بى وفايى

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

صداى شيهه اسبش بلند شد و جعفى خود را به بيرون خيمه رساند. با ديدن من ، مرا به داخل خيمه دعوت كرد، پرسيد: چه شده ؟
- از اين جا مى گذشتيم ، امام با ديدن شمشير برهنه ات و اسبى كه افسارش ‍ را به ميخ خيمه كوبيده اى پرسيد: ((اين خيمه از آن كيست )) و پس از اين كه متوجه شد خيمه توست از من خواست به نزد تو بيايم و اين پيغام را برسانم كه به او بپيوندى و با دشمنانش بجنگى .
- چه مى گويى مرد؟ من از كوفه فرار كرده ام كه چشمم به چشم او نيفتد و در اين بيابان بى آب و علف خيمه زده ام ، برو به امام بگو كه اگر مردم كوفه اسير زر و زور يزيد نشده بودند، من نيز براى يارى او در ركابش مى جنگيدم ، من به اين برهوت آمده ام تا خون و خونريزى نبينم ، برو به او بگو به كوفه نرود.
برخاستم و خود را به امام حسين (عليه السلام ) رساندم و جريان را بازگو كردم . امام پس از شنيدن سخنان من شخصا به نزد عبيد الله پسر حر جعفى رفت . من نيز به دنبالش به راه افتادم . وقتى به خيمه او رسيديم ، امام گفت : سلام عليكم .
- عليكم السلام ، بفرماييد داخل .
- اى جعفى همشهريان تو برايم بيست هزار نامه نوشتند و مرا به يارى طلبيدند، حال كه دعوت آنان را اجابت كرده ام عقيده شان سست شده است و پسر عمويم مسلم بن عقيل را كشته اند، تو نيز اگر مى خواهى با آب توبه گناهانت را بشويى برخيز و با ما همراه شو، اگر به حقمان رسيديم خدا را سپاس مى گوييم ، اگر هم آن را از ما دريغ كردند و ظالمانه بر ما چيره شدند، تو نيز يكى از يارانم بوده اى و به سعادت بزرگى رسيده اى .
- اى پسر رسول خدا، تو را به خدايى كه مى پرستى مرا به يارى نخواه ، اگر در كوفه يارانى داشتى من بهترين آنان مى بودم ؛ ولى كوفيان ترسيده اند، از ترس شمشيرها از خانه هاى شان بيرون نيامدند، من نيز مى ترسم ، اما اگر بخواهى اين اسب تندرو و آن شمشير را كه از ((روم )) برايم آورده اند تقديم مى كنم .
امام به او گفت : ما براى اسب و شمشيرت نيامده ايم ، آمده ايم يارى مان كنى ، حال كه از جانت مى ترسى و از آن دريغ مى كنى ، نيازى به اسب و شمشير تو نداريم ، من هرگز گمراهان را به يارى نمى طلبم .
امام حسين (عليه السلام ) در حالى كه از خيمه بيرون مى آمد گفت : از جدم رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) شنيدم كه مى فرمود: ((هر كس ‍ يارى خواستن اهل بيت مرا بشنود و به يارى آنان نشتابد خداوند او را به رو در آتش مى افكند.))(27)
همراه امام به طرف كاروان حركت كرديم . امام سكوت كرده بود، اما چهره متفكرانه اش نشان مى داد كه به بى وفايى كوفيان مى انديشد.

- پاورقی -

 27- موسوعة كلمات الامام الحسين (عليه السلام )، ص 365.