تا همیشه نوای توحید تو بلند است
میثم امانی
در انتظار رهایی، دل به موج های زمان سپرده ای و جان به دست های خدا.
چشم هایت در ساحل ملکوت، فرود آمده اند و دریای خروشان دنیای ما، همچنان در تکاپو است.
یوسف گمگشته قرن های تاریکی! جهانی گرداگرد نفس های تو حلقه زده اند؛ تو هیچگاه از ابلاغ نامه های رسالت خویش، زبان نبسته ای. چشم های تب دارت، هنوز نگران آینده امت اند و نگران حق الناس.
چه بسیارند نام های بزرگ که به بدنامی رفته اند! درس تو این بود که زندگی زیبا داشته باشید تا مرگ زیبا داشته باشید. گردونه های تمدن را که در دست های جهالت بود، به دست های اخلاق سپرده ای، و ما اگر هدایت یافته ایم، به مدد انفاس قدسی توست.
سر بر بالین نهادنات، خاموشی نیست، فراموشی نیست، تازه دارد ندای «لا اله الا اللّه» شنیده میشود و فردا پشت بام های زمین را روشن خواهد ساخت.
الگوی برگزیده
در جهانی مرده و پژمرده، امید دمیده ای و ریسمان های قطع شده زمین و آسمان را دوباره گره زده ای تا قلب های مؤمن، بتوانند به مسافرت عرش بروند و حضور خداوند، هر روز میهمان دلهای شکسته باشد.
در جهانی خسته و پابسته، امید دمیده ای تا برخیزد. عدالت و توحید را که گمشده های شهر بود، دوباره به میدان حیات برگردانده ای.
تو را برگزیده اند تا الگوی آدمها باشی در انسانی زیستن و قفل های خودپرستی را بگشایی با کلیدهای خداپرستی!
گفتی: «مؤمنان با هم برابرند»
سخنت این است که «انما المؤمنون اخوة؛ مؤمنان با هم برادرند.» خدایشان یکی و پدرشان یکی است.
جرقه های شیطان، تنها در سینه کسانی آتش خواهد زد که دل به خدا نسپرده اند؛ بذرهای نفاق، بذرهای نزاع، بذرهای کینه در قلب برادران ایمانی، ریشه نخواهد دوانید. چشم های هر کسی، مال خود اوست؛ ولی با این همه چشم، به یک چیز می نگرند!
روز سیاهپوشی قبیله های فروتنی
محمدکاظم بدرالدین
زمزمه های مرثیه گون کوچه های مدینه را یک به یک میپیماید. خویشاوندی نخلهای مدینه با داغ، زجرآورترین تصویر است. از گلوی اندوهگین هر واژه، نیزارهای ماتم میچکد. مسجد از صدای روح نواز گل خالی است. ضجه در محراب ریشه دوانده است. منبر، در محوطه اشک نشسته است. تمام دقایق بیست و هشتم صفر، خزان است و وجب به وجب مدینه، تبدار این سفر. سینه های پرغم احادیث، برای «قال النبی صلی الله علیه وآله »ها اشک حسرت میریزند.
کنار مولا، چیزی جز غربت نیست. ناگهانی از بیرمقی رخ نموده است. پیرامون زهرا علیه السلام ، اندوهی وسیع پا گرفته است؛ آنچنان که هیچ چشمی ندیده است. اشک های غلطان مدینه با ناله های «ام ابیها»یی همسو شده است.
بیشهد نبوت، روزگاری تلخ، ذائقه دین را پر کرده است. کینه ها و لقمهای از خیبر، زهر در شریان دقایق ریخته است. همیشه و در هر مقطعی، همانگونه که پیامبری از صبح میگوید، عده ای از تبار ابوجهل ها هستند که با چرکینی شب، خو میگیرند. اما ما، بینگاه رحمت گستر واپسین پیامبر، کدام لحظه را تاب بیاوریم؟ بی صدای عطوفت زای او، به کدام سو پناه بجوییم؟ «اللهُمَّ إنا نَشکُو اِلَیکَ فَقْدَ نَبیِّناً صلی الله علیه وآله» بیست و هشتم صفر، یعنی ضمیمه شدن عطری بدیه به آسمان، و چه محروم است زمین که فروغ یگانه خود را از دست داده است.
