اسرار نهفته در ولايتعهدي

(زمان خواندن: 12 - 23 دقیقه)

در آستانه ولادت با سعادت هشتمين ستاره فروزان امامت و ولايت، حضرت امام عليّ بن موسي الرّضا عليه آلاف التّحيّة و السّناء قرار داريم. زندگي اين امام همام همانند ساير ائمه، سرشار از درس و عبرت و هدايت است كه مي توانيم با توجه به آن، چراغ هدايت را در پيش راه خويش روشن سازيم.
زندگاني حضرت، دوران پر فراز و نشيبي را تشكيل مي دهد و ابعاد گوناگوني را در اين باره مي توان مورد توجه قرار داد.
مسأله ولادت و حوادث قبل از امامت و شرايط سخت دوران زندگي با پدر بزرگوارشان امام كاظم عليه السلام و يا شرايطي كه پس از شهادت امام كاظم براي ايشان پيش آمد كه شيعه در معرض انحراف سختي نسبت به امر امامت قرار گرفت و گروه «فطحيّه» پديدار شد و بزرگاني از شيعه، مدت ها دچار آن بودند، تا مرگ هارون و اوضاع نابسامان حكومت مركزي در درگيري بين امين و مامون و تا انتقال ايشان به خراسان جهت ولايتعهدي.
از آنجا كه پرداختن به همه موضوعات از فرصت اين مقاله بيرون است، به مروري اجمالي بر دوره اي كوتاه از زندگي امام يعني دوران انتقال به خراسان و قبول ولايتعهدي ايشان بسنده مي كنيم.
قبل از ورود در بررسيِ اقدام حضرت در اين دوره و ارزيابي علت و آثار آن مقدمه اي را مورد توجه قرار مي دهيم:
خط مشي اصلي و اختلاف تاكتيك ها
امت اسلام به عنوان يك مجموعه، نتيجه تلاش 23 ساله پيامبر اكرم است كه توانستند در اين مدت، امتي را پديدار سازند كه بتواند در تاريخ بشريت اثر گذار باشد و بار هدايت را به دوش كشد.
پس ازپيامبر، مسؤوليت تداوم حركت و هدايت به عهده امامان معصومين بود ليكن با رحلت پيامبر امت دچار حوادث و ناهنجاري هايي گشت كه در اقدامات تمامي ائمه تا دوران غيبت و پس از آن اثر گذار شد. اما به هر تقدير مسؤوليت حفظ و هدايت اين امت بزرگ بر عهده آن ها بود و اگر چه به حسب ظاهر حكومت در دست ديگران قرار داشت اما همان حاكم را نيز امامان معصوم با اقدامات خود تحت تاثير قرار مي دادند و در مجموع، از فروپاشي و انهدام نظام اسلامي و استقرار كفرِ محض جلوگيري مي كردند.
از طرفي حفظ و بقاي خط اصيل اسلام و رشد تفكر صحيح اسلامي نيز بر عهده آن ها بود؛ يعني بر طرف ساختن ناهنجاري عظيمي كه پس از پيامبر، خود را نشان داد و چنان دامنگير جامعه اسلامي شد كه با شهادت دخت گرامي پيامبر نيز در آن هنگام اثر چنداني نسبت به بيداري نمايان نشد و علي عليه السلام مجبور به كناره گيري ظاهري از درگيري با متصديان و زمامداران غاصب بودند.
در اين دوران، اندك بودن ياران، شرايطي اينگونه را بر حضرت تحميل مي نمود و راه عبور از اين ناهنجاري، تربيت و ساختن افرادي بود كه نسبت به حق بينا و توجيه باشند.
