شبهاتی در مورد شهادت حضرت محسن (علیه السلام)

(زمان خواندن: 7 - 13 دقیقه)

یكى ازشبهاتى كه مطرح مى شود این است كه جریاناتى چون احراق درب خانه حضرت فاطمه (علیها السلام)وشهادت حضرت محسن (علیه السلام) درجریان هجوم به خانه و... همه از كارهاى زشت وناپسندى است

كه آنرا فقط شیعه نقل كرده وفاقد اعتبار است .حال ما در این فصل قسمتى از عبارتها و روایتهایى كه علماى اهل سنت از قرن سوم هجرى تا كنون در كتابهاى خود نوشته اند را خواهیم آورد كه تصریحاً و تأویلاً اشاره به وقایع مذكور دارد. و شما پس از مطالعه دقیق آن قضاوت كنید كه آیا این مسائل و رویدادهاى مهم تاریخ اسلام را فقط شیعه نقل كرده است یا خیر؟! قسمت اول هجوم به خانه وحى و آتش زدن درب اگر چه روایات پیرامون این موضوع در كتب اهل سنت بسیار زیاد است، ولى ما در اینجا فقط به ذكر پاره اى از آنها اكتفا مى كنیم، وتحقیق و مطالعه بیشتر را به خوانندگان عزیز واگذار مى نمائیم .

 1 ابن أبى شیبه (متوفى 235 ه.ق) در كتاب خود به نام«المصِّنف» جلد هفتم صفحه 432 روایت شماره 37045(چاپ بیروت) چنین مى نویسد: «عمر بسوى خانه فاطمه روانه شد، وگفت: اى دختر پیامبر بخداقسم هیچكس نزد ما، دوست داشتنى تر از پدرت نیست وبعد از پدرت هیچكس نزدما،دوست داشتنى تر از تو نیست، ولكن بخدا قسم! این محبت مانع از آن نمى شود كه این افرادى را كه نزد خود جمع كرده اى دستور بدهم خانه را بر آنها بسوزانند.»

2 ابن قتیبه (متوفى 276 ه.ق) در كتاب خود بنام «الامامة والسیاسة» جلد اول صفحه 12 چاپ مصر چنین مى گوید: «پس ابوبكر،عمر را به دنبال آنها كه در خانه على جمع شده بودند فرستاد پس آنها از خارج شدن از خانه خوددارى نمودند در این هنگام عمر دستور داد كه: هیزم حاضر كنید و خطاب به اهل خانه گفت: قسم به آن كس كه جان عمر در دست اوست !باید خارج شوید والّا خانه را با اهلش به آتش مى كشم . شخصى به عمر گفت :آیا مى دانى كه فاطمه دراین خانه است؟! عمر گفت :اگر چه فاطمه در خانه باشد!» لازم به ذكر است كه بعضى از علماى اهل تسنّن مؤلف كتاب «الامامة و السیاسة» را شخصى غیر از ابن قتیبه مى دانند ومى گویند براى یكى از علماى هم عصر ابن قتیبه است، پس ما در جواب آنها مى گوئیم محمد فرید وجدى در«دایرة المعارف اسلامى» جلد سوم، صفحه 750، چنین مى گوید: «كتاب « الامامة و السیاسة»ابن قتیبه یكى از قدیمى ترین ومطمئن ترین كتاب هادر مسائل خلافت اسلامى مى باشد.» 3- بلاذرى (متوفى 279 ه. ق) در كتاب خود به نام «انساب الأشراف» چاپ مصر جلد اوّل صفحه 586، تحت عنوان «امرالسقیفه» در حدیث شماره 1184 چنین مى نویسد: «ابابكر براى بیعت گرفتن از على، به دنبال وى فرستاد، پس على بیعت نكرد. در این هنگام عمر با شعله اى آتش روانه خانه على شد، فاطمه در پشت درب با او مواجه شده و گفت: اى پسر خطاب! آیا تو را در حال آتش زدن خانه ام مى بینم؟! عمر گفت: آرى! اینكار من از دین پدر تو محكم تر است.»
4- طبرى (متوفى 310 ه.ق) در كتاب خود به نام «تاریخ الاُمم و الملوك» جلد دوم صفحه 443 چاپ بیروت چنین مى گوید: «زمانى كه «طلحه» و «زبیر» و عده اى از مهاجرین در خانه على (علیه السلام) جمع شده بودند عمر بن الخطاب به آنجا آمد و گفت: به خدا قسم! براى بیعت خارج شوید و الاّ خانه را بر شما مى سوزانم».

