زندگانی امام حسن عسكری (علیه السلام)

(زمان خواندن: 48 - 95 دقیقه)

الحمد للَّه رب العالمین، و صلى اللَّه على محمّد و آله المیامین.
درود بر هدایتگران و مجاهدان..

وقتى سالگرد شهادت و یا ولادت یكى از ائمه هدى علیهم السلام فرامى رسد، ما رابه عمق شكافى كه میان زندگى ما و حیاتى كه وحى نوید آن را داده و در سیره پیغمبر و خاندان بزرگوارش تجلى یافته است، متوجه مى سازد.
مصیبت بزرگتر در این نهفته كه بسیارى از ما از زندگى ائمه علیهم السلام آگاهى چندانى نداریم،با این وصف آیا پیروى از آنان و پیشه كردن سیره وشیوه آنان در زندگى براى ما امكان پذیر است؟! روز هشتم ربیع الاوّل مصادف با یاد بود شهادت امام حسن عسكرى است، یازدهمین ستاره اى كه در شهر سامراء كه خلفاى عباسى پس از آنكه بغداد نخستین پایتختشان از دست بیهوده كارى و بازی هاى آنها به افغان درآمد آن را به عنوان پادگانى براى سپاهیان ترك خود ساختند، از افق امامت كناره گرفت.
هنگام ترسیم تصویر زندگى امام حسن عسكرى علیه السلام ناگزیرم اعتراف كنم كه ما درباره زندگى ائمه اطهار علیهم السلام بخصوص بعد از امام رضا علیه السلام با كمبود منابع و مآخذ روبه رو هستیم و نمى دانم علت این امر چیست؟ من پیش خودچنین مى انگارم كه كمى تحقیقات مورخان در این برهه كه با آرامشى نسبى درعرصه سیاست متمایز شده، اگر چه در سایر عرصه ها شاهد رشد مسایل دیگرهستیم، مربوط به این امر باشد كه اغلب مورخان گذشته بیش از آنكه به رویدادهاى مؤثر تاریخى توجه كنند به حوادث و رخدادهاى بزرگ اهتمام مى ورزیدن.
نام: حسن پدر و مادر: امام هادى و سلیل شهرت: عسكرى كنیه: ابو محمّد زمان و محلّ تولّد: هشتم ربیع الثّانى یا 24ربیع الاول سال 232 ه. ق در مدینه. زمان و محلّ شهادت: هشتم ربیع الاول سال 260 ه. ق به دسیسه معتمد (چهاردهمین خلیفه عبّاسى) در شهر سامره، در سنّ 28 سالگى به شهادت رسید.
مرقد شریف: سامراء، واقع در عراق.
دوران زندگى: در دو بخش:
1 - قبل از امامت (22 سال) از 232تا254 ه. ق.
2 - دوران امامت (6 سال) از 254 تا 260 ه. ق.
آن حضرت، همواره تحت نظر و در زندان طاغوتهاى عصر خود بود، سرانجام با زهر جفا به شهادت رسید.
میلاد فرخنده در روز هشتم ربیع الثانى - ویا 24 ربیع الاوّل 232 هجرى و در مدینةالرسول خانه شریف امام هادى علیه السلام به پیشواز دوّمین فرزندش از بانوئى دانا و پارسا كه او را حدیث یا سلیل مى خواندند، رفت.(1)
تا سال 243 ه در مدینه ماند زیرا چنین به نظر مى رسد كه پس از این سال همراه با پدر بزرگوار خویش به پایتخت خلافت عبّاسى یعنى شهرسُرّمن رأى منتقل شد و در آنجا با پدر خود در منطقه اى به نام عسكرمسكن گزید و بر همین اساس ملقب به عسكرى شد.
علاوه بر این لقب، آن حضرت را به القاب دیگرى نیز مى خواندند كه عبارتند از:
صامت، هادى، رفیق، زكى، نقى.
این القاب خود منعكس كننده خصلت هاى پسندیده اى هستند كه در طول زندگى آن حضرت براى مردم ظاهر شد.
كنیه او "ابو محمّد" بود و عامه مردم آن حضرت وپدر و جد او را ملقب به ابن الرضا مى كردند.(2)
امام حسن عسكرى علیه السلام برادرى داشت از خودش بزرگ تر كه او رامحمّد مى خواندند.
این محمّد مردى بزرگ و والامقام بود چنانكه چشمان شیعیان بدو به عنوان جانشین پدرش دوخته شده بود.
زیرا وى بزرگ ترین فرزند امام هادى بود امّا حضرت هادى به یاران وخواص اشاره مى كرد كه امام بعد از وى امام حسن خواهد بود.
و محمّد (برادر امام حسن) نیز عملاً در سن جوانى از دنیا رفت و اینك مزار او در جایى میان بغداد و سامراء واقع است و زوار به گرد حرمش جمع مى آیند و خدا رامى خوانند و خدا هم براى بزرگداشت محمّد وپدران پاكش، دعاى آنها رامستجاب مى گرداند.
با وفات "سید محمّد" (نامى كه وى بدان در میان مردم شناخته شده است) همه دانستند كه یازدهمین امام، ابو محمّد حسن خواهد بود.
براى توضیح بیشتر امام هادى علیه السلام در كنار جنازه فرزندش محمّد، خطاب به امام حسن عسكرى فرمود: "فرزندم براى خدا سپاسى تازه به جاى آر كه درباره تو فرمانى تازه پدید آورد".
شاید، آنچه كه خداوند براى او پدید آورد نعمت اتفاق و عدم بروزاختلاف پیرامون امامت او پس از پدرش بوده باشد.
زیرا پس از وفات محمّد، آن حضرت بزرگ ترین فرزند پدرش محسوب مى شد.
اگر چه امامت موهبت الهى است كه اصلاً با ملاكهایى همچون سن ونظایر آن پیوستگى ندارد.
دلیل ما بر این نكته آن است كه امام هادى علیه السلام پیش ازوفات پسرش محمّد (معروف به سید محمّد) به امامت حسن اشاره مى فرمود چنانكه روایات دیگرى نیز در تأیید این مطلب (امامت امام حسن) از سوى پدران بزرگوار آن حضرت نقل شده است.
بیایید با هم برخى از نصوصى را كه شیعه بر محتواى آنها اتفاق دارد بخوانیم.
این روایات بر امامت امام حسن عسكرى از دلالت كافى برخوردارند.
على بن عمر نوفلى گوید: با امام هادى در خانه اش بودم كه ابو جعفر برما گذشت.
پرسیدم: آیا این صاحب ماست؟ فرمودند: نه، صاحب شماحسن است.(4)
على بن عمرو عطار در روایتى گوید: در زمان حیات محمّد (سید محمّد) خدمت حضرت هادى رسیدم و من گمان مى كردم او امام یازدهم است، به آن حضرت عرض كردم: فدایت شوم! كدام یك از فرزندانت رابه امامت تخصیص دهم؟ فرمود: هیچ یك را تخصیص ندهید تا فرمان من براى شما صادر شود، بعد از آن نامه اى نوشتم كه این امر(امامت) دردست كیست.
آنگاه براى من نوشت: در دست فرزند بزرگترم و ابو محمّد از جعفر بزرگتر بود.(5)
این جعفر همان كسى است كه بعداً ملقّب به كذاب یا تواب شد زیرامدّتى ادعاى امامت كرد و سپس از ادعاى خود بازگشت و توبه كرد.
ابوجعفر(سید محمّد) بزرگ ترین فرزند امام هادى علیه السلام بود.
امّا چنانكه پیداست او در آن هنگام دنیا را بدرود گفته بود.
امام هادى به ابو بكر فهفكى نامه اى نگاشت و به او فرمود: "فرزندم ابو محمّد از دیگر خاندان محمد نیك سرشت تر و حجّت و برهانش ازدیگران استوارتر است و او بزرگترین فرزندان من است و جانشین من وزمام و احكام امامت به وى مى رسد.
پس هر چه مى خواهى از من بپرسى، از او سؤال كن كه آنچه بدان نیازمندى نزد اوست".(6)
امام جوادعلیه السلام نیز به این حقیقت اشاره كرده و در حدیثى كه توسّط عقر فرزند دلف روایت شده، آمده است: "از ابو جعفر، محمّد بن على الرضا، شنیدم كه مى فرمود: پیشواى پس از من فرزندم على است، فرمان او فرمان من و گفتار او گفتار من، و طاعت از او طاعت از من و پیشواى پس از او فرزندش حسن است".(7)
بعلاوه روایات مستفیضى از سوى پیشوایان مورد اعتماد حدیث به نقل از پیامبر وارد شده كه تعداد ائمه اثنى عشر و نام و صفات آنها را بیان كرده است تا آنجا كه در مؤمنان جاى تردیدى در این نكته باقى نمى گذارد كه پس از امام هادى حجّت بالغه خداوند سرور ما حضرت امام حسن عسكرى علیه السلام است.
بدینسان وظیفه امامت اسلامى و خلافت الهى پس از وفات امام هادى به امام حسن عسكرى كه در آن هنگام 23 سال از سن شریفش مى گذشت انتقال یافت.
سالهایى كه آن حضرت امامت مردم را عهده دار گردید مصادف شد بابقیه دوران حكومت معتز عبّاسى و پس از آن حكومت مهتدى و در نهایت پنج سال از حكومت معتمد.(8)
صفات و كرامات امام حسن عسكرى علیه السلام برخى از معاصران امام او را چنین وصف كرده اند: آن حضرت سبزه بود و چشمانى فراخى داشت، بلند بالا و زیبا چهره و خوش هیكل وجوان بود و از شكوه و هیبت بهره داشت.(9)
شكوه و عظمت او را وزیر دربار عبّاسى در عصر معتمد، یعنى احمدبن عبیداللَّه بن خاقان، به وصف كشیده است اگر چه او خود سر دشمنى با علوی ها را داشت و در گرفتار كردن آنها مى كوشید، در وصف آن حضرت چنانكه در روایت كلینى آمده چنین گفته است: در شهر "سُرّمن رأى" هیچ كس از علویان را همچون حسن بن على بن محمّد بن الرضا، نه دیدم و نه شناختم و در وقار و سكوت و عفاف وبزرگوارى وكرمش، در میان خاندانش و نیز در نزد سلطان و تمام بنى هاشم همتایى چون او ندیدم.
بنى هاشم او را بر سالخوردگان وتوانگران خویش مقدّم مى دارند و بر فرماندهان و وزیران و دبیران وعوام الناس او را مقدّم مى كنند و در باره او از كسى از بنى هاشم وفرماندهان ودبیران و داوران و فقیهان و دیگر مردمان تحقیق نكردم جز آنكه او را در نزد آنان در غایت شكوه و ابهّت و جایگاهى والا و گفتار نكو یافتم و دیدم كه وى را بر خاندان و مشایخش و دیگران مقدّم مى شمارند و دشمن و دوست از او تمجید مى كنند.(10)
شاكرى یكى از كسانى كه ملازم خدمت آن حضرت بوده، در توصیف وى چنین گفته است: "استاد من (امام عسكرى علیه السلام) مرد علوى صالحى بود كه هرگز نظیرش را ندیدم، روزهاى دو شنبه و پنج شنبه در سامره به دار الخلافه مى رفت، در روز نوبه، عدّه بسیارى گرد مى آمدند و كوچه ازاسب و استر و الاغ و هیاهوى تماشاچیان پر مى شد و راه آمد و شد بندمى آمد، وقتى كه او مى رسید هیاهوى مردم آرام مى شد و چهار پایان كنارمى رفتند و راه باز مى شد به طورى كه لازم نبود جلوى حیوانات رابگیرند.
سپس او داخل مى شد و در جایگاهى كه برایش آماده كرده بودند،مى نشست و چون عزم خروج مى كرد ودربانان فریاد مى زدند: "چهارپاى ابو محمّد را بیاورید.
سرو صداى مردم و حیوانات فرو مى نشست وبه كنارى مى رفتند تا آن حضرت سوار مى شد و مى رفت".
شاكرى در توصیف امام مى افزاید: "در محراب مى نشست و سجده مى كرد در حالى كه من پیوسته مى خوابیدم و بیدار مى شدم و مى خوابیدم در حالى كه او در سجده بود، كم خوراك بود.
برایش انجیر و انگور و هلو و چیزهایى شبیه اینها مى آوردند و او یكى دو دانه از آنها مى خوردومى فرمود: محمّد! اینها را براى بچّه هایت ببر.
من گفتم: تمام اینها را؟ او فرمود: آنها را بردار كه هرگز بهتر از این ندیدم.(11)
" هنگامى كه طاغوت بنى عبّاس آن حضرت را در بند انداخت، بعضى از عبّاسیان به صالح بن وصیف كه مأمور زندانى كردن امام بود، گفت: بر اوسخت بگیر و او را آسوده مگذار.
صالح گفت: با او چه كنم؟ من دو تن ازبدترین كسانى را كه توانستم پیدا كنم، یافتم و آنها را مأمور وى ساختم واینك آن دو در عبادت و نماز به جایگاهى بزرگ رسیده اند.
سپس دستور داد آن دو تن را احضار كنند، از آن دو پرسید: واى بر شما! شما بااین مرد (امام حسن) چه كردید؟ آن دو گفتند: چه توانیم گفت درباره مردى كه روزها روزه مى دارد وتمام شب را به نماز مى ایستد و با كسى هم سخن نمى شود و به كارى جز عبادت نمى پردازد.
چون به ما مى نگرد به لرزه مى افتیم و چنان مى شویم كه اختیارمان از كف بیرون مى شود! (12)
همه از ارزش و نهایت كرامت آن حضرت در پیشگاه پروردگارش آگهى داشتند، تا آنجا كه معتمد خلیفه عبّاسى وقتى در آن شرایط بحرانى ونا آرامى كه هر خلیفه تنها یك یا چند سال معدود بر تخت خلافت مى توانست بنشیند، روى كار آمد.
نزد امام عسكرى علیه السلام رفته از وى خواست كه دعا كند تا خلافت او بیست سال به طول انجامد به نظرمعتمد این مدّت در قیاس با مدّت زمامدارى خلفاى پیش از وى بسیاردراز بوده است! امام علیه السّلام نیز دعا كرد و فرمود: خداوند عمر تو رادراز گرداند! دعاى امام در حقّ معتمد اجابت شد و وى پس از بیست سال در گذشت (13)
این یكى از كرامت هاى امام علیه السلام است در حالى كه كتابهاى حدیث ازكرامتهاى بى شمار آن حضرت كه ذكر آنها از حوصله این كتاب مختصر بیرون است، آكنده و سرشار مى باشد.
مقصود ما از ذكر برخى از كرامات امام براى این است كه به حقّ او آگاه شویم و این نكته را دریابیم كه ائمه هدى علیهم السلام، همه نور واحدند و از ذريّتى پاك كه خدا براى ابلاغ و اتمام حجّتش و اكمال نعمتهایش بر ما، آنها را برگزید.
بگذارید با هم به راویان گوش بسپاریم تا ببنیم چگونه این كرامتها را براى ما بیان مى كنند:
1 - یكى از راویان به نام ابو هاشم گوید: محمّد بن صالح از امام عسكرى علیه السلام در باره این فرموده خداى تعالى: (للَّهِ ِ الْأَمْرُ مِن قَبْلُ وَمِنْ بَعْد).(14)
"امر از آن خداست از قبل و از بعد. "پرسید: امام پاسخ داد: امر از آن اوست پیش از آنكه بدان امر كرده باشدوباز امر از آن اوست بعد از آنكه هر آنچه خواهد بدان امر كرده باشد.
من با شنیدن این جواب با خود گفتم: این همان سخن خداست كه فرمود: أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (15)
خلق و امر از آن اوست، بزرگ است خداوند پروردگار جهانیان. " پس امام رو به من كرد و فرمود: همچنانكه تو با خود گفتى: أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَكَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ.
من گفتم.
گواهى مى دهم كه توحجّت خدایى و فرزند حجّت خدا بر خلقش.(16)
2 - یكى دیگر از راویان به نام على بن زید نقل مى كند كه همراه با امام حسن عسكرى علیه السلام از دار العامه به منزلش آمدم.
چون به خانه رسید و من خواستم بر گردم فرمود: اندكى درنگ كن.
سپس به من اجازه ورود داد و چون داخل شدم دویست دینار به من داد و فرمود: با این پول براى خودكنیزى بخر كه فلان كنیز تو مُرد.