بیست و هشتم صفر، روز سیاهپوشی قبیله های سادگی و فروتنی است.
چه باید کرد که همیشه پیرو هر داغ، کلیفی جز شکیبایی نیست!
نگران امتت هستی هنوز
عباس محمدی
مرور میکنی خاطرات هزار ساله نوح را، تنهایی آدم را، زخمهای ایوب را و امتحان ابراهیم را. با آمدن آدم علیه السلام آمدهای و بعد از عیسی علیه السلام به پیامبری رسیده ای.
فرشته ها صدایت میکنند؛ اما هنوز دلتنگ و نگران امتت هستی.
هرچند اتمام حجت کرده ای، هرچند عادلترین نگهبان را بر آنان گمارده ای، اما دلشوره اینکه پس از تو چه خواهد شد، رهایت نمیکند.
پیامبری تو...
سبک بار بال میزنی، تا دورتر از دسترس همه پرنده ها و فرشته ها. اما چه بهارها و اردیبهشت ها در حسرت دیدن تو از راه خواهند آمد، ای بهشتی ترین!
پیامبری ات باران مهربانی بود که تا دورترین نقطه تشنگی خاک رسید. عطر رسالتت، هوایی بود که همه خاکیان را به هوای نفس کشیدن در دامنه اسلام کشاند.
پس از تو، آوازهای ابوجهل را هیچ حنجره ای صیقل نداد.
به یمن پیامبری تو، زیتون ها و انجیرها در برابر نخلها، قرآن تلاوت میکنند و نخل ها به رسالت جهانی تو سوگند میخورند.
همه پرنده های جهان، اذان میگویند تا کوه ها به امامت تو نماز کنند.
پس از تو
چه میتوان گفت از آن همه کلمهای که در صدای سکوت علی علیه السلام ، پس از تو خاموش ماندند؟ پس از تو، غیر از نفس های غمگین علی علیه السلام و اشکهای ناتمام فاطمه علیه السلام ، هیچ نفسی به تو نرسید و هیچ اشکی از نام تو سرچشمه نگرفت.
بعد از تو، جز لبخندهای اندوهگین علی علیه السلام و فاطمه علیه السلام ، همه لبخندها به کیسه های زر ختم شد.
چه شبها که فاطمه علیه السلام به یاد تو در ماه، با گریه مینگریست و علی علیه السلام ، با بغض، ستاره های ایوان تاریک مدینه را میشمرد. آه، چه فرصت های عزیزی که پس از تو، بین غربت برادرت علی علیه السلام و مسلمانان نامسلمان گم شد!
کاش سلمانها و ابوذرها و... در باران تکثیر میشدند تا خطبه های علی علیه السلام را عملی کنند! کاش... !
کاش چیزی نپرسی!
لب به سخن گشودی و فرمودی: «نورانی ترین شما در روز قیامت، کسی است که آل محمد صلی الله علیه و آله را بیشتر دوست بدارد.» اما باور نمیکنی که امت تو چگونه به وصیت تو عمل کردند. کاش از دست های گرمی نپرسی که هیچگاه پس از تو، دست های تن های علی علیه السلام را در صبحگاهان غربت نفشرد و هیچ جوابی، پرنده های سلامش را نرسید! کاش از شانه امنی نپرسی که پس از تو هیچ شانه ای هق هق گریه های دختر دردانه ات را نداشت! کاش از دوستداشتن مپرسی که هیچ خانه ای همسایه دوستی مهربانانه آل تو نشد! کاش... !
واپسین نگرانی
حسین امیری
قلبش آرام بود و مطمئن و ضمیرش شاد. صدای اذان که به گوشش میرسید، بوی همت و مردانگی اش در کوچه های مدینه می پیچید؛ اما چه کسی میداند در عمق نگاه نگرانش، خاطرات شعب ابیطالب بود یا شکستن دندان مبارکش؟ ولی نه، هیچکس، هیچکس از انصار و مهاجرین ندانست که حضرت نگران علی(ع) بود.