5- مسعودى (متوفى 346 ه.ق) در كتاب خود به نام «اثبات الوصیه» صفحه 142 تحت عنوان «حكایة السّقیفه» مى گوید: «... پس امیرالمؤمنین با عده اى از پیروان و شیعیانش در منزلش دست به مبارزه (منفى) زدند چون پیامبر به وى چنین دستورى داده بود در این هنگام عده اى به خانه اش حمله ور شده و به آنجا هجوم آوردند و درب خانه اش را به آتش كشیدند و او را به زور از خانه خارج كردند، آنها سیّده زنان (فاطمه(علیها السلام)) را در پشت درب فشار سختى دادند به حدى كه محسن را سقط كرد».

 6- ابن عبدربّه (متوفى 328 ه.ق) در كتاب خود به نام «عقد الفرید» جلد سوم صفحه 64، چاپ مصر چنین مى نویسد. «ابوبكر به عمر دستور داد: «اگر از خارج شدن از خانه خود دارى كردند با آنها به جنگ بپرداز» پس عمر با شعله اى از آتش روانه خانه فاطمه شد تا آنجا را به آتش بكشد در این هنگام عمر با فاطمه (علیها السلام) برخورد كرده فاطمه به وى گفت: اى پسر خطاب! آیا براى آتش كشیدن خانه ما آمدى؟! عمر گفت: آرى! مگر آنكه با ابوبكر بیعت كنید چنانچه امت چنین كردند...».

7- شهرستانى (متوفى 548 ه.ق) در كتاب معروف خود «الملل و النّحل» در جلد اول صفحه 57 چاپ بیروت چنین مى گوید: «از جمله عقاید نظام آن بود كه مى گفت: عمر به خانه فاطمه(علیها السلام) حمله ور شده و فریاد مى زد: خانه را با اهلش به آتش بكشید در حالى كه كسى در خانه نبود مگر على و فاطمه و حسن و حسین». بعضى ها براى ردّ مطلب ابراهیم بن سیّار بن هانى معروف به نظام او را رئیس فرقه نظامیه خوانده اند و بعضى ها او را از صوفیه قلمداد كرده اند در این مورد هم با استفاده از كتب رجال اهل تسنّن مذهب او را مشخص مى كنیم. خطیب بغدادى در جلد 6 صفحه 96 از «تاریخ بغداد» چنین مى گوید: «ابراهیم بن سیار أبو اسحاق النظام یكى از بزرگان اهل نظر و كلام بود و بر مذهب معتزلى واو در این مورد كتابهایى دارد». ابن حجر عسقلانى در «لسان المیزان» جلد 1 صفحه 96 مى نویسد: «ابراهیم بن سیار من رؤوس المعتزله و كان شاعراً بلیغاً و له كتب كثیرة فى الاعتذال». ابن حزم در«طوق الحمامة» صحفه 127 چنین مى گوید: «ابراهیم بن سیّار النظام رأس اهل الاعتذال مع علوّ طبقته فى الكلام و تمَكّنه فى العلم و تكلّمه فى المعرفة».

8 ابن ابى الحدید (متوفاى 655 ه. ق) در«شرح نهج البلاغه» جلد دوم صفحه 56(چاپ بیروت) از قول جوهرى([1]) چنین مى نویسد: «... عمر به طرف آنها حركت كرده و به آنها گفت: قسم به آن كس كه جانم در دست اوست یا اینكه براى بیعت كردن از خانه خارج شوید یا آنكه خانه را بر شما به آتش مى كشیم». و همچنین در همان صفحه از قول ابوبكر جوهرى مى نویسد: «... در این هنگام عمر جهت آتش زدن خانه بر ایشان حمله ور شد كه زبیر با شمشیر از خانه به طرف عمر خارج شد». و همچنین در جلد دوم صفحه 57 از «شرح نهج البلاغه» مى نویسد: «ابوبكر گفت: اى عمر، و اى خالد بن ولید: برخیزید و به مكان آنها رفته و آن دو را به نزد من بیاورید». پس آن دو به طرف خانه على روانه شدند، عمر داخل خانه شد و خالد بن ولید در آستانه درب خانه ایستاد». لازم به ذكر است كه بعضاً در سنى بودن ابن ابى الحدید شبهه كرده اند، پس در جواب مى گوئیم «ذهبى» در كتاب «سیرة أعلام النبلاء» جلد 23 صفحه 274 مى نویسد: «ابن ابى الحدید از كبار فضلاء و ارباب كلام و نظم و نثر و بلاغت بود و به درستى كه او معتزلى بود».