بر اساس اين واقعيت، حضرت به فعاليت در چند زمينه اهتمام ورزيدند:
الف) تعيم و تربيت و بيدار سازي مسلمين نسبت به واقعيت ها و معارف اصلي و حقايق
ب) تلاش در جهت جلوگيري از انحراف بيش از حد زمامداران از خط اسلام
ج) تلاش در جهت جلوگيري از شكست زمامداران در برابر حكومت هاي كفر
د) افشاي اقعيت زمامداران غاصب و افشاي حقيقت و روشن ساختن مشكلات پديد آمده براي مردم
انجام اين فعاليت هاي به ظاهر متضاد، شرايط سختي را در برابر ائمه ما قرار مي داد كه تنها عصمت و علم و تاييد الهي مي توانست عامل موفقيت آن ها باشد.
فعاليت در چهار زمينه فوق، خط اصلي ائمه ـ يكي پس از ديگري ـ بود و تفاوت نوع اقدامات آن ها نيز به دليل تفاوت شرايطي بود كه در زمان هاي مختلف وجود داشت.
استراتژي واحدي بر حركت همه امامان سايه افكن بود اما به دليل تغيراتي كه در برهه هاي مختلف وجود داشت، تاكتيك ها متفاوت مي گشت و لذا مي بينيم يك امام در مسير زندگي خود اقدامات متنوعي را بروز مي دادند كه اين تنوع به دليل تفاوتي بود كه در شرايط رخ مي داد. مثلا مي بينيم امام حسين عليه السلام در زمان معاويه اقداماتشان كاملا آرام و سرّي است اما به ناگاه در زمان يزيد به حركت همراه با خروش و فرياد تبديل مي شود و يا در اقدامات ساير ائمه، گاهي مماشات و گاهي اعتراض وجود دارد كه همه به دليل تفاوت شرايط است.
نوع كلي برخورد خلفا با امام رضا عليه السلام
امام رضا عليه السلام در دوران تصدي امر امامت با وضعيت متفاوتي مواجه بودند.
در آغاز، همزمان با هارون بودند كه در هنگام به شهادت رساندن امام كاظم عليه السلام خود را در اوج اقتدار مي ديد و به مبارزه بي امان با امام و ياران او كمر همت بسته بود و بسياري از سران شيعه را زنداني و به دنبال بقيه آن ها بود كه داستان ابن ابي عمير در اين باره معروف و مشهور است.
با مرگ هارون و جريان برخورد مأمون با امين كه مدتي بني عباس را به خود مشغول ساخته بود، وضعيتي متفاوت با دوران هارون براي امام پديد آمد. چرا كه از طرفي خوف درهم ريختن اساس حكومت آن ها در اين درگيري ها وجود داشت و از سوي ديگر فرصت مناسبي براي توسعه امر تعليم و تربيت در بين شيعه بود و ارتباطات شيعه در اين دوران بسيار قوي و بهتر از قبل بود.
پيروزي مأمون وضعيت را به شدت تغيير داد. او در سياست خود تدبير جديدي در برخورد با شيعه و امام آنان در پيش گرفت. اقدامي كه قبلا هرگز سابقه نداشت و شايد خطرناكترين اقدام در راه ضربه زدن به سازمان شيعه بود.
مأمون بدون درگير شدن با امام و با اظهار عنايت نسبت به حضرت، ايشان را به خراسان يعني مرو آن روز دعوت كرد و به انجام سناريويي پرداخت كه اگر درايت امام نبود مي توانست ضربه اي هولناك بر پيكر سازمان شيعه وارد سازد. اما امام با درايت خويش مكر مأمون را بي اثر نمود به گونه اي كه همان طرح به برنامه اي جهت توسعه شيعه و گسترش سازمانش انجاميد، گو اين كه جان خويش بر سر اين راه نهاد.