در صورتى كه وقتى من از خانه بیرون آمدم آن كنیز در كمال نشاط و خرّمى بود.
چون برگشتم غلام را دیدم كه گفت: همین حالا كنیزت فلانى بمرد.
پرسیدم: چطور؟ گفت: آب درگلویش گیر كرد و جان داد.(17)
3 - ابو هاشم جعفرى گوید: از سختى زندان و بند و زنجیر به امام عسكرى (علیه السلام) شكایت بردم.
آن حضرت برایم نوشت: تو نماز ظهر را در خانه خود مى گزارى پس به وقت ظهر از زندان آزاد شدم و نماز را در منزل خودبه جاى آوردم.(18)
4 - از ابو حمزه نصیر خادم روایت شده كه گفت: بارها شنیدم كه امام عسكرى علیه السلام با غلامانش و نیز دیگر مردمان با همان زبان آنها سخن مى گوید در حالى كه در میان آنها، اهل روم، ترك و صقالبه بودند.
از این امر شگفت زده شدم و گفتم: او در مدینه به دنیا آمده و تا زمان وفات پدرش در بین مردم ظاهر نشده و هیچ كس هم او را ندیده پس این امرچگونه ممكن است؟ من این سخن را با خود گفتم پس امام رو به من كرد و فرمود: خداوند حجّت خویش را از بین دیگر مخلوقاتش آشكار ساخت و به او معرفت هر چیز را عطا كرد.
او زبانها و نسب ها و حوادث را مى داند و اگر چنین نبود هرگز میان حجّت خدا و پیروان او فرقى دیده نمى شد.(19)
5 - امام را به یكى از عمّال دستگاه ستم سپردند كه نحریر نام داشت تا امام را در منزل خود زندانى كند.
زن نحریر به وى گفت: از خدا بترس.
تو نمى دانى چه كسى به خانه ات آمده آنگاه مراتب عبادت و پرهیزگارى امام را به شوهرش یادآورى كرد و گفت: من بر تو از ناحیه او بیمناكم،نحریر به او پاسخ داد: او را میان درندگان خواهم افكند.
سپس در باره اجراى این تصمیم از اربابان ستمگر خود اجازه گرفت.
آنها هم به او اجازه دادند.
این عمل در واقع به مثابه یكى از شیوه هاى اعدام در آن روزگاربوده است.
نحریر، امام را در برابر درندگان انداخت و تردید نداشت كه آنها امام را مى درند و مى خورند.
پس از مدّتى به همان محل آمدند تا بنگرند كه اوضاع چگونه است.
ناگهان امام را دیدند كه به نماز ایستاده است و درندگان گرداگردش را گرفته اند.(20)
لذا دستور داد او را از آنجا بیرون آوردند.
6 - از همدانى روایت كرده اند كه گفت: به امام عسكرى (علیه السلام) نامه اى نوشتم و از او خواستم كه برایم دعا كند تا خداوند پسرى از دختر عمویم به من عطا فرماید.
آن حضرت نوشت: خداوند تو را فرزندان ذكور عطا فرمود.
پس چهار پسر برایم به دنیا آمد.(21)
7 - عبدى روایت كرده است: پسرم را به حال بیمارى در بصره رها كردم و به امام عسكرى علیه السلام نامه اى نگاشتم و از وى تقاضا كردم كه براى بهبود پسرم دعا كند.
آن حضرت به من نوشت: خداوند پسرت را اگر مؤمن بود، بیامرزد. راوى گوید: نامه اى از بصره به دستم رسید كه در آن خبر مرگ فرزندم را درست در همان روزى كه امام خبر مرگ او را به من رسانده بود، داده بودند و فرزندم به خاطر اختلافى كه میان شیعه درگرفته بود، در امامت تردید داشت.(22)
8 - یكى از راویان از شخصى به نام محمّد بن على نقل مى كند كه گفت:كار زندگى برما سخت شد.
پدرم گفت: بیا برویم نزد این مرد، یعنى حضرت عسكرى علیه السلام، مى گویند مردى بخشنده است.
گفتم: او را مى شناسى؟گفت: نه او را مى شناسم و نه تا به حال او را دیده ام.
به قصد منزل او در حركت شدیم.
در بین راه پدرم به من گفت: چقدرمحتاجیم كه او دستور دهد پانصد درهم به ما بدهند؟ دویست درهم براى لباس و دویست درهم براى آرد و صد درهم براى هزینه.
محمّدفرزندش گوید: من نیز با خود گفتم، اى كاش او سیصد درهم براى من دستور دهد، صد در هم براى خرید یك مركوب و صد درهم براى هزینه و صد درهم براى پوشاك تا به ناحیه جبل (اطراف قزوین) بروم.
چون به سراى امام رسیدیم، غلامش بیرون آمد و گفت: على بن ابراهیم وپسرش محمّد وارد شوند.
چون داخل شدیم و سلام كردیم به پدرم فرمود: چرا تا الان اینجا نیامدى؟ پدرم عرض كرد: سرورم! شرم داشتم شما را با این حال دیدار كنم.
چون از محضر آن امام بیرون آمدیم غلامش نزد ما آمد و كیسه اى به پدرم داد و گفت: این 500 درهم است! دویست درهم براى خرید لباس و دویست درهم براى خرید آرد و صد درهم براى هزینه.
آنگاه كیسه اى دیگر در آورد و به من داد و گفت: این سیصد درهم است! صد درهم براى خرید یك مركوب و صد درهم براى خرید لباس و صد درهم براى هزینه، ولى به ناحیه جبل نرو بلكه به طرف سورا (جایى در اطراف بغداد) ركت كن.(23)
9 - در روایتى از على بن حسن بن سابور روایت شده است كه گفت: درزمان حیات امام حسن عسكرى علیه السلام در سامراء خشكسالى روى داد.
خلیفه به دربان و مردم مملكت خود دستور داد براى خواندن نمازِ باران ازشهر بیرون روند.
سه روز پیاپى رفتند و هر چه دعا كردند باران نبارید.
در چهارمین روز، بزرگ مسیحیان (جاثلیق) و راهبان وتعدادى ازمسیحیان در این مراسم شركت كردند.
در میان آنها راهبى بود كه هرگاه دست خویش را به سوى آسمان بالا مى برد، باران باریدن مى گرفت، مردم از كار او در دین خود به شكّ افتادند و شگفت زده شدند و به دین نصارى گراییدند.
خلیفه كسى را به سراغ امام عسكرى علیه السلام كه در زندان بود فرستاد.
اورا از زندان نزد خلیفه آوردند.
خلیفه گفت: امّت جدّت را دریاب كه هلاك شدند.
امام فرمود: به خواست خداى تعالى فردا به صحرا خواهم رفت و شكّ و تردید را بر طرف خواهم كرد.
روز پنجم كه رئیس نصارى و راهبان بیرون آمدند، حضرت با عدّه اى از یاران بیرون رفت.
همین كه نگاهش به راهب افتاد كه دست خود را به سوى آسمان بلند كرده بود به یكى از غلامانش دستور داد دست راست راهب را و آنچه را كه میان انگشتانش بود، بگیرد.
غلام فرمان امام را اطاعت كرد و از بین انگشتان او استخوان سیاهى را در آورد.
امام عسكرى (علیه السلام) استخوان را در دست گرفت و فرمود: اینك دعا كن و باران بخواه.
راهب دعا كرد، امّا ابرهایى كه آسمان را گرفته بودند كنار رفتند و خورشید پیدا شد!! خلیفه پرسید: ابو محمّد! این استخوان چیست؟ امام علیه السلام فرمود: این مرد از كنار قبر یكى از پیامبران گذر كرده و این استخوان را برداشته است.
و هیچ گاه استخوان پیامبرى را آشكار نسازند جز آنكه آسمان باریدن گیرد.(24)
10 - ابو یوسف شاعر متوكّل معروف به شاعر قصیر یعنى شاعر كوتاه قد.
روایت كرده است كه پسرى برایم زاده شد و تنگدست بودم.
به عدّه اى یادداشتى نوشتم و از آنها كمك خواستم.
با نا امیدى بازگشتم به گرد خانه امام حسن علیه السلام یك دور چرخ زدم و به طرف در رفتم كه ناگهان ابو حمزه كه كیسه اى سیاه در دست داشت بیرون آمد.
درون كیسه چهار صد درهم بود.
او گفت: سرورم مى گوید: این مبلغ را براى نوزادت خرج كن كه خداوند در اوبراى تو بركت قرار دهد.(25)
11 - ابو هاشم گوید: یكى از دوستان امام علیه السلام نامه اى به او نوشت و ازاو خواست دعایى به وى تعلیم دهد.
امام به او نوشت: این دعا را بخوان: "یا أَسْمَعَ السَّامِعینَ، وَیا أَبْصَرَ الْمُبْصِرینَ، وَیا عِزَّ النَّاظِرینَ، وَیا أَسْرَعَ الْحاسِبینَ، وَیا أَرْحَمَ الرَّاحِمینَ، وَیا أَحْكَمَ الْحاكِمینَ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍ، وَاوْسِعْ لى فى رِزْقى وَمُدَّ فى عُمْرى، وَامْنُنْ عَلَىَّ بِرَحْمَتِكِ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِكَ وَلا تَسْتَبْدِلْ بى غیرى".
ابو هاشم گوید: با خود گفتم: خدایا، مرا در حزب و زمره خویش قرار ده.
پس امام عسكرى علیه السلام به من رو كرد و فرمود: تو نیز اگر به خداایمان داشته باشى و پیامبرش را تصدیق كنى و اولیایش را بشناسى و آنان راپیرو باشى در حزب و گروه او هستى پس شاد باش!(26) آنچه گفته شد، گزیده اى اندك از كرامات امام عسكرى علیه السلام است.
امّاكرامتهاى فراوان دیگرى نیز از آن حضرت به ظهور رسیده كه این اوراق،گنجایش آن را ندارند و بسیارى دیگر نیز هست كه راویان، آنها را نقل نكرده اند.
بدلیل همین كرامتها بود كه مردم به ایشان به عنوان جانشین بر حقِ رسول خدا و امام معصوم از ذريّه آن حضرت ایمان داشته اند.
نظاره گر عصر خود خواننده ارجمندى كه همراه ما زندگى پیشوایان هدایتگر را دنبال كرده به نیكى مى داند كه نقش ائمه علیهم السلام امتداد نقش پیامبران است و رسالت آنان همان رسالت جاودانه اى است كه كتابهاى آسمانى، نوید آن راداده اند.
این رسالت عبارت است از دعوت مردم به خداوند و ترغیب آنان در كسب پاداش از سوى خداوند و بیم دادنشان از كیفر سخت الهى!!و واداشتن مردم به تبعيّت از رضوان و خشنودى كرد گار و پاك كردن نفوس آنان از رذایل و پلیدی ها و تطهیر آنها با عشق و ایمان و خوى و الاوسر انجام آموختن دستورات دینى به آنها.
یكى از بزرگترین مسئوليّتهاى پیامبران رهبرى جامعه مؤمن است بدانچه كه با این مسئوليّت پیوند دارد، همانند تطبیق اصول و ارزشهاى الهى بر جزئیات زندگى روزانه و متبلور ساختن این اصول در چهار چوب مواضع و عملكردها و فعالیتها تا آنجا كه پیامبرصلى الله علیه وآله و پیشواى پس از اووسپس صدیقان به مثابه الگوها و حجّت هاى خداوند بر مردم در مى آیندوباب عذرها و بهانه ها بر روى آنان بسته مى شود و باید سریع و قاطعانه عمل كنند و عزم خویش را با پرتوهاى درخشان اراده جزم سازند.
ازهمین روست كه نباید نقش امام را تنها در صحنه سیاسى، به معنى محدودكلمه، محصور كرد، اگر چه سیاست خود با سایر امور نیز در ارتباط و پیوند است.
آیا مگر فرهنگ بر سیاست تأثیر نمى گذارد؟ و مگر نه اینكه اقتصاد و تعلیم وتربیت و سیستم هاى اجتماعى عواملى هستند كه سیاست آنها را پدید مى آورد؟ بنابر این باید میان این دو مفهوم از سیاست تفاوت قائل شویم، یكى سیاست به معنى خاصّ است كه به معنى اداره نیروهاى اجتماعى مؤثر درجهان حكومت است كه زمامداران و رهبران سیاسى در پى آنند.
این همان سیاست مستقیم است (به عبارت دیگر سیاست به معنى محدود آن)
مفهوم دیگر سیاست، معنى عامّ آن است یعنى پدید آوردن نیروهاى فعال در جامعه كه در نهایت در جهان حكومت تأثیر مى گذارند.
این سیاست غیر مستقیم است كه معمولاً مصلحان وصاحبان اصول تحوّل ساز به دنبال تحقّق آن حركت مى كنند (به عبارت دیگر سیاست به معنى عامّ آن).
تردیدى نیست كه پیامبران و جانشینان آنها استراتژى تغییر و انقلاب اصلاحگرایانه را در تمام ابعاد فرهنگى(نشر دعوت) و تربیتى(زكیه نفوس) و اجتماعى(ساختن جامعه اى ایمانى و تنظیم روابط آن) رهبرى مى كردند.
البته گاهى آنان نیز در پى سیاست به معنى خاصّ و محدود آن بوده اند، یعنى كشور را به صورت انفرادى اداره مى كردند یا آنكه با دیگرنیروها در اداره كشور مشاركت مى جُستند.
پیامبر بزرگ اسلام صلى الله علیه وآله نیز به اصلاح جامعه مكّه همّت گمارد و درآنجا هسته تجمع ایمانى را بنیان نهاد و روابط آنها را نظم داد و سپس حكومت خویش را با استفاده از همان افراد، در مدینه منوره پایه ریزى كرد.
امام على علیه السلام طى سالها خلافت ظاهرى اش، سیاست به شیوه مستقیم را پى گرفت در حالى كه پیش از این و در زمان حكومت خلفاى پیش از خود عهده دار نقش اصلاحگرایانه بود ودر همان زمان به اشكال مختلف در سیاست به شیوه مستقیم همكارى نموده، سهم مى گرفت.
ائمه اطهارعلیهم السلام با تمام امكانات و قدرتى كه در اختیار داشتند كمر به اصلاح مى بستند و نیروى سیاسى فعالى در جامعه پدید مى آوردند.
آنان ازراه رهبرى مستقیم مؤمنان گزیده از پیروانشان به این هدف نایل مى آمدند.
این وضع همچنان ادامه داشت تا آنكه امام حسن عسكرى علیه السلام به امامت رسید.
آن حضرت در خلال سالهایى كه پیشوایى مسلمانان را برعهده داشت، اقدام به اداره شیعیان كرد.
شیعه اى كه در روزگار امام كاظم علیه السلام تبدیل به وزنه سیاسى بزرگى شده بود ودر دوران پس ازولایتعهدى امام رضاعلیه السلام تا پس از غیبت امام زمان "عجل الله تعالی فرجه الشریف" شیعیان را به عنوان یك قدرت سیاسى به رسمیت مى شناختند.
امام عسكرى چگونه شیعه را اداره مى كرد؟ و چگونه از طریق شبكه وكلا كه در حقیقت نمایندگى اورا بر عهده داشتند، در سرتاسر گیتى تشكّل پیدا كرد؟ ونامه نگارى میان وكلا و آن حضرت چگونه انجام مى شد؟ اینها حقایقى است كه متأسفانه تاریخ كه تنها به وصف پادشاهان وجنگها وشبهاى باده گسارى آنها اكتفا كرده، از آنها ذكرى به میان نیاورده و زندگى مردم و جریاناتى را كه در جامعه وجود داشته، ناگفته گذارده است.
امّا احادیثى كه بسیارى از جزئیات زندگى ائمه را در خود ثبت كرده،سند مورد وثوقى است كه مى توانیم از خلال مطالعه آنها به پاره اى ازحقایق پى ببریم ولى باید در نظر داشت كه حتّى این احادیث هم در همین حد باقى مى مانند و به تنهایى تمام تصویرى را كه ما مایلیم براى شناخت زندگى امام علیه السلام از آن بهره ببریم، منعكس نكرده است.