9- اسماعیل عمادالدین (متوفى 732 ه.ق) در كتاب خود به نام «المختصر فى أخبار البشر» چاپ مصر جلد اول صفحه 156 چنین مى نویسد: «... سپس ابوبكر به عمر بن خطاب دستور داد تا على (علیه السلام) و كسانى كه با او بودند را از خانه فاطمه (علیها السلام) خارج سازد. ابوبكر به عمر دستور داد كه اگر از بیرون آمدن از خانه خود دارى كردند با آنها جنگ كن!» در این هنگام عمر با قطعه اى آتش به سوى خانه فاطمه(علیها السلام) روانه شد تا آنجا را به آتش بكشاند، پس فاطمه (علیها السلام) گفت: كجا اى پسر خطاب؟! آیا آمده اى خانه ما را به آتش بكشى؟ عمر گفت: آرى! مگر آنكه داخل شوید (در بیعت ابوبكر) همانطور كه امت داخل شدند.

10- عمر رضا كحاله . از علماى معاصر اهل سنت است كه در كتاب خود به نام «أعلام النساء» چاپ بیروت در قسمت حرف «فاء» ذیل نام فاطمه بنت محمد (صلى الله علیه وآله) با ذكر سند چنین مى نویسد. «... عمر روانه منزل فاطمه(علیها السلام) شده و فریاد كشید (و آنان را به خارج از خانه جهت بیعت فرا خواند) آنان از بیرون آمدن از خانه ممانعت ورزیدند، در این هنگام عمر هیزم طلبیده و گفت: قسم به آن كس كه جان عمر در دست اوست یا از خانه خارج شوید و یا آن كه خانه را بر اهلش به آتش مى كشم! شخصى به عمر گفت: اى ابا حفض! در این خانه فاطمه(علیها السلام) است! عمر گفت: اگر چه فاطمه (در این خانه) باشد.»

11- عبدالفتاح عبد المقصود از علماى معاصر اهل سنت در كتاب خود به نام «الامام على بن ابى طالب (علیه السلام)» چاپ بیروت جلد اول صفحه 190 مى گوید: «... آرى چنین گفته شده كه عمر بن الخطاب در این روز در حالى كه در میان اصحاب و معاونینش به طرف خانه فاطمه(علیها السلام)حركت مى كرد به این نتیجه رسید كه: آتش بهترین وسیله براى حفظ وحدت و آرامش میان مسلمانان است!!»

12- محمد حافظ ابراهیم از شعراى معاصر و مهم اهل سنت است ( متوفى 1351ه.ق) در دیوان خود چاپ بیروت جلد اول صفحه 82 در قصیده عمریه مى گوید: وَ قَوْلَة لِعَلىًّ قالَها عُمَرُ اَكْرِمْ بِسامِعِها اَعْظَمْ بِمُلقِیها حَرَّقْتُ دارَكَ لا أَبْقى عَلَیْكَ بِها اِنْ لَمْ تُبایِعْ وَ بنْتُ المُصطَفى فیها «چه نیكو سخنى عمر به على (علیه السلام) گفت: شنونده این كلام را گرامى بدار و گوینده اش را بزرگ بدار، به آتش مى كشم خانه ات را و نمى گذارم در آن بمانى، در صورتى كه بیعت نكنى اگر چه دختر محمد (صلى الله علیه وآله)در آن خانه باشد».

همان گونه كه در ابتداء این قسمت اشاره شد روایات و سخنان علماى اهل سنت پیرامون این موضوع بسیار است كه آوردن همه آنها در این چند صفحه ممكن نیست و در این جا به چند تن از علماى بزرگ دیگر آنها اشاره مى كنیم و از آوردن عبارتهاى آنها كه غالباً مشابه عبارتهاى گذشته است صرفنظر شد. متقى هندى (كنزالعمال جلد 5 صفحه 651). نویرى (نهایة الارب فى فنون الادب جلد 19، صفحه 40) . صفدى (الوافى بالوافیات جلد 17 صفحه 311). ابن عبدالبر (الاستیعاب جلد 3 صفحه 975). یعقوبى (تاریخ یعقوبى جلد 2 صفحه 123) و... . پس روى هم رفته نتیجه مى گیریم كه این وقایع مهم كه به صورت تصریح وگاه به صورت تأویل در كتب اهل سنت اشاره به آن شده است جز حقیقت و واقعیت مسلم چیز دیگرى نیست اگرچه برخى جاهلان ومتعصبان دربرابر آن اظهار سكوت یا انكارمى كنند و البته سخن پیرامون این ماجرا وتحلیل آن بسیار زیاد است انشاءاللّه درفصل سوم مقاله به بررسى بیشتر آن خواهیم پرداخت .

