پیدایش فرقه خوارج

(زمان خواندن: 8 - 15 دقیقه)

پیدایش فرقه «خوارج» که به ظاهر در جنگ  «صفّین»  شکل گرفت، زخم تازه اى برپیکر جامعه اسلامى بود. این گروه متعصب و پرخاش‏گر که نقاب تقوا و دین ‏دارى بر چهره داشت، با عقاید و باورهاى عجیب  …
و دور از منطق خود، همواره براى حکومت نو پاى امام على علیه‏ السلام دردسر ساز بودند و با فتنه‏انگیزى‏هاى پى‏ در پى، مشکلات زیادى برسر راه حاکمیتِ اسلام پدید آوردند؛  از این رو امام علیه‏السلام که آن ‏ها را مردمى کم عقل وآلت دست شیطان مى‏دانست، در مراحل مختلف، برخوردهاى متفاوتى با آنان داشت و ضمن بیان نظر صریح اسلام در باره حکمیت و برخى مسایل دیگر، توانست گروهى بى غرض از این بى خردان را از سراشیبى سقوط نجات دهد، ولى دسته‏اى دیگر که هم‏ چنان بر لجاجت و عصیان خود اصرار مى ورزیدند، درنبردى سخت با سپاهیان اسلام، به هلاکت رسیدند و باقى ماندگان این گروه با هم فکرى هم دستان خویش، توطئه قتل امیر مؤمنان را پى ریزى کردند و متأسفانه دراین توطئه شوم موفق شدند.
به دلیل اهمیت موضوع و ماندگارى این افکار پلید درتاریخ اسلام و نیزدورنگه داشتن جامعه اسلامى از این تفکرانحرافى، دراین نوشته تلاش شده است تا ضمن شناسایى فرقه خوارج، خطر فتنه‏ گرى ‏ها و نقش آنان در شهادت امام على مورد بررسى وتجزیه و تحلیل قرار گیرد.
خوارج در لغت
بررسى دقیق واژگان  «خوارج»  در فرهنگ‏ هاى لغت، نمایان‏ گر این نکته مشترک است که کلمه‏ خوارج از فعل لازم خَرَجَ،  یَخْرُجُ،  خُرُوجا  مشتق شده و به معناى «بیرون رفتن» است. این کلمه اگر با  حرف«عَلى» متعدى شود، دو معناى نزدیک به هم دارد:
۱ـ در مقام پیکار و جنگ برآمدن؛ خَرَجَ عَلَیْهِ، آماده جنگ شد؛
۲ـ تمرد و شورش؛ خَرَجَتِ الرَّعِیَّةُ عَلَى المَلِک؛ ملت علیه شاه طغیان کرد.
معادل فارسى خوارج، واژه «شورشیان» است که از خروج  به معناى دوم گرفته شده و مفهوم سرکشى در آن نهفته است؛ بنابراین، شورشیان و مخالفان حاکم وقت را «خوارج» مى نامند.
خوارج در اصطلاح
در اصطلاح، خوارج به گروهى از مخالفان کتاب و سنّت اطلاق مى‏شود که در نبرد صفین علیه امام على شورش کردند و با عقایدى افراطی و مخصوص به خود، در «حروراء» ساکن شدند و به علت خروجشان و شورششان بر امام،  اسمِ «خوارج» بر آن ‏ها نهاده شد.گروه پرخاش‏ گرى که در جنگ صفین، نخست پذیرش حَکَمیت را بر على علیه ‏السلام ، خلیفه شرعى و قانونى مسلمانان، تحمیل کردند و سپس با وى به مخالفت برخاستند.