اينكه مأمون براي استحكام قدرت خويش به امام نياز داشت و يا در صدد خاموش ساختن تحركات علويان در اطراف حكومت خود بود و يا براي جلب نظر عباسيان به سوي خود كه اگر با او همكاري نكنند به همكاري با علويان خواهند پرداخت و قدرت او بر باد خواهد رفت، همگي تحليل هايي است كه ممكن است به نوعي در اين اقدام دخيل باشد اما دليلي را كه خود حضرت در اين باره بيان مي دارد پرده از اصلي ترين راز اين ماجرا كنار مي زند كه همانا تنها هدف او، تخريب شخصيت امام در راستاي تسلط بر سازمان شيعه بود كه پدران مأمون با استفاده از روش هاي قهري براي رسيدن به آن ناكام بوده اند و اين سازمان هر روز گسترش بيشتري داشته و تا اعماق حكومت عباسيان نفوذ كرده بود تا حدي كه برخي از وزراي آن ها شيعه بوده اند.
براي روشن شدن اين مطلب، ماجراي احضار حضرت را به اختصار از قول «ابي الصلت هروي» يار و همراه حضرت در مرو ـ كه از نزديك شاهد ماجراها بوده و حوادث را از نزديك مشاهده كرده ـ نقل مي كنيم. اين گفت وگو پس از احضار امام به مرو رخ داده است.1
تحليلي بر گفت وگوي امام با مأمون
ابي الصلت مي گويد:
«مأمون به حضرت گفت: با توجه به شناختي كه از مراتب فضيلت و علم و زهد و پاكي و عبوديت شما دارم، شما را براي خلافت لايق تر مي دانم.»
حضرت فرمودند: «بندگي خداوند افتخار من است و از زهد نسبت به دنيا در پي نجات از شر آن هستم و با دوري از گناهان رسيدن به درجاتش را آرزو دارم و با فروتني در دنيا قرب الهي را مي طلبم.»
مأمون گفت: «تصميم دارم حكومت را به شما واگذار كنم و با شما بيعت نمايم.»
حضرت فرمودند: «اگر حكومت حق تو است و خداوند آن را براي تو قرار داده است پس حق نداري آن را براي ديگري قرار دهي و لباسي را كه خداوند به تو ارزاني داشته از تن بيرون كني و به ديگري بدهي و اگر خلافت حق تو نيست نمي تواني چيزي را كه به تو ربطي ندارد به من ببخشي.»
تا اينجا حضرت همه حق را براي او بيان داشتند و مأمون را در يك گفتار منطقي و كوتاه محكوم ساختند.
شايد گمان مأمون بر اين بود كه حضرت در برخورد اول از قبول حكومت امتناع مي كنند و مأمون مي تواند براي همه اينگونه وانمود كند كه علي بن موسي براي خود حقي در حكومت قايل نيست و يا بالاتر از اين، حكومت را وظيفه خود نمي داند و الاّ نمي توانست از زير بار آن شانه خالي كند. و با اين سخن فلسفه امامت و رهبري را مخدوش نمايد.
پاسخ امام او را در چالشي سخت گرفتار ساخت كه حكومت من چه ربطي به تو دارد؟ تو بايد وظيفه خود را انجام دهي و تكليف خود را معين نمايي كه آيا حق حكومت داري يا خير؟
در اين جا حضرت بر يك نكته بسيار مهم تاكيد مي نمايند كه حكومت حقي مانند ساير حقوق نيست كه انسان بتواند با وجود قدرت بر استيفا، از آن چشم پوشي نمايد. بلكه مسأله حكومت بر مردم دائر بين حرمت و وجوب است يعني يا وظيفه است كه بايد به انجام آن پرداخت و يا ربطي به شخص ندارد و براي او مجعول نيست كه در اين صورت تصرف و يا دخالت در آن حرام مي باشد.
اگر خلافت را خداوند براي تو قرار داده پس چگونه مي تواني از انجام آن خودداري نمايي و اگر براي تو مجعول نيست با كدام مجوز در آن دخالت كرده اي؟
در اين جا مأمون از قالب دروغين خود خارج مي شود و ماهيت واقعي خويش را نمايان مي سازد و مي گويد:
«بايد اين را قبول كنيد.»
حضرت بار ديگر فرمودند:
«اگر به اختيار من باشد هرگز آن را نمي پذيرم.»
