محمدجواد طبسى
در دوران خلافت مامون عباسى آشفتگىهاى سياسى و امنيتى آنچنان بالا گرفته بود كه مامون را به شدت نگران ساخت. زيرا پى آمدهاى كشتهشدن امين و شورشهاى پىدرپى گروههاى مختلف، فساد و غارت اموال مسلمانان توسط گروهى وابسته به عباسيان و ظلم و فشار بيش از حد بر قاطبه مردم، پيوسته به جو پرالتهاب دامن مىزد.
بدينجهت مامون مدتها در پى چارهجويى و گشودن گره كار بود تا به اين نتيجه رسيد كه براى مسلط شدن بر اوضاع كشور و خواباندن بسيارى از فتنهها و شورشها، از چهره پاك و مقدس امام رضا عليه السلام آن هم به طرز ماهرانهاى استفاده كند. با دعوت كردن از امام و جلب او به مرو مساله خلافت و ولايتعهدى را به آن حضرت پيشنهاد و در ظاهر واگذار كند.
از اين روى عدهاى را به مدينه فرستاد و از امام دعوت رسمى به عمل آورد. اما حضرت چون مىدانست كه مامون در پى تحقق اهداف خود است دعوت او را رد كرد و به هيچ وجه حاضر به رفتن نشد اما با اصرار و پافشارى نمايندگان اعزامى مامون، حضرت از روى ناچارى و اكراه مدينه را به قصد مرو ترك كرد.
مامون از همان ابتدا به ويژه پس از تحميل ولايتعهدى با امام دوگانه برخورد مىكرد. در اين جا اگرچه برخى آگاهانه يا از روى ناآگاهى به طرفدارى از حكومتبنىعباس و مامون مىخواهند وى را فردى مخلص و مؤمن و معتقد به امام عليه السلام معرفى كنند و مساله پيشنهاد و واگذارى ولايتعهدى را به على بن موسى الرضا عليه السلام نشانه ايمان و ارادتش بدانند اما غافل از آن كه اين حركت مرموزانه و خائنانه نه تنها به امام عليه السلام خدمت نبود، بلكه با تحقق بخشى از اهداف شوم خود، زمينه شهادت آن حضرت را نيز فراهم ساخت.
دليل اين مدعا همان برخوردهاى زشت و دوگانهاش بود كه پس از اين جريان از خود نشان داد و در تاريخ به گوشههايى از آن اشاره شده است. و ما نيز در اين نوشتار كوتاه دوازده مورد از همان برخوردها را جمعآورى كرده، تقديم شيفتگان امام عليه السلام مىنماييم. به اين اميد كه گامى در جهت تبيين مظلوميت امام رضا عليه السلام و شناساندن چهره مامون باشد.
1- جلب دانشمندان جهت مغلوب كردن امام عليه السلام:
از جمله اقدامات مامون پس از ولايتعهدى امام رضا عليه السلام اين بود كه علما، دانشمندان، رؤساى مذهبى يهود، نصارى، صابئه، اصحاب زردشت، نسطاس رومى (1) و ديگران را جمع كرد تا با مطرح كردن سؤالات كلامى و اعتقادى امام را مغلوب ساخته و به خيال خود حضرت را در جمع علما و دانشمندان مفتضح و رسوا كند.
صدوق از احمد بن على رويات كرده كه گفت: «از ابوالصلت هروى پرسيدم كه چگونه مامون با آن اكرام و محبتى كه نسبتبه امام اظهار مىكرد و او را وليعهد خود گردانيده بود، راضى به قتل امام شد؟ ابوالصلت گفت: مامون بدين جهت اين محبتها را مىنمود و ولايتعهدى را واگذار كرد تا مردم تصور كنند كه امام به دنيا رغبت پيدا كرده و محبتش در دلهاى مردم كم شود، اما چون ديد كه اين كار باعث ارادت و اخلاص مردم شده، علماى تمام فرق را از يهود، نصارى، مجوس، صابئان، براهمه، ملحدان، دهريان و علماى تمام ملل و اديان را جمع كرده كه با آن حضرت مباحثه و مناظره نمايند. شايد كه بر او غالب گشته و در آن حضرت عجز و نقصى ظاهر شود و به اين سبب اعتقاد مردم نسبتبه امام سستشود و اين نقشه و تدبير نيز برخلاف مقصود او نتيجه داد و تمام آنها شكستخورده و به فضيلت آن حضرت اقرار و اعتراف كردند. (2)
2- برهم زدن مجلس امام و طرد مردم:
دومين برخورد زشت مامون كه پس از ولايتعهدى نسبتبه امام رضا عليه السلام انجام داد، مساله برهمزدن جلسات علمى آن حضرت بود. زيرا هنگامى كه از شكستخوردن امام در جلسات دانشمندان مايوس گرديد و مشاهده كرد كه هر لحظه شخصيت نهفته امام عليه السلام براى دوست و دشمن آشكار مىشود، سختبه وحشت افتاد. در يك مورد خود اقدام به برهم زدن جلسه مباحثات علمى امام عليه السلام كرد و در مورد دوم به محمدبن عمرو طوسى دستور داد تا مردم را از حضور امام طرد كرده و جلسه را به هم بزند.
ابن شهرآشوب از طبرى نقل مىكند: «از عدهاى دعوت شد تا در حضور مامون با امام رضا عليه السلام درباره امامتبحث و گفت وگو كنند. پس از دريافت اجازه، يحيى بن ضحاك سمرقندى را برگزيده و به محضر امام عليه السلام فرستادند. حضرت فرمود: اى يحيى! بپرس. يحيى گفت: اى فرزند رسول خدا! تو بپرس كه مايه شرف و سربلندى من شود. حضرت فرمود: اى يحيى! چه مىگويى درباره مردى كه ادعاى راستى براى خود كرده و راستگويان را تكذيب نموده است، آيا يك چنين فردى در دينش صادق و محق استيا دروغگو است؟ يحيى يك ساعتسر در گريبان برده، هر چه فكر كرد، نتوانست جوابى بدهد. مامون گفت: اى يحيى! جواب بده. يحيى پاسخ داد: وى حجت را از دستم گرفته است و هيچگونه پاسخى ندارم.
مامون به امام گفت: اين چه مسالهاى است كه يحيى اقرار به عجز كرده است؟
امام فرمود: اگر يحيى گمان دارد كه بر آن شخص لازم است كه راستگويان را تصديق كند پس بر چنين كسى كه عليه خودش شهادت عجز و ناتوانى داده، امامتى نخواهد بود كه سر منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله بگويد: من سرپرستى شما را به عهده گرفتم، در حالى كه بهتر از شما نيستم، در حالى كه امير از رعيتبهتر است. و همچنين اگر يحيى گمان برد كه او صادقين و راستگويان را تصديق كرده پس امامتى براى اقرار كننده عليه خودش نخواهد بود كه بر فراز منبر بگويد: در وجود من شيطانى هست كه مرا پيوسته در معرض كار اشتباه و خلاف قرار مىدهد، در حالى كه در امام، شيطان وجود ندارد. اگر يحيى گمان كند كه وى راستگويان را تصديق كرده، باز هم براى آن فرد امامتى ثابت نخواهد شد. زيرا وقتى كه دوستش دربارهاش اقرار كرده كه امامت ابوبكر كارى برخلاف مصالح امتبوده كه خداوند همگان را از شرش حفظ كرد و هر كه شبيه آن را انجام دهد، او را بكشيد، زمينه امامتبراى او ثابت نمىباشد. اين جا بود كه مامون از روى خشم و عصبانيتبر سر حاضران فرياد كشيد كه همگان از ترس و وحشت مجلس را ترك گفته و متفرق شدند. (3)
3- سكوت مامون در برابر اهانتبه امام:
از ديگر برخوردهاى زشت و زننده مامون نسبتبه امام رضا عليه السلام پس از ولايتعهدى اين بود كه اگر كسى به امام اهانت مىكرد، نه تنها پرخاشگر را مورد تنبيه قرار نمىداد، بلكه با سكوت خود او را تشويق به اهانتبيشترى مىكرد.
على بن محمد بن سيار از پدرانش نقل كرده: «وقتى كه بيعت گرفتن براى امام رضا عليه السلام تمام شد، باران كم شد. مردم كمى باران را در اثر اين ولايتعهدى پنداشتند. مامون از امام خواست تا نماز استسقاء بخواند. حضرت در پاسخ فرمود: رسول الله صلى الله عليه و آله را در خواب ديدم كه مىفرمود فرزندم تا روز دوشنبه صبر كن و آنگاه جهت نماز استسقاء به بيابان بيرون شو كه خداوند براى آنها باران خواهد فرستاد و به مردم هم اطلاع ده تا بيشتر از فضل و عظمتت و جايگاهت نزد خداوند باخبر شوند.
پس حضرت روز دوشنبه از خانه خارج گشت و پس از نماز و دعا از خداى خواستند كه باران رحمت را بر مردم فرو فرستد اما تا موقع رفتن به خانههايشان بارش نكند و از منبر پائين آمد و به خانه برگشت. همين كه مردم به خانههاى خود رسيدند، بارش باران شروع شد. از اين كه آثار كرامت و عظمت امام را مىديدند، بسيار خوشحال شده بودند.
پس از اين جريان، امام بر مامون وارد شد، شخصى به نام «حميد بن مهران» زبان بدگويى گشوده و به ساحت مقدس امام رضا عليه السلام اهانت كرد و گفت: «تو از حد خود تجاوز كرده و مردم را فريب دادى. اگر راست مىگويى، از اين دو صورت شيرى كه بر مسند مامون نقش بسته بخواه تا مرا بگيرند. حضرت در خشم شده و فرياد زد، اين مرد فاجر را بگيريد و او را بدريد و چيزى از آثارش نگه نداريد. يك مرتبه اين دو صورت شير به دعاى امام عليه السلام به دو شير درنده تبديل گشته، حميد را گرفته، پارهپاره كردند و خوردند. اين جا بود كه مامون از ترس و وحشت از هوش رفت و پس از آن كه به وسيله گلاب وى را به هوش آوردند، آن دو شير (به زبان اشاره) از امام پرسيدند كه درباره مامون چه دستورى مىدهيد؟ آيا او را هم به صاحبش ملحق كنيم؟ حضرت فرمود: خير، به سر جاى خود برگشته و همانگونه كه بوديد باشيد. (4)
4- اهانت مامون به شخص امام رضا عليه السلام
مامون در آن روزها پافراتر نهاده و از اين كه مىديد موفقيت امام عليه السلام بيشتر مىشود و با برگزارى جلسات، عظمت علمىاش آشكارتر مىشود، در يكى از روزها پس از به هم زدن جلسه علمى امام او را احضار كرده و با كمال خشم و عصبانيتبه آن حضرت توهين مىكند. ابوالصلت هروى مىگويد: «به مامون خبر دادند كه اباالحسن الرضا عليه السلام مجالس كلام و عقايد برگزار كرده و مردم شيفته دانش او شدهاند. مامون بلافاصله به محمد بن عمرو طوسى (حاجب خويش) دستور مىدهد كه مردم را از حضورش طرد نموده و بيرون كند. سپس امام رضا عليه السلام را احضار كرده و وقتى كه نگاهش به امام مىافتد، به آن حضرت اهانت مىكند. حضرت با ديدن اين منظره به خشم آمده و از نزد او بيرون مىرود.» (5)
5- كتمان فضائل امام هشتم عليه السلام:
هنگامى كه رجاء بن ابى الضحاك (همسفر امام از مدينه تا مرو) بر مامون وارد مىشود، وى از او درباره حالات امام رضا عليه السلام در بين راه مىپرسد. رجاء هر آنچه كه ديده بود، از زهد، تقوا، پاراسايى، آيات، كرامات و معجزات، همه را بازگو كرد. مامون در پاسخ به رجاء گفت: «آرى، اى ابن ابى الضحاك! حقيقت همين است كه تو مىگويى. او بهترين، عالمترين و زاهدترين فرد روى كره زمين است اما آنچه را كه ديدى، به كسى اطلاع نده تا فضلش بر كسى ظاهر نشود، مگر از زبان من.» (6) نكته مهم اين جا است كه مامون به بهانه اين كه فقط بر زبان من اينها ظاهر شود از پخش آنچه را كه رجاء ديده بود، به شدت جلوگيرى كرده بود و خود او نيز آنها را براى كسى نگفت، مگر در موارد بسيار محدود آن هم از روى ناچارى، به گونهاى كه اگر ممكن بود، همانها را نيز بر زبان نمىآورد.
6- پخش شايعات دروغ عليه امام عليه السلام:
تمام تلاش دستگاه حاكم بر اين بود كه به هر شكل ممكن شخصيت امام رضا عليه السلام را در نظر مردم پايين آورد و علاوه بر سرپوشگذاردن بر محاسن اخلاقى و مراتب علمى حضرت به شايعاتى دروغين عليه او در جامعه بپردازند تا بدينوسيله امام عليه السلام را ترور شخصيت كرده باشند.