برخى از عقاید خوارج
خوارج، حضرت على را به دلیل پذیرش حکمیت، کافر قلمداد نموده و هر فردى را که راضى به این کار بود، از دین بیرون دانستند. آنان خلافت ابوبکر، عمر، نیمه اول خلافت عثمان و تا اواسط حکومت على (قبل از پذیرش حکمیت) را باور داشتند و معاویه، عمروعاص و ابوموسى اشعرى را نیز تکفیر مى‏کردند. پس از حضرت على با خلفاى اموى و عباسى نیز مخالفتى شدید داشتند؛ به ‏خصوص از بنى ‏امیه با دشنام ‏هاى زشتى یاد کرده، همواره با آنان درگیر بودند.
این گروه به ‏دلیل جمود، تحجّر فکرى، جهل علمى و جهالت عملى، ناخواسته و ندانسته، از شدت افراطی بودن، حکومت را به سوى معاویه بی دین و لاقید سوق دادند و هنگام باز گشت امام على از صفیّن، از لشکر آن حضرت جدا شده، با جمعیتى دوازده  هزار نفرى در حروراء  اردو  زدند و به راهزنى و فتنه ‏انگیزى روى آوردند.
على علیه‏ السلام پیوسته با فرستادن سفیرانى آن ‏ها را دعوت به بازگشت مى‏نمود، ولى متأسفانه مؤثر نمى‏افتاد؛ از این ‏رو چاره‏اى جز درگیرى با آنان ندید. به هر روى، فتنه خوارج با اتمام جنگ «نهروان» به ظاهر پایان پذیرفت.
برای روشن تر شدن ذهن خواننده و تطبیق مسائل آن روز  با موقعیت امروز، باید گفت که خوارج مانند وهابی ها و القاعده امروزی بودند که از شدت افراط گری، معادله سیاسی منطقه را به نفع دشمنان اسلام تغییر دادند. چهره ای زشت از دین نشان داده و هر عاقلی را از عقاید خود منزجر کردند. دست به ترور و عملیات انتحاری زدند و به شیعه کشی پرداختند. در این نوشته خواهید دید که خوارج زمان علی (ع) دقیقا همین کارها را انجام می دادند.
خطر تفکر خارجى‏ گرى
خطر فتنه‏ گرى آن ‏ها در ضربه ‏زدن به اسلام و مسلمانان به اندازه ‏اى بود که امام  پس از رویارویى ‏با  آن‏ ها و پایان جنگ نهروان، هنگامى که به کوفه بازگشت تا براى نبرد با معاویه آماده شود، در ضمن خطبه ‏اى، پیرامون قاطعیت برخورد با خوارج فرمود:
اى مردم!  من چشم فتنه را در آوردم و کسى جز من جرأت چنین کارى را نداشت؛ (کسی جرئت نمی کرد ده هزار نماز شب خوان ظاهرا مومن را که بسیاریشان حافظ تمام قرآن و قاری قرآن بودند را در یک روز از دم تیغ بگذراند و فقط نه نفر از ایشان بتوانند زنده بگریزند. برخی از خوارج چنان زیبا تلاوت قرآن می کردند که برخی از یاران لشکر امام، شبانه به صورت پنهان، به چادرهای محل استقرار خوارج نزدیک می شدند تا از صوت زیبای قرائت قرآن ایشان لذت ببرند!!!! و به راستی چه کسی جز علی جرئت و توان تارومار ده هزار نفر از این نوع موجودات افراطی را داشت؟)
پس از پایان نبرد نهروان و نابودى خوارج، یکى از اصحاب به گمان این‏ که با کشته شدن خوارج،  این جریان و طرز تفکّر براى همیشه پایان پذیرفته است، خطاب به امام علیه ‏السلام عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین! همه خوارج هلاک شدند»، ولى حضرت در جواب فرمود: «خیر، به خدا سوگند! چنین نیست؛ آن‏ ها نطفه‏ هایى در پشت مردان و رحم زنان خواهند بود و هر زمان که شاخى از آن ‏ها سر بر آورد، قطع خواهد شد تا این ‏که سرانجامشان به دزدى و راهزنى پیوند خواهد خورد».