مأمون در آن جلسه، ديگر قضيه را پي گيري نمي كند. و به اين ترتيب چند روزي گذشت و مأمون تلاش مي كرد تا به نوعي موافقت حضرت را جلب كند تا بالاخره مأيوس شد و به ايشان گفت: «اگر نسبت به بيعت من با خودتان راضي نيستيد لا اقل جانشيني مرا قبول كنيد تا حكومت پس از من براي شما باشد.»
حضرت فرمودند: «پدرانم از پيامبر نقل كرده اند كه من قبل از تو با زهر كشته خواهم شد و در كنار هارون مدفون مي شوم.»
مأمون گريه كنان گفت: «اي پسر رسول خدا چه كسي جرأت چنين عملي را دارد در حالي كه من زنده باشم؟»
حضرت فرمودند: «اگر تصميم بر افشا بود قاتل را مي توانستم معرفي كنم.»
مأمون گفت: «مي خواهي راحت طلبي كني و اين (حكومت) را قبول نكني تا مردم بگويند نسبت به دنيا بي اعتنا است.»
وقتي راه هاي تزوير بر مأمون بسته شد و سخنان امام او را در چالش قرار داد و بازي جانشيني نيز اين گونه در هم ريخت، به اسائه ادب و تخريب شخصيت امام از زاويه اي ديگر پرداخت و امام را متهم نمود كه شما عافيت طلب هستيد و مي خواهيد با تظاهر به زهد از مردم استفاده نموده و گذران عمر نماييد و وجاهت و محبوبيت دروغيني براي خود كسب نماييد.
حضرت اين توطئه او را نيز اين گونه خنثي فرمودند:
«خدا مي داند كه من از كودكي دروغ نگفته ام و بي رغبتي من به دنيا به خاطر دنيا نيست و اگر بخواهم مي توانم بگويم هدف تو از طرح اين مطالب چيست.»
مأمون گفت: «به دنبال چه هستم؟»
حضرت فرمودند: «اگر حقيقت را بگويم در امانم؟»
گفت: «آري»
فرمودند: «تو مي خواهي مرا در موضعي قرار دهي كه اين تصور براي مردم پيش آيد كه علي بن موسي نه به خاطر زهد در دنيا از دستگاه حكومتي كناره مي گرفت بلكه به خاطر اين بود كه دنيا نصيبش نمي شد. نمي بينيد حالا كه دنيا به او روي آورده چگونه جانشيني مأمون را در آرزوي رسيدن به خلافت پس از او قبول كرد؟»
طبيعي است كه امام براي افشاي مأمون به اصلي ترين عاملي كه براي او و امام مهم است اشاره مي فرمايند و آن عامل را تخريب شخصيت امام و از بين بردن يك فكر ايجاد شده در ذهن مردم مي دانند.
تمام هدف معصومين اين بود كه ثابت كنند حكومت و رياست بر مردم طعمه اي نيست كه در اختيار انسان ها باشد، بلكه وظيفه اي سنگين است كه جز از عهده آن ها از كسي ديگر ساخته نيست تا به مسؤوليت هاي محوله عمل نمايد و عالم به مقتضيات آن باشد. حكومت بر مردم مستلزم علم سرشار و عدالت گسترده و انصاف مطلق و بي رغبتي به دنياي خويش است كه همه اين ها تنها در اين افراد يافت مي شود و ديگران اگر در مسير تربيتي و اعتقادي آن ها قرار گيرند در كسب مراتب وجودي خويش از اين منبعِ فيض بهره مند مي گردند و مي توانند در حد همان ظرفيت، در انجام اين مسؤوليت خطير، آن ها را ياري دهند.
اكنون اگر اين تصور براي مردم و ياران امام ايجاد شود كه همه اين مطالب اوهام بوده و ائمه نيز طالب همين گونه قدرت و جايگاه هستند، لازمه اش تخريب همه دردها و رنج هاي بي شمار پيامبر و ائمه و ياران صديقشان تا آن هنگام بود. يعني تخريب مسيري كه پيروانش از اقليتي اندك و انگشت شمار به تعدادي رسيده بودند كه مأمون خود را ناچار مي ديد براي از بين بردن اين نيروي عظيم به ظاهر از حكومت خويش كناره گيري نمايد و خود را با تمامي بني عباس درگير نمايد.
