حاضر جوابى

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

اسبش را به سمت كودك نُه ساله راند و پس از اين كه حسابى وراندازش ‍ كرد، گفت :
- پسر جان ! مگر مرا نمى شناسى ؟
- چرا. تو ماءمون ، خليفه ى عباسى هستى .
- حال كه مى شناسى ، چرا اين جا ايستاده اى ؟ تمام هم بازى هايت فرار كردند.
- آنان از تو ترسيدند و پا به فرار گذاشتند. كسى كه مرتكب اشتباه و خلافى نشده باشد، نه مى ترسد و نه مى گريزد. علاوه بر آن راه باز است و وجود من مزاحمتى براى عبور تو و همراهانت ايجاد نمى كند ؛ مى توانيد با همراهانتان بگذريد!
ماءمون باشنيدن سخنان كودك ، انگشت به دهان ماند. با خود مى گفت : عجب بچه ى نترس و جسورى است و با اين سن كم چه حرف هاى منطقى و محكمى مى گويد!
- اسمت چيست ؟
- محمد. فرزند على بن موسى الرضا!
- عجب ! پس تو پسر امام رضا هستى ! خدا روح او را غرق رحمت گرداند!
اين را گفت و رفت تا به شكارش برسد.
آن روز نتوانسته بود چيزى شكار كند. پرنده ى شكارى ماءمون فقط يك ماهى كوچك شكار كرده بود. در بازگشت ، دوباره از راه قبلى عبور مى كردند. اين بار نيز كودكان با ديدن او و همراهانش پشت در و ديوار مخفى شدند و دوباره فرزند امام رضا عليه السلام تنها ماند.
وقتى ماءمون به او رسيد، ماهى كوچك را به همراه داشت با خود گفت : اگر او فرزند امام باشد، حتما مى داند در دستم چيست .
- آقا پسر! محمد!
- بله !
- بيا اين جا ببينم ... اگر گفتى چه در دست دارم !
امام جواد عليه السلام با آرامش و متانت فرمود:
- خداى مهربان به خاطر قدرت و حكمت بى دريغش از موجوداتى كه در خشكى ها و درياها آفريده ، در آسمان هم قرار داده است ، و پرنده ى شكارى تو، يكى از آفريده هاى كوچك خدا را شكار كرده تا خليفه ، فرزند رسول خدا را امتحان كند و معلوماتش را بسنجد.
هنگامى كه ماءمون چنين جوابى شنيد، گفت :
- احسنت مرحبا! حقا كه تو از فرزندان پيامبر خدايى !(16)

- پاورقی -

 16 - اثبات الهداة ، ج 6، ص 201.