این دوران همچون زندگى دیگر ائمه به ویژگى پنهانكارى مطلق متمیز است آن هم نه فقط از ترس زمامداران طاغوتى بلكه به عنوان عملّیات احتیاطآمیز براى آینده و دگرگونیهائى كه بر آن حاكم بود و نیز به عنوان روشى در پرورش مردم براى آموزش حقایق بزرگترى كه قلب اكثر آنان تاب تحمّل سنگینى آن را نداشت.
آنچه در سطور بعد نقل مى كنیم پاره اى از حقایق مربوط به زندگى امام عسكرى است كه البته باید با شناخت خود از سیره دیگر ائمه علیهم السلام آن راكامل كنیم.
امام عسكرى و تقيّه شدید از آنجا كه امام براى غیبت كبرى زمینه سازى مى كرد ویكى از ویژگیهاى عصر غیبت تقيّه است، زندگى او حتّى بیشتر از دیگر امامان به شدیدترین حالات پنهانكارى متمایز شده است.
ماجراهاى زیر مى توانند گوشه اى ازحالات تقيّه را در دوران امام بازگو كنند:
الف - داوود بن اسود گوید: سرورم (امام عسكرى علیه السلام) را فرا خواندوچوبى كه گویا پایه درى بود، گرد و دراز به اندازه كف دست، به من داد و فرمود: این چوب را به عمرى یكى از نمایندگان مقرب آن حضرت رسان.
به راه افتادم.
در خیابانى با یك سقّاء كه استرى داشت رو به روگشتم.
استر راه مرا سدّ كرده بود.
سقّاء بانگ زد كه راه را باز بگذار.
من همان تكه چوب را بالا بردم و بر استر زدم، چوب شكست.
به قسمت شكستگى چون نگاه كردم، چشمم به نامه هایى كه در آن تعبیه شده بود،افتاد.
شتابان چوب را در آستینم نهان كردم.
سقّاء شروع به داد و فریادكرد و به من و سرورم دشنام داد. (27)
امام از شیوه پنهانكارى اینگونه و با این سطح عالى، حتّى براى رساندن نامه هایش از خانه اى به خانه دیگر و یا از شهرى نزدیك به شهر نزدیك دیگر، استفاده مى كرد.
در پایان این ماجرا هم مى بینیم كه حامل نامه به خاطر عدم رعایت اصول پنهانكارى باعتاب شدید مواجه مى گردد.
خادم امام به نقل از آن حضرت مى گوید: اگر شنیدى كسى به ما دشنام مى گوید به راهى كه به تو فرموده ام برو، مبادا در صدد جوابگویى بر آیى ویا بخواهى بدانى كه آن شخص كیست؟ چون من در شهر و دیارى بدزندگى مى كنم.
پس راه خود گیر كه اخبار و احوال تو به ما مى رسد، این نكته را بدان. (28)
ب - شیوه سخن گفتن با اشاره و رمز در محافل شیعه امرى بس شایع بوده است.
این امر از بسیارى از ماجراهایى كه نقل شده، كاملاً محسوس است.
در ماجراى زیر به این شیوه بر مى خوریم و همچنین میزان عمق هشدار امام از مخالفت با تقيّه را در مى یابیم.
اجازه دهید با هم به این ماجرا گوش فرا دهیم: محمّد بن عبد العزیز بلخى گوید: روزى در خیابان گوسفندان بودم كه ناگهان امام عسكرى(علیه السلام) را دیدم كه به قصد دار العامه.
از خانه اش بیرون آمده بود.
با خود گفتم: اگر فریاد برآرم كه اى مردم این حجّت خدا بر شماست، او را بشناسید، آیا مراخواهند كشت؟ چون به من نزدیك شد، انگشتان سبابه اش را بر دهانش گذارد به این معنى كه ساكت باش و همان شب آن حضرت را دیدم كه مى فرمود: یا پنهانكارى است یا كشته شدن پس از خدا بر خویشتن بترس. (29)
ج - باز در باره به كارگیرى شیوه سخن گفتن با اشاره به ماجراى على بن محمّد بن حسن بر مى خوریم.
وى گوید: جماعتى از اصحاب ما از اهواز آمده بودند و من نیز با ایشان بودم.
سلطان به سوى صاحب بصره(كه دربصره خروج كرده بود و همان صاحب الزنج معروف است)مده بود.
ما نیز براى دیدن امام عسكرى علیه السلام (كه معمولاً براى اجراى اصل تقيّه، درچنین مناسباتى سلطان را همراهى مى كرد)رون آمده بودیم.
در حالى كه راه مى رفت و مى گذشت به او مى نگریستیم و خود میان دو دیوار در سُرّمن رأى نشسته، بازگشتش را انتظار مى كشیدیم.
آن حضرت بازگشت وهمین كه به موازات ما رسید و به ما نزدیك شد،ایستاد و دستش را به طرف كلاهش برد وآن را از روى سرش برداشت و به دست دیگرش داد و با آن یكى دست بر سرش كشید و در چهره یكى ازافراد ما خندید.
مرد فوراً گفت: گواهى مى دهم كه تو حجّت و برگزیده خداوندى.
به او گفتم: فلانى مشكل تو چه بود؟ گفت: من در مورد او شك داشتم.
پس با خود گفتم: اگر او باز گشت و كلاه از سر گرفت به امامتش اقرارمى كنم. (30)
ویژگی هاى دوران امام عسكرى علیه السلام چرخ تمدّن در هر یك از امّت هاى بشرى به سوى فرجام فاجعه آمیز خود شتاب مى جوید مگر آنكه مصلحان امّت به پا خیزند و كشتى حیات را از طوفان هاى هلاك و ابرهاى فتنه دور سازند.
شاید آیه زیر نیز به همین حقیقت اشاره داشته باشد: فَلَوْلَا كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِی الْأَرْضِ إِلَّا قَلِیلاً. (31)
"پس چرا نبود از قرنهاى پیش از شما بازماندگانى كه از تباهكارى درزمین نهى كنند مگر اندكى.
" سپس مى افزاید: (وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ) (32)
"و پروردگار تو چنان نیست كه شهرها را به ستم بكشد در حالى كه مردم آنها اصلاح كنندگان باشند.
" پس تا زمانى كه حركت اصلاح در جامعه جریان داشته باشد و به امربه معروف و نهى از منكر همّت گمارد پیوسته در برابر كانونهاى فساد (طاغوتیان، عيّاشان بى درد و هواداران نادان) استقامت ورزد، عذاب الهى در مورد آن به تأخیر مى افتد.
چه، این جامعه به نیرویى تبدیل شده كه امّت را از فرو افتادن در پرتگاه باز مى دارد.
در دوران امام عسكرى علیه السلام عوامل نابودى و از هم گسیختگى در تمدّن اسلامى فزونى گرفته بود واگر دفاع امام و هواخواهانش از ارزشهاى حق و عدل و جهاد آنان بر ضدّ تجمّل گرایى وستم وجهل نبود، چه بسا كه این تمدّن بطور كلى از هم مى پاشید وبه نابودى مى گرایید.
خلفا و اطرافیان فاسد آنها در ترور و سركوب و سرقت اموال مردم و اسراف در صرف آنها در محافل عیاشى و خوشگذرانى خود با خریدوجدان شاعران فرومایه غرق گشته بودند.
ترور و سركوب آزادگان ومصلحان توسط زمامداران، قانون حكومتى ایشان بود.
به عنوان نمونه هنگامى كه شام بر ضد حكومت آل عبّاس درعهد متوكّل به پا خاست، خلیفه مذكور سپاه قوامه را متشكل از سه هزارنیروى پیاده و هفت هزار سواره به سوى آنان روانه كرد.
این سپاه وارد شام شد و سه روز (همه كارى را) در دمشق روا شمردند. (33)
یكى از شیوه هاى اعدام كردن افراد در آن روزگار این بود كه شخص متهم را جلوى درندگان مى انداختند تا دریده و خورده شود و یا آنكه او رادر تنور مى انداختند و یا تا سر حدّ مرگ به باد كتك مى گرفتند.
سركوب واختناق تا آنجا گسترش یافته بود كه به مثابه شیوه اى در مبارزات داخلى میان خاندان حاكم در آمده بود و هم از این روست كه مى بینیم انقلابها و ترورها در بین افراد خاندان خلیفه به تنها زبان گویا مبدل شده بود.
این متوكّل ستمكار است كه خداوند فرزندش منتصر را بروى چیرگى مى دهد.
او با برخى از فرماندهان ترك سپاه خویش پیمان مى بندد وشبانه بر متوكّل هجوم مى برند و او و وزیر ستمگرش فتح بن خاقان را كه هر دو غرق در لهو و فجور بوده اند، مى كشند.
تا آنجا كه شاعر در حقّ اومى گوید: هكذا لتكن منایا الكرام بین ناى ومزهر ومدام بین كأسین اورثاه جمیعا كأس لذاته وكأس الحمام لم یزل نفسه رسول المنایا بصنوف الاوجاع والاسقام ترجمه: "مرگ بزرگان باید اینگونه باشد: میان (بانگ) ناى و عودوشراب، میان دو جام كه هر دو را به میراث به او دادند، جام لذّاتش وجام مرگ، همواره نفس او پیك مرگ بود با انواع دردها و بیماری ها". (34)
پس از مرگ متوكّل، دوران حكومت پسرش و قاتلش چندان به درازا نپایید زیرا تركهایى كه او را در از میان برداشتن پدرش یارى كرده بودند،ترسیدند كه مبادا علیه خود آنها بشورد.
از این رو به وسیله پزشك ویژه اش معروف به ابن طیغور او را مسموم ساختند.
آنها براى این كار سى هزار دینار به این پزشك رشوه دادند و او هم با قلمى مسموم منتصر رارگ زد و وى در همان ساعت جان داد. (35)
پس از منتصر، نوبت به حكومت مستعین رسید كه تركها او را خلع و با معتز بیعت كردند.
مستعین به بغداد گریخت و براى نبرد با تركها سپاهى فراهم آورد امّا تركها او و سپاهش را شكست دادند و خود او را كه هنوز به سى و دو سالگى نرسیده بود، كشتند.
امّا معتز كه دشمن سر سخت اهل بیت علیهم السلام بود و از پدرش كینه وعداوت با خاندان شریف نبوى را به ارث برده بود، نفر بعدى بود كه به دست تركها از بین رفت.
او را در روزى بشدّت گرم زیر آفتاب نگاه داشتند و او ناچار خود را در محضر قاضى بغداد از خلافت خلع كرد.
سپس وى را كشتند.
وى نیز درسركوب و وارد آوردن فشار بر اهل بیت علیهم السلام و شیعیان و هواخواهان آنها،از سیره نیاكانش پیروى مى كرد تا آنجا كه گفته بود: به خدا قسم آنان را از روى زمین درو خواهم كرد.
امّا خداوند پیش از آنكه او به گفته اش جامه عمل بپوشاند، روانه دوزخش كرد.
یكى از فرماندهان ترك بر او یورش برد و گردنش را زد و شروع به نوشیدن خون او كرد تا آنكه سیراب شد.
پس از مهتدى با معتمد بیعت كردند.
او نیز در هوسرانى و گنهكارى وسركوب و اختناق چیزى از شجره ملعونه (بنى عبّاس) نداشت.
آنچه گفته شد تصویرى گذرا از سرشت نظامى بود كه پایه خود را درامور خارجى و داخلى بر اختناق و سركوب بنیان نهاده بود.
سیطره تركها كه عبّاسیان آنها را به عنوان مزدورانى براى حفاظت ازتاج وتخت خویش و مقابله با خشم عرب به استخدام گرفته بودند از یك سو و برگزیدن ایرانیان و برتر شمردن آنها از دیگران از دیگر سو، باگذشت زمان به مشكلى بزرگ براى حكومت عبّاسى مبدل شد.
زیرا سپاه تركان مزدور چه بسا از جریانات سیاسى و فرهنگى خاصّى متأثر مى شدندو جناح خود را بر ضدّ جریان دیگر كمك مى كردند و به تبع همین امرعلیه خلیفه اقدام به كودتاى نظامى مى كردند.
در این میان البته وجود رهبرانى كه پشتیبان و مؤید جناح علوى بوده اند، هیچ بعید نیست چنانكه برخى از شواهد تاریخى نیز بر این امر دلالت دارند.
در اینجا قانون سیاسى مشهورى وجود دارد كه مى گوید: هر گاه نظام در سر كوب و اختناق فرو رود، مردم را به هوسرانى و گنهكارى بیشتر سوق مى دهد تا بلكه مردم بدین وسیله از زندگى پر مرارت خویش كه باآن مواجهند غفلت ورزند.
زمامداران عبّاسى نیز همین قانون را از روزهاى آغازین حكمروایى شان به كار بستند.
داستانهاى هزار و یك شب و اخبار كاخ هاى آكنده ازاسباب كامروایى و پستى، گواه همین مسأله مى تواند باشد.
هر اندازه كه زمان سپرى مى شد و سركوب مردم وجدایى خلفاى عباسى از توده ها فزونى مى گرفت، در لذّات و خوشگذرانی ها بیشترفرو مى رفتند، تا آنجا كه در روزگار روى كار آمدن متوكّل هرزگى و عيّاشى به اوج خود رسیده بود.
مجالس او بسیار پر آوازه اند تا آنجا كه مورخان گفته اند كه وى صاحب پنج هزار كنیزك بود كه گفته مى شود با همه آنها همبستر شده بود و یكى از غلامانش مى گفت: اگر متوكّل به قتل نرسیده بود به خاطر كثرت جماع، چندان عمر درازى نمى كرد. (36)
هوسرانى و خوشگذرانى به حساب توده هاى مستضعف انجام مى شد.
چون نظام مردم را وا مى داشت تا خراج (كه به مثابه مالیات امروزى بود).
بیشتر بپردازند و مخالفان را سركوب كنند.
هر گاه عیاشی ها و هرزگی هاى نظام، موجب تهى شدن خزانه مى گردید، والیان براى جمع اموال از مردم و تحمیل مالیات گزاف دست بكار مى شدند.
اموال دولتى را به خود اختصاص مى دادند.
و شمار اموال نور چشمی ها به میلیونها مى رسید.
خلیفه اموال گزافى را كه شمار آن را هزاران هزارگفته اند بر سران سپاه، نزدیكان و بستگان و شعراى چاپلوس خود بذل و بخشش مى كرد.
عطایاى متوكّل به یكى از كنیزانش پنجاه هزار بود.
در زمان خلافت مقتدر مجسمه اى از یك روستا ساختند.
در این مجسمه هر آنچه كه دریك روستا یافت مى شد، به چشم مى خورد، درختان و حیوانات وخانه هایى كه همه از نقره ساخته شده بودند.
براى ساخت چنین مجسمه اى پول هنگفتى به مصرف رسید و سرانجام مقتدر آن را به یكى ازكنیزان مادرش هدیه داد.
متوكّل قصرى با شكوه كه یك میلیون و هفتصد هزار دینار براى آن هزینه كرده بود، ساخت.
یكى از اطرافیانش به نام یحیى نزد وى آمد و گفت: امیرالمؤمنین! امیدوارم خداوند تو را به خاطر ساختن این قصرسپاس بگذارد وبه پاس آن بهشت را نصیب تو گرداند.
متوكّل از سخن این چاپلوس فرومایه در شگفت شد چرا كه او خودخوب مى دانست كه متوكّل از راه سرقت اموال مردم چنین قصرى بنا كرده و پروردگار بدین امر راضى نبوده است، لذا از وى پرسید: چطور؟ یحیى پاسخ داد: چون تو با این قصر مردم را مشتاق بهشت مى گردانى.
و همین مسأله باعث خواهد شد كه آنان دست به انجام كردارهاى شایسته اى بزنندكه بدانها امید دخول در بهشت را دارند.
متوكّل از شنیدن این سخنان شادشد. (37)
متوكّل دستور داد هیچ كس در این قصر پاى ننهد مگر آنكه جامه اى ابریشمین و نگارین در بر كرده باشد.
وى همچنین بازیگران و نوازندگان رادر این قصر حاضر و آماده كرده بود.
شانه به شانه این عیاشى و هرزگى، عموم مردم در تنگدستى و بینوایى به سر مى بردند كه امام على علیه السلام فرموده بود: "نعمتى سرشار ندیدم مگر آنكه در كنار آن حقّى تباه شده بود".
شاعران تنگدست از این زندگى دشوارى كه مردم با آن دست و پنجه نرم مى كردند، بهترین تعبیرها را كرده اند.
یكى از آنها در توصیف حال خود كه البته مى تواند توصیف جامعه اش نیز باشد، شعرى سروده و بیان كرده است كه چگونه بر دخترانش گرسنگى فشار آورده بود.
وصبیة مثل صغار الذر سود الوجوه كسواد القدر جاء الشتاء و هم بشر بغیر قمص وبغیر ازر تراهم بعد صلاة العصر وبعضهم ملتصق بصدرى وبعضهم ملتصق بظهرى وبعضهم منحجر بحجرى اذا بكو عللتهم بالفجر حتّى اذا لاح عمود الفجر ولاحت الشمس خرجت اسدى عنهم وحلوا باصول الجدر كانهم خنافس فی حجر هذا جمیع قصتى وامرى فارحم عیالى و تول امرى فانت انت ثقتى وذخرى كنیت نفسى كنیة فى شعر انا ابو الفقر وام الفقر ترجمه: "و بچه هایى دارم مثل مورچه هاى كوچك، سیه چهره همچون سیاهى دیگ.
زمستان آمد و آنان با آنكه جزو بشرند، بى پیراهن ولباس اند.
ایشان را مى بینى پس از نماز عصر (هنگام غروب)ه برخى از آنها به سینه ام چسبیده اند و برخى دیگر به پشتم و برخى به آغوشم چسبیده اند.
چون گریه كنند، آنان را تا صبح وعده دهم و تا ستون سپیده آشكارگردد وخورشید سر زند خود را از دست آنان مى رهانم و همه در پایه دیوار مى افتند.
گویى سوسكهایى هستند در دیوار، این تمام ماجرا و كارمن است.
پس بر خانواده ام رحم آر و كار مرا بر عهده گیر كه تو، خودت تكیه گاه و بر آورده حاجت منى.
كنیه اى در شعر بر خود گذارماینچنین(من ابو الفقر) پدر فقر(وام الفقر) مادر فقر هستم". (38)
مخالفان حكومت با محاصره اقتصادى سختى رو به رو مى شدند.
درعصر متوكّل محاصره سلاله علوى تا بدانجا پیش رفت كه بانوان علوى تنهایك پیراهن داشتند، كه به نوبت با پوشیدن آن، نماز خود را به جاى مى آوردند. (39)
به خاطر همین وضع اجتماعى فلاكت بار، آتش انقلاب هاى اجتماعى شعله ور گردید.
یكى از بارزترین این انقلابها - در دوران امام عسكرى علیه السلام - انقلاب یحیى بن عمر طالبى بود كه در كوفه به وقوع پیوست.
یحیى كوفه را متصرف شد و زندانیان را از بند رها كرد.
امّا درنهایت این انقلاب توسط سپاه عبّاسى سركوب شد و رهبر آن نیز به قتل رسید.
روز قتل یحیى در تاریخ جنبش مكتبى، روزى بزرگ است زیرااین حادثه یكى دیگر از حلقه هاى زنجیر مصیبت هایى است كه بر خاندان پیامبرصلى الله علیه و آله وارد آمد.
شاعرى در سوگ یحیى اشعارى سروده كه برخى ازابیات آن چنین است: بكت الخیل شجوها وبكاه المهند المصقول وبكاه العراق شرقا وغرباً وبكاه الكتاب والتنزیل والمصلى والبیت والحجر جمیعاً علیه عویل كیف لم تسقط السماء علینا یوم قالوا ابو الحسین قتیل" سپاه در غم او گریست و شمشیرهاى هندى و صیقل داده شد بر او گریستند.
وعراق، از خاور تا باختر، بر او گریست، و قرآن نیز بر اوگریه كرد.
ومصلى وكعبه وحجر الاسود همه (بر مرگ او) شیون وفغان سردادند.
چسان آسمان بر ما فرو نیفتاد روزى كه گفتند ابو الحسین (یحیى بن عمر) كشته شد". (40)
یكى دیگر از این انقلابها، شورش زنج به رهبرى على بن عبد الرحیم از بنى عبد القیس بود كه خود ادعا مى كرد، علوى است.
امّا مورخان درصحّت ادعاى او تردید مى كنند و از امام عسكرى علیه السلام نقل است كه نسبت او را با اهل بیت علیهم السلام مردود دانسته است.
بى گمان این حركت، یكى از بزرگ ترین انقلابهاى آن دوره بوده است.
زیرا محرومان و تنگدستان از حركت او پیروى كردند و این انقلاب توانست تا برهه اى از زمان مقدارى از تاب و توان خلافت عبّاسى را مصروف خود سازد.
این شیوه قساوت بارى كه زمامداران به نام خلافت اسلامى، در اداره كردن كشور از آن بهره بردارى مى كردند تأثیرى منفى بر فرهنگ دینى مردم از خود بر جاى نهاد در این میان كسانى كه از فلسفه یونان تأثیر پذیرفته بودند، فرصت را غنیمت شمرده در صدد بر آمدند تا مردم را نسبت به حقایق دینى گمراه كنند.
یكى از كسانى كه كمر به این كار بسته بود فیلسوف معروف "اسحاق كندى" بود.
وى دست به تألیف كتابى در ردقرآن به شیوه فلاسفه كه آشفتگى و سبكى افكار یكدیگر را به نقدمى كشیدند ورد مى كردند كرد.
چون این خبر به گوش امام عسكرى علیه السلام رسید، یكى از شاگردان كندى را خواست و به او فرمود: آیا در میان شما خردمندى نیست كه استادتان كندى را از كارى كه درباره قرآن پیش گرفته، باز دارد؟ چون شاگرد كندى از امام در باره چگونگى این امر پرسش كرد، آن حضرت به او فرمود: آیا آنچه را كه به تو القا كنم بدو مى رسانى؟ شاگرد گفت: آرى.
پس امام فرمود: نزد او روانه شو و با وى اُنس بگیر و ملاطفت كن و در كارى كه پیش گرفته یارى اش نما.
پس چون میان شما دوستى واقع شد به او بگو:مساله اى به نظرم رسیده كه مى خواهم در باره آن از شما پرسش كنم.
تو ازاو استدعاى پاسخ مى كنى.
به او بگو: اگر متكلّمى با این قرآن پیش شما آیدو بپرسد آیا جایز است كه خداوند از آن سخنى كه در قرآن فرموده، معنایى جز آنكه تو اندیشیده اى و بدان رفته اى اراده كرده باشد؟! تو را خواهدگفت كه جایز است.
چون او (كندى)ردى است كه چون چیزى بشنودمى فهمد.
پس چون به تو این جواب را داد به او بگو: از كجا مى دانى شایدآنچه خداوند اراده فرموده غیر از آن معنایى باشد كه تو بدان رفته اى و آن را مراد خداوند گرفته اى كه خدا آن لفظ را در غیر معانى آن وضع فرموده است.
شاگرد نزد كندى رفت و بنا به دستورى كه امام به او داده بود، رفتاركرد و سخنى را كه امام به او آموخته بود، با كندى در میان نهاد و در دل كندى مؤثر افتاد.
زیرا او همچنانكه امام فرموده بود: مردى با هوش وفهیم بوده و پى برد كه به مجرّد احتمال، چنانكه فلاسفه مى گویند،استدلال باطل مى شود و اگر این سخن در میان شاگردانش بپیچد كسى اندیشه هاى او را نمى پذیرد.
و او با تألیف چنین كتابى به كوتاه اندیشى خود حكم داده است.
از این رو دست از تألیف كتاب كشید.
امّا از همان شاگرد پرسید: تو را سوگند به من بگو كه این سؤال از كجا برایت پیدا شد؟شاگرد گفت: بر قلبم عارض شد و آن را با شما در میان نهادم.
كندى گفت:هرگز چنین نباشد.
كسى مثل تو نمى تواند چنین سخنى بگوید.
مرد گفت:امام عسكرى علیه السلام مرا بدین كار دستور داده بود.
كندى گفت: چنین سخنانى تنها از ناحیه این خاندان مطرح مى شود.
آنگاه كتاب خود راگرفت و از بین برد. (41)
اینگونه امام دین جدّ خویش را از نوشته هاى شبهه آمیز و گمراهانه رهانید.
شاید این شاگرد هم از شیعیان امام بوده كه در دستگاه كندى نفوذكرده است.
زیرا به كار گیرى این روشها از سوى رهبران مكتبى در مقابله با جریانهاى منحرف، امرى مطلوب به شمار مى رود.
چه بسیار اقدامات شجاعانه دیگرى بوده كه رهبرى مكتبى براى جلوگیرى از هجومهاى فكرى دشمنان، آنها را پیاده كرده اند امّا به خاطر سرّى بودن آنها - مثل همین اقدام - و یا به خاطر از بین رفتن منابع و مآخذ تاریخى در بوته كتمان باقى مانده اند.
شهادت جانگداز امام حسن عسكرى علیه السلام روز هشتم ربیع الاوّل سال 260 هجرى، روز درد آلودى در شهرسامراء بود خبر شهادت امام عسكرى علیه السلام در عنفوان شباب همه جا را فراگرفت.
بازارها تعطیل شدند و مردم شتابان و گریان به سوى خانه امام رفتند.
مورخان این روز غمبار را به روز قیامت تشبیه كرده اند، چرا؟ چون توده هاى محرومى كه مهر و محبت خود را نسبت به امام، از ترس سركوب نظام همیشه در خود نهان مى داشتند، آنروز عنان عواطف خروشان خویش را از كف دادند.
آه كه اهل بیت نبوّت در راه تحكیم شالوده هاى دین و نشر ارزشهاى توحید چه رنجها كه متحمّل نشدند.
چه خونها كه از آنان نریختند و چه حرمتها كه ندریدند و حقوق وقرابت آنان را به رسول خدا رعایت نكردند.
براستى محنت اولیاى خدا در طول اعصار چه بى شمار بوده و پایگاه وپاداش آنان در پیشگاه پروردگار چه بزرگ است! این امام بزرگوارى كه اینك از دنیاى آنان رخت بر مى بندد در حالى كه هنوز از عمر مباركش 28 سال نگذشته، با انواع محنتها دست و پنجه نرم كرد، از عهد متوكّل ستمكار و فرو مایه كه دشمنى علیه اهل بیت رسالت را سر لوحه كار خویش قرار داد و مزار ابى عبد اللَّه الحسین علیه السلام را ویران كرد تا دوران مستعین كه به خاطر كینه ورزیدن به خاندان پیامبرصلى الله علیه وآله آن حضرت را نزد یكى از سر سخت ترین مردانش زندانى كرد.
این مرداوتاش نام داشت كه بعداً پس از دیدن پاره اى از كرامتهاى امام، به امامت آن حضرت ایمان آورد.
همین خلیفه، در دوران خویش نزدیك بود امام را بكشد امّا خداوند او را فرصت نداد و وى از خلافت بر كنار شد.
همچنین معتز در روزگار خویش مى كوشید امام را دربند كند لیكن آن حضرت به درگاه خداوند تضرّع كرد تا انكه معتز نیز از دنیا رفت.
حتّى در روزگار مهتدى امام از آزار وى در امان نبود، او مى كوشیدامام را در تنگنا قرار دهد تا آنجا كه زندانى اش كرد و قصد كشتنش رانمود.
لیكن امام به یكى از اصحابش به نام ابو هاشم اطلاع داد كه: "ابو هاشم! این ستمگر، قصد كرده مرا امشب بكشد، امّا خداوندعمر او را كوتاه گرداند.
مرا فرزندى نیست و خداوند بزودى مرا فرزندى عطا خواهد فرمود". (42)
بالاخره آنكه آن حضرت در دوره معتمد همواره تحت آزار و اذیت قرار داشت تا آنكه به دست وى به زندان افتاد.
آرى امام عسكرى علیه السلام بیشتر مدّت رهبرى خویش را در دشوارى وسختى گذارند و اكنون زمان وفات آن حضرت رسیده است: آیا امام به مرگ طبیعى وفات یافت؟ یا آنكه توسط زهر به شهادت رسید؟ زهر یكى از مشهورترین ابزارهاى ترور در نزد زمامداران آن عهد بوده و ترس آنان نسبت به وجود رهبران دینى محبوبی مثل امام آنها را وامى داشته كه با اتخاذ این روش ایشان را تصفیه كنند.
دلیل دیگر ما بر اتخاذ این شیوه از سوى خلیفه، طرز بر خورد آنان باامام به هنگام بیمارى اش مى باشد.
خلیفه به پنج تن از افراد مورد و ثوق خویش گفته بود كه در طول مدّت بیمارى حضرت، همواره با او باشند.
وى همچنین عدّه اى پزشك به خاطر آن حضرت طلبیده بود تا وى را شبانه روز همراه باشند. (43)
علّت این امر چه بود؟ دو علّت مى توان براى چنین رفتار شگفت آورى پیدا كرد: نخست: برائت جستن از مسئوليّت ترور امام در برابر توده ها برحسب ضرب المثلى كه در میان سیاستمداران معروف است: او را بكش وزیر جنازه اش گریه كن.
دوم: همه مردم و بویژه زمامداران مى دانستند كه ائمه اهل بیت علیهم السلام همواره از احترام بسیار توده هاى مردم بر خوردارند و شیعه بر این باوراست كه امامت در میان آنان یكى پس از دیگرى منتقل مى شود.
و اینك این امام یازدهم است كه مى خواهد از دنیا رخت بربندد.
بنابر این بایدحتماً او را جانشینى باشد، امّا این جانشین چه كسى است؟ خلفاى عبّاسى پیوسته مى كوشیدند به هنگام شهادت یكى از ائمه پى ببرند كه جانشین او كیست؟ به همین علّت ائمه علیهم السلام نیز به هنگام احساس خطر بر جانشین خود او را پنهان مى كردند تا وقتى كه خطر از بین برود.
از دیگر سو احادیثى كه در باره حضرت مهدى (عج)ارد شده، ازخاور تا باختر را فرا گرفته است و دانشمندان مى دانند كه مهدى دوازدهمین جانشین است و اگر بگوییم كه زمامداران عبّاسى چیزى از این احادیث نمى دانستند، نا معقول مى نماید.
از همین روست كه مى بینیم آنان پیوسته و با هر وسیله اى مى كوشند تا نور الهى را فرو نشانند امّاهیهات.
به این دلیل است كه معتمد عبّاسى، به هنگام شدت گرفتن بیمارى امام تدابیرى استثنایى مى اندیشد.
پس از آنكه امام چشم از جهان فرو مى بندد، معتمد دستور مى دهدخانه او را بازرسى كنند و كنیزانش را زیر نظر بگیرند.
او نمى دانست خداوند خود رساننده فرمان و كار خویش است و امام منتظر بیشتر از پنج سال است كه به دنیا آمده و از دید جاسوسان مخفى شده است و برگزیدگان شیعه با وى بیعت كرده اند.
بدین گونه امام بواسطه زهر معتمد شهید شد. (44)
پس از وفات و غسل و تكفین آن حضرت، ابو عیسى بن متوكّل ازجانب حكومت و به نیابت از خلیفه بر آن حضرت نماز گزارد و پس ازفراغت از نماز، صورت امام را نمایان ساخت و آن را بویژه به هاشمیهاوعلویها و مسئولان بلند مرتبه و قاضیان و پزشكان نشان داد و گفت: این حسن پسر على پسر محمّد پسر رضاست كه به مرگ طبیعى، در بسترخویش مرده است و به هنگام رحلتش فلانى و فلانى از خادمان ومحرمان امیر المؤمنین و فلانى و فلانى از قاضیان وفلانى از پزشكان بر بالین اوحضور داشته اند آنگاه چهره مبارك آن حضرت را پوشاند.
(45) این اقدامات براى این بود كه مبادا پاى حكومت در قتل امام به میان آید، و همین امر نشانگر آن است كه حكومت از جانب مردم متّهم به كشتن امام بوده است.
بدین سان امام عسكرى علیه السلام رحلت كرد و از پس خویش راهى درخشان بر جاى نهاد تا نسلها از روشنى آن هدایت گردند.
آن حضرت را در همان اقامتگاه شریفش در شهر سامراء، در كنار مزارپدر بزرگوارش، به خاك سپردند كه تا امروز نیز زیارتگاه مسلمانان است.
درود خدا بر او باد روزى كه زاده شد و روزى كه به شهادت رسیدوروزى كه زنده بر انگیخته خواهد شد.
و درود خدا بر هواخواهان وپیروان او تا روز رستاخیز.
آخرین وصیت آفتاب امامت غروب مى كرد زیرا خداوند این گونه مقدّر كرده بود كه این آفتاب از پس پرده غیبت صغرا و سپس غیبت كبرا پرتو افشانى كند.
ازاین رو امام حسن عسكرى علیه السلام بر دو بینش بسیار مهم تأكید كرد: نخست: تأكید بر شناخت غیبت و گرفتن بیعت براى ولى اللَّه اعظم امام منتظر .(عج)
دوم: تحكیم شالوده هاى مرجعيّت دینى.
الف - گرفتن بیعت براى امام منتظر احادیث فراوانى در باره امام حجّت منتظرعلیه السلام وجود دارد كه ازپیامبر وتمام ائمه علیهم السلام صادر شده امّا تأكید امام عسكرى بر این امر تأثیررساترى داشت.
چون آن حضرت، شخصاً امام را براى خواص از یاران خویش مشخص كرد.
همچنین روایتهاى فراوانى در این باره وارد شده كه به ذكر یكى از آنها اكتفا مى ورزیم.
احمد بن اسحاق بن سعید اشعرى روایت كرده است كه: بر امام حسن عسكرى وارد شدم و خواستم در باره جانشینش از وى بپرسم.
امّا آن حضرت خود بدون مقدّمه فرمود: "احمد بن اسحاق! خداوند تبارك و تعالى از زمانى كه آدم را آفریدزمین را از حجّت خدا بر خلقش خالى نگذاشته و تا روز قیامت هم خالى نخواهد گذارد به بركت وجود او است كه بلا از مردم زمین دور مى شودوباران فرو مى بارد وبركات زمین برون مى آیند".
گفتم: فرزند رسول خدا! پس از تو امام و خلیفه كیست؟ پس شتابان وارد اتاق شد.
سپس بیرون آمد و بچّه اى روى دوش گرفته بود صورتش گویى ماه شب چهارده بود و سه سال از عمرش مى گذشت.
سپس امام فرمود: "احمد! اگر كرامت تو بر خداى عزّ و جل و بر حجّتهایش نمى بود، این كودكم را به تو نشان نمى دادم.
او همنام و هم كنیه رسول خدا و كسى است كه زمین را از عدل و داد پر مى كند پس از آنكه ستم و بیداد پر شده باشد.
احمد! حكایت او در این امّت همچون حكایت خضر و همانندداستان ذو القرنین است.
به خدا سوگند چنان غیبت درازى كند كه هیچ كس از هلاكت در آن رهایى نیابد مگر آنكه خداوند او را بر اعتقاد به امامتش استوار كرده و در طول این مدّت با دعا براى تعجیل فرجش همراهى نموده باشد". (46)
ب - مرجعيّت خردمندانه دینى براى این امامت كه امتداد رسالت الهى است باید كیان و موجودیت اجتماعى در جهان وجود داشته باشد.
این كیان شیعیان مخلص وفداكارند.
از طرفى اینان نیز باید از نظامى اجتماعى و استوارى بر خوردار شوند تابتوانند در برابر رخدادها و مبارزه جوئیها توانا باشند.
این نظام در رهبرى مرجعيّت تبلور مى یابد.
بدین معنى كه شیعیان به گرد محور عالمان الهى واُمَناى وى بر حلال وحرام، جمع شوند.
از این رو در دوران امام عسكرى علیه السلام شالوده نظام مرجعيّت تحكیم یافت و نقش دانشمندان شیعه، بدین اعتبار كه آنان وكلا ونوّاب و سفیران امام معصوم علیه السلام هستند، برجستگى ویژه اى پیدا كرد وروایتهاى فراوانى از امام عسكرى علیه السلام در باره نقش علماى دینى در بین مردم منتشر شد كه یكى ازآنها همان روایت معروفى است كه امام عسكرى علیه السلام از جدّ خویش امام صادق علیه السلام روایت كرده است و در آن آمده: "آن كه از فقیهان خویشتندار است و دین خویش را پاسدار و با هوا وهوس خود ستیزه كار و امر مولاى خویش را فرمانبردار، پس بر عوام است كه از اوتقلید كنند".
از همین رو دانشمندان هدایت یافته، به نور اهل بیت علیهم السلام امور امّت را در دوران امام عهده دار شدند و با امام در باره مسائل مشكلّى كه با آنهابر خورد مى كردند، نامه مى نگاشتند و امام هم پاسخهاى به آنها مى نوشت و نامه ها را به امضاى )توقیع( خویش مهر مى كرد.
این نامه ها پیش علمابه تواقیع معروف شد و برخى از آنها از سوى امام عسكرى علیه السلام شهرت خاصّى كسب كردند.
آنچه در زیر مى آید نام گروهى از یاران امام و كسانى است كه از وى روایت مى كردند.
چنانكه از تاریخ پیداست برخى از این افراد در مركزرهبرى شیعه جاى داشته اند:
1 - ابراهیم بن ابی حفص: نجاشى در باره وى مى گوید، او یكى ازسالخوردگان یاران امام عسكرى علیه السلام است.
و در تعریف او افزوده:وى ثقه و"وجیه" است و كتابى دارد به نام الردّ على الغالیة وابوالخطاب. (47)
از كلمه "وجیه" كه در عبارت ابراهیم آمده است چنین مى توان فهمیدكه وى شخصيّت معروفى در نزد شیعیان و یا تمام مردم داشته است.
2 - احمد بن ادریس قمى.
نجاشى در باره وى گوید: اوثقه وفقیه بودودر میان اصحاب كثیر الحدیث و صحیح الروایه است. (48)
3 - احمد بن اسحاق اشعرى.
وى نماینده و فرستاده مردم قم و از یاران خاصّ امام عسكرى بوده است.
او همچنین كتابهایى از ائمه علیهم السلام روایت كرده است.
شیخ طوسى درباره او گوید: او از جمله كسانى است كه صاحب الزمان را دیده است. (49)
4 - حسن بن شكیب مروزى.
او دانشمند، متكلّم ونویسنده چند كتاب بوده و در سمرقند سكنى داشته است.
شیخ طوسى این مرد را در شماریاران امام عسكرى علیه السلام بر شمرده است. (50)
5 - حسن بن موسى خشاب.
نجاشى در باره او گوید: او از نامداران اصحاب ماست، مشهور و پر دانش و پر حدیث است.
چندین تألیف داردكه برخى از آنها عبارتند از: "الردّ على الواقفه" و "النوادر". (51)
6 - حفص بن عمرو العمرى شیخ طوسى
پس بر او سلام مى كنى و او را مى شناسى و او هم تو را مى شناسد.
او پاك و امین و پاكدامن است و به ما نزدیك.
تمام چیزهایى كه از نواحى )مختلف شهرها( به سوى ما آورده مى شود،آخر كار بدو مى رسد تا آن را به سوى ما بفرستد". (52)
این توقیع بیانگر شیوه امام در تحكیم رهبرى صالح در طایفه شیعه است تا مرجعيّت را براى رسیدگى به امور شیعیان سر و سامان بخشد واین امر براى قرون بعدى، به مثابه سنّتى حسنه در آید.
7 - حمدان بن سلیمان ابو سعید نیشابورى.
شیخ طوسى او را جزویاران امام عسكرى جاى داده است.
او فردى ثقه و از نامداران شیعه بود. (53)
8 - سعد بن عبد اللَّه قمى.
سعد معاصر امام حسن عسكرى علیه السلام بوده اگرچه شیخ طوسى در باره او گوید: نمى دانم آیا از او روایت كرده است. نجاشى در باره او گوید: سعد، شیخ این طایفه شیعه وفقیه و حجّت آن است و كتابهاى فراوانى تألیف و براى شنیدن حدیث مسافرت كرده و از پیشوایانش در حدیث كه از امامان مذاهب مختلف بودند، حدیث شنیده است. (54)
9 - سید عبد العظیم حسنى.
نژاد او به امام مجتبى علیه السلام منتهى مى شود.
او عالم، فقیه، پارسا و پرهیز گار و دشمن حكومتهاى ستمگر بود.
ائمه علیهم السلام شیعیان خود را مى گفتند كه بدو مراجعه كنند.
ابو حماد رازى روایتى نقل كرده است: در سامراء بر امام هادى علیه السلام وارد شدم و از آن حضرت از برخى ازچیزهاى حلال و حرام پرسیدم.
امام پاسخ سئوالهاى مرا داد و همین كه بااو خدا حافظى كردم، فرمود: "حماد! اگر در ناحیه خویش در باره مسأله اى دینى اشكالى برایت پیش آمد، آن را از عبد العظیم بن عبد اللَّه حسنى بپرس و سلام مرا به اوبرسان.
"(55) وى در منطقه رى در میان شیعیان از آوازه بلندى برخور دار بود، اگرچه همواره مى كوشید مخفى باشد و كارهاى خود را علنى نكند.
آن بزرگوار را وقتى از دنیا رفت، در باغى كه هما نجا بود به خاك سپردند و تا امروز آرامگاهش زیارتگاه شیعیان است.
10 - عبد اللَّه بن جعفر حمیرى.
وى شیخ اهل قم و از افراد معروف آنان بود.
كتابهاى زیادى در عرصه هاى مختلف نگاشت.
حدود سال 290 ه به كوفه آمد ومردم آنجا از وى احادیث بسیارى شنیدند. (56)
11 - على بن جعفر همانى.
وى بنابه تعبیر برخى، مردى فاضل وپسندیده واز وكلاى امام هادى و امام عسكرى بود.
كسى در باره اوحدیث جالبى نقل كرده كه در آن آمده است: او در زمان خلافت متوكّل به جرم ارتباط با امام هادى محبوس شد.
چون مدّت حبس او دراز گردید یكى از امیران عبّاسى (عبد اللَّه بن خاقان)ا به سه هزار دینار وعده داد تا با متوكّل در باره او سخن بگوید.
چون عبداللَّه با متوكّل در باره شخصى به نام همانى صحبت كرد متوكّل گفت: عبداللَّه! اگر به تو مشكوك شوم خواهم گفت كه رافضى هستى.
و نیز افزود:این وكیل فلانى (امام هادى)ست و من در نظر دارم او را بكشم.
چون این خبر به همانى رسید، نامه اى به امام هادى نگاشت و گفت: سرورم!خدا را در باره من در نظرگیر.
به خدا مى ترسم كه به تردید دچار شوم.
امام در كاغذى كوچك پاسخ او را چنین نوشت: اگر كار تو تا آنجا رسید كه من مى دانم پس بزودى خداى را در باره ات قصد مى كنم، از خدا نجات تو را خواهم خواست.
این ماجرا در شب جمعه روى داد.
فردا صبح متوكّل دچار تب شد و درروز دوشنبه تا آنجا حالش خراب شد كه بر او ضجه و شیون مى كشیدند.
متوكّل دستور داد، هر زندانى كه نامش را نزد او مى برند، آزاد كنند تا آنكه على بن جعفر همانى را نیز یاد كردند.
متوكّل به عبد اللَّه بن خاقان گفت:چرا كار او را بر من عرضه نداشتى؟ عبد اللَّه گفت: هرگز نام او را تكرارنمى كنم.
متوكّل گفت: همین حالا او را آزاد كن و از وى بخواه كه مراحلال كند.
همانى را آزاد كردند و او به فرمان امام هادى به مكّه رفت و در آنجامجاور شد. (57)
اختلافى میان على بن جعفر و شخصى به نام فارس كه در زعامت شیعه با وى به رقابت برخاسته بود، در گرفت.
یكى از شیعیان به امام عسكرى در این باب نامه اى نوشت.
امام هم در پاسخ، على بن جعفر را تأییدفرمود.
در ضمن این نامه آمده بود: خداوند منزلت على بن جعفر را بزرگ گرداند و ما را بدو بهره مندسازد.
وافزود: در حوایج خویش نزد على بن جعفر برو و از فارس بترسید و او را درچیزى از امورتان داخل مگردانید. (58)
از این توقیع پیداست كه ائمه علیهم السلام چگونه امور شیعه را از طریق وكلایشان سر و سامان مى دادند و مرجعيّت دینى را در محافل خود تحكیم مى بخشیدند.
12 - محمّد بن حسن صفار.
او از سران شیعه در قم و مردى ثقه،بزرگوار بود كه دهها كتاب تألیف كرد و در آنها احادیث اهل بیت علیهم السلام رادر مسائل مختلف حفظ نمود.
بین او و امام عسكرى نیز نامه هایى ردوبدل شده است. (59)
13 - فضل بن شاذان.
او یكى از پركارترین شیعیان است.
گفته اندبرخى از مؤلفات وى از رضایت و خشنودى امام عسكرى بهره مند گشته وآن حضرت در باره احادیث او نوشته: این حدیث صحیح و سزاوار است بدان عمل شود.
همچنین گفته اند امام در یكى از مؤلفات فضل نگریست وفرمود: "اهل خراسان به جایگاه فضل بن شاذان وبودن او در میانشان بایدغبطه بخورند". (60)
14 - عثمان بن سعید عمرى.
وى یكى از ستونهاى نظام مرجعيّت دردوران امام حسن عسكرى است و ائمه به جایگاه او اشاره كرده اند.
او درنزد شیعیان مقامى والا داشت و امام هادى پیروان خود را بدو ارجاع مى داد چنانكه این نكته در روایت احمد بن اسحاق قمى ذكر شده است.
وى گوید: یكى از روزها بر امام هادى علیه السلام وارد شدم و پرسیدم: سرورم! همیشه این امكان براى من نیست كه خدمت شما مشرّف شوم.
پس سخن چه كسى را بپذیرم و فرمان چه كسى را اطاعت كنم؟ آن حضرت به من فرمود: "این ابو عمرو مردى است مورد اعتماد و امین.
آنچه به شما گفت ازجانب من مى گوید و آنچه به شما رساند از جانب من رسانده است.
" چون ابوالحسن علیه السلام وفات یافت خدمت فرزندش حسن عسكرى علیه السلام رسیدم و همان سؤالى كه از پدرش كردم از او نیز پرسیدم.
آن حضرت به من گفت: "این ابو عمرو مردى است ثقه و امین و در زندگى و مرگ مورد اعتمادمن است.
آنچه به شما گفت از جانب من مى گوید و آنچه به شما رساند ازجانب من رسانده است. "(61)
پس از امام عسكرى، عثمان بن سعید نیابت مولا و سرور ما امام مهدى را عهده دار شد و میان شیعیان و امام غایب به منزله پلى ارتباطى بود.

وى نیز از سران شیعه در واسط (چنانكه معلوم مى شود)ود.
وامامان علیهم السلام در نامه هاى خود بدو اعتماد مى كردند در یكى از نامه هایى كه از سوى امام عسكرى بدو نوشته شده، آمده است: "من مى دانم كه تو بزرگ منطقه خویش هستى.
پس دوست داشتم نامه اى جداگانه به تو بنویسم و تو را به این وسیله مورد اكرام قرار دهم.
" همچنین آن حضرت در نامه اى دیگر خطاب به اسحاق (یكى ازیارانش)رباره على بن بلال چنین نوشته است: "اسحاق! نامه ما را بر على بلالى كه خدا از او راضى باد، بخوان كه اوثقه ومورد اعتماد است و بدانچه بر او واجب است آگاه و داناست". (62)
16 - عمرى، فرزند عثمان بن سعید.
او نیز همچون پدرش یكى ازاركان نظام مرجعيّت است كه ائمه علیهم السلام در میان شیعیان پایه آن راگذاردند.
او از سوى ائمه در امور مربوط به شیعه، مورد اعتماد بود.
احمد بن اسحاق از امام عسكرى پرسید: با چه كسى ارتباط داشته باشم؟ وجواب مسائل خود را از چه كسى بگیرم و سخن چه كسى رابپذیرم؟ امام بدو فرمود: "عمرى، عثمان بن سعید و فرزندش (یعنى محمّد) آن دو ثقه هستند وهرچه به تو رساندند از جانب من رسانده اند". (63)
به هنگام وفات پدر محمّد بن عثمان، توقیعى از سوى امام منتظرعلیه السلام در این باره خطاب به وى صادر شد كه در آن آمده بود: "خداوند تو را پاداش فراوان دهد و صبر نیكو در مصیبت او به تو عطافرماید.
تو مصیبت زده شدى و ما نیز مصیبت زده شدیم.