امام كسي نيستند كه مكر مأمون بتواند بر ايشان غالب شود بلكه امام در پاسخ هاي بجا و مناسب به او همه ابزار خدعه او را عليه او قرار دادند.
همه چيز به ضرر مأمون تمام شد. لذا بار ديگر نهان و كمون خود را آشكار ساخت و با عصبانيت گفت:
«از اماني كه به تو داده ام سوء استفاده مي كني و با من اين گونه ناروا و بر خلاف ميل
من رفتار مي كني. به خدا قسم بالاجبار بايد قبول نمايي و اگر امتناع ورزي گردنت را مي زنم.»
همين جمله تمامي حيله او را تا ابد درهم ريخت و همه كساني كه شاهد اين ماجرا بودند دريافتند كه قبول اين جايگاه اجباري و غير اختياري است.
حضرت فرمودند: «خداوند از اين كه با دست خويش وسائل هلاكت خويش مهيا سازم منع كرده و لذا قبول مي كنم اما مشروط بر اين كه در هيچ عزل و نصبي شركت نكنم و هيچ رسم و سنتي را تغيير ندهم و تنها در مقام مشورت و دور از اجرا باشم. مأمون به همين مقدار بسنده نمود.
دقت كنيم كه امام با تدبير الهي از موقعيت پيش آمده توانستند بهترين استفاده را در راه اهداف الهي خود بنمايند، به اين صورت كه در جلسه گفتار با مأمون كه از ديد ديگران نيز مخفي نمانده، حيله و تزوير او را توسط خود او شكستند و همه چيز نسبت به هدف نهائي مأمون به ضرر او تمام شد.
پاسخ به يك شبهه
ا يك سؤال مطرح است:
امام نسبت به قبول اين مسند ـ وقتي تهديد به قتل شدند ـ با تلاوت آيه اي از قرآن، به دليل نفي جواز القاء نفس در هلاكت، استدلال نمودند و جانشيني را با همان شروطي كه بيان داشتند پذيرفتند. يعني براي جلوگيري از كشته شدن به وسيله شمشير، مسند ولايتعهدي را قبول كردند، اما همين مأمون چندي بعد حضرت را مجبور ساخت كه از انگور و يا انار مسموم تناول كنند و چنانكه بعدا مشروح ماجرا را بيان خواهيم نمود، حضرت مي دانستند كه انگور زهرآلود، موجب شهادت ايشان خواهد شد اما تناول نمودند، سؤال اين است كه چرا حضرت در آن جا از خوردن انگور امتناع نكردند؟ آيا مگر خوردن انگور القاء نفس در هلاكت نبود؟
نكته اساسي در پاسخ به همين مساله نهفته است.
چنان كه قبلا اشاره نموديم امام چهار مطلب را دنبال مي كنند:
1) جلوگيري از اضمحلال و يا ضعيف شدن حكومت مركزي در برابر كفار كه به طور مداوم مرزهاي حكومت را مورد تعرض قرار مي دادند و اگر مركزيت حكومت بني عباس نسبت به برخورد جدي با آن ها سست مي شد و آن ها بر حكومت سلطه مي يافتند هيچ حد و مرزي را رعايت نمي كردند و همه چيز را نابود مي ساختند.
2) جلوگيري از انحراف علماي عامه كه مورد تاييد حكومت بودند و آن ها نيز حكومت را تاييد مي كردند. اين دسته از علما اگر چه امامت ائمه را قبول نداشتند، اما امامان شيعه تلاش مي كردند با القاي معارف اصيل اسلام و تشويق آن ها به سنت رسول اللّه، انحراف از مسير اسلام را كاهش داده و آنها را نسبت به بقاي در مسير دين تشويق نمايند.
