شب آخر

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

آن شب ، شبى وصف ناپذير بود. صداى ناله و مناجات از هر خيمه اى به گوش مى رسيد. گروهى نماز مى خواندند، گروهى دست به دعا و استغفار برداشته بودند و با اشك شوق سرود عشق را زمزمه مى كردند و آن طرف تر، جوان ترها كه دلباخته شهادت بودند خواب را بر خود حرام كرده و به تيز كردن شمشيرهايشان مشغول بودند و با هم مزاح مى كردند.
بيرون خيمه نشسته بودم و ستاره هاى آسمان را نگاه مى كردم . از اردوى امام صداى عشق مى آمد، با اين كه شب آخر بود، اما طنين زندگى جاودانه به گوش مى رسيد و از اردوى دشمن ، عربده مرگ و تباهى بلند بود و قهقهه هاى مستانه غفلت از ياد خدا به گوش مى رسيد.
ناگهان ديدم كسى به طرفم مى آيد، جلوتر آمد، ديدم مولايم حسين است گفت : نافع ، بيرون خيمه نشسته اى . به چه مى انديشى ؟
- به فردا و نبردمان با اين از خدا بى خبران .
برخاستم و همراه او به اطراف خيمه ها سركشى كردم . امام دست مرا گرفته بود و در آن سياهى شب ، زمان و مكان شهادتش را به دقت پيشگويى و تعيين مى كرد. به محلى رسيديم كه از زمين هاى اطراف گودتر بود. امام ايستاد و گفت : ((اين همان جاست ، به خدا قسم وعده خدا تخلف ناپذير است .)) سپس رو به من كرد و گفت : ((نافع ، فردا همه شهيد مى شويم ، چند ساعت بيشتر نمانده تا هوا روشن شود، نمى خواهى از سياهى شب استفاده كنى و جانت را نجات بدهى ؟ فردا در اين دشت به جز خون و كشته چيزى نمى بينى )). بغضم تركيد، خود را به پاى او انداختم و گفتم : اى فرزند فاطمه (سلام الله عليها)، به خدا قسم تا تكه تكه نشوم از شما جدا نخواهم شد.(28) اين خون كه در رگهايم جارى است هديه اى است در راه تو؛ اگر مى خواستم برگردم از همان ابتدا همراهتان نمى آمدم .
ما در ره عشق نقض پيمان نكنيم           گر جان طلبد دريغ از جان نكنيم
دنيا اگر از يزيد لبريز شود           ما پشت به سالار شهيدان نكنيم

- پاورقی -

 28- خون خدا، ص 32.