پس از فراق او توونیز ما تنها ماندیم.
پس خداوند او را در آرامگاهش شاد دارد.
از كمال سعادت پدرت آن است كه خداوند فرزندى چون تو بدو عطا فرموده كه پس از وى جانشین او باشى و به كارى كه او مى كرد، بپردازى و از براى اوترحم كنى و طلب آمرزش نمایى. "(64)
اینان كه نامشان گفته شد برخى از وكلا و نوّاب امام و كسانى بودند كه اركان نظام مرجعيّت در میان امّت، بدانها استحكام یافت.
نظام مرجعيّت به مثابه شیوه اى در حركت سیاسى و راهى استوار براى دعوت به خدا و سازماندهى مكتبى براى جامعه، قلمداد مى شود.
همچنین این نظام مى تواند، به وقت بازگشت حكومت به دست اهل آن، نظامى سیاسى براى امّت باشد.
نظام مرجعيّت همچون نظام امامت از ژرفاى دین سرچشمه مى گیرد.
چون این نظام به دور از غوغاى طایفه گرایى وعشیرت زدگى است همچنانكه با روح حزب گرایى و گروهگرایى، فاصله دارد.
طایفه شیعه همواره در زیر سایه این تشكّل مكتبى، از دوران ائمه اطهارعلیهم السلام، زندگى كرده و از تواناییهاى شگرف آن برخوردار بوده است.
اگر چه عقب ماندگى مردم گاه موجب توقف آن مى شده واجازه نمى داده است كه این نظام در برخى ابعاد به سوى تكامل مورد نظر خود شتاب گیرد.
از آنجا كه عصر امام حسن عسكرى علیه السلام به تحكیم این رهبرى(مرجعيّت)ویژگى مى یابد و نیز به خاطر آنكه این رهبرى تا كنون عهده دار امور دنیوى واخروى شیعیان بوده است، مناسبت دارد در همین جااندكى از واقعیت مرجعيّت و ابعاد آن سخن بگوییم: اوّلاً: از آنجا كه مرجعيّت، نظامى الهى است و نیروى اجرائى اوامر آن از فطرت انسان و وجدان و روح تقوا در درون او سرچشمه مى گیرد، این نظام مى تواند با سایر احكام شرعى كه آنها هم با روح تقوا به اجرا درمى آیند، منسجم و هماهنگ باشد.
سیاست در اسلام، همچون جامعه وامور شخصى، محراب عبادت ومعراج مؤمن است.
به خاطر خداست كه مؤمن از ولّى امر خویش فرمان مى برد و در راه خدا به نبرد با دشمنان خدا مى شتابد و براى كسب خوشنودى خداست كه زیر درفش جنبش دینى گرد مى آید و او امر دین رابه اجرا مى گذارد و براى تبعيّت از فرمان خداست كه با طاغوت به مخالفت مى پردازد و بر ضدّ قدرت ستمگر مى شورد و موجوديّتى سیاسى به جاى آن بنا مى نهد.
از این رو كلمه تقوا و نه غیرت جاهلى و عصبيّت تنگ و محدود آن،محور جامعه اسلامى مى گردد و به صورت نقطه عطف آن و زنجیرى كه اركان جامعه را به هم مى پیوندد، در مى آید. از همین روست كه در قرآن مى خوانیم: إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ كَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَى وَكَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِیماً . (65)
"هنگامى كه كفر ورزان در دل خویش حميّت نهادند، حميّت جاهليّت پس خداوند آرامش خود را بر پیامبرش و مؤمنان فرو فرستاد و كلمه تقوا راهمراه ایشان كرد كه آنان بدان سزاوارتر و شایسته ترند و خدا به همه چیزداناست.
" فرق بسیارى است میان غیرت جاهلى و كلمه تقوا.
چون حميّت كه ابن خلدون آن را عصبيّت مى نامد و آن را سبب فرمانروایى و محور مدنيّت مى داند، از ارزشهاى مادى نشأت مى گیرد و به ستیز و خونریزى وامى داردو به هیچ وجه با احكام الهى كه داراى ارزشهاى انسانى پاك از شایبه هاى شرك و حقد و تحزب است، مناسبت ندارد.
از همین روست كه خداوند سبحان مى فرماید: (66)طِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ.
"از پیامبر و صاحبان امر از میان خودتان پیروى كنید.
" بدین سان طاعت اولى الأمر، در راستاى طاعت خدا و رسول جاى دارد وحتّى تبلورى از آن دو، و وسیله اى براى رسیدن به آن دو است.
بنابراین اطاعت خدا و پیامبرش بدون اطاعت از این رهبرى كه خداوند بدان فرمان داده، چگونه امكان پذیر خواهد بود؟! ثانیاً: از آنجا كه اساس مرجعيّت، تقواست نه قوم گرایى بنابر این،این كیان از مرزهاى اقلیم و نژاد و زبان و دیگر تمایزات مادّى كه میان مردم جدایى مى اندازد، پا فراتر مى نهد و جامعه اسلامى پاكیزه اى پدیدمى آید كه بر اساس طاعت از امام بر حقّ (ولّى امر مسلمانان)نیان گرفته و پلى است میان امتهاى دیگر و وسیله اى است براى نزدیك شدن آنها بایكدیگر و محورى است براى آنكه به گرد آن فراهم آیند و در نتیجه مؤمنان به شریعت، موانع نژادى ومنطقه اى ومصالح شخصى را پشت سرگذارند.
و بر مردم به حق، گواه باشند و در میان آنها به اجراى قسطوعدل همّت گمارند.
چنانكه پروردگار سبحان نیز مى فرماید: (67)ذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِیداً.
"اینگونه شما را امتى میانه قرار دادیم تا گواهانى بر مردم باشید و پیامبر برشما گواه باشد.
" جامعه مقدّسى كه مكاتب آسمانى ما را بدان مى خوانند، سیاه و سپید،تهیدست و توانگر، عرب و عجم و دور و نزدیك را زیر پرتو توحید و درخانه صدق و بر خوان خداى رحمان گرد مى آورد و مرجعيّت چیزى جزچهار چوبه این جمع مبارك و خجسته نیست! اگر رسالتهاى الهى در طول اعصار و قرون، انسانها را به حكومت خدادر زمین مژده داده اند و از سیطره عشق و عدالت و احسان در این حكومت سخن رانده اند باید گفت كه تجمّع مرجعيّت حق مى تواند تصویرى از این مملكت موعود باشد كه عنایت پروردگار سبحان آن را مى پروراند.
ثالثاً: از آنجا كه محور تجمّع در سایه مرجعيّت خردمندانه همان تقواست كه خداوند سبحان در باره آن مى فرماید: َاأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِن ذَكَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُواإِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ. (68)
"اى مردم ما شما را از مرد وزنى بیافریدیم و شما را شاخه ها و تیره هایى گردانیدیم تا با هم آشنا شوید همانا گرامى ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.
" پس لیاقت و امانت دارى یگانه ابزار براى ارتقاى افراد مى باشد و دراین میان ثروت و نسب و نژاد و دیگر امتیازات جاهلى سودى ندارد.
بنابر این كفایت و امانت همچون گوى است كه افراد جامعه براى دست یافتن بدان با یكدیگر به رقابت بر مى خیزند و همّتها و آرمانهاى آنهابواسطه همین امر برترى مى گیرد و جامعه در آسمان مجد و عظمت بالامى آید.
چون كفایت و امانت، براى هر جامعه پیشرفته اى همچون دو بال هستند كه او را به سعادت و رستگارى سوق مى دهند.
سخن آخر آخرین سخن آنكه خداوند سبحان حجّت بالغه خویش را با این مرجعيّت خردمندانه، بر بندگانش تمام ساخت.
امّا آنها را به پذیرش آن مجبور نكرد همچنانكه به پذیرش سایر اصول و احكام وادار نكرده است.
و مردم به اندازه نزدیكى خود به این نمونه والا به نیك بختى مى رسندواگر از آن فاصله بگیرند و دور شوند، حجّت بر آنها تمام شده است!
سخنان تابناك سخنان پیامبرصلى الله علیه وآله و خاندان او پرتوهایى هستند كه از جانهاى پاك آنان، پس از تابیدن آفتاب قرآن كریم بر آنها، در خشیدن مى گیرد.
این نور، نور خداست وهدایتى از هدایتهاى خدا.
روانهاى نا آرام بدین نور به آرامش مى رسند وكشتی هاى بیچارگان پس از گردشى سخت در میان امواج شك و تردید، در ساحل امن آنها به راحتى و آسایش دست مى یابند.
آنچه در سطور زیرین، با یكدیگر مى خوانیم كلمات نورانى است كه تاریخ ازگفتارهاى امام در خود جاودان نگاه داشته است.
امام حسن عسكرى علیه السلام در رهنمودى خردمندانه به یكى از پیروانش شیوه شایسته اى را كه تبعيّت از آن در شرایط بحرانى و دشوار سزاواراست، توصيّه مى فرماید.
آن حضرت چنین مى گوید: "شما را به ترس از خدا و پارسایى در دین خود و كوشش در راه خداوراستگویى توصیه مى كنم و به امانت دارى از هر كس كه بوده باشد خوب و یابد وفادار باشید، و به طول دادن سجده ها و خوش همسایگى سفارش مى كنم كه محمّدصلى الله علیه وآله بدین روش آمده.
در عشایر آنان نماز بخوانید و بر سر جنازه آنهاحضور یابید، و بیمارهاشان را عیادت و حقوقشان را ادا كنید.
زیرا هر كس ازشما كه در دیانت خود پارسایى پیشه كرد و راست گفت و امانت دار بود و بامردم خوشرفتارى كرد و گفتند این (فرد) یك شیعه است، من از این امرشادمان مى شوم.
از خدا بپرهیزید و زینتى باشید براى ما و نه مایه زشتى و ننگ.
هرگونه دوستى را براى ما جلب كنید و هر زشتى را از ما بگردانید.
چون هر خوبى كه در باره ما گفته شود ما شایسته آنیم و هر بدى كه در باره ما گفته شود ما چنان نیستیم.
ما را در كتاب خدا حقّى است، ثابت و قرابتى كه با رسول خداصلى الله علیه وآله داریم، و خداوند ما را پاك شمرده و احدى مدّعى این (كرامت)نیست مگردروغگو، خدا و مرگ را بسیار یاد آرید، و قرآن بخوانید و بر پیامبرصلى الله علیه وآله بسیاردرود فرستید كه درود بر رسول خداصلى الله علیه وآله ده حسنه دارد.
آنچه را به شما توصیه كردم خوب به خاطر سپارید، شما را به خدا مى سپارم و بر شما درودمى فرستم". (69)
ایمان مردم به رهبرى شاهد و حاضر در میان آنها، بسى مشكلتروگرانتر است از ایمان آوردن آنان به كسى كه از بین آنها رفته و رخت بربسته است.
زیرا آنها اگر به رهبر شاهد حاضر ایمان بیاورند، از آنهامى خواهد كه از او پیروى كنند و تابع و مطیع دستوراتش باشند و فرمانبرى بسیار گران است بویژه وقتى كه دیدگاهها و منافع با یكدیگر تناقض پیداكنند.
از این رو شرایط توقف معروف به (وقف)نزد بسیارى از شیعیان،به هنگام وفات یك امام و جانشینى امامى دیگر پیدا مى شود.
بسیارى ازاین توقفها از جانب وكلایى بوده كه اموال وحقوق مردم در نزد آنها بوده است و طوفان ریاست و شهوت قدرت آنان را به بازى گرفته است.
امام حسن عسكرى علیه السلام از ناحیه چنین افرادى، آزارهاى بسیارى متحمّل شد به طورى كه حتّى مى توان گفت آن حضرت بیش از امامان پیشین آزار دید و رنج كشید چنانكه خود در حدیثى كه از وى روایت كرده اند، فرموده است: "هیچ كدام از پدرانم آزموده نشدند چنانكه من به خاطر تردید این گروه در باره ام، آزموده شدم".
چه بسا عامل این تردید، شك در استمرار امامت بوده باشد.
از این روآن حضرت در رد این شك مى فرماید: "اگر این امر (امامت)امرى است كه بدان باور آورده اید و براى آن سرتسلیم فرود آورده اید مؤقت مى بود و سپس از هم گسسته مى شد، پس جاى شك بود، امّا اگر این امر تا زمانى كه امور خدا ادامه دارد، متصل و ناگسسته است، پس این شك چه معنایى دارد؟!". (70)
آن حضرت به یكى از یاران مورد اعتماد خود به نام اسحاق بن اسماعیل نیشابورى كه نامه هاى فراوانى میان او و امام رد و بدل گشته، نامه اى مى نگارد.
در این نامه به احتجاج امام بر امامت و میزان اهمّيّت آن برمى خوریم.
بیایید در این نامه دقت به خرج دهیم.
"خداوند ما و شما را در پرده خود نگاه دارد و در همه كارهایت به نیروى صنع خویش تو را یار باد، خدایت رحمت كند، نامه ات را(خواندم و)هیمدم ما به شكر خدا و نعمت او اهل بیتى هستیم كه بردوستان خود دلسوزیم، و به احسان پیاپى خدا و بخشش وى بدیشان خوشحالیم، و هر نعمتى كه خداى تبارك و تعالى بر آنها ارزانى دارد به حساب آوریم.
اى اسحاق! خداوند بر تو وهَمتایانت نعمت خود را تمام كند، تمام آن كسانى كه خداوند به آنها مهر ورزیده و به نعمت خود آنان راهمچون تو بینا كرده و كمال نعمت خود را به بهشت رفتن آنان، مقدّرداشته است.
هر نعمتى هر چه هم والا و با ارزش باشد چیزى نیست جزآنكه - به خاطر سپاس و ستایش خداوند و منزّه دانستن نام هاى مقدس او -باید شكر آن ادا شود.
و من مى گویم "الحمد للَّه" برترین چیزى است كه ستاینده خدا او را تا ابد سپاس گزارده در برابر منّتى كه خداوند بر تو نهاده است از رحمت خویش و تو را از هلاكت رهایى بخشیده، و راه تو را درگذر از آن گردنه هموار فرموده.
به خدا سوگند كه آن گردنه اى است بس دشوار وگذر از آن سخت و بلایش بزرگ و در كتابهاى پیشینیان از آن یادشده.
شما در دوران امام گذشته تا زمانى كه از دنیا رفت و در دوران امامت من كارهایى داشتید كه پسندیده و موفّق نبود.
اى اسحاق! یقیناً بدان كه هر كس از این دنیا كور و نابینا بیرون رفت در آخرت هم كور باشد و گمراهتر.
اى اسحاق! دیدگان كور نیستند بلكه دلهایى كه درون سینه هایندكوراند واین سخن خداست در كتاب استوارش از قول ستمگرى، آنجا كه مى فرماید: )قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمَى وَقَدْ كُنتُ بَصِیراً * قَالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِیتَهَا وَكَذلِكَ الْيَوْمَ تُنسَى . (71)
"پروردگارا! چرا مرا كور محشور كردى من بینا بودم.
خدا فرماید:اینچنین آیات ما به تو رسید پس آنها را فراموش كردى و (در برابر) تو هم امروز فراموش شدى".
وكدامین آیت بزرگتر از حجّت خدا بر حقش و امین او در بلادش وگواه او بر بندگانش مى باشد؟! كسى كه گذشتگان از پدران نخست او از پیامبرانند و پدران بعدى اش اوصیا كه درود و بركات خدا بر تمام آنها باد.
شما را كجا سرگردان كردند و همچون چهار پایان به كجا رومى آورید؟! از حق رخ بر مى تابید و به باطل مى گرایید، ونعمت خدا را ناسپاسى مى كنید یا از كسانى هستید كه به پاره اى از كتاب ایمان مى آورندوبه پاره اى دیگر كفر مى ورزند.
پس پاداش آن كس كه چنین مى كند، ازشما یا غیر شما، چیزى نیست مگر خوارى در زندگى دنیا و عذاب طولانى در زندگى پاینده اخروى، و به خدا كه این رسوایى بزرگ است.
خداوند كه از روى منّت و رحمتش بر شما فرایضى مقرّر فرمود، نه براى آن بود كه بدانها نیاز داشته، بلكه (قرار دادن این فرایض)حمتى بود از جانب او كه معبودى جز او نیست، بر شما، تا پلید را، از پاك جداسازد و آنچه را كه در دلهاى شماست بیازماید و آنچه در دلهایتان است پاك و صاف كند تا به سوى رحمت خدا سبقت گیرید و جایگاههاى شمادر بهشتش تفاوت یابند.
