سه ساله اي كه اميدش به نوجواني بود
چقدر پيري او زود و ناگهاني بود
اگر چه گيسوي او مثل برف روشن بود
ولي تمام تنش سرخ و ارغواني بود
قسم به تاول پرخون روي لب هايش
كسي كه بر بدنش نيزه زد رواني بود
ذكات پيرهن كهنه اي كه بر تن داشت
دو گوش پاره و يك قامت كماني بود
طريق لطمه زدن را ز عمّه ياد گرفت
كه گونه هاش خراشيده و خزاني بود
ز ساعتي كه پدر را به ذوالجناح نديد
مدام ملتهب و غرق نوحه خواني بود
غرور هاشمي اش فوق العاده بود ولي -
نگاش ملتمسِ چوب خيزراني بود
دلش ز تاريكي و سردي خرابه شكست
غريب و خسته به دنبال هم زباني بود
ميان طشت سري را برايش آوردند
كه صاحبش پدر خوب و مهرباني بود
ز مرگ او زن غسّاله هم تعجب كرد
چرا كه بر بدنش جاي صد نشاني بود
طلوع فجر دمشق آمد و همه ديدند
شهيده، دختر ارباب آسماني بود!
شاعر: محمد رضا طالبی
گوش پاره
- بازدید: 2414