اينك نظر شما را به سه نمونه جلب مىكنيم كه بيانگر تلاش پىگير و مستمر آنها در اين راستا است:
1- روزى ابوالصلت هروى از امام پرسيد: «اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله! اين سخن چيست كه مردم آن را از شما نقل مىكنند؟ حضرت فرمود: مثلا چه مىگويند؟
گفت: مىگويند كه شما ادعا مىكنيد كه مردم بندگان شما هستند. امام فرمود: اى عبدالسلام اگر همه مردم بندگان ما باشند، چنان كه مىگويند، پس ما اين غلامان را به چه كسى بفروشيم؟ گويد: عرض كردم، راست گفتى اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله»
2- حضرت ابتدا به اسحاق بن عيسى عباسى مىفرمايد: «به من خبر رسيده است كه مردم مىگويند: ما گمان مىكنيم كه مردم بندگان و غلامان ما هستند. نه به حق آن خويشى كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله دارم، چنين چيزى را هرگز نگفتهام و نه از پدرانم چنين چيزى را شنيدهام و نه از يكى از اجدادم چنين چيزى به من گزارش رسيده است. لكن اين گفته كه مردم بنده ما هستند در اين كه اطاعت ما بر آنها واجب است و در دين پيرو ما هستند، اين پيام را به همه برسانيد.» (7)
3- همچنين هشام بن ابراهيم عباسى كه فضل بن سهل او را به عنوان مراقب امام عليه السلام قرار داده تا بر حضرت عليه السلام سختگيرى كند، از طرف امام رضا عليه السلام به دروغ پخش كرده بود كه آن حضرت ساز و آواز را براى او حلال كرده است و هنگامى كه از امام رضا عليه السلام در اين باره پرسيده شد، در پاسخ فرمود: «اين زنديق دروغ گفته است.» (8)
حال سؤال ما اين است كه چرا از اين شايعات پيش از آمدن امام رضا عليه السلام به مرو خبرى نبود و اگر شايعهافكنى دستگاه بنىعباس نبود، مردم از كجا چنين سخنان پوچ را مىدانستند؟
7- برهمزدن نماز عيد پيشنهادى خود:
با اين كه امام عليه السلام شرط كرده بود كه در هيچ كارى دخالت نكند، مامون از امام رضا عليه السلام خواست كه نماز عيد را برگزار كند و با رد اين پيشنهاد از سوى امام، مامون با پافشارى و اصرار زياد امام عليه السلام را آماده خواندن نماز عيد كرد.
حضرت فرمود: من به روش و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله نماز عيد را مىخوانم، آنگاه با پاى پياده همراه با تكبير، نمازگزاران را به طرف محل برگزارى نماز عيد حركت داد. اين برنامه رعب و وحشتى عجيب در دل عباسيان به ويژه مامون عباسى به وجود آورد. از اين رو پيش از آن كه امام عليه السلام به محل برگزارى نماز برسد، مامون پيام فرستاد كه به خانه بازگردد. (9)
8- درخواست اقامت در عراق:
چون ماندن امام رضا عليه السلام در مركز خلافتبراى مامون مشكلاتى به وجود آورده بود، نمىدانست كه چگونه از امام رهايى يابد و مشكلات گذشته پيش نيايد. بدين وسيله به اين فكر افتاد تا از امام درخواست رفتن به عراق نموده و در آنجا آن حضرت را وادار به اقامت اجبارى كند.
محمدبن عبدالله افطس گويد: بر مامون داخل شدم. پس او مرا بسيار به خود نزديك گردانده و احترامم كرد. سپس گفت: خداى رحمت كند ابوالحسن الرضا عليه السلام را. چه قدر عالم بوده است! روزى مرا از يك امر بسيار عجيبى باخبر ساخت، چرا كه پس از پايانپذيرفتن بيعت مردم با وى براى ولايتعهدى، شبى ضمن گفت وگو با او به وى گفتم: فدايتشوم! چنين مىبينم كه تو به عراق بروى و من در خراسان خليفه و نماينده تو باشم. حضرت لبخندى زده فرمود: به جانم قسم چنين كارى نخواهم كرد. زيرا در اين سرزمين براى ما مسكنى هست كه هرگز از اينجا بيرون نخواهم رفت تا مرگ من فرا رسد و از همين جا به سوى محشر خواهم رفت. به او عرض كردم: چه كسى اين را به تو گفته است؟ در پاسخ گفت: آگاهى من نسبتبه جايگاهم همانند علم و آگاهى من استبه جايگاه تو. عرض كردم: جايگاه من كجاست؟ فرمود: بين من و تو فاصله مكانى بسيارى خواهد بود. من در مشرق مىميرم و تو در مغرب خواهى مرد. پس هر چه تلاش كردم كه او را به خلافت تطميع كنم، او نپذيرفت. (10)
9- ترور نافرجام امام عليه السلام:
مامون عباسى حتى يك لحظه از فكر و خيال امام رضا عليه السلام بيرون نمىرفت و هر بار كه نقشه مىكشيد، همچنان بىنتيجه مىماند و نقش بر آب مىشد، تا شبى عدهاى از غلامان حلقه به گوش را طلبيد و از آنها خواست تا به منزل بروند و با هجوم يكباره خود، با شمشير، امام عليه السلام را از پاى درآورند.