منبرت هیچ وقت خالی نیست
پیامبر عشق های زلال، پیامبر آگاهی مردمان خواب، پیامبر محبت به دختران عرب، رسول بخشش دشمنان سنگ دل!
تو میروی؛ اما پس از تو، هیچ منبری خالی نیست. پس از تو، همه، رسول مکارم اخلاقند. پس از تو، همه، رسول مهربانی و گذشتند و منبرت هیچ وقت خالی نیست.
بیتو، مدینه، مدینه نیست
سکوت مدینه، بوی رفتن میدهد. انگار همه دارند میروند! پیش از تو انگار در این شهر زندگی نبود، انگار محبت و مهربانی و همدلی نبود! تو آمدی و نزدیک خانه مستمندی خانه گزیدی؛ مسجدی ساختی برای پرستش و برای همدلی مسلمین با تو. علی آمد، فاطمه آمد و سلمان آمد و ابوذر؛ و پس از تو، همه میروند. بی تو مدینه دیگر مدینه نیست.
چشم مبند! بگذار چشمت نگران امت بماند!
زیرنویس:
فقدان رسولان، پشت اهالی ایمان را میشکند و عشق را داغدار میکند؛ رحلت رسول اعظم اسلام تسلیت باد!
به گل ها بگویید به اشک ژاله، رخ بشویند و بلبلان را به نوحه خوانی بخوانید که پیامبر باران، امشب دیگر نمیخندد.
غروب خورشید
شهلا خدیوی
صبحی که داشت آفتاب میزد، چشمانش قرمز شده بود. سایه سرخش، گریه های آب را دنبال میکرد که از پای چشمه های زلال چشمان علی علیه السلام و زهرا علیه السلام میجوشید.
تو پدر امت بودی
ببخش اگر نمیتوانیم باری از غمهایت برداریم و با خیال راحت، بدرقه ات کنیم!
تو وقت رفتن هم دست از رسالت برنمیداری. دست به درگاه کبریا گشاده ای و با اشکی که پهنای صورتت را پوشانده، شفاعت روسیاهی ما را میکنی... .
رسول خدا صلی الله علیه وآله ! ببخش! خیلی ها مثل تو پیامبر بودند؛ اما وقتی عرصه تنگ آمد، یا امتشان را نفرین کردند و یا ترکشان کردند؛ اما تو با تمام جهالتی که ما به خرج دادیم، پدر امت شدی و دست از هدایتمان برنداشتی. تنها ما نبودیم که عزیز شدیم؛ بوی هدایتت در گوش تمام تاریخ پیچیده است... .
زیرنویس:
* باور کن آسمان، تاب تنهایی نمی آورد و کمرش زیر داغت، خم خواهد شد.
* وقتی تو رفتی، چشمان آسمان سیاهی رفت و اشک از نگاه ستاره غلتید.
خانهات، بوی پر جبرئیل میدهد
رزیتا نعمتی
آمدم خطوط پیشانی ات را بخوانم؛ خندیدید، چند کلمه جا افتاد.
لبخند که میزنی، ردیفی از مرواریدهای سپید، گیجم میکند. بوی پرهای جبرئیل، در خانه ات موج میزند.
تلاوت آیهای از خوی تو، برای بهشتی شدن کافیست. وعده ما، روی پل صراط یا محمد صلی الله علیه وآله.
خدا به خاطر تو آفریده دنیا را گمان کنم که خدا عاشق شما شده بود!
وقتی تو آمدی
صلوات که بر تو میفرستم، عطر چهارده شاخه گل محمدی از ذهنم عبور میکند. تو را میبینم که از کوه سرازیر میشوی؛ با سندی از حقانیت دخترکان زنده به گور شده؛ و چشمهایت، چقدر صبور، پاسخ نانجیبی های سنگ در دست کوچه را با لبخند میدهد! هنوز نیامده بودی که سقف دروغین بتها ترک خورد و آتش آتشکده های شرم، خاموش شد. این مقدمه ای بود برای متن کتابی که تو در خلوتت، گزارش معاشرت با خدا را در آن شرح میدهی.