3) جلوگيري از اضمحلال و نابودي شيعه كه با تلاش مستمر ائمه از اقليت محض به سازماني قابل قبول مبدل گشته و اكنون در نقاط مختلف به تعليم و تربيت و توسعه نيروي انساني مشغول هستند كه كوچكترين اشتباهي در رفتار با مأمون و بني عباس، موجب دادن بهانه به دست آن ها در راه نابود سازي سران و سردمداران اين جريان است و دستگاه بني عباس مي توانست با يافتن اندك توجيهي، شمشير كشيده آن ها را از دم تيغ بگذراند.
4) جلوگيري از انحراف شيعه و گم كردن راه.
5) افشاي ماهيت بني عباس و انحراف آن ها از مسير حق.
ورود امام به دستگاه حكومت، از طرفي براي توسعه شيعه و بر طرف ساختن برخي از مشكلات و تضييقات نسبت به آن ها مؤثر بود و مي توانست فضا را براي اقدامات فرهنگي آن ها باز نمايد، چرا كه پس از وارد شدن امام در اين منصب، وضعيت شيعيان و ياران ايشان يعني دوستداران وليعهد و جانشين خليفه متفاوت مي گشت و اين در مقابل فرمانداران و واليان بني عباس به عنوان مانعي بزرگ در راه اعمال فشار بر شيعيان بود.
فرمانداران و واليان بني عباس نسبت به هدف مأمون از ولايتعهدي امام رضا عليه السلام يا توجيه نبودند و يا اگر هم مي دانستند تا هنگامي كه مأمون تظاهر به رفتار مناسب با امام داشت، آن ها مجبور بودند چنان رفتاري را اعمال نمايند. بنابراين ياران و بستگان امام در اطراف و اكناف با استفاده از عنوان ولايتعهدي به فعاليت مشغول بودند و كسي نمي توانست متعرض آن ها شود و با استفاده از اين فضا توانستند معارف شيعه را با برگزار نمودن كلاس ها و تشكيل حلقه هاي درس احيا نمايند.
افرادي همچون محمد بن ابي عمير كه در دوران هارون در شرايط دشواري قرار داشتند و زنداني هارون بوده و شكنجه مي شدند، اكنون مي توانستند با خيالي راحت به تعليم و تربيت و توسعه معارف شيعي بپردازد.
از طرفي ورود امام در دستگاه حكومتي بني عباس مي توانست براي شيعه موجب انحراف باشد كه گمان كنند دستگاه بني عباس همان چيزي است كه ائمه خواستار آن بودند و يا نسبت به مأمون دچار انحراف در قضاوت شوند كه امام با شرايط مندرج در عهد خود با مأمون زمينه چنين تصوري را تا حد توان زايل ساختند.
علماي عامه نيز با ورود حضرت به اين منصب فرصتي يافته اند تا ارتباط بيشتري با امام داشته باشند و از اين طريق، امام عليه السلام معارف اسلام را به آن ها منتقل نمايد و آن ها شنواي احاديث از ايشان باشند. افرادي همچون احمد بن حنبل و ابن ادريس؛ رئيس مذهب شافعي از نمونه افرادي هستند كه در اين زمان يا با ياران امام مرتبط بوده و بهره حديثي مي بردند و يا با خود امام مرتبط بودند.
طبيعي است كه بودن امام در كنار مأمون، او را مجبور مي ساخت تا ولو به شكل ظاهري بسياري از مقررات اسلامي را رعايت نمايد و در قضاوت از ظلم و جور دوري نمايد و قضات او نظر امام را رعايت نمايند.
نقشه شهادت
مجموع اين پيامدهاي مثبت براي امام و ياران او، مأمون را متوجه ساخت كه اشتباه بزرگي را مرتكب شده و بايد مشكل را حل نمايد و راهي را غير از نابود ساختن حضرت نمي يافت.