ریشه اصلى انحراف خوارج، جهالت، عناد و تندروى بود و این در تمام دوره‏ هاى تاریخ تداوم دارد؛ بنابر این با کشته شدن چند تن از آنان نباید گمان کرد که کار پایان یافته است، بلکه باید دانست جهالت این گونه افراد همیشه آلتِ  دست دشمنان قرار مى‏گیرد و از آن‏ ها علیه مصالح اسلام بهره ‏بردارى مى‏ شود و این همان حقیقتى است که درپیش گویى حضرت از آینده شوم آن‏ ها کاملاً مشهود است.
امیرالمؤمنین علیه ‏السلام در خطبه اى دیگر، ضمن خبر از تحولات سیاسى مصیبت ‏بار، آینده خوارج را چنین وصف کرده است:  «آگاه باشید! به زودى پس از من خوارى و ذلت سراسر وجودتان را فراخواهد گرفت و گرفتار شمشیر بُرّنده خواهید شد و استبدادى بر شما حکومت خواهدکرد که براى ستم‏ گران سنت و روش خواهد شد».
خوارج و شهادت امام على علیه‏ السلام
شواهد تاریخی نشان می دهد که خوارج تندرو و افراطی از زمان پیامبر بوجود آمدند اما در جریان نبرد صفین قدرت بروز پیدا کرده و جریان حَکَمیت را بر امام على تحمیل کردند. خوارج بعد از ماجراى ننگین داورى حکمیت و خیانت عمروعاص و ابوموسى اشعرى، همواره در پى فرصتى بودند تا به حضرت ضربه وارد کنند و به همین علت جنگ نهروان را بر حضرت تحمیل کردند. طبق پیش‏گویى امام علیه‏السلام ، در این نبرد کم‏ تر از ده نفر از خوارج جان سالم به دربردند.
باقى ماندگان از این گروه درپى نقشه اى براى قتل امام على بودند و به گفته بسیارى از تاریخ ‏نگاران، گروهى از خوارج بعد از شکست‏ هاى مفتضحانه، توطئه ‏اى بزرگ را پایه ریزى کردند که به قتل حضرت على انجامید؛ آنان در موسم حجّ سال ۳۹  در مکّه گرد آمدند و درباره زمام‏ داران به بحث پرداختند و از اعمال و رفتارشان انتقاد کردند و براى کشتن آن ‏ها نقشه کشیدند. آن ‏ها با یادآورى کشته‏ هاى خود در نهروان براى آنان اشک ماتم ریختند و هم ‏عهد شدند که دنیا دیگر برایشان خیرى ندارد و باید در راه خدا جانشان را فدا نمایند! (عملیات انتحاری)
سرانجام، خوارج به این نتیجه رسیدند که همه فتنه‏ ها از على ‏بن ‏ابى ‏طالب، معاویة بن ابى سفیان و عمرعاص برمى‏خیزد و باید امت اسلام را از دست این پیشوایان گمراهى نجات داد تا جامعه اسلامى طعم خوشى و راحتى را بچشد؛ از این‏رو سه نفر عرب از بین خوارج متعصب، برای اعتلای اسلام، فی سبیل الله و قربت الی الله، برای رضای خدا و تسریع در سفر به بهشت، داوطلب اجراى این نقشه ترور شدند:
 الف) عبدالرحمن بن ملجم مرادى، قتل على علیه‏السلام را به عهده گرفت؛
ب) بَرَک (BARAK) بن عبیداللّه تمیمى، مأمور کشتن معاویه گردید؛
ج)عمرو بن بکر تمیمى نیز عهده‏دار قتل عمروعاص شد.
این سه ضمن هم قسم شدن با یکدیگر، پیمان بستند که در شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرى این نقشه را عملى کنند، سپس هر یک راهى مقصد خود شدند.
