ميزبان مهربان

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

- به به ، چه عجب ، بالاخره يك لباس نو در تن تو ديديم ، از كجا آورده اى .
- جريانش مفصل است ، از كجايش بگويم .
- از هر جا كه دوست دارى بگو.
- راستش را بخواهى ديروز همين جا نشسته بوديم و اين رفيقم كه اينجا نشسته است ، عباى سوراخش را پهن كرده بود و داشتيم ناهار مى خورديم .
- يك جور مى گويى ناهار كه هر كس نداند، فكر مى كند كباب بره خورده ايد.
- منظورم همان تكه هاى نان خشك و دو سه دانه خرماست ، حال اجازه مى دهى بقيه اش را بگويم يا نه ؟
- بگو.
- همان جوان خوش قامت كه هميشه كمكمان مى كند در حال عبور از اين جا بود، به او تعارف كرديم تا افتخار بدهد و مهمان ما شود.
- حسين بن على را مى گويى ؟ او كجا و مهمان شما گداها شدن كجا! شرم نكرديد او را سر سفره خود خوانديد؟
- آرى ، حسين را مى گويم . اتفاقا دعوت ما را پذيرفت و موقعى كه از اسبش ‍ پياده مى شد گفت : ((خداوند متكبرين را دوست ندارد.))(16)، آمد و پيش ما نشست .
- و شما او را مهمان كرديد به آنچه نداشتيد!
- صبر كن ، دارم مى گويم ، چقدر حرف مى زنى ، بين ما نشست ؛ اما چيزى نخورد، هر چه اصرار كردم لب به نان هاى خشك ما نزد، وقتى علت را پرسيديم گفت : براى ما اهل بيت صدقه حرام است ، شما اين غذا را از راه صدقه به دست آورده ايد.
- پس فقط خواسته تا شما ناراحت نشويد.
- نه ، ولى از ما خواست همان طور كه او دعوت ما را پذيرفت ، ما هم دعوتش را بپذيريم و امروز براى ناهار به خانه اش برويم ، ما هم رفتيم و او هر چه در خانه داشت براى پذيرايى از ما آورد، و بالاخره امروز بعد از چند روز گرسنگى يك شكم سير از عزا در آورديم ، موقع بيرون آمدن نيز به هر كدام از ما يك دست لباس و مقدارى پول داد.
- پس اين لباس نو از آن جاست ، خوش به حالتان !
- آرى ، كاش تو هم بودى و مى ديدى كه با ما گداها و پابرهنه ها چه رفتارى داشت ، اصلا يك ذره هم كبر و غرور نداشت و خودش از ما پذيرايى مى كرد.
- افسوس ، كاش من هم بودم و اين افتخار نصيبم مى شد و با ديدن آن صحنه ها ياد و خاطره زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) و على (عليه السلام ) برايم تازه مى شد(17).


- پاورقی -

 16- ان الله لا يحب المستكبرين ((نحل (16) آيه 23.))
17- بحارالانوار، ج 44، ص 191.