قتل حضرت به دو شكل ممكن بود:
الف) اين كه مخالفت خود با حضرت را براي همه علني سازد. كه در اين صورت از دو حال خارج نبود: يا كسي عليه او شورش نمي كرد و مي توانست بر اوضاع مسلط باشد. در اين صورت تمامي ياران امام در معرض خطر قرار مي گرفتند و افرادي همانند صفوان بن يحيي، محمد بن ابي عمير، ابي داود المسترق، محمد بن حسن واسطي، حسن بن محبوب، عثمان بن عيسي، علي بن حكم، حسن بن علي بن فضال، علي بن اسباط، احمد بن ابي نصر بزنطي، عبدالله بن مغيره و نظاير آن ها كه نمونه هايي از تربيت يافتگان مكتب اهل بيت در زمان خويش و ناقل معارف مكتب اهل بيت به نسل هاي بعدي بودند و هر يك نويسنده ده ها كتاب و رساله و اثر در موضوعات مختلف معارف و تاريخ و حديث شيعي بودند در معرض خطر بودند.
صورت دوم اين كه ياران امام و ساير افرادي كه به هر دليل در هواي مخالفت با مأمون بودند، اين مسأله را دست آويز قرار دهند و به مخالفت عملي و قيام مسلحانه عليه مأمون بپردازند كه نتيجه اين اقدام، در هم ريختن شيرازه حكومت و هرج و مرج و پيدايش زمينه براي درهم ريختن حكومت مركزي و خطر ورود كفار از بيرون و سرازير شدن آن ها براي قلع و قمع مسلمانان بود.
ب)امام را پنهاني به قتل برساند و ظاهرا مرگ امام به دليل بيماري و ناگهاني جلوه كند و مأمون نيز همچنان در نظر مردم موافق امام و دوستدار او باقي بماند.
مأمون خود بيشتر طالب قتل بي سر و صداي حضرت بود، چرا كه از عواقب كشتار علني امام عليه السلام بيمناك بود. اما اگر خود را ناچار مي ديد حتما به اين عمل اقدام مي نمود.
و لذا راه دوم را در پيش گرفت و امام را به مجلس مشورت با خويش دعوت نمود و پس از مدتي مذاكره، براي پذيرايي، انار و انگور زهر آلود را نزد حضرت قرار داد و از ايشان خواست تا تناول كنند.
در اينجا دو راه در پيش امام بود: امتناع از خوردن انگور و يا انار زهرآگين كه به معناي وادار ساختن مأمون به قتل علني و اعلان مخالفت رسمي با امام و ياران ايشان است و يا قبول تناول آن ها و وادار سازي مأمون به ادامه سياست تظاهر به دوستي با امام و يارانش تا سازمان شيعه از تهاجم او در امان بماند. امام راه دوم را به صلاح اسلام و شيعه دانستند. بنا بر اين مي توان گفت تمام همت امام اين بود كه مأمون به تقابل علني و رسمي با امام و ياران نپردازد و كشتن با شمشير پيش نيايد.
تا كجا بايد حفظ جان كرد؟
در اين جا نكته اي خالي از لطف نيست كه برخي براي فرار از مسؤوليت هايي كه ممكن است خطر جاني در پي داشته باشد با تمسك به دليل «لزوم اجتناب از ايقاع نفس در معرض هلاكت»، از انجام وظايف شانه خالي مي كنند و چه بسا به اين تمسك امام، استشهاد مي نمايند.
چنين افرادي بايد توجه كنند كه هميشه نمي توان به اين آيه تمسك نمود و اصل شهادت در راه خدا هلاكت نفس نيست بلكه شهادت در راه خدا بايد به گونه اي باشد كه به مصلحت اسلام و شيعه تمام شود. يعني آن جا كه ماندن ترجيح دارد بايد آن را اصل قرار داد و آن جا كه جان لازم است بايد جان را در معرض قرار داد و همين سخن در نوع شهادت نيز صادق است و استشهاد امام در آغاز براي اصل كشته شدن و يا نوع آن است اما در زمان بعدي امام به اين دليل استشهاد نمي كنند چرا كه شهادت حتمي است و نوع آن به همين گونه به صلاح است.
گزارش شهادت قبل از وقوع
نكته ديگري كه در اقدامات امام درس آموز است، گزارشي است كه امام قبل از وقوع جنايت توسط مأمون به هرثمه مي دهند و او را كه از نزديكان امام و از اطرافيان مأمون است از ماجراي ترور با خبر مي سازند تا در زمينه اطلاع رساني به مردم و شيعه و افشاي ماهيت مأمون مؤثر باشد.
مأمون با قتل پنهاني ممكن بود از شيعه و همكاري آن ها سوء استفاده نمايد و چنان وانمود كند كه قبلا امام را دوست داشته و شيعه را به همكاري و ورود در دستگاه خود تشويق نمايد.
امام با برنامه ريزي، از تحقق اين نقشه او نيز جلوگيري كردند و هرثمه را در جريان ترور شدن توسط مأمون قرار دادند و جزئيات را به گونه اي براي او نقل مي كردند كه جاي هيچ گونه ترديدي براي او باقي نماند.
هرثمه در دستگاه مأمون مقرب و گويا رابط بين امام رضا و مأمون بود و پيام هاي مأمون را به امام منتقل مي كرد.
وي مي گويد: «تا پاسي از شب در خدمت مأمون بودم تا اين كه مرا اجازه مرخصي داد. به منزل رفتم، اما ساعاتي نگذشته بود كه پيك امام رضا آمد و گفت: شما را خواسته اند. به سرعت به منزل ايشان رفتم. به من فرمودند: مطالبي است كه براي تو مي گويم. خوب گوش كن. هنگام رحلت و پيوستن من به پدرانم فرا رسيده و اين طاغي تصميم به قتل من گرفته است و زهر را به وسيله سوزن درون انگور قرار داده و انارها را نيز در دستان غلامانش كه آلوده به سم است قرار مي دهد تا پس فشردنِ انارْ، دانه ها به سم آلوده شود و او امروز مرا دعوت مي كند و در مجلس از من مي خواهد انگور يا انار را تناول كنم و اين گونه شهادت من رقم خواهد خورد.»
هرثمه مي گويد: «روز، هنگامي كه نزد مأمون بودم به من گفت: نزد اباالحسن برو و بگو شما نزد ما مي آييد يا من نزد شما بيايم. براي رساندن پيام مأمون نزد ايشان شتافتم اما به محض رسيدن به منزل حضرت، ايشان فرمودند: هرثمه! آنچه به تو گفتم در خاطرت حفظ كرده اي؟ گفتم: آري. حضرت مركب خود را سوار شدند و به مجلس مأمون رفتيم.
مأمون به گفت وگو با حضرت پرداخت و پس از مدتي دستور داد انگور و انار بياورند. من كه قبلا از امام آن سخنان را شنيده بودم بدنم به لرزه افتاد و براي اين كه مأمون متوجه حالم نشود از جلسه بيرون رفتم...
منتظر ماندم تا نزديك اذان امام بيرون آمدند و به منزل رفتند. طولي نكشيد كه شنيدم مأمون اطبا را احضار كرده و من كه علت را جويا شدم گفتند: اباالحسن دچار بيماري شده و مأمون براي علاج ايشان دكتر خواسته است. مردم نمي دانستند كه ماجرا چيست و ترديد داشتند اما من يقين داشتم كه قاتل، مأمون است.1
همين گزارش توانست شيعه و بسياري از مردم را در آن زمان و در طول تاريخ نسبت به واقعيت آگاه سازد و از سالوس بزرگي همچون مأمون، شكست خورده اي ناتوان بسازد كه «مكروا و مكر اللّه واللّه خير الماكرين».
1- گفتار مزبور را صدوق در علل الشرايع از استادش حسين بن ابراهيم بن ناتانه از علي بن ابراهيم از پدرش از ابي الصّلت هروي نقل مي كند.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page