قسمت دوم شهادت حضرت محسن بن على(علیه السلام)

1 ابن شهر آشوب سروى در كتاب «المناقب» خود جلد سوم صفحه 132 از كتاب «المعارف» ابن قتیبه دینورى نقل مى كند : «فرزندان فاطمه(علیها السلام) عبارتنداز :حسن ،حسین،زینب وأم كلثوم (علیهم السلام) و همانا «محسن» از ضربه «قنفذ عدوى» كشته شد.

2 مسعودى در«اثبات الوصیه» صفحه 142 مى نویسد: «... آنان در هجوم به خانه، فاطمه(علیها السلام) سیده زنان را در پشت درب چنان فشار دادند كه محسن را سقط كرد!»

3 شهرستانى در كتاب «الملل والنحل» چاپ بیروت جلد اول صفحه 57 مى گوید:نظام گفته است : «همانا عمر چنان ضربه اى به شكم فاطمه(علیها السلام) در روز بیعت زد كه فاطمه(علیها السلام)جنین خود را از شكم انداخت.»

4 ذهبى در كتاب «المیزان الا عتدال» جلد اول صفحه 139 رقم 552 مى نویسد: «اِنَّ عمر رَفَسَ فاطمه حتّى اُسقطتْ بمحسن » «بدون شك عمر چنان لگدى به فاطمه (علیها السلام) زد كه «محسن» از او سقط شد.»

5 صفدى در كتاب خود به نام «الوافى بالوفیات» جلد ششم صفحه 17 مى گوید: «نظام معتزلى معتقد است كه بدون شك عمر در روز بیعت چنان فاطمه را زد كه «محسن »رااز شكم انداخت.»

6 الاسفرائینى التمیمى دركتاب«الفرق بین الفرق» صفحه 107 مشابه عبارت فوق را مى آورد.

7 الحموئى الجوینى الشافعى در كتاب«الفرائد السمطین» جلد دوم صفحه 35 با اسناد خود از ابن عباس روایت مى كند كه رسول خدا(صلى الله علیه وآله) فرمودند:«... بدرستیكه مى بینم بعد از من غم و غصه در خانه دخترم فاطمه(علیها السلام)وارد مى شود وهتك حرمت مى شود وحقّش غصب مى شود واز ارثش منع مى شود و پهلویش شكسته مى شود و او ندا مى دهد یا محمداه!پس جواب داده نمى شود!»

8 ابن ابى الحدید معتزلى در «شرح نهج البلا غه» چاپ بیروت جلد چهاردهم صفحه 192 مى گوید: « عده اى از مشركین از جمله «هباربن أسود» به قصد اذیت كردن زینب دختر حضرت رسول اكرم(صلى الله علیه وآله)(كه از مكه به سمت مدینه حركت كرده بود) ناقه او را تعقیب كردند. اول كسى كه از مشركین به ناقه زینب رسید هبّاربن أسود بودكه به محض رسیدن نیزه اى بطرف هودج زینب رها كرد. زینب كه حا مله بود از این حمله ترسیدو چون كه به مدینه رسید بچه اش را سقط كرده بود . بهمین خاطر پیامبر(صلى الله علیه وآله)دستور داد كه هر كجا هبّار بن أسود را دیدند آن را به قتل برسانند.» ابن ابى الحدید بعد از نقل این خبر مى گوید: این خبر را براى «نقیب أبى جعفر» كه خدایش رحمت كند خواندم. نقیب گفت:«وقتى رسول خدا (صلى الله علیه وآله) بخاطر ترساندن زینب و سقط شدن فرزند او ، خون «هبّار بن أسود» را مباح كرد، روشن است كه اگر در زمان فاطمه (علیها السلام) زنده بود بدون شك خون كسانى كه فاطمه (علیها السلام) را ترسانده تا بچه اش را سقط كرد، مباح مى كرد.» ابن ابى الحدید مى گوید به نقیب گفتم: آیا مى توانم این خبر را كه «عده اى فاطمه (علیها السلام) را ترساندند تا این كه فرزندش محسن را سقط كرد.» از شما نقل كنم، نقیب گفت:«نه! از من نقل نكن و لكن بطلان این خبر را نیز از من نقل نكن چرا كه من در مورد این خبر نظر و عقیده اى نمى دهم!!» در تحلیل سخن نقیب باید گفت كه این سخن نقیب نشان مى دهد كه وقوع ماجراى (اسقاط جنین) براى او به اثبات رسیده است چرا كه اگر چنین نبود با توجه به عقیده مذهبى او ماجرا را به طور كامل نفى مى كرد و مى گفت: بطلان این خبر را از من نقل كن ولى از آنجا كه براى او اثبات شده ولى تعصب مذهبى او اجازه نمى دهد كه به طور قطعى ماجرا را تصدیق كند پس آن را در بوته شك و ابهام مى گذارد و مى گوید من در این مورد شك دارم!!!

پیوندها: