى‏ آسانتر از اين حرف ها است چه حكمت و سر آن معلوم باشد و چه‏ نباشد! (12)
2-از نويسندگان و دانشمندان معاصر شيعه،هاشم معروف‏ حسينى نيز نظير همين گفتار را در كتاب سيرة المصطفى اختيارنموده و پس از آنكه اختلاف نقل ها را ذكر مى‏كند گفته است:
اين اختلافات،اگر چه موجب مى‏شود تا انسان در اصل ‏داستان ترديد كند بخصوص اگر سندهاى آنرا بر اصولى كه درروايات مورد قبول است عرضه كنيم،ولى با اين حال اين مطلب به تنهائى براى انكار اين داستان از اصل و اساس و متهم ساختن‏ نقل كنندگان كافى نيست،زيرا آنچه را اينان نقل كرده‏ اند نوعى ‏از اعجاز است و عقل چنين حوادثى را محال ندانسته و قدرت‏خداى تعالى را برتر مى‏داند از آنچه عقل ها بدان احاطه ندارد و اوهام و پندارها درك آن نتواند،و زندگى رسول اعظم خداوندمقرون است‏ با امثال اين گونه حوادثى كه براى دانشمندان ومحققان قابل تفسير و توجيه نبوده و جز اراده ذات باري تعالى‏ انگيزه‏ اى نداشته‏«و ليس ذلك على الله بعزيز» (13) 3-علامه طباطبائى در كتاب شريف الميزان در دو جاداستان را نقل كرده يكى در ذيل داستان اسراء و معراج در سوره‏«اسرى‏»و ديگرى در ذيل آيه‏«الم نشرح لك صدرك‏»و در هردو جا آنرا حمل بر«تمثل برزخى‏»نموده كه در عالم ديگرى‏ شستشوى باطن آن حضرت به اين كيفيت در پيش ديدگان رسول‏ خدا مجسم گشته و مشاهده گرديده است،و داستان هاى ديگرى‏ را نيز كه در روايات معراج آمده مانند مجسم شدن دنيا در نزد آن حضرت با آرايش كامل،و انواع نعمت‏ ها و عذاب ها براى اهل ‏بهشت و جهنم همه را از همين قبيل دانسته و بهمين معنا حمل كرده است (14) نگارنده گويد:اين داستان را محدث جليل القدر مرحوم ابن‏ شهر آشوب بگونه ‏اى ديگر نقل كرده كه بسيارى از اين اشكال ها برآن وارد نيست و اصل نقل اين محدث بزرگوار شيعه در داستان‏ منشا زندگى و دوران كودكى آنحضرت در كتاب مناقب اينگونه ‏است كه از حليمه نقل كرده كه در خاطرات زندگى آن بزرگواردر سال هاى پنجم از عمر شريفش مى‏ گويد:
«...فربيته خمس سنين و يومين فقال لى يوما:اين يذهب‏اخوانى كل يوم؟قلت:يرعون غنما،فقال:اننى ارافقهم،فلماذهب معهم اخذه ملائكة و علوه على قلة جبل و قاموا بغسله وتنظيفه،فاتانى ابنى و قال:ادركى محمدا فانه قد سلب،فاتيته‏فاذا بنور يسطع فى السماء فقبلته و قلت:ما اصابك؟قال:
لا تحزنى ان الله معنا،و قص عليها قصته،فانتشر منه فوح مسك‏اذفر،و قال الناس:غلبت عليه الشياطين و هو يقول:ما اصابنى‏شى‏ء و ما على من باس‏». (15) يعنى-من پنج ‏سال و دو روز آن حضرت را تربيت كردم،درآن هنگام روزى بمن گفت:برادران من هر روز كجا مى‏روند؟ گفتم:گوسفند مى‏ چرانند،محمد گفت:من امروز به همراه ايشان‏ مى‏روم،و چون با ايشان رفت فرشتگان او را گرفته و بر قله ‏كوهى بردند و به شستشو و تنظيف او پرداختند،در اين وقت پسرم‏ بنزد من آمد و گفت:محمد را درياب كه او را ربودند! من به نزد وى رفتم و نورى ديدم كه از وى بسوى آسمان ساطع بود،او را بوسيده گفتم:چه بر سرت آمد؟پاسخ داد:محزون مباش كه خدابا ما است و سپس داستان خود را براى او بازگو كرد،و دراين وقت از وى بوى مشك خالص بمشام مى‏رسيد و مردم ‏مى‏ گفتند:شياطين بر او چيره شده ‏اند و او مى ‏فرمود:چيزى بر من‏ نرسيده و باكى بر من نيست...
و اينك بر طبق اين نقل مى‏ گوئيم:گذشته از اينكه نقل هاى‏ گذشته مورد اشكال بود و با يكديگر اختلاف داشت‏ با اين نقل ‏هم مخالف است،و اگر بناى پذيرفتن اين داستان باشد همين‏ نقل كه خالى از اشكالات است ‏براى ما معتبرتر است و نيازى‏ هم به توجيه و تاويل نداريم ‏و تاويلى هم كه مرحوم استاد طباطبائى كرده ‏اند اگرداستان مربوط به معراج رسول خدا(ص)تنها بود توجيه خوبى‏ بود،چون در پاره ‏اى از روايات كه در مورد مشاهدات ديگر آن حضرت رسيده به همان لفظ تمثيل آمده و با قرينه آنها مى‏ توان اين داستان را نيز همانگونه توجيه و تفسير كرد،اما شنيديد كه اين‏ داستان در كودكى آن حضرت اتفاق افتاده و اگر در موارد ديگرهم اتفاق افتاده باشد اين تفسير و توجيه در همه جا دشوار بنظر مى‏ رسد،مگر آنكه همان توجيه را با قرينه‏اى كه ذكر شد شاهد و نمونه ‏اى براى موارد ديگر بگيريم.
و در پايان اين بحث ذكر اين قسمت هم جالب است كه درپايان روايت صحيح مسلم همانگونه كه خوانديد آمده كه انس بن‏ مالك گفته بود:من جاى بخيه ‏ها را در سينه رسول خدا مى‏ديدم.
و راوى،يا انس بن مالك تصور كرده بودند كه اين شكافتن وبستن،با چاقو و كارد و نخ و سوزن بوده،در صورتي كه اگر هم ماداستان را اينگونه كه نقل شده بود بپذيريم بعنوان يك معجزه وامر خارق عادت مى‏پذيريم،و در متن حديث هم لفظ التيام آمده‏ بود نه دوختن!

رسولى محلاتى،سيد هاشم
________________________________________
1-صحيح مسلم ج 1 ص 101-102 سيره ابن هشام ج 1 ص 164-165.طبرى ج 1 ص 575.
المنتقى فى مولود المصطفى‏«الباب الرابع من القسم الثانى‏».
2-سيره ابن هشام ج 1 ص 164-165.
3-الصحيح من السيرة ج 1 ص 83.و پاورقى فقه السيرة ص 63.
4-فسير مفاتيح الغيب فخر رازى ج 32 ص 2.
5-بحار الانوار ج 15 ص 337 و 401.
6-سيرة المصطفى ص 46.
7-مجمع البيان ج 3 ص 395.
8-سوره الاسراء آيه 65.
9-سورة النحل آيه 99.
10-سورة الحجر آيه 40-41.
11-الصحيح من السيرة ج 1 ص 87.
12-فقه السيرة ص 63.
13-سيرة المصطفى ص 46.
14-الميزان ج 13 ص 33 و ج 20 ص 452.
15-مناقب آل ابيطالب ج 1 ص 33.