بَرَک بن عبیداللّه در شام توانست شمشیرى بر وسط ران معاویه فرود آورد و او را مجروح کند؛ و به‏گفته برخى تاریخ نگاران، معاویه با این ضربت تا ابد مقطوع النسل گردید، ولى عمرو بن بکر در مصر موفق به ترور عمروعاص نشد؛ زیرا عمرو به جهت درد شکم، در آن روز براى نماز حاضر نشد و به جاى خود خارجة بن حذافه رئیس داروغه را براى اقامه نماز فرستاد که وى، اشتباها با شمشیر عمرو بن بکر از پا درآمد.
ابن ملجم نیز به کوفه آمد و با دوستان خوارج خود ملاقات کرد، ولى آنان را از قصد خود آگاه نساخت، تا این‏ که روزى با گروهى از قبیله «تیم ‏الرباب»  ملاقات نمود که براى کشته شدگان خود در نهروان عزادار بودند. در همین میان، وى با دخترى بنام «قطام» آشنا شد که سرآمد جمال و زیبایى بود و پدر و برادرانش در نهروان کشته شده بودند. ابن ملجم مرادی، عاشق این دختر شد و به وى پیشنهاد ازدواج داد، ولى قطام یکى از شرط‏ هاى ازدواج  با او را قتل امام على علیه‏ السلام قرار داد.
به این ترتیب ابن ملجم از کتمان نمودن قصد خود دست کشید و با همدستى وردان  بن الماجد تمیمى (پسرعموى قطام) و شبیب بن بجره و فردى که از طرف عمروعاص وکیل بود و نوشته ‏اى صد هزار درهمى در دست داشت و تحریکات اشعث بن قیس، در سحرگاه نوزدهم رمضان سال چهلم هجرى در محراب مسجد کوفه مولاى متقیان را به شهادت رساند.
نکته قابل توجه این که به گفته برخى تاریخ نویسان، ابن ملجم با شعار «الحکمُ للّه ‏یا على ‏لا لَکَ»؛  حکم فقط از آن خداست نه از طرف تو اى على!»،  شمشیرش را مقابل امام علیه‏ السلام بلند کرد؛ یعنى هنوز بر عقیده خارجى ‏گرى خود باقى بوده است.
شناسایى قاتلان واقعى امام
در نگاهى سطحى، به نظر مى‏رسد سه نفر خوارج در اقدامى شخصى توطئه ترور حضرت على، معاویه و عمروعاص را پى ‏ریزى کردند و حضرت  هم به دست ابن ‏ملجم کشته شد، ولى ‏با ژرف‏ نگرى درمى‏ یابیم که این توطئه از سوى گروه خوارج عربستان (حجاز)  طراحى شده بود که به دست این سه نفر عملى گردید؛ زیرا:
اولاً: بیش‏تر روایات تاریخى  بر این واقعیت تأکید دارند که گروهى از خوارج در مکّه گرد هم آمده، (مقر اصلی خوارج مکه بود) و این توطئه را پایه ‏ریزى کردند و این سه نفر داوطلب اجراى نقشه شدند. تاریخ  نویسان، ضمن ثبت اجتماع این گروه در مکّه، تصریح کرده‏ اند که اینان از خوارج بوده ‏اند.
ثانیا: به نقل بیش‏تر تاریخ نگاران، ابن ملجم جزء همان نُه نفر خوارج است که از جنگ نهروان جان سالم به در بردند.
ثالثا: هم‏ چنان که گذشت، خوارج کوفه وقتى از قصد ابن ملجم آگاهى یافتند، او را در این کار شوم یارى کردند.
رابعا: تکرار شعار معروف خوارج از زبان ابن ملجم در لحظه فرود آوردن  شمشیر بر فرق امام على، دلیل دیگرى بر خوارجی بودن قاتل امام است. (در حالی که اگر ایرانی بود و برای آرمان های پارسی دست به چنین تروری زده بود، حتما در آن لحظه، شعار مناسب با ایرانیت می داد و آیه قرآن نمی خواند! و در زمان دستگیری و گفتگو با فرزندان علی، هدف اصلی خود رابیان می کرد و استناد به آیات قرآن نمی کرد!)
معاویه که آرزوى قتل على علیه ‏السلام را در دل داشت، طبق شواهد تاریخى، از توطئه شوم سحرگاه نوزدهم رمضان بى خبر بود و زمانى که «برک‏ بن‏ عبیدالله» را بعد از ترور نافرجام معاویه نزد وى آوردند، او جهت رهایى از بند معاویه، راز پلید خود و هم ‏دستانش را در قتل حضرت على علیه ‏السلام و عمروعاص، فاش کرد و با این خبر، معاویه بسیار شادمان گردید و بعد از آن همیشه سعى داشت تا مقام معنوى ابن ملجم را بالا ببرد؛ به طورى که با اهداى چهار هزار درهم به سمرة بن جندب، از وى خواست تا آیه ۲۰۷ سوره بقره را در شأن ابن‏ملجم تفسیر کند؛ در حالى که به شهادت مفسران شیعه و سنى، این آیه در شأن و منزلت حضرت على علیه ‏السلام نازل شده است.
بررسى مجموع شواهد تاریخى نشان مى‏دهد که توطئه قتل امیرالمؤمنین علیه ‏السلام کارى فردى و ایرانی نبود، بلکه عملى از پیش طرّاحى شده بود که بزرگان خوارج از عرب در ترسیم آن نقش بسزایى داشتند :
۱٫ ابن ابى ‏الحدید اشعارى را از خوارج نقل مى‏ کند که به روشنى شرکت آن ‏ها را در قتل امام علیه‏ السلام تأیید مى‏کند:
دَسَسْنا لَهُ تَحْتَ الظِّلامِ ابن‏مُلجَمٍ جزاءً إذا ما جاءَ نَفْسا کِتابُها
أباحَسن خُذها عَلى الرأس ضَرْبَةً بِکَفّ کریمٍ، بَعد موتٍ ثوابُها
یعنى: ما خوارج در تاریکى شب به دست ابن ملجم با دسیسه‏ هایى سرنوشت على را هنگامى که اَجل او فرارسید رقم زدیم. اى على!  از دست ابن ملجم کریم ضربه‏اى را برسرت پذیرا باش که ثواب آن در گرو قتل تو است. (شیعه کشی برای ثواب)
۲٫ طبرى نیز شعرى را از ابن ‏ابى ‏میاس از قبیله عربی مرادى نقل مى‏کند که بر شرکت خوارج عرب در این توطئه دلالت دارد:
و نَحنُ ضَرَبنا یا لک‏الخیرُ حَیدَرا أباحَسن مأمومَةً فََتَفَطّرا
و نَحن خَلَعْنا مُلکَهُ مِن نظامِهِ بِضَربةِ سیفٍ إذْ عَلا و تَجبَّرا
و نَحنُ کرامٌ فى الصباح أعزَّةٌ إذا الموتُ بالموتِ ارتَدَى و تأزّرا
یعنى اى اباالحسن، حیدر! این ما (خوارج) بودیم که فرق سرت را دو نیم کرده و شکافتیم؛ ما بودیم که رشته سلطنت على را هنگامى که تکبر و عصیان ورزید با ضربه شمشیرى از نظامش پاره کردیم. ما در هنگامه صبح، گرامى و عزیزیم؛ هنگامى که مرگ  جز با مرگ پاسخ داده نمى‏شود (بنابر این ما  انتقام خود را گرفتیم).
این اشعار حماسى که توسط شاعران خوارج ایراد شده است، شاهد روشنى بر مدعاى ما است که خوارج عرب از طراحان اصلى قتل امام علیه‏السلام بودند و پاداش خود را در گرو قتل آن حضرت مى‏دانسته و همواره بر آن فخر مى‏کردند.
۳٫ یکى از مواردى که شرکت خوارج عرب را در شهادت امام تأیید مى‏نماید، ماجراى دفن شبانه پیکر مطهر امام علیه ‏السلام و مخفى کردن قبر او است؛ فرزندان امام على از بیم آن که مبادا جنازه حضرت به دست خوارج بیفتد و توهینى نسبت به آن روا دارند، بدن مطهر پدر را شبانه به خاک سپردند و قبر آن حضرت را نیز قرن ها مخفى نگاه داشتند.
۴٫ در گفت‏ و گویى که ام‏ کلثوم، دختر امام على با ابن ملجم داشت به او گفت: چرا امیرالمؤمنین را کشتى؟ ابن ملجم در جواب گفت: من امیرالمؤمنین را نکشتم، بلکه پدرت را کشتم!
از مجموع این شواهد این نتیجه حاصل مى‏شود که:
اولاً،  ابن ملجم، بر اساس همان عقاید افراطی خوارج، امام علیه ‏السلام را به شهادت رساند.
ثانیا، بیش‏تر خوارج عرب در این توطئه شوم شرکت داشتند.
ثالثا، گفتار برخى از معاصران در این زمینه، بدون تحقیق و تفحص بوده و ادعایى گزاف و بى اساس است.
ابن ‏کثیر تاریخ نگار بزرگ عرب در مورد فتنه داخلی بین اعراب می نویسد:
«به دلیل ترس از خوارج، هر شب ده نفرمسلح، از اصحاب امام على علیه ‏السلام در مسجد براى حفظ جان وى نگهبانى مى‏دادند. حضرت در ملاقات با آن‏ ها فرمود:  چرا در این‏ جا  اجتماع  کرده‏اید؟ جواب دادند:  براى حفظ جان شما. امام علیه‏ السلام فرمود: خداوند نگهبان خوبى براى من است و براى حفاظت هر فردى دو فرشته را مأمور کرده است؛  هنگامى که قضا و قدر الهى (و مرگ وی) فرا رسد، آن دو  فرشته، شخص را رها مى‏کنند».(و  در این صورت حفاظت شما نیز بی اثر خواهد بود.)
همانطور که ملاحظه شد، همه شواهد و قراین ثابت می کند که قاتل امام علی، شخصی عرب، از قبیله مراد در حجاز ، و کاملا مسلمان و معتقد به اسلام بوده است؛ و از شدت دین داری به افراطی گری سقوط کرده و علی(ع) به جرم بی دینی! به شهادت رسانده تا اسلام واقعی را در جامعه،  بر طبق آیات قرآن پیاده کند! و افسانه بهمن جازویه قاتل علی در هیچ کتاب تاریخی وجود ندارد.
این افسانه از ترکیب دو واقعیت ساخته شده ولی ارتباط این دو به هم کاملا جعلی است:
۱- شخصی به نام بهمن جازویه وجود خارجی داشته است.
۲- یک نفر به نام عبدالرحمن پسر ملجم از قبیله مرادی حجاز، علی (ع) را ترور کرده است.
این دو امر واقعی است اما اینکه بهمن همان عبدالرحمن است، ادعایی است که هرگز در هیچ کتابی مطرح نشده و کاملا بافته ذهن یک مالیخولیایی سناریو نویس است که درصدد پرونده سازی و قهرمان سازی ایرانی است تا به هر شکل ممکن، اسلام را ساخته دست ایرانی معرفی کرده و وقایع مهم اسلامی به هر شکل ممکن به ایران مرتبط کند. به عنوان نمونه، پس از افسانه سلمان فارسی، ترور عمر و علی را مرتبط به ایران و ایرانیان معرفی کرده و همسر امام حسین و مساله کربلا را نیز در ارتباط با مسائل ایران آن زمان معرفی می کند.
باید از منحرفین شاه دوست پرسید که، آیا به راستی فریب مردم برای رسیدن به قدرت چند روزه دنیایی، ارزش اینهمه دروغ و افسانه بافی را دارد؟

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page