به فكر همه باش !

(زمان خواندن: 1 - 2 دقیقه)

با كاروانى سفر مى كردم و مسئوليت آماده كردن غذا و آب و هر چيز لازم را پذيرفته بودم . اين كار را به خاطر سير كردن شكم خود و تنها نبودن در سفر قبول كرده بودم . مردم خوبى بودند. قبلا گفته بودند كه حاضرند مرا رايگان به سفر ببرند، اما نمى خواستم سربار آنان باشم .
صبح زود حركت كرده بوديم .نزديك ظهر براى نماز و ناهار توقف كرديم . جاى با صفايى بود ؛ آب و درختى داشت ؛ منظره ى خوبى ديده مى شد و نماز خواندن و ناهار خودردن ، حال و صفاى خاصى داشت .
غذا را حاضر كردم و كاروانيان يكى پس از ديگرى آمدند و سر سفره نشستند و خوردن را با ((بسم الله )) شروع كردند.
بين آنان جوان متين و با وقار ديده مى شد كه او را نمى شناختم ، اما محبت عجيبى نسبت به او در دلم احساس مى كردم . پس از خوردن ناهار، بلافاصله مشغول جمع كردن سفره شدم . تكه هاى نان و غذا را كه كنار سفره ريخته بود جمع مى كردم كه آن جوان خوش سيما گفت :
- آن ها را جمع نكن . بگذار باشد!
- چرا؟ حيف است . مسلمان نبايد اسراف كند. خدا در قرآن گفته كه اسراف كنندگان را دوست ندارد!
جوان لبخندى زد و گفت :
- اين كار اسراف نيست . در بيابان و صحرا هر قدر كه غذا كنار سفره بريزد نبايد جمع كرد. نبايد جمع كرد. نبايد حيوانات صحرا را از آن محروم ساخت ؛ اما در خانه تمامى آنچه را كنار سفره ريخته بايد جمع كرد، زيرا مورد بى احترامى قرار مى گيرد.
در برابر حرف حساب او جوابى نداشتم . وقتى به حاضران نگاه كردم ، ديدم همه ، گفته هاى او را با سر تاءييد مى كنند.
جوان برخاسته بود تا از آب جارى كنارمان وضو بگيرد. هنوز به حرف هاى او فكر مى كردم كه سنگينى دستى را روى شانه ام حس كردم . يكى از همسفران بود. گفت :
- خسته نباشى !
- درمانده نباشى !
- مى دانى او كسيت ؟
- نه ، ولى جوان بسيار متين و مهربانى است . از اخلاقش خوشم آمد!
- او امام جواد(ع) است ، فرزند امام رضا(ع).
عرق سردى بر پيشانى ام نشست . دست و پايم سست شد. گفتم :
- عجب ! پس چرا زودتر نگفتى ؟ مرا ببين كه برايش از آيات قرآن دليل مى آوردم .(19)

- پاورقی -

 19 - وسائل الشيعه ، ج 16، ص 499؛مكارم الاخلاق ، ص 145.