پس بر شما حجّ و عمره و گزاردن نماز وپرداختن زكات و روزه و ولایت را واجب فرمود و درى هم به روى شماگشود كه درهاى فرایض را بدان باز گشایید تا كلیدى (براى رسیدن)به راه او باشد.
اگر محمّد و جانشینانش از فرزندانش نبودند شما چون چهارپایان سر گشته مى شدید، هیچ كدام از فرایض را در نمى یافتید.
و آیا مى توان به شهرى در آمد جز از راه دروازه اش؟! و چون بر شما منّت نهاد به قرار دادن اولیا (امامان)س از پیامبرتان،در كتاب خویش فرمود: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَكُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً. (72)
"امروز دین شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را دین شما پسندیدم". پس براى اولیاى خود بر شما حقوقى قرار داد و شما را به اداى آن دستورفرمود تا آنچه از زن و مال و خوردنى و نوشیدنى بر دوش دارید، براى شماحلال باشند، خداوند فرمود: قُل لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى .(73)
"بگو از شما مزدى بر آن نخواستم جز دوستى با خویشانم".
و بدانید كه هر كس بخل ورزد، بر خود بخل ورزیده و خداوند بى نیازاست و شما نیازمندانید كه خدائى جز او نیست، و سخن در باره آنچه به سود و زیان شما بود به درازا كشیده شد. "(74)
ما به قلّه هاى حقایق رسیده ایم ائمه علیهم السلام به مقام دنیوى یا ثروت و یا شهرت، مباهات نمى كردندبلكه فخر آنان به حب خدا و انتساب به رسول خدا و علم و تقوا بود.
آنچه در زیر نقل مى شود سخن شكوهمندى است منسوب به امام عسكرى كه آن را به خط مبارك ایشان یافته اند.
در این مكتوب آمده است: "ما به گامهاى نبوّت و ولایت به قلّه هاى حقایق رسیده ایم و راههاى هفتگانه را با نشانهاى فتوّت روشن ساخته ایم.
ما شیران میدانهاى كارزاریم وابرهاى پر باران.
شمشیر و قلم در دنیا و درفش سپاس و دانش در آخرت دركف ماست.
فرزندان ما خلفاى دینند وهم پیمانان یقین، و چراغهاى امّتهایندو كلیدهاى بزرگوارى وبخشش.
كلیم )موسى علیه السلام( را وقتى حلّه نبوّت پوشاندند كه ما از او پیمان و فادارى گرفتیم، و روح القدس در بهشت آسمان سوّم از باغهاى تازه رسِ ما مى چشید، و پیروان ما گروه رستگارانند و دسته پاكان.
براى ما یار و نگاهبانند و بر تیرگى باور و مددكار، و بزودى چشمه سارهاى زندگى )واقعى( پس از شراره هاى آتش براى آنان شكافته مى شود". (75)
درسهایى براى زندگى بهترین درسها همان است كه انسان از آنها در زندگانى خویش بهره برمى دارد.
ائمه هدى علیهم السلام آموزشهاى زندگى بخش فراوانى ارائه داده اند كه اگر ما به فهم آنها نایل شویم نیكبخت ترین مردم در دنیا و نزدیك ترین آنها به خشنودى خداوند در آخرت خواهیم بود.
در آنچه كه ذیلاً نقل مى شود به تأمل در باره پاره اى از سخنان امام در این عرصه مهم خواهیم پرداخت: "تا آنجا كه تحمّل دارى، در خواست و سؤال مكن، زیرا براى هر روزى،رزق جدید است و بدان كه پا فشارى و اصرار در سؤال و كمك خواستن هیبت انسان را از بین مى برد وباعث رنج و سختى مى گردد.
صبر پیشه كن تا خداونددرى بروى تو بازكند كه گذشتن از آن براى تو سهل و آسان باشد.
چه نزدیك است خداوند كارساز به انسان درمانده، وامنيّت و آسایش به شخص فرارى ترسان، پس شاید غیرتها نوعى از تأدیب الهى باشد.
و بهره ها و نصیب هامراتبى است، پس بر چیدن میوه اى كه نرسیده است عجله مكن، چرا كه دروقت مناسب آنرا بدست خواهى آورد.
وبدان، تدبیر كننده كارت بوقتى كه كارت را اصلاح كند آگاه تر است، به اختیار او در همه امور خود كه بنفع توست اطمینان كن، و در بر آوردن حاجات خود قبل از رسیدن وقت آن، عجله منماكه قلب و سینه ات، تنگ مى شود، و یأس بر تو چیره مى شود.
و بدان كه ازبراى بخشش، اندازه و مقدارى است كه اگر از آن فزونى یابد، اسراف خواهدبود و از براى مدارا و احتیاط اندازه اى است كه هر گاه از آن بیشتر شود، جبن و ترس است و از براى اقتصاد و میانه روى مقدار است كه زیادتر از آن بخل است و شجاعت را مقدارى است كه افزون آن تهوّر و بى باكى است و ازتیزهوش آرام بر حذر باش". (76)
"بهترین برادران تو كسى است كه گناهت را فراموش كرد و نیكى ترابه خویش یادآورد.
سست حیله ترین دشمنان كسى است كه دشمنى خویش را آشكار ساخت".
"زیبائى چهره، جمال برون است و زیبایى عقل جمال درون است" "سزاوارترین مردم به محبّت كردن، كسى است كه از او امید محبّت كردن دارند.
" "پلیدیها در خانه اى قرار داده شدند و دروغ كلید آن خانه است".
"نادانى دشمن است، و حلم حكومت، و راحتى دلها را نشناخت آن كه حلم، پاره هاى اندوه صبر و دشمنى را به وى جرعه جرعه نچشاند.
" "هر كه بر پشت باطل سوار شد، در سراى پشیمانى فرود آمد.
" "تقدیرهاى غالب با كشمكش دفع نگردند، و ارزاق نوشته شده را به آزنتوانند بدست آرند، و با امساك نتوان آنها را دفع گرداند".
"عطایاى (شخص) كریم تو را پیش او خوب جلوه مى دهد و بدونزدیكت مى سازد، و عطایاى (شخص) فرو مایه تو را از او دور مى كند و به نزدش منفورت مى سازد".
"هر كه پارسایى خوى او باشد و كرم سرشت او و بردبارى عادت اودوستانش زیاد گردد و تمجید بر او فراوان، و با ستایشهایى نیكویى كه از اومى كنند بر دشمنانش پیروز مى شود.
" در تشویق به روزه گرفتن و نماز شب خواندن فرمود: "شب زنده دارى گواراتر از خواب است و گرسنگى در خوبى خوراك فزاینده تر. "(77)
"مؤمن براى مؤمن بركت است و بر كافر حجّت.
" "دل احمق در دهان اوست و دهان حكیم در دل او.
" "توجّه به رزقى كه برایت تضمین شده، تو را از كار واجبت باز ندارد".
"هیچ عزیزى از حق جدا نشد جز آنكه خوار شد، و خوارى حق رانگرفت مگر آنكه سر فراز شد.
" "دوست نادان، مایه رنج است.
" "دو خصلت است كه والاتر از آنها چیزى نیست: ایمان به خداوند و سودرساندن به برادران".
"گستاخى فرزند بر پدر، در كوچكى، منجر به عاق شدن در بزرگى اش شود.
" "اظهار شادمانى در برابر شخص غمزده، بى ادبى است.
" "بهتر از زندگى چیزى است كه اگر از دستش بدهى، زندگى را منفور دارى و بدتر از مرگ چیزى است كه چون بر تو فرود آید مرگ را محبوب شمارى".
"ریاضت دادن نادان و ترك دادن معتاد از چیزى كه بدان عادت كرده،خود معجزه است.
" "تواضع نعمتى است كه بر آن حسد نبرند.
" "آدمى را طورى گرامى ندار كه بر او سخت بگذرد.
" "هر كه برادرش را نهانى اندرز داد او را آراسته و آن كه در برابر دیگرانش پند گفت، زشتش ساخته".
"هیچ بلایى نیست مگر اینكه براى خدا در پیرامون آن نعمتى است.
" "چه زشت است براى مؤمن گرایشى كه او را خوار مى كند. "(78)
آن حضرت فرمود: "پارساترین مردم كسى است كه به هنگام بر خورد با امور شبهه ناك بازایستد، عابدترین مردم كسى است كه فرایض را بر پاى دارد، زاهدترین مردم كسى است كه از حرام دست شوید، سخت كوش ترین مردم كسى است كه گناهان را ترك گوید.
شما در عمرهاى كاسته شده و روزهاى شمرده شده (اندك) هستید،ومرگ ناگهان سر مى رسد.
هر كه تخم نیكى بكارد خوشى بدرود، و آن كه تخم بدى بكارد پشیمانى بدرود.
هر زارعى را همان چیزى است كه مى كارد، كندكار را بهره از دست نرود، و آزمند آنچه را كه برایش مقدّر نیست به دست نیاورد.
هر كه به خیرى رسد خدایش داده و هر كه از شرّى در امان نگاه داشته شود، خدایش نگاه داشته.
" در نامه مباركش به ابن بابویه فقیه مشهور، فرموده است: "امّا بعد،تو را اى پیر و معتمد و فقیهم، ابو الحسن على بن حسین قمى، كه خدایت براى كسب خشنودی هایش تو را موفّق بدارد و به رحمت خویش از صلب تو فرزندانى صالح عطایت فرماید، سفارش مى كنم به تقواى خدا و بر پاى داشتن نماز و پرداخت زكات كه نماز از مانعان زكات پذیرفته نشود.
و تو را سفارش مى كنم به آمرزش گناه، و فرو خوردن خشم، و صله رحم وهمدلى با برادران، و كوشش در (جهت رفع)نیازهاى ایشان درسختى وآسانى، و بردبارى در برابر نادانان، و نفقه در دین، و تربیت دركارها و رعایت قرآن، و خوشخویى، و امر به معروف و نهى از منكر كه خداوند عزّ و جلّ فرمود: لَا خَيْرَ فِی كَثِیرٍ مِن نَجْوَاهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاَحٍ بَيْنَ النَّاسِ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً. (79)
"در بسیارى از راز گویى اینان هیچ چیزى نهفته نیست مگر آنكه به صدقه امر كند یا نیكى یا اصلاح میان مردم، و آن كسى كه از پى خشنودى خدا این كاررا بكند بزودى پاداشى بزرگ عطایش فرماییم.
" و دورى از تمام زشتی ها.
و بر تو باد گزاردن نماز شب سه بار این دستور را تكرار فرموده و هر كه نماز شب را كوچك انگارد از ما نیست.
پس به وصيّت من عمل كن و شیعیانم را بگو تا بدان وادار شوند.
و برتو باد انتظار فرج كه پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: "برترین اعمال امّت من، انتظارفرج است"، شیعیان ما همواره در اندوه خواهند بود تا آنكه فرزندم ظهور كند همان كه پیامبر صلى الله علیه و آله بدو مژده داد كه زمین را از عدل و داد پر مى كند پس از آنكه از ستم وبیداد پر شده باشد.
پس اى پیرو و شیعه من شكیبا باش و همه شیعیانم را به شكیبایى فرمان ده كه: إِنَّ الْأَرْضَ للَّهِ ِ يُورِثُهَا مَنْ يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ. (80)
"زمین از آن خداست، آن را به هر كه از بندگانش خواهد به میراث دهد،وفرجام از آنِ پرهیزكاران است.
" و درود بر تو و بر تمام شیعیانم و رحمت و بركات خدا بر ایشان باد.
خدا ما را بس است چه خوب وكیل و چه خوب سر پرست و چه خوب یاورى است. "(81)
دعا: استراتژى مبارزه دعاهاى مأثور از خاندان وحى علیهم السلام همواره به عنوان استراتژى مبارزه بر ضدّ تمام انواع فسادهاى فرهنگى، اجتماعى، سیاسى و بوده است.
مگر نه اینكه دعا قلب را به پروردگار نزدیك مى كند.
و روح مؤمن رابه آفاق معرفت خدا به تعالى مى برد؟ هر گاه معرفت انسان به خدا فزونى مى گیرد.
ایمان او به خدا بیشتر مى شود و - در نتیجه - تعهد او به تعالیم اسلامى بیشتر مى شود، یكى از برجسته ترین مصادیق این تعالیم، انقلاب بر ضد طاغوتیان و صبر و پایدارى در رویارویى با آنان و تسلیم نشدن دربرابر ابزارهاى بیم دهنده و امیدوار كننده وگمراه كننده ایشان است.
كلمات دعا در نزد اهل بیت، كه آن را از رسول خداصلى الله علیه وآله به میراث برده اند، چونان پر مایه ترین گنج و قیمتى ترین غنیمت است.
دعا در نزد آنان دایرة المعارفى است الهى.
در آنها آیات حكمت و شیوه هاى تربیت و آگاهی هاى سیاسى و دیدگاههاى فرهنگى را مى توان پیدا كرد.
دعایى كه امام حسن عسكرى علیه السلام به اهل قم آموخت و همچون یك منشور سیاسى و سندى جهادى و استراتژى براى حركت و شیوه اى مكتبى در آن برهه حساس منتشر شد، امروز از گنجینه هاى اهل بیت قلمداد مى شود، سزاوار است كه ما شبانه روز به خواندن و تأمّل در این دعا بپردازیم، تا شناخت و یقین و ثبات قدم و هدایت بیشترى فراچنگ خویش بیاوریم.
اینك بگذارید با هم عبارات این دعا را زمزمه كنیم و درآنها ژرف بیندیشیم: "سپاس خداى را به خاطر شكر نعمت هایش، و طلب افزونى آنها، وجلب روزى اش، و طلب خالص شدن براى او و در او نه دیگرى، و پناه از ناسپاسى و كفرپیشگى در عظمت و بزرگى او، سپاس كسى كه مى داند هر نعمتى كه به او مى رسد ازجانب پروردگارش است و هر كیفرى كه به او مى رسد به خاطر بدكردارى اوست وخدا درود فرستد بر محمّد، بنده وپیامبرش و برگزیده خلقش و وسیله پیوند مؤمنان به رحمتش، ونیزدرود بر تبار پاك او و والیان كار او".
"خدایا! تو خود مردم را به فضل خویش دعوت كردى، و به خواندنت فرمودى، واجابت دعا را براى بندگانت ضامن شدى، و ناامید نكردى كسى را كه خواسته خود را بر تو عرضه كرد.
و با حاجت خود قصد در گاه تو را كرد، ودستى خواهشگر را از عطاى خویش تهى باز نگرداندى، و از عطاى بى عوض خویش نا امیدپس نزدى، و هر كه به سوى تو كوچید تو را نزدیك بیافت، و هر كه بر تو وارد شد موانع سر راه او را برداشتى.
"معبودا ! و اینك من با خواسته خود در گاه تو را قصد كردم، و در فضل تو رادست خواهشم كوبید، و قلبم با خشوع و خوارى با تو راز ونیاز مى گوید، و هم خود تو را بهترین شفیع خویش به درگاهت یافتم، تو خواهش مرا مى دانى پیش ازآنكه به اندیشه ام خطور كند یا در خاطرم راه یابد، پس خدایا خواسته ام را به اجابت وصل كن، و خواهش مرا با رسیدن به حاجتم قرین گردان".
"خدایا! كژى فتنه ها ما را در بر گرفت، و سرپوش حیرت بر ما چیره گشت،و فرو مایگان و حقیران ما را درهم كوفتند، و آنان كه در دین توبه ایشان اطمینان نبود بر ما حاكم شدند، و آن كه حكم تو را معطل گذارد كارهاى ما را به ستم ربود، ودر نابودى بندگانت و در تباه ساختن دیارت كوشید.
"خداوندا! فیى ء ما پس از تقسیم دست به دست گشت، و امارت ما پس ازمشورت یاوه شد، و پس از انتخاب امّت به منزله میراث در آمدیم، آنگاه باسهم یتیم و بیوه زنان (اسباب)وسیقى و نوازندگى خریدارى شد، و در گزینش مؤمنان اهل ذمه اختیار دار شدند.