نام تو که می آید...
قرآن، خلاصه شب نشینی تو با خداست و قصه روزهایی که نبودی، ولی همه چیز به خاطر وجود تو بود؛ مگر نه اینکه حق فرمود: «لولاک لما خَلَقْتُ الافلاک»؟!
وقتی در صلوات هایم نام تو به میان می آید، فرشتگان، هرچه از گناهانم را که نوشته اند، پاره میکنند؛ یا سفینة النجاة.
واپسین وصیت
حمید باقریان
آفتابی سوزان، بر اندام کویر حجاز، تازیانه میکوبد. در بازگشت از حجةالوداع است که عطر گلهای وصال، در باغ وجود پیامبر صلی الله علیه وآله شکوفا میشود. او با ضمیر زلال و یقین روشن خویش، آهنگ رحیل را میشنود. آنگاه با کلام آسمانی خود، وصیت میکند امت خویش را: «ایها الناس! من پیش از شما میروم و شما در حوض کوثر بر من وارد خواهید شد و از شما سؤال خواهم کرد که چه کردید با «دو چیز گرانبها که در میان شما گذاشتم؛ کتاب خدا و عترت که اهل بیت منند».
آری! روزهای واپسین عمر پیامبر صلی الله علیه وآله است. چند روزی برای همیشه، خورشید عمر خاتم الانبیا محمد مصطفی صلی الله علیه وآله غروب خواهد کرد. شبی آغشته به بوی غربت، فضای شهر را فراخواهد گرفت. هنوز غدیر و بیعت آسمانی محمد صلی الله علیه وآله و علی علیه السلام در خانه یادها شکوفاست؛ اما دریغ و آه... .
حدیثی از جنس نور
دانش، چراغ راه انسان است در کوچه های تاریک جهالت. علم، راهی است برای رسیدن به قله خرد و دانایی. پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله در گنجینه روزگار، مروارید کلام خود را به یادگار گذاشته است تا بهای زندگی ما باشد در جاده زندگی. باشد که خویشتن خویش را دریابیم و خود را دُر یابیم. فرمود: «دانش بیاموزید؛ زیرا یاد گرفتن آن حسنه است و درس گرفتن آن تسبیح است و مباحثه آن جهاد است و یاد دادن آن به کسی که نمیداند، صدقه است».
زیرنویس:
در شب رحلت خاتم انبیا، محمد مصطفی صلی الله علیه وآله فرشتگان عرش میگریند. عاشقانش با چشمانی اشکآلود، مرثیه غم میسرایند. ما نیز در شب رحلت آسمانیاش در سوگ می نشینیم.
رحلت پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله معراج وصال اوست با حضرت دوست. رحلت جانسوزش را به عاشقان رسالتش تسلیت میگوییم.
در شب رحلت پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله ، چون شمع، شعله شعله میسوزیم و آب میشویم، اشک غم میریزیم و بیتاب میشویم. عروج آسمانی اش را تسلیت میگوییم.
خدا به خاطر تو آفریده دنیا را
کسی مقیم غم انگیز غارها شده بود
که فصل پنجره هایش به عشق وا شده بود
رسید در شب سردی که اهل مکه به خواب
نمازشان همه روزها قضا شده بود
ستاره ای که چهل سال نوری از عمرش
رفیق لحظه تنهایی خدا شده بود
و کوچه های دلش غرق تشت خاکستر
ولی همیشه لبش مثل غنچه، وا شده بود
کسی که گرچه ملاقات با خدا میکرد
انیس خنده بازی بچه ها شده بود
علی، حسین و حسن، فاطمه؛ چه گلزاری
به زیر سبز عبای دلش به پا شده بود!
برای دیدن او، پای جبرئیل از عرش
به کوچه های غریب مدینه وا شده بود
چقدر از دهن این و آن شنیدم که
همیشه با دل تو، جاهلانه تا شده بود!
خدا به خاطر تو آفریده دنیا را
گمان کنم که خدا عاشق شما بود!
رزیتا نعمتی