هرثمة بن اعين در حديث مفصلى از صبيح ديلمى نقل كرده كه: «مامون مرا به همراه سى نفر از غلامان مورد اعتماد خود، شبانه به خانه امام رضا عليه السلام جهت قتل آن حضرت فرستاد و طبق دستور مامون غلامان وارد عمل شده و در يك لحظه اين سى نفر آن قدر بر بدن امام عليه السلام شمشير زدند كه يقين به كشتهشدن وى نموده و روز بعد به همراه مامون جهت تشييع و خاكسپارى حضرت به طرف خانه امام رضا عليه السلام رهسپار شديم اما برخلاف انتظار ديديم كه حضرت در محراب عبادت به نماز مشغول است.
صبيح گويد: به دستور مامون جهت تحقيق خدمت آن حضرت رسيدم. تا پاى خود را بر پاشنه درب گذاردم، حضرت فرمود: اى صبيح! عرض كردم: لبيك يا مولاى! در دم به روى زمين خوردم. حضرت فرمود: خداى تو را رحمت كند: يريدون ليطفؤوا نور الله بافواههم والله متم نوره ولو كره الكافرون» . (11)
10- تبعيد و زندانى نمودن امام در سرخس:
علامه مجلسى از عيون اخبار الرضا عليه السلام به سند خود از هروى نقل مىكند: «روزى در سرخس به در خانهاى كه امام در آن زندانى بود رفتم. در آن را بسته ديدم. پس از زندانبان اجازه ورود و ملاقات خواستم. او گفت در حال حاضر نمىتوانيد با او ملاقات كنيد. عرض كردم به چه جهت؟ گفت: بسا مىشود كه در شب و روز هزار ركعت نماز مىگذارد، فقط سه نوبت در شبانهروز از نماز فارغ مىشود. يك مرتبه در وسط روز و يك مرتبه پيش از ظهر و مرتبه سوم وقتى كه آفتاب به زردى مىگرايد و او در اين سه نوبت گرچه به نماز نمىپردازد، در محل نماز خود نشسته و با خداى خود مناجات مىكند.» (12)
11- نقشه كشتن امام در حمام:
بار ديگر مامون عباسى براى رهايى از امام عليه السلام به تلاش ديگرى دست مىزند.
اما اين بار نيز همانند گذشته با هوشيارى امام رضا عليه السلام تيرش به سنگ مىخورد. او مىخواست امام عليه السلام را در حمام به قتل برساند. آن هم با يك نقشه از پيش طراحى شده. نقل كردهاند كه وى طى نامهاى از امام رضا عليه السلام درخواست كرده بود تا به حمام رفته و حجامت كند. حضرت به هيچ وجه حاضر نشد در آن وقتى كه او گفته بود، به حمام برود و با اين كه مامون پافشارى زياد مىكرد، همچنان حضرت از رفتن خوددارى ورزيد تا اين كه همان روز فضل بن سهل معروف به ذوالرياستين توسط عدهاى به وسيله شمشير در حمام كشته شد. به دنبال اين ماجرا عدهاى از سپاهيان و از فرماندهان به در خانه مامون رفته و مىگفتند مامون او را كشته است. (13)
12- به شهادت رساندن امام رضا عليه السلام:
فشار بيش از حد عباسىها و به ويژه فضل بن سهل و حسن بن سهل بر مامون وى را بر آن داشت تا تصميم به كشتن امام بگيرد. سرانجام در آخر ماه صفر دويست و سه هجرى (14) آن حضرت را به وسيله انگور يا انار (15) زهرآگين به شهادت رساند.