و فاسق هر قبیله كارهاى آنان را بر عهده گرفت، پس مدافعى ایشان را از هلاكت باز ندارد، و پاسبانى به دیده رحمت به آنها نَنِگرد، آن كه داراست جگرى سوخته از تشنگى را سیر نكند، ایشان صاحبان متاعى اندكند درسرایى تباه شده، و طلایه داران مسكنت و بیچارگى اند، و خلفاى اندوه و ذلّت. (82)
"معبودا ! كشتِ باطل درو شد، و نهایت آن در رسید، و ستونهاى آن استوارى یافت، و پاره هایش فراهم آمد، وجوانه اش زود سر برزد، و شاخه اش بالیدن گرفت.
"خداوندا! دروگرى از حق براى او بیار تا تنه اش را درهم كوبد، وساقه اش رادرهم شكند، و كوهانش را ازهم بدرد، و بینى اش را بر خاك مالد تا باطل با آن سیماى پلیدش نهان گردد، و حق با آن زیور زیبایش پدیدار شود".
"خدایا! براى ستم پشتوانه برجاى مگذار مگر كه ویرانش سازى، وسپرى برجاى منه مگر كه آن را بدرى، و وحدت كلمه اى قرار مده مگر كه پراكنده اش كنى، ولشكرى مجهز براى آن مگذار مگر كه خوارش كنى، و ستونى بر قرار مدار مگر كه آن را فروریزى، و بالا برنده درفشى براى آن باقى مگذار مگر كه سر نگونش سازى،و سر سبزى قرار مده مگر كه خشكش گردانى".
"خدایا! پس خورشیدش را درهم بپیچ ونورش را ببر، ونامش را محو كن، و به حق شَرِّ آن را بِكَن، وسپاهیانش را پراكنده ساز، ودلهاى یاورانش را آكنده از هراس كن".
خداوندا! دنباله اى از آن باطل باقى مگذار مگر نابودش كنى، و نه بنیه اى جزآنكه با خاك یكسانش نمایى، و نه حلقه اى جز آنكه آنها را در هم بكوبیش، و نه سلاحى جز آنكه كندش گردانى، و نه مركوبى مگر آنكه هلاكش كنى، و نه بر دوش دارنده پرچمى جز آنكه سرنگونش داراى".
"بار خدایا! یارانش را پس از پیوستگى از هم گسسته دار، و پس از همسخنى پراكنده شان فرماى، وپس از چیرگى امّت سر افكنده و خوارشان بدار، و ازسیماى(روز)گرم و درخشان عدل و داد براى ما، نقاب برگیر، و آن را جاودانه به ما بنمایان بى آنكه ظلمتى در آن باشد، نورى بى آنكه تیرگى با آن باشد، و ابر پربارانِ آن را بر ما پیاپى بباران، و بركتش را بر ما فرود آر، و او را بر دشمنانش چیرگى بخش و بر آنان كه با او سر ستیز دارند یارى اش فرماى".
"خداوندا ! حق را آشكارى ده، و تاریكى فراگیر ستم و سپاهى حیرت را به او روشن و نورانى كن.
خداوندا ! دلهاى مرده را بدو جان بخش، و خواست هاى گوناگون و آراى پراكنده را به او جمع كن، و حدود ضایع شده و احكام وانهاده دینت را بدوبر پاى دار، و شكمهاى از گرسنگى بر آمده را بدو سیر كن، و بدنهاى نا توان وخسته را بدو، راحتى بخش، همچنانكه ما را به خواندن او توفیق عنایت كردى، و غافلان را از اطراف او دور فرمودى، و در دلهاى، مهر او و امید و خوش گمانى به اورا براى اقامه احكامش جاى دادى".
"پروردگارا بهترین یقینها را در باره او براى ما به ارمغان آور، اى آن كه تحقّق بخشنده گمانهاى نیكى، و تصدیق كننده آرزوهاى به تأخیر افتاده اى.
خدایا! دروغ كسانى را كه در باره او با تو به ستیز برخاستند ظاهر كن، و به واسطه او گمانهاى كسانى را كه از رحمت تو مأیوس و نا امید گشته اند، باطل فرماى".
"بارالها! ما را یكى از اسباب او و یكى از پرچمهاى او و یكى از دژهاى او قرارده، چهره هاى ما را به زینت یافتن او شاداب و زیبا گردان، و ما را به نصرت اوارجمند بدار، و نيّت ما را نیكو كن تا ما را براى او، بدو پیروز گردانى، وحسودان و آنان را كه چشم انتظار رسیدن به پشیمانیها و عقوبتها بر ما هستند به غمِ ما شادمكن، تو خود بى گناهى ما را مى بینى، و دل ما را كه هیچ كینه اى از آنان در خودنگرفته و آرزوى وقوع بلا بر آنان را ندارد، نظاره گر هستى، حال آنكه اینان در باره ما پى فرصت مى گردند، تا چون غافل شدیم بر ما یورش آورند".
"خداوندا! تو ما را از خودمان آگهى دادى، و به عیبهاى نهانمان بینا فرمودى، مامى ترسیم همین آشكارى اجابت تو ما را از تو غافل بدارد، حال آنكه تو بر آنان كه سزاوار نیستند مى بخشى، و بر خواهشگران آغازگر نیكى واحسانى، پس برحسب كرم و بخشش وفضل وامتنان خویش كار مارا راست آور كه تو هر چه خواهى كنى و آنچه خواهى حكم دهى، ما به تو روى كرده ایم واز گناهان خود به درگاه تو توبه آورده ایم".
"پروردگارا! آن كه به تو مى خواند، و بنده تو كه به قسط قیام مى كند، محتاج رحمت توست، و نیازمند یارى تو بر طاعت، چون آغاز نعمت خویش بودى بر او،و جامه هاى كرامت خویش را تو خود بر قامت او پوشاندى، و محبّت طاعت خویش را بر او افكندى، و از محبّت خود گامهایش را در دلها استوارى دادى، و او رابر كارهایى كه اهل زمانش از آنها چشم پوشیدند توفیق عمل ارزانى كردى، و او رافریادرَس بندگان ستمدیده قرار دادى، و یاور كسانى كه جز تو یارى نیافتند،وزنده كننده احكام وانهاده از كتابت، و بر افرازنده پرچمهاى دینت و سنّت هاى پیامبرت كه سلام و صلوات ورحمت وبركات تو بر او وخاندانش باد، قرارش دادى".
"پس خداوندا او را از عذاب و بلاى تجاوز گران در دژى استوار محافظت فرماى، و دلهاى پراكنده دین جویان را به نورش روشنایى بخش، و بهترین چیزى راكه به قیام كنندگان به عدل و دادت از پیروان پیامبران، رساندى به او نیز برسان".
"بار الهى! خوار كن به واسطه او كسى را كه در رجوع به محبّت تو با اوهمكارى نمى كند، و آن را كه به دشمنى با او برخاسته است، و با سنگ كوبنده خویش بر آن كه در صدد قیام علیه آئینت بكوب و آنرا ذلیل و خوار گردان وخشم گیربر آن كه به خونخواهى او بر نمى خیزد و یارى نمى رساند، در حالى كه او به خاطر توبا خویشان و بیگانان در ستیز ودشمنى مى افتد كه البته این منّتى است از جانب توبر او نه از او بر تو".
"كردگارا! پس همچنانكه او جان خویش را در راه تو آماج بیگانگان قرار داد،و در حمایت از مؤمنان براى تو خون خویش را تقدیم كرد ، و شرّ نافرمانان مرتد رادفع كرد تا آنجا كه گناهانى كه آشكارا مى كردند پنهان و نابود كرد و آنچه را كه عالمان ترك كرده بودند، در حالیكه خداوند از آنها پیمان گرفته بود بر مردم آشكارش سازند و نهانش ندارند، ظاهر گرداند و مردم را خواند كه تنها تو را به طاعت اختصاص دهند و از آفریده هایت براى تو نیازى نگیرند كه فرمانش برتر ازفرمان تو باشد، با آن تلخیهاى سخت و خونبار كه با حواس دلش جرعه جرعه نوشید، و اندوه و غمهایى كه بر او دست داد، و رویدادهاى مهم بر او هراس انداختندوغصه هاى گلوگیر او شد كه گلوها از فرو دادنش ناتوان گشتند، و هیچ كسى بر او مهربانى نكرد، از بینندگانى كه به كارى از كارهاى تو مى نگریستند، و دستى به دگرگون كردن آنها و باز گرداندن آن به حریم محبّت تو بلند نشد".
"پس خدایا! او را به یارى خودت پشتگرم فرما، و توانایى او را در آنچه ازانجام آن باز مانده، مثل طرد آنان كه در حریم تو خیمه زده اند، بیفزاى و از تأییدخویش در نیرو و قدرت او توانایى قرار ده، و ما را از أنس به او رمیده مكن، و او راپیش از رسیدن به آرمانش كه همان فراگیر كردن صلاح و راستى در همكیشان خویش و ظاهر كردن عدل و داد در امّتش مى باشد، نمیران".
"پروردگارا! به خاطر استقبالى كه از قیام به فرمان تو نشان داد، جایگاهش رادر روز رستاخیز و الا گردان، و پیامبرت، محمّدصلى الله علیه وآله، را كه درود تو بر او ودودمانش باد، به دیدارش و نیز دیدار كسانى كه از دعوت او پیروى كردند شاد بدار،و به خاطر آنچه از او دیدى، مثل قیام به فرمانت پاداش او را كامل عطا كن، و او رادر زندگى اش به خود مقرب فرما، و به خوارى ما به واسطه دورى او رحمت آر،و اگر او را از دست دادیم به ضعیفى ما در برابر كسانى كه به همراهى او (قائم)نهارا سركوب كردیم و دست كسانى كه ما بر آنها چیره گشتیم تا از نافرمانى او دورشان سازیم، بر ما دراز گشت، رحم كن و به تفرقه ما پس از الفت ووحدت در زیر سایه حمایت او رحم آر، و به حسرت ما هنگام فریاد خواهى از او در جایى كه ما را ازیارى او باز نشاندى، ترحّم فرما".
"بار خدایا! او را از آنچه بر او بیم مى رود ایمن و آسوده قرار ده، وتیرهاى نیرنگ را كه از سوى بد كرداران به سوى او و همكارانش ویاورانش بر طاعت پروردگارش، آنان كه سلاح و دژ و پناهگاه و اُنس او گردانیده اى، دور گردان.
كسانى كه از زن و فرزند خویش دست شستند، و از وطن خود رخت بربستند، و بستر نرم را رها كردند، و از تجارت خود چشم پوشیدند، و زندگیشان را دستخوش زیان ساختند، و بى آنكه از سرنوشت خود بگریزند جمع و انجمن خود را رها كردند، وبا بیگانگان كه مددكارشان بودند در آمیختند، و بستگان نزدیك خود را كه رویاروى آنها ایستادند، ترك گفتند، وپس از پشت كردن وگسستن در طول عمرشان،دو باره گردهم آمدند، و اسباب متصل به متاع اندك دنیاى گذران را از هم بریدند".
"پس خداوندا! آنهارا در امن حرز وسایه حمایت خویش بگیر، وخشم بندگانى كه به دشمنى آهنگ آنها را كرده اند از ایشان باز بدار، و به خاطر دعوت ایشان كفایت و یارى خود را بر آنها تمام فرما، و به پشتیبانى و نصرتت آنان را تأیید فرماو با حق( آنان )باطل كسانى كه مى خواهند نور تو را خاموش كنند، نابود فرما".
"پروردگارا! به واسطه آنها سراسر آفاق و اقطار جهان را از عدل و داد ورحمت و فضیلت آكنده فرما، و مطابق كرم و بخشش خود تلاش آنها را پاس بدار، از همان سپاسى كه به بندگانت كه به عدل و داد قیام كردند ارزانى داشتى، و از پاداش خویش آن را بر ایشان ذخیره فرما تا به واسطه آن مراتبشان والا گردد، كه تو هر كار كه خواهى كنى و هر چه خواهى حكم دهى.(83)

--/----/----/----/----/----/----/----/----/----/----/----/----/----/----/--

1 (2 و 2 - بحارالانوار، ج 50، ص 236.
3) بحارالانوار، ج 50، ص 244.
4) بحارالانوار، ج 50، ص 242.
5) همان مأخذ، ص 244.
6) بحارالانوار، ج 50، ص 245.
7) همان مأخذ، ص 239.
8) بحارالانوار، ج 50، ص 236.
9) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص 490.
10) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص 482.
11) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص 253.
12) همان مأخذ، ص 309.
13) البته طول خلافت معتمد بیش از بیست سال بوده و شاید پس از گذشت مدّتى ازدوران خلافتش نزد امام آمده و این خواسته را مطرح كرده است.
همان مأخذ،ص 309.
14) سوره روم، آیه 4.
15) سوره اعراف، آیه 54.
16) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص 257.
17) همان مأخذ، ص 264.
18) همان مأخذ، ص 267.
19) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص 268.
20) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص 268.
21) همان مأخذ، ص 269.
22) همان مأخذ، ص 274.
23) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص 274.
24) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص 271.
25) همان مأخذ، ص 294.
26) سیرة الائمة الاثنى عشر، ص 299.
27) بحارالانوار، ج 50، ص 283.
28) و 2 - بحارالانوار، ج 50، ص 283.
29) 30) بحارالانوار، ج 50، ص 294.
31) سوره هود، آیه 116.
32) سوره هود، آیه 117.
33) حیاة الامام العسكرى، ص 217.
34) حیاة الإمام العسكرى، ص 242.
35) همان مأخذ، ص 246.
36) حیاة الامام العسكرى، ص 231.
37) حیاة الامام العسكرى، ص 192؛ به نقل از عیون التواریخ.
38) حیاة الامام العسكرى، ص 195 به نقل از طبقات ابن معتز، ص 377.
39) همان مأخذ، ص 234 به نقل از مقاتل الطالبيّین.
40) حیاة الامام العسكرى، ص 216 به نقل از كامل بن اثیر، ج 5، ص 316 - 314.
41) حیاة الامام العسكرى، ص 221 - 220 به نقل از مناقب، ج 4، ص 424.
42) حیاة الامام العسكرى، ص 254، به نقل از مهج الدعوات، ص 274.
43) حیاة الامام العسكرى، ص 267 به نقل از ارشاد، شیخ مفید، ص 383.
44) حیاة الامام العسكرى، ص 267 به نقل از ارشاد ص 383.
45) همان مأخذ، ص 268 به نقل از ارشاد همان مأخذ صفحه.
46) حیاة الامام العسكرى، ص 263.
47) حیاة الامام الحسن العسكری - باقر شریف القرشى، ص 131.
48) حیاة الامام العسكرى، ص 135.
49) همان مأخذ، ص 136.
50) همان مأخذ، ص 141.
51) همان مأخذ، ص 142.
52) و 3 - حیاة الامام العسكرى، ص 144.
53) 54) حیاة الإمام العسكرى، ص 148.
55) همان مأخذ، ص 150.
56) حیاة الامام العسكرى، ص 151.
57) حیاة الامام العسكرى، ص 156.
58) همان مأخذ، ص 157.
59) حیاة الامام العسكرى، ص 161.
60) همان مأخذ، ص 153.
61) حیاة الامام العسكرى، ص 155.
62) حیاة الامام العسكرى، ص 155.
63) و 3 - حیاة الامام العسكرى، ص 168.
64) همان
65) سوره فتح، آیه 26.
66) سوره نساء، آیه 59.
67) سوره بقره، آیه 143.
68) سوره حجرات، آیه 13.
69) حیاة الامام العسكرى، ص 372.
70) بحارالانوار، ج 75، ص 372.
71) سوره طه، آیات 125 و 126.
72) سوره مائده، آیه 3.
73) سوره شورى، آیه 23.
74) بحارالانوار، ج 75، ص 374 - 376.
75) همان مأخذ ص 378.
76) بحارالانوار، ج 75، ص 389 - 378.
77) همان مأخذ، ص 378.
78) بحارالانوار، ج 75، ص 378 - 377.
79) سوره نساء، آیه 114.
80) سوره اعراف، آیه 128.
81) حیاة الامام الحسن العسكرى، ص 81 - 80.
82) این قسمت از دعا نشانگر وضع آسفبار مردم در آن برهه وعلت فساد در میان آنهاست.
83) مهج الدعوات - سيّد ابن طاووس، ص 63 - 67.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page