كيفيتشهادت امام عليه السلام:
كيفيتشهادت حضرت امام رضا عليه السلام بنا به نقل عبدالله بن بشير چنين است. وى مىگويد: «مامون دستور داد تا ناخنهايم را بلند نگه دارم و به كسى هم اين راز را نگويم. پس روزى مرا طلبيد و چيزى را كه شبيه به تمرهندى بود، به دستم داد. گفت اين را با دو دستخود خمير كن و من چنان كردم. سپس برخاست و بر امام رضا عليه السلام وارد شد و از آن حضرت جوياى حال شد و گفت: آيا امروز، از ملازمان كسى نزد تو آمده است؟ حضرت فرمود: خير. مامون در غضب شده و بر غلامانش فرياد زد و آنگاه به همان غلامى كه از پيش به او آن دستور را داده بود. گفتبراى حضرت انار بياورد و همين كه انار را حاضر كرد، مامون به او دستور داد تا با دو دستخود آب انار را بگيرد. وقتى كه آماده شد، از حضرت خواست تا آن را بياشامد و همين سبب رحلت امام شد و پس از دو روز امام عليه السلام از دنيا رفت.» (16)
وحشت مامون از بازتاب شهادت امام رضا عليه السلام:
با اين كه مامون به وسيله اين جنايتبه حسب ظاهر فكرش از امام عليه السلام راحتشد اما از طرفى ديگر به شدت نگران عواقب اين كار بود. زيرا به هر صورت مردم او را مقصر بلكه قاتل امام رضا عليه السلام مىدانستند و ممكن بود كه ضربه سختى از طرف علوىها و پيروان امام عليه السلام بخورد. بدينجهت مىبينيم وقتى امام عليه السلام از هوش مىرود و صداى شيون و گريه بلند مىشود، كنيزان مامون و زنان او پاى برهنه و موى پريشان به سوى امام عليه السلام دويده، مامون نيز با پاى برهنه و سربرهنه گريهكنان در حالى كه به سر و صورت مىزد، به سوى امام شتافت. همين كه بالاى سر امام قرار مىگيرد، امام به هوش مىآيد. مامون عرضه مىدارد: سيدى! به خدا نمىدانم كه كدامين مصيبتبرايم بزرگتر است، آيا از دست دادن تو يا تهمت مردم كه از اين پس خواهند گفت كه من تو را كشتهام؟
ياسر مىگويد: حضرت با گوشه چشم خود نگاهى به سوى مامون افكنده، فرمود: معاشرت و رفتارت را با فرزندم ابوجعفر نيكو گردان. زيرا عمر تو و او نزديك به هم است. سپس بين دو انگشتسبابه خود جمع كرده و هر دو را كنار يكديگر گرفت. ياسر مىگويد: چون پاسى از شب گذشت، حضرت به لقاء الله پيوست و صبح روز ديگر تمام مردم اطراف خانه امام عليه السلام جمع شده و مىگفتند: فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله كشته شد. مامون او را كشته است. مامون كه به شدت وحشت زده شده بود، نزد محمد بن جعفر بن محمد عليه السلام عموى امام رضا عليه السلام
رفت و از او درخواست كرد تا به مردم بگويد: امشب جنازه امام رضا عليه السلام بيرون آورده نمىشود. و همين كه مردم متفرق شدند، دستور داد تا شبانه امام عليه السلام را غسل داده و دفن كنند. (17)
___________________________________
1) سفينةالبحار، ج 2، ص 238.
2) منتهى الامال، ج 2، ص 292، مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 351، اعلام الورى، ص 315.
3) مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 351.
4) همان، ص 370.
5) سفينة البحار، ج 2، ص 238.
6) الحياة السياسية للامام الرضا عليه السلام، ص 372
7) الكافى، ج 1، ص 187.
8) وسائل الشيعه، ج 12، ص 227; رجال مامقانى، ج 3، ص 291; بحارالانوار، ج 49، ص 263.
9) سفينةالبحار، ج 2، ص 238; مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 371; منتهى الامال، ص 29 و اعلام الورى، ص 322.
10) مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 337.
11) بحارالانوار، ج 49، ص 186 و مناقب آل ابىطالب: ، ج 4، ص 349.
12) بحارالانوار، ج 49، ص 170 و مناقب ابن شهرآشوب، ج 4 ص 347.
13) ارشاد مفيد، ص 294 و اعلام الورى، ص 232.
14) بحار الانوار، ج 49، ص 292- 293.
15) اعلام الورى، ص 328.
16) ارشاد مفيد، ص 296.
17) عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 241.
مقاله ها
برخوردهاى دوگانه مامون پس از ولايتعهدى امام رضا (عليه السلام )
